بازگشت

صبيحه 03


قول سيم آنست که مهدي موعود از فرزندان امام حسن مجتبي است و اينقول را ابن حجر و بعضي تقويت کردند و مستند ايشان روايتيستکه ترمذي آن را در سنن خود روايت کرده که رسول خدا فرمود که مهدي از فرزندان حسن است و ابن حجر در صواعق گفته که سر اينکه آن سرور از اولاد امام حسن است اين است که چون آن بزرگوار ترک شد از جنابش خلافه بجهت شفقه بر امت پس خداوند قرار داد قائم بخلافت حق را از فرزندان او و روايه بودن آن جناب از فرزندان حسين عليه السلام و اهلي است و با اينحال حجتي نيست در آن براي آنچه رافضه گمان کرده اند که روايت بودن مهدي از فرزندان حسن و هم است و نيز گمان کرده اند که امت اجماع نموده اند بر اينکه او از فرزندان حسين است و چگونه توانند نسبت دهند روات را بوهم به تشهي و نقل اجماع کنند به تخمين و حدس انتهي بدانکه در اين کلام ابن حجر جهاتي از رد است جهه اول رد خبري استکه نقل نموده چه آنکه اولا اينخبر را بالفاظه در جمع بين صحاح سته نقل نموده جز آنکه بعوض لفظ حسن لفظ حسين است پس در اينحال اين خبر باصطلاح اهل در آيه مضطرب التن خواهد بود و بواسطه اين اضطراب از درجه حجيت ساقط و از قابليت معارضه با اخبار متواتره که دلالت دارند بر بودن آن جنابب از فرزندان حسين خواهد افتاد و ثانيا نسخه که بلفظ حسين است مويد است باخبار وارده از طريق خاصه و اهل سنت پس صحيح و مقدم باشد و خبر بودن مهدي از فرزندان حسين متفق طيه گردد که در مقام معارضه بايد آن را گرفت و آنچه را که خصم منفرد شده بان طرح خواهد شد و اين مراد از اجماعي است که از اماميه در اين مقام دعوي شده است ولکن ابن حجر چون مراد آنها را نفهميده لذا آن را بر تشهي و حدس نسبت داده شمع في جمع و اگر ما دراين مقام چشم از آنچه که گفته شد بپوشيم و رعايه ابن حجر را بنمائيم در نقل خبر ترمذي لابد اورا بايد حمل نمائيم بر يکي از محامل اول آنکه آن محمول است بر اشتباه راوي يا ناسخ زيرا که اين دو لفظ حسن و حسين بسيار قريب بهم ديگرند و مکرر شده و ميشود که بهم مشتبه شده اند و بسيار از اسامي استکه در کتب رجاليه فريقين محل نظر شده که حسن است يا حسين و از ظرائف اينمقام آنکه ابن حجر عسقلاني صاحب کتاب اضابه في معرفه الصحابه که مقدم بوده بر اين حجر مکي صاحب صواعق و يگانه عصر خود بوده در علم حديث و رجال و معاصر علامه حلي بوده در کتاب دررالکافنه في احوال الماته الثامنه در باب حسن گفته حسن بن يوسف المطهر الحلي جمال الدين الشهر يابن مطهر الاسدي ميايد در حسين آنگاه در باب سين گفته حسين بن يوسف بن مطهر حلي معتزلي جمال الدين شيععي پس مختصري از شرح احوال آن جناب را ذکر نموده و جائيکه بچنين عالم نقادي در کتابيکه وضع آن براي ضبط اين مطالب است اسم چنين شخص معاصر معروفيکه خودش نقل حالات او را نموده مشتببه شود استبعاد ندارد اشتباه بر ناسخ يا راوي که لفظ حسين را حسن نقل نمايد و يا بنويسد در خبري که محل حاجت نبوده و قرنها گذشته بر آن دويم آنکه محمول است بر وضع و جعل که آن را اتباع محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن عليه السلام جعل نموده باشند محض سوق دادن مردم را بجانب محمد مذکور چه آنکه او خود را مهدي ميدانست و خروج گردد و درمدينه کشته شد چنانچه در کتب سير و تواريخ مسطور است سيم آنکه محمول باشد بر اينکه نسبت مهدي بحضرت حسن مثل نسبت خود حسن است برسول خدا يعني چنانچه حضرت حسن از طرف مادر متصل ميشود برسول خدا مهديهم از طرف مادر متصل ميشود بحضرت حسن و دراخبار فريقين بسيار است که آن حضرت حسن را فرزند و پسر و ذريه خود شمرده و باين القاب او را نام برده پس مهديهم که از طرف مادر منتهي بامام حسن است چه مادر امام محمد باقر ام الحسن دختر امام حسن است جائز است گفتن اينکه آن جناب از فرزندان امام حسن است و بهيچ وجه معارضه با اخبار داله بر اينکه حضرتش از فرزندان امام حسين است ندارد تعصب عجيب تعسف غريب و از عجائب تعصبات و غرائب تعسقات اينست که ابن حجر خبر ترمذي را که خودش تقويت داده با اخباريکه در



[ صفحه 4]



سابق گذشت که حضرت مهدي از اولاد عباس بن عبدالمطلب است جمع کرده باينکه جد او و شير ام الفضل را خورده يعني حضرت حسن که جد مهدي است چون شير ام الفضل زوجه عباس را خورده پس ميشايد که جنابش را هم از اولاد عباس دانست و راضي نشده بطرح اين اخبار که نه سند آنها صحيح است و نه قائل معروفي دارد وليکن در اين مقام در صدد جمع برنيامده با اينکه از چند جهت رعايه در اينجا اولويت دارد (ا) آنکه وجهيکه از براي جمع ميان خبر ترمذي و اخبار بودن آن حضرت از اولاد عباس ذکر نموده در اينجا اقربست زيرا که شير ام الفضل را حضرت حسين خورده چنانچه در مناقب از فضائل الصحابه و غيره روايت نموده از ام الفضل زوجه عباس که او گفت گفتم برسول خدا يا رسول الله در خواب ديدم که گويا عضوي از اعضاي تو در کنار من است پس حضرت فرمود فاطمه پسري مياورد پس تو او را متکفل ميشوي و شير ميدهي پس فاطمه حسين را آورد پس داد آن را به ام الفضل پس شير داد او را بلبن قثم بن عباس (ب) آنکه خبريکه دلالت دارد بر بودن مهدي از اولاد حسين در نهايه اعتبار است چه از طرق متعدده نقل شده است (ج) آنکه قائلين بمضمون آن از اهل سنت و جماعه بسيارند (د) آنکه مويد است باخبار متواتره اماميه و اقوال جميع علماي ايشان چهارم از وجوه حمل خبر ترمذي آنست که اصلا محمولل باشد بر جعل و وضع کتاب صاحب ترمذي که در مقام عناد با طائفه اماميه خبري خود ساخته و نوشته باشد چه در کتاب ترمذي مجعولاتي چند ديده شده که بعضي از آنها از قابليت حمل بيرون رفته و مهره فن که با خود ترمذي هم مذهب و هم کيشند حکم بتوهم او در نقل آنها نموده اند و استادنا المحدث النوري نورالله مرقده شطري از آنها را در باب چهارم از نجم ثاقب نقل فرموده و اينک ما آنها را در اينمقام الزما للخفتام نقل مينمائيم از جمله در ذکر سفر رسول خدا بشام و رسيدن بسوي بحيرا راهب بعد از ذکر رسيدنش بانجا و ديدن راهب آن حضرت را گفته که پس راهب قسم داد ابوطالب را که آن حضرت را برگداند و ابوبکر بلال را با آن حضرت فرستاد و ذهبي و جماعتيکه نقل عباراتشان موجب تطويل است تصريح کرده اند که ابوبکر در آنوقت کودکي بود چه سفر آن جناب در نه سالگي بود و او دو سال کوچکتر بود از حضرت و بلال ظاهرا در آن تاريخ متولد شده بود و علاوه بر آن زياده از سي سال بعد از آن سفر ابوبکر مالک بلال شده و او در نزد طائفه بني خلف از قبيله حجميين بودو چون اسلام آورده بود از را عذاب ميکردند پس او را خريد و آزادکرد و ابن حجر عسقلاني تصريح کرده باينکه رجال سند اينحديث همه ثقاتند و در متن آن منکري نيست مگر همين عبارت که ابوبکر بلال را فرستاد و از جمله روايت کرده ازعايشه که رسول خدا فرمود سزاوار نيست براي قوميکه ابوبکر در ميان آنست که امامت کند براي ايشان غير او و ابن جوزي در کتاب موضوعات تصريح کرده که اين خبر موضوع است و در نزد خدا عمر بود و در اين خبر تحريف غريبي شده بر فرض صحت بتصريح علماي ايشان سيوطي در رساله در را منتشره في الاحاديث المشهره روايت کرده که از عکرمه پسر ابيجهل پرسيدند از اينحديث گفت معاذ الله دين عزيزتر از اين است ولکن آن جناب فرمود عمر را عزيز کن بدين يا ابوجهل را و برهان الدين شافعي در سيره حلبيه از عايشه روايت کرده که او گفت جز اين نيست که رسول خدا آوردند پس نماز نکرد بر آن و فرمود او عثمان را دشمن ميداشت ابن جوزي در کتاب موضوعات اين خبر را موضوعات شمرده و از احمد بن حنبل نقل کرده که محمد بن زياد که يکي از روات اين خبر است کذاب خبيث بود و حديث وضع ميکرد و يحيي بن معين گفته که او کذاب خبيث بود و از جمله سعدي و دارقطني و بخاري و سنائي و فلاس و ابو حاتم رازي گفتند که حديث او مردود است ابو حبان گفته که او برثقات افترا ميبست و حديث جعل ميکرد و حلال نيست ذکر او در کتب مگر براي قدم او و از جمله که اعجب از همه اينها است آنست که روايت کرده از اميرالمومنين علي عليه السلام که فرمود عبدالرحمن بن عوف براي ما طعامي ساخت و ما را به خواند و ما را شراب نوشانيد پس خمر ما را مست کرد و حاضر شد وقت نماز و مرا مقدم داشتند پس خواندم قل يا ايها الکافرون لا اعبد ما تعبدون و نحن آيه شريفه است پس العياذ بالله حضرت در آنحال خمر نوشيدند و شرح جرح اين خبر در دفترها نگنجيد ولکن عالم جليل و حبر نبيل سيف الشيعه و مصباح الشريعه نقاد بي نظير و مبتحر خبير جناب ميرحامد حسين هندي معاصر ايده الله تعالي در مجلد اول استقصا الافحام في الحمله اداي حق اسلام و ايمان و ايمانيان را کرده و شطري از فضاييح و شنايع آن را مرقوم فرموده جزاه الله تعالي عنا خير الجزاء جهه دويم از رد کلام ابن حجر اينست که آنچه گفته که روايت بودن مهدي از اولاد مسين است واهي است گويا از روي شعور اينکلام از او صادر نشده زيرا که آن خبر را بيشتر فرق شيعه و تمامه علماء و رواه اماميه نقل کرده اند و از اهل سنت و جماعه هم فرقه کثيره آن را نقل نموده اند مثل يوسف بن يحيي السلمي در عقد الدررو دارقسطي شافعي و گنجي شافعي در بيان و غير ايشان چنانچه در کتب مولفه در غيبت مذکور است جهه سيم از رد کلام آن اينست که آنچه را که ذکر نموده از سر بودن مهدي از فرزندان امام حسن که آن عوض ترک خلافت از آن سرور بود محض اصلاح امر امت معارض است بسر اظهر واتم و اقوي که باسانيد متعدده از اهلبيت رسيده و آن شهادت جناب سيدالشهداء عليه السلم استکه خداي تعالي بجهت آنخدمت شهادت و اسيري عيال چند مکرمه باو عنايت فرمود که يکي از آنها بودن ائمه است از ذريه او و اينمطلب بر همه مسلمين ظاهر و هويدا است که سلسله متصله ذريه آن حضرت از حضرت سجاد تا امام حسن عسکري همه از اولاد آن بزرگوار و هر يک از علماي حلماي عاملين زاهدين و صاحب کرامات و مقامات و قابل خلافت و رياست عامه بودند هر چند که بظاهر براي ايشان ميسر نشد و اخبار وارده بر اينکه بودن ائمه از ذريه حضرت حسين عوض شهادت آن بزرگوار است فوق حد احصاء و خارج از حيز استقصاء است چنانچه بر مراجعين بکتب مزار و مراثي هويدا و آشکار است انتهي جهه چهارم از رد کلام ابن حجر اينست که آنچه گفت که در بودن مهدي از فرزندان حسين حجتي نيست براي اماميه که بايد مهدي پسر امام حسن عسکري باشد بلکه بودنش از فرزندان حسين استدلال نموده اند براي رد قول آنانکه گفته اند حضرت مهدي از اولاد عباس يا از اولاد امام حسن است که چون در مقام تعيين شخص آن جناب بر ايند که پدرش حضرت عسکري است از اينجهت آسوده باشند و حاشا که علماي اماميه به ادله بي پا متمسک شوند يا ايشان را بانها حاجت افتد و اگر ابن حجر در اين نسبت خود راستگو و صادق است چرا آن را نسبت بقائلي و يا استناد بکتابي نداد و گوينده و نويسنده آن را معرفي نکرد



[ صفحه 5]



کار پاکان را قياس از خود مگير بلي اينکارها شغل ايشان است که بهر چيزي پا متمسک شوند و او را دليل از براي مدعاي خود قرار دهند انتهي.