صبيحه 25
بدانکه شبهه بيست و سيم که مخالفين در ساحت امامت حضرت امام زمان و خليفه الرحمن الحجه بن الحسن العسکري عليهما السلام نموده اند اينست که آنملحد مخالف در محضر امير سعيد رکن الدوله بويهي بر شيخنا الجليل صدوق الطائفه نموده بنابر آنچه در کتاب کمال الدين شيخ جليل مزبور نقل فرموده که بودم در مجلس امير سعيد رکن الدوله که ملحدي در آنجا حاضر بود از روي استهزاء بمن گفت وجب علي امامکم ان يخرج فقد کاد الروم يغلبون علي المسلمين يعني امام شما حالا بر او واجب است که بيرون آيد از پس پرده غيبت زيرا که اهل روم نزديکست که غالب شوند بر مسلمانان گفتم اهل کفر در ايام پيغمبر عدد ايشان بيشتر بود و آن جناب امر نبوت را کتمان و پوشيده داشتند که چهلسال گذشت بامر الله و بعد از آنکه اظهار امر نبوت خود را نمودند تا سه سال مخفي داشتند مگر از احادي از من يوثق به پس از آن عهد و پيمان نمودند که هجرت کنند با سائر بني هاشم پس آن جناب و سائر بني هاشم به شعب رفتند و باقي ماندند تا سه سال پس آيا ميتوانگفت که در اينمدت اختفاء و استتار خارج شدند از حجت خدا بودن زيرا که واجب بود بر او خروج نظر بغلبه مشرکين بر مسلمين و هر گاه نتوانگفت که در اينمدت خارج شدند از حجت پس چه جواب خواهي گفت در جواب کسيکه اين سئوال را از تو بنمايدپس هر چه را که تو در جواب او ميگوئي همانرا من در غيبت امام زمان خود ميگويم پس نيست جواب مگر اينکه بگوئيم ماذون نبود تا چهل سال پس از آن به شعب رفت باذن الله و غائب شد باذن الله پس خروج و ظهور و اختفاء آن جناب باذن الله بود و از اينجهت بود که در شعب باقي ماند تا وقتيکه جبرئيل نازلشد و گفت خبر ده قوم را که صحيفه شما را که مختوم بچهل خاتم است موريانه تمامي عبارات آنرا خورد از ايمان وعهود مگر آنکه اسم خداي مرا گذاشت پس عم خود را طلبيد و فرمود اي عم اينجماعت راخبر ده که خداي من خبر داد مرا که موريانه صحيفه شما را خورد و موضع اسم خداي مرا گذاشت پس ابو طالب بجانب کفار رفته که ايشانرا خبر دهد و چون کفار او را ديدند برخواستند و تعظيم نمودند و گمان ميکردند که آمده است برادر زاده خود را تسليم ايشان نمايد چونخبر را رسانيد اختلاف در ميان ايشان بهم رسيد بعضي ايمان آوردند و بعضي بر تيرگي کفر باقي ماندند و حضرت بيرون آمدند هم چنين است امر غيبت امام زمان ما و جواب ديگر ميگوئيم از اين سخن که آيا قدرت خدا بيش از قدرت خلق و امام نيست پس چرا مهلت دادند اعداء خود را و چرا تمام را از روي زمين ناپديد نساختند تا آنکه ميفرمايد پس آنملحد خبيث گفت انا لا اومن بامام لا اراه يعني من ايمان نمياورم باماميکه نه بينم او را گفتم پس بگو ايمان نمياورم به حجتهاي خدا زيرا که خدايرا نمي بينم و نه بحجت رسول او زيرا که نميبينم و نه بحجت رسول او زيرا که نميبينم رسول را پس آنملحد رو به امير رکن الدوله نمود و گفت ايها الامير ميبيني چه ميگويد امام را مثل خدا ميداند امير گفت مغالطه ميکني عاجز شده که اينسخنرا ميگوئي اين سخن تو شبيه است بخرافات و هذيانات که جهار را عادات است.