بازگشت

صبيحه 28


بدانکه شبهه بيست و ششم که مخالفين در ساحت امامت حضرت حجه بن الحسن العسکري صلوات الله عليهما نموده اند اين استکه ميگويند بعد از اينکه زمين نبايد خالي باشد از وجود امام مطاع منبسط اليد چنانچه اعتقاد شما طائفه اماميه بر اين است پس امر خالي از سه قسم نيست يا آنکه وجود و مطاعيت و بسط يدا و تماما بر خداوند متعال واجب باشد يابايد تماما بر بندگان واجب باشد و يا آنکه ايجادش بر خدا واجب باشد و اطاعت و منبسط اليد نمودنش بر ما رعيت واجب باشد پس اگر بگوئيد که تمامي اينها بر خدا واجب است پس منتفض است بزمان غيبت چه در اينزمان منبسط اليد نيست و نستجير بالله لازمه اش اينست که خداوند اخلال بواجب نموده باشد و اگر بگوئيد که تمامت اينها بررعيت و بندگان واجب است پس لازم ميايد تکليف ما لا يطاق زيرا که رعيت قادر بر خلق و ايجاد نيستند و اگر بگوئيد که بر خدا واجب است ايجاد شخص آن و بر رعيت واجب است پس لازم ميايد تکليف ما لا يطاق زيرا که رعيت قادر بر خلق و ايجاد نيستند و اگر بگوئيد که بر خدا واجب است ايجاد شخص آن و بر رعيت واجب است تمکين از او و منبسط اليد نمودنش پس چه دليلي بر اينمدعا از براي شما ميباشد علاوه بر اينکه لازمه اينقسم سيم و اختيار آن اينست که ما بنمائيم و واجب باشد بر ما لطفيکه غائد غير ميشود و چگونه واجب است بر زيد مثلا بسط يد امام تا حاصل شود ازاين بسط يد آن جناب لطف بعمرو و جواب از اين اشکال اينست که بعد از اينکه ما وجود امام منبسط اليد را از جانب خدا لطف دانستيم و ايجاد شخص شريفشرا خارج از مقدور خود فهميديم بجهت تکليف ما لا يطاق ميگوئيم که تقويت او و بسط يدش بعد از واجب بودن ايجادش بر خدا چيزي استکه محتمل است مقدور ما باشد و واجب باشد بر ما چه ماقادر بر تمکين و اطاعت از جنابش هستيم بالبداهه و محتمل استکه واجب بر باريتعالي باشد و چون ديديم که خداونديکه قادر بر نصرت و خلق اعوان است از براي آن بزرگوار آنرا مبسوط اليد نفرموده ميدانيم که تمکين نمودن از حضرتش و مبسوط اليد ساختنش واجب بر ما رعيت است چه اگر واجب علي الله بود همانا خداوند مقهور ميفرمود خلق را از تمکين نمودن از آن جناب و جائل ميشد به قدرت کامله اش ميان او و دشمنانش و لااقل از اينکه آن حضرت را تقويت بملائکه ميفرمود و در اينهنگام غرض از تکليف ساقط ميشد چه الجاء و اضطرار مکلفين لازم ميامد و چون اين ناروا است پس معلوم ميشود که بسط يد آنسرور واجب بر ما رعيت است علي کل حال و آنچه که از فوائد و عوائد از ما فوت ميشود در اينزمان که مبسوط اليد نيست خود ما باعث بر فوت آنها شده ايم بلي از ما استکه بر ما است و في المثل خود کرده را چاره نيست جز ندامت وپشيماني و اما جواب از گفته ايشان که اين ايجاب لطف است بر ما بجهت خاطر غير پس آن اينست که اولا نقض ميکنيم بر شما که امامت را باجماع اهل حل و عقد ثابت ميدانيد و ميگوئيم چگونه بر ايشان اختيار امام واجب و لازم است و حال آنکه مصلحت آن راجع بجميع امت است و آيا اين غير از اينست که ايجاب فعل بر ايشان شده است بجهت مصلحت غير که نوع امت هستند پس هر چه جواب شما است در اينجا جواب ما نيز همان است در مقام و ثانيا ميگوئيم بطريق حل شبهه که هر کس که واجب باشد بر او نصره امام و تقويت سلطنت او در اين فعلش دو مصلحت است يکي آنمصلحتي استکه راجع بخود آن شخص است و لطفي استکه شامل است او را و فائده ايست که مخصوص بخود او است و ديگري مصلحت و عائده و لطفي استکه راجع بغير خودش از سائر مردم ميشود پس نظر بمصلحتيکه از نصرتش از امام راجع بشخص خودش ميشود ايجاب لطف بر شخصي بجهت خاطر غير نيست و همين قدر بس است در ايجاب نصرت و لطف بودن امام در باره او و اين نظير آنست که خود شما ميگوئيد و ماها نيز که انبياء واجب است بر ايشان تحمل اعباءنبوت و ادا نمودن بخلق آنچه را که از براي ايشان مصلحت است چه در اين تحمل و اداء ايشان يکنحو مصلحتي استکه راجع بخود آن بزرگواران و مخصوص بايشان است و نحو ديگر مصلحتي استکه راجع بغير ايشان است از ساير امت و حال آنکه تاکنون در حق ايشان کسي نگفته استکه بر ايشان ايجاب لطف شده است براي خاطر غير فافهم و تبصر ولا تغفل.