بازگشت

صبيحه 21


بدانکه جامع تر کلامي که در بيان فوائد وجوديه حضرت ولي عصر صادر شده همانکلامي است که خود آنسرور به يد با ايد و بقلم مشکين خود در توقيع شريف که بدست محمد بن عثمان صادر شده نگاشته است چه در آن توقيع شريف استکه اما وجه انتفاع مردم بمن مانند انتفاع خلق است بافتاب در وقتيکه ابر او را فرو گيرد و از نظرها غائبگرداند و وجه جامعيت آن اينست که در اينجا اشاره بفائده معينه نفرموده تا آنکه هر فائده که در نظر آيد و يا در تصور گنجد احتمالش برده شود و يذهب الذهن الي کل مذهب و اين منافات با فوائد مذکوره سابقه بر اين صبيحه ندارد زيرا که هر يک از آنها يا تمامت آنها از محتملات اينکلام معجز نظام است و اين نظير آنست که در لسان اهل علم جاريشده که حذف متعلق افاده ميکند عموم را فتبصر و بر طبق مضمون فرمايش اين بزرگوار اخبار ديگري از جدش رسول مختار و از اباء اخيارش وارد شده از جمله شيخ صدوق در کمال الدين از جابر از رسولخدا روايت نموده که آن جناب فرمودند اسامي يک يک از ائمه عليهم السلام تا آنکه فرمود پس سمي من حجه الله في ارضه و بقيته في عباده و هم کنيه من پسر حسن بن علي ابن کسي استکه فتح ميکند خداي تعالي بر دست او مشارق زمين و مغارب آنرا اين کسي استکه غيبت ميکند از شيعه و اولياي خود غيبتي که باقي نميماند در قول بامامت او مگر کسيکه امتحان کرده خداوند دل او را از براي ايمان پس جابر گفت يا رسول الله آيا منتفع ميشوند شيعه بوجود شريفش در غيبت او فرمود آري قسم بانکه مرا به پيغمبري مبعوثکرده که ايشان هر آينه منتفع ميشوند باو و استضائه ميکنند بنور ولايت او در غيبت او مثل انتفاع مردم بافتاب هر چند بپوشانداو را ابر الخ و در روايت صادقي استکه سليمان گفت من بحضرت صادق عرض کردم که چگونه مردم منتفع ميشوند بحجت غائب مستور فرمود چنانچه منتفع ميشوند بافتاب در وقتيکه ابر آنرا ستر نمايد بدانکه علامه مجلسي ره در بحار هشت وجه از براي تشبيه غيبت حضرت ولي عصر را بافتاب در تحت سحاب بيان فرموده و چون استادنا المحدث النوري نور الله مرقده الشريف آنها را در کتاب مستطاب نجم ثاقب به ابلغ بيان ترجمه فرموده است لذا بنقل عبارات آنمرحوم در اين مضمار اکتفاء و اقتصار ميرود در کتاب مزبور بعد از نقل اينروايات ميفرمايد خفي نماند که از براي آفتاب علو و ارتفاع و انفراد و نور و شعاعي استکه مردم بان اهتدا مهيايند در امور دنياي خود و تاثير و ترتيبي است در عناصر و مرکبات و قهر و غلبه ايست بر ساير کواکب نيره بلکه جماعتي نور تمام کواکب را از آفتاب دانسته و براي آن برهان اقامه نموده اندو اتم و اکمل تمامي اينصفات و خصائص و بزيادتي تربيت عقول و ارواح و نفوس و دين و ايمان و صفات حسنه و سبب بودن از براي حيات جاوداني و رسيدن بمقام انساني در وجود امام عصر عليه السلام است و در وجه تشبيه آنوجود مقدس به آفتاب زيرا بربر چند وجه گفته اند اول آنکه نور وجود و علم و هدايتو ساير فيوضات و کمالات و خيرات ببرکت آن جناب بخلق ميرسد و ببرکت و شفاعت و توسل بانجناب حقايق و معارف برمواليان آن جناب ظاهر ميشود و بلاها و فتنه ها از ايشان رفع ميشود چنانچه در هر عصر حجتي چنين بوده و خدايتعالي ميفرمايد و ما کان الله ليعذبهم و انت فيهم رسم خداوندي چنين نيست که خلق را عذابکند و آنکه چون تو رحمه للعالميني در ميان ايشان باشي و بتواتر از آن جناب رسيده که فرمود اهل بيت من امان اهل زمينند چنانکه ستاره گاه امان اهل آسمانند و هر که ديده دلش اندکي بنور ايمان منور شده ميداند که هر گاه ابواب فرج بر کسي مسدود گردد و چاره کار خود را نداند يا مطلب دقيقي و مسئله غامضه بر او مشتبه گردد چون متوسل شود بانجناب باندازه توسل البته ابواب رحمت و هدايت برويش مفتوحگردد دويم آنکه چنانچه آفتاب که به اين محجوبشد با وجود انقطاع خلق بضوء او در هر آن منتظر رفع سحاب و کشف حجاب هستند و هم چنين مخلصين و مومنين موقنين پيوسته در ايام غيبت منتظر فرج هستند و مايوس نيستند و بان انتظار ثواب عظيم ميبرند سيم آنکه منکر وجود آن حضرت با وجود سطوع انوار لعامت و ظهور آثار ولايت مانند منکر وجود آفتاب است هر گاه محجوب شد بسحاب چهارم آنکه چنانچه محجوب بودن آفتاب بسحاب گاه هست که از براي عباد اصلح و انفع است غيبت آن حضرت نيز براي شيعيان با وجود انتفاع به آثار او شايد اصلح و انفع باشد از براي بسياري از ظهور آن جناب پس روايت طولاني عمار ساباطين نقل فرموده که دلالت بر فضيلت انتظار فرج و مضاعف بودن ثواب اعمال در زمان غيبت دارد تا آنکه ميفرمايد و شيخ طبرسي در احتجاج



[ صفحه 52]



روايتکرده از ابو خالد کابلي که گفت حضرت امام زين العابدين فرمود که طولاني ميشود غيبت بولي دوازدهمي خداوند از اوصياي رسولخدا و امامان بعد از او اي ابو خالد بدرستيکه اهل زمان غيبت او و اعتقاد داندگان بامامت او و انتظار برندگان ظهور آن حضرت افضل اهل زمانند زيرا که خداوند عطا کرده بايشان از عقل و فهم و معرفت آنمقدار که غيبت نزد ايشان بمنزله مشاهده گرديده و حقتعالي ايشانرا گردانيده بمنزله آنکسانيکه در پيش روي رسولخدا بشمشير جهاد ميکردند ايشانند دوستان ما از روي اخلاص و خوانندگان بسوي دين خدا در پنهان و آشکارا پس فرمود که انتظار فرج از اعظم فرج است و بر اينمضمون اخبار بسيار است که مدح فرمودند کسانيرا که در ظلمات غيبت گرفتار و دين خود را نگاه ميدارند و ايشانند مقصود از آيه شريفه يومنون بالغيب و حضرت رسول ايشانرا برادران خود خوانده و اجرهاي بسياراز براي تحمل زحمات و مشقت ايشان در حفظ و حراست دين خود وعده داده اند پنجم از وجه تشبيه آنکه چنانکه نظر بقرص آفتاب اکثر ديده ها را ممکن نيست و بسا باشد که باعث کوري چشم نظر کننده يا خيره و تار شدن آن شود هم چنين ديدن شمس جمال بيمثال آن جنابهم بسا باشد که باعث کوري بصيرت ايشان گردد چنانچه بسياري از مردم پيش از بعثت انبياء عليهم السلام ايمان بايشان مياوردند و بعد از بعثت بسبب بعضي از اغراض فاسده چون کاستن از جاه و اعتبار و دست برداشتن از رياست ظاهريه که داشتندانکار ميکردند مانند بسياري از يهود مدينه و دور نيست که بسياري از دنيا پرستان شيعيان چنين باشند بلکه از بعضي از علماء نقلکرده اند که تمني ميکرد موت پيش از ظهور را از خوف امتحان و اختيار در آنزمان و افتادن در دام شيطان نعوذ بالله تاييد فيه تسديد اين ناچيز گويد که تاييد مينمايد بيانات مرقومه در اين وجه مشابهت را چيزيکه آنرا عالم جليل و حبر نبيل المولي علي القزويني رحمه الله عليه در جلد دويم از کتاب معدن الاسرار نقل فرموده چه در آنکتاب بعد از اينکه يکي از اسرار اختفاء ليله القدر را رحمت دانسته و فرموده که اگر معلوم ميبود شايد اغلب اشخاصرا قوه مراعات آداب وي در غايت تعظيم او ميسر نميشد و اين نوع بود از اهانت و استخفاف و همينکه مخفي شده بهانه از براي مردم بهم ميرسد که مراعات محتملات عبسراست چنين مرقوم داشته که پس اخفاي شعاري از شعائر الله نيز گاهي لطف ميباشد هم چنانکه در کتاب خرائج در باب اخفاي صاحب الزمان حديي نقلکرده که بسيار نگوئيدکه چرا آن حضرت ظهور نميکند که شما طاقت سلوک با او را نداريد زيرا که لباس او درشت و طعام وي نان جو است و حکايه شده از آقا باقر بهبهاني ره که در اول ورود بکربلايمعلي روزي در موعظه گفتم که از الطاف الهيه غيبت صاحب الزمان است زيرا که ما را قوه اطاعت وي نيست پس اهل مجلس بيکديگر نگاهکردند و شروع کردند به نجوي گفتن که اينمرد راضي نيست که آن حضرت ظهور کند که مبادا رياست از وي زائل شود و بحدي زمزمه در ميان ايشان شد که من خائف شده با سرعت از منبر فرود آمده بخانه رفتم و در را بر روي مردمان بستم و بعد از ساعتي کسي دق الباب نمود بعقب در آمدم و گفتم کيستي گفت فلانم که سجاده تو را بمسجد ميبردم پس در را گشودم و او سجاده را از همانجا به صحن خانه انداخت و گفت ايمرتد بردار سجاده خود را که در اينمدت بعبث بر تو اقتدا ميکرديم و عبادت خود را باطل ساختيم پس من سجاده را برداشتم و آنمرد رفت و من از خوف در را محکم بسته بخانه شدم تا شب شد و چون پاسي از شب گذشت دق الباب کردند با خوف تمام بعقب در رفتم و گفتم کيست ديدم که همان سجاده بردار است که با عجز تمام و الحاح مالا کلام عذر ميخواهد و قسمهاي مغلظه بمن ميدهد که در را بگشايم و من از خوف نميگشودم تا آنقدر قسم ياد کرد و الحاح نمود که يقين بصدق وي کرده در را گشودم که ناگاه بر سر پلهاي من افتاد و شروع کرد ببوسيدن و عذر خواستن من گفتم ايمرد آنچه بود و اين چيست گفت مرا ملامت مکن که چون از نزد تو رفتم و نماز شام و عشا را کرده خوابيدم در عالم واقعه ديدم که صاحب الزمان عليه السلام ظهور کرده پس من با شتاب تمام بخدمتش رفتم فرمود ايفلان اين عباي تو از فلان است و تو ندانسته از ديگري خريده بصاحبش رد کن رد کردم پس فرمود که اين قباي تو از فلان است و هم چنين تا جميع البسه مرا بمردم داد پس شروع در خانه و فروش و ظروف و مواشي و عقارات و سائر مخلفات من کرد و از براي هريک مالکي يافت و باو رد کرد پس فرمود زنيکه در حباله تو است اخت رضاعيه تو است وتو ندانسته او را تزويج کرده او را رد کن رد کردم پس پسري دارم قاسم علي نام که ناگاه در آن اثنا در آنجا پيدا شد و همينکه نظر آن حضرت بر او افتاد فرمود که اين پسر نيز از همين زن بهم رسيده ولد حرام خواهد بود شمشير بردار و گردن او را بزن پس من در غضب شده گفتم بخدا قسم که تو سيد نيستي و از ذريه پيغمبر نيستي چه جاي آنکه صاحب الزمان باشي و همينکه اين سخن را گفتم از خواب بيدار شدم پس دانستم که ما را قوه اطاعت او نيست مکاشفه لبعض ارباب المعارج و معاضده للخبر المنقول عن الخرائج و ايضا در کتاب مزبور استکه زماني مقدسين بسيار در نجف اشرف جمع شده بودند پس روزي ايشان با يکديگر گفتند که آيا چه زمان خواهد بود که بهتر از ما جمع شوند پس اگر حديثي که وارد شده که اگر سيصد و سيزده تن از مومنين بهم رسند صاحب الزمان ظهور ميکند صادق بود ميبايست در اينزمان ظهور کند زيرا که آنچه در ربع مسکون از ملجاء بهم رسند و خود را بمرتبه برسانند که از دنيا بگذرند دست از اوطان خود برداشته بمجاورت کربلا ميايند و هر کس که بمرتبه زاهد شد که از آب شيرين و فواکه و مانند اينها نيز گذشت دست از کربلاء برداشته بنجف اشرف ميايد پس نتيجه اينها اين ميشود که آنچه از صلحاء که در نجف اشرف هستند زبده صلحاء ربع مسکون ميباشند و صلحائيکه در نجف اشرف امروز هستند بلند پايه تر از ايشان متصور نيست پس اگر آنحديث راست بود البته ميبايست صاحب الزمان ظهور کند پس بعد از تفکرو تعارض بيشمار بناي امر را بر اين گذاشتند که در ميان اينهمه مومنين يکنفر را که از همه بالاتر و مسلم در نزد همه باشد انتخاب نموده بيرون بفرستند که شايد سراين امر بر او ظاهر شود پس همه مومنين را حاضر نموده دو قسم کردند و يکقسم را که قسم ديگر اعتراف با فضيله ايشان داشتند نگه داشتند و قسم ديگر را سر دادند و بهمين منوال انتخاب نمودند تا يکنفر را نگه داشتند که باعتراف همه افضل بود پس او را با توکل تمام از شهر بيرون کردند تا استکشاف اين ستر نمايد آنمرد رفت و بعد از مدتيکه برگشت گفت همينکه اندکي از نجف اشرف بيرونشدم سواد شهري به نظرم آمد پيش رفتم و از کسي پرسيدم که اين شهر کجا است گفت شهر صاحب الزمان است پس من با شعف تمام خود را بانشهر رسانيده خانه آن



[ صفحه 53]



حضرت را جويا شدم تا بدر خانه اش رسيده دق الباب کردم تا آنکه کسي بيرون آمد گفتم بخدمت حضرت ميخواهم برسم پس آنمرد رفت و برگشت و گفت که امام ميفرمايد که دختر باکره از بزرگي از بزرگان اينشهر را که نامش فلان است بعقد تو درآوردم پس تو امشب را در خانه آنشخص بمان و فردا بنزد ما بيا پس من بخانه آنشخص رفتم و پيغام آن حضرت را باو رسانيدم او قبولکرده بناي زفاف از براي من گذاشت و چونشب شدو عروس را باطاق من آوردند همينکه خواستم دستي باو برسانم که او از کوس حرب بلندشد گفتم چه خبر است گفتند صاحب الزمان خروج ميکند من با خود گفتم که ايشان بروندمن نيز از دنبال خواهم رفت و در همين خيال بودم که قاصد آن حضرت رسيد که بسم الله ما خروجکرديم بيا با ما تا بجهاد اعدا برويم من گفتم عرض مرا بانحضرت برسانيد و بگوئيد که ايشان تشريف ببرند من نيز خواهم آمد قاصد رفت و بزودي برگشت و گفت که حضرت ميفرمايد که فورا بايد بيائي من گفتم اگر چنين گفته و امر فرموده اند من الحال نخواهم آمد که ناگاه خود را در همانصحراي نجف ديدم که نه شبي بود و نه شهري و نه عروسي و نه اوطاقي پس دانستم که عالم کشف بوده است نه شهود و فهميدم که ما را قوه اطاعت آن حضرت نيست ششم زوجه تشبيه آنکه در روز ابر بعضي از مردم آفتاب را از خلل و فرجهاي ابر ميبينند و بعضي نميبينند هم چنين در ايام غيبت ممکن است بعضي از شيعيان بخدمت آن حضرت برسند و بعضي نرسند چنانچه در ابواب سابقه مشروح شد هفتم آنکه آن جناب مانند آفتاب است در عموم نفع رساندن بهر چيز بحسب قابليت و استعداد و سئوال بلسان حال يا مقال آن و نطلبيدن اجر و جزائي حتي دانستن انتساب آنخير باو بلکه با جحود و انکار کردن آن و نسبت آن بغير و ضرر نرسيدن از اين انکار بدامن عصمت و جلال او و دست برنداشتن از سيره مرضيه خود و افاضه خير فرمودنش چنانچه از منکر رسيدن نفعي از آفتاب در زير سحاب ضرري باو نرسد و از تربيت خود دست نکشد هشتم آنکه چنانچه نور آفتاب داخل ميشود در خانه هابقدر خلل و فرجي که در آنها است و صاحب خانه منتفع ميشود از آن نور بقدر راهيکه براي تابيدن آن مهيا کرده و موانع را از آن برداشته هم چنين خلق منتفع ميشوند ازانوار هدايت و علم آن حضرت بقدر آنچه از خود رفع نمودند از حجابها و پرده ها و قفلها که از روي شهوات و شبهات و معاصي بر قلوب خود زدند و دارند که با وجود آنها ديده بصيرت کور و گوش دل کر است که اگر عالم پر از نور شود چيزي نه بينند واگر تمام قدوسيان سخن گويند چيزي نشنوند و بهمه اينوجوه علامه مجلسي رحمه الله اشاره فرموده انتهي تخليص للمقام و تلخيص للمرامر بدانکه ملخص کلام در جواب از اين شبهه اين شد که غيبت امام عصر اگر چه سبب فوات بعض فوائد وجوديه آن بزرگوار است لکن اکثر فوائد وجود مقدس او منافي با غيبتش نيست مثل فوائديکه در ايندو صبيحه در ضمن جوابها مذکور گرديدند و مثل شفاعات در دفع بليات و آفات و وفور نعم و خيرات و اعانت درماندگان و ارشاد و هدايت راه گم کرده گان و اعانت مظلومان و مانند اينها پس وجود امام غائب اگر چه فاقد بعضي از فوائد است لکن فاقد جميع فوائد نيست که با عدم او مساوي باشد چنانکه مخالفين در اين شبهه ميگويند بلکه ثمرات وجوديه آنسرور خارج از عدو حصر است خصوصا در وقتيکه غيبت آن بزرگوار بطور عدم معرفت شخص شريفش باشد زيرا که غالب انتفاعات مردم از وجود کساني استکه ايشانرا نميشناسند مثل آنکه اکثر معاملات اهل سوق و بازار و انتفاعات کسبه و تجار از کساني حاصل ميشود که نوعا آنها را نميشناسند و بالجمله فوائد نفس موجود ناديده مثل خضر و الياس و ملائکه حفظه که در آيه شريفه له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله اشاره بايشان شده است بسيار و عوائد آنها نسبت بنوع بندگان خدا بيشمار است پس توهم اهمال اصل وجود و تساويش با معدوم و مفقود عاطل وباطل و از درجه اعتبار هابط و ساقط است کما هو الواضح.