صبيحه 20
بدانکه شبهه نوزدهم مخالفين در ساحت امامت حضرت ولي عصر و ناموس دهر عجل الله فرجه الشريف اينست که اماميکه غائب باشد بطوريکه نتوان بخدمت او رسيد و بوجود او منتفع گرديد پس چه فرق است ميان وجود و عدم او و چرا که جايزنباشد اينکه خدا او را بميراند يا آنکه معدوم گرداند تا آنزمان که دانست که رعيت از او تمکين مي نمايند و تسليم امر او ميکنند پس او را زنده کند يا موجود گرداندچنانکه شما اماميه تجويز نموده ايد که خدا از براي او غيبت را مباحکرده تا آنزمان که رعيت او را تمکين کنند پس او را ظاهر فرمايد و جواب از اين شبهه اولا آنست که علاوه بر آنچه که در جواب از شبهه سابقه ذکر شد ميگوئيم که در سابق مذکورافتاد که از وقت تولد آنسرور تا اوان غيبت کبري قريب بسيصد نفر بلکه متجاوز آن حضرت را ديده و از او انتفاع برده اند و هم چنين اين سي نفر که از آنها تعبير برجال الغيب شده از مشاهدين و منتفعين از آنوجود مبارکند بعلاوه آنکه بسياري از خاصه بلکه از عامه نيز بخدمت آن حضرت رسيده و بفوز شرفيابيش فايز شده اند و از اومنتفع گرديده اند اگر چه او را نشناخته اند و بعد از مفارقت از قرائن دانسته اندکه آن جناب بوده بلکه بسياري در غيبت صغري در وقت ملاقات دانسته اند و شناخته اندکه آن حضرت است بلکه در زمان غيبت کبري هم چنانکه بر مراجعين بقصص و حکايات آنها اين امر غير سيتر است و بالجمله کسانيکه شرفياب خدمت آن بزرگوار شده و از وجود مقدسش منتفع گرديده اند زياده از هزار نفر ميباشند پس اينکه در شبهه گفته شده باينکه اماميکه غائب باشد بطوريکه نتوان باو رسيد و بوجود او منتفع گرديد الخ کلامي است بي بنياد و ناشي از تعصب و عناد و ثانيا اينکه گفتند پس فرق ميان وجودو عدم او چيست الخ جوابش اينست که فرق ما بين آنها بسيار و مايز ميانه آنها بيشمار است اول اينست که چون مدرک حجيت اجماع نزد طائفه اماميه کثر هم الله کشف اتفاق امت است از دخول قول امام يا رضاي آن حضرت بفتواي کذائيه مثلا و اين هر دوفرع وجود آن حضرت و حيوه او است پس فائده وجودش اگر چه غائب باشد استکشاف اجمال قول او است از فتواي علماء شيعه چنانکه فائده وجودش در اينخصوص در وقتيکه ظاهر باشد استکشاف تفصيلي راي او باشد از قول او پس چنانکه با ظهور و حضور استعلام حکم از قول او ميشود هم چنين در غيبت استعلام حکم از اتفاق شيعيان او ميشود و استعلام احکام از جمله عمد فوائد بعث نبي و نصب امام است بلکه جمعي از اصحاب را چنين اعتقاد استکه فتواي جماعه هم با عدم ظهور مخالف کاشف از راي امام است زيرا که اگر آن فتوي موافق راي امام نباشد واجب است از باب قاعده لطف که القاء خلافکند در ميان ايشان تا آنکه اخذ بانقول نشود پس با عدم وجود امام در هر عصري اينفوائد فوت شوند و نباشند بخلاف وقتيکه حي و موجود باشد اگر چه در پس پرده غيبت واقع شده باشد چه اينفوائد بر وجود مسعودش مترتب است کما هو الواضح دويم اينست که با فرض وجود امام اگر چه غائب باشد انتظار ظهور و خروج در هر روز و هر ساعت و هر آن متصور باشد بخلاف عدم وجودش چه يافت شدن شخص کامل در ساعت واحده برفرض موت و عدمش تا آنوقتيکه خداوند اظهار آنرا صلاح داند خلاف عادت باشد و عادت باشد و عاقل انتظار آن نبرد و در انتظار هر يوم و ساعت از براي فرج اج جزيل و ثواب جميل باشد از براي منتظر و اين يکي از مميزات بين حيوه و غيبت آنسرور و بين موت يا عدم او است و يکي از فوائد عظيمه است که بر وجودش مترتب است اگر چه در پس پرده غيبت است زيرا که مئمنين انتظار فرج آن بزرگوار را ميبرند و باينعمل خود اجرعظيم را واجد ميگردند چنانچه در روايت نبوي آنرا افضل اعمال خود شمرده و در سجادي منتظر فرج را بمنزله کسيکه در پيش روي رسولخدا با شمشير جهاد کند دانسته ودر صادقي آنرا بمنزله کسيکه با قائم باشد و در خيمه آن بزرگوار اقامت نموده باشد فرموده و اخبار ثواب انتظار فرج در کتب غيبت ذکر شده است و ما انشاء الله در بساط پنجم از اينکتاب عبقريه از براي ذکر آنها خواهيم ترتيب داد سيم اينست که از جمله فوائد وجوديه امام اگر چه غائب باشد دعا و استغفار و فريادرسي از شيعيان است در هنگام اضطرار و اينفائده در وقتي کما ينبغي بر وجودش مترتب باشد که حي و موجود اگر چه غائب باشد نه در وقت موت و يا عدمش کما لا يخفي چهارم اينست که شيخ طبرسي در بعض کتب خود فرموده و آن اينست که فرق ميان وجود امام در حالتيکه غائب باشد از اعداء خود بجهت تقيه و در اثناي آنغيبت منتظر آن باشد که مردم تمکين از او نمايند تا ظاهر شود و تصرف در امور نمايد و ميان عدم آن بزرگوار واضح است و آن اين است که در اول حجت در فوات منافع و مصالح بندگان مر خدا را لازم باشد و در ثاني مر بشر را زيرا که امام در وقتيکه بترسد بر نفس خود و از مردم غائبگردد آنمنافع و مصالحيکه از مردم فوتشود بواسطه غيبت آنسرور عله و سبب آنفوت فعل خود مردم باشد که امام را تخويفکرده و تمکين ننموده تا آنکه غائب گرديد و خود ايشان در اينعمل مواخذ و ملوم و مذموم باشند و بر خداوند در اينصورت اعتراض و
[ صفحه 50]
حجتي وارد نيايد بلکه حجت الهي و اعتراض رباني بر آنها وارد است که من امام فرستادم از براي شما پس چرا او را تمکين ننموديد بخلاف آنکه خدا معدوم کند امام را يا آنکه بميراند او را و العياذ بالله چه در اينصورت حجت و اعتراض در فوات منافع و مصالح بر خداوند متعال لازم آيد هر گاه که بندگان اظهار تمکين از آن بزرگوار را بنمايند زيرا که فوات آنمصالح و منافع در اينهنگام از جانب خدا است و مسبب از فعل او است که ميرانيدن امام و يا معدوم ساختن او باشد پس بر بندگان ذم و لوم و توبيخي وارد نيايد ايراد مثال لتوضيح المتعال بدانکه اگر نيک تامل نمائي خواهي يافت که حال بعث نبي و نصب ولي و فوائد وجوديه آن دلائل است از براي شخصي کافر جاحد بالله که مسامحه مينمايد در نظر کردن بان دلائل و در آنها تامل نمينمايد تا تحصيل معرفه الله نمايد پس بايد بمزاق مخالفين گفته شود که چه فائده دارد نصب دلائل از براي کافريکه ترک تحصيل معرفه الله را مينمايد چه آنکه غرض ازنصب و جعل آن دلائل اين استکه مکلفين تحصيل معرفه الله نمايند و بعد از اينکه نظر ننمايند در آندلائل و مسامحه کنند در آن هر آينه لازم خواهد آمد لغويت نصب آنها و انتفاء فوائد وجوديه آنها و چنانچه جواب از اين اشکال باين نحو گفته شود که اعظم فوائد متصوره در عالم امکان حصول معرفه الله است از براي عباد و تحقق آن مبتني بر جعل و نصب دلائل معرفت است در جميع آنات تا آنکه حجت بر بندگان تمام شود و صحيح باشد عقاب ايشان در صورت تسامح و تقاعد از تحصيل معرفه الله و منقطع شود لسان معذرت ايشان در همه آنات وجود ايشان و نگويند که در فلان وقت عازم تحصيل معرفه الله شديم و لکن دلائل آن موجود نبود و يا معدوم شده بود بعد از وجود آن و ما قادر بر تحصيل نشديم پس آنچه بر خدا لازم است همان جعل و نصب دلائل و قدرت دادن بر عباد است بادراک آنها و عدم حصول در خارج بجهت تقصير عباد و مسامحه ايشان است هم چنين در محل کلام جواب گفته ميشود که اعظم فوائد متصوره در عالم امکان همان اطاعت و انقياد حق سبحانه و تعالي است در جميع تکاليف شرعيه از اصوليه اعتقاديه و فروعيه شرعيه که تحقق آن منوط بوجود نبي يا وصي نبي است در جميع آنات وجود مکلفين تا آنکه حجت الهي تمام شود بر عباد و صحيح باشد عقاب ايشان بر فرض تسامح و تقاعد و منقطع شود لسان معذرت ايشان که نگويند در فلان زمان معين تمام تمکين و اطاعت و انقياد ولي امر و حجت تو را مينموديم و موانع حضور و مشاهده جمال نوراني او را از بين برداشتيم و لکن او هيچ بعرصه وجود نيامده و يا بعد از وجود قطع حياتش شده بود و ما قادر بر اطاعت و انقياد اوامر ونواهي تو نشديم بخلاف آنکه اگر حجت و ولي امر زنده و در حيات باشد و مستور از انظار گردد و موانع وجوديه مکلفين مانع از ظهور او باشد چه در چنين وقتي اگر مکلفين صادق در نيت خود باشند و انابه کليه از براي ايشان حاصل شود و موانع وجوديه خود را بالمره برطرف نمايند در هر آني از آنات وجود خودشان هر آينه بر خدا لازم استکه منقطع نمايد لسان معذرت ايشانرا باينکه ظاهر نمايد ولي امر خود را تا اقامه نمايد باوامر و نواهي او و تعطيل ننمايد حدود الهيه و نواميس شرعيه را و هر وقت که مکلفين باين قسم در مقام اطاعت و انقياد برآمدند بر سبيل حقيقت وممتحن شدند بامتحانات الهيه در صدق دعواي خود و يا جمع کثيري از ايشان که بوجود آنها منتظم ميشود نصرت ولي امر خدا در اينمقام درآمدند خداوند نيز ولي و حجت خودرا ظاهر خواهد نمود و آنحجت الهيه هم تقاعد نخواهد فرمود و لکن چون در همه آنات وجود مکلفين ممکن استکه چنين معذرتيرا ظاهر سازند پس بر خداوند هم لازم است که باقي بدارد وجود حجت و ولي خود را در همه ازمنه مفروضه که آنچه عقلاء احتمال عذر در او تطرق مييابد راه او را مسدود کند و اتمام حجت را علي سبيل الاطلاق و الکليه بر بندگان خود بفرمايد هذا فليتامل في هذا البرهان فانه من المتانه بمکان و در بعضي از کلمات سيد مرتضي و شيخ طوسي رحمهما الله في الجمله اشاره باين برهان شده است تذنيب قدسي في عباره الشيخ الطبرسي و عباره شيخ طبرسي که ما در اينمقام ترجمه آنرا ذکر نموديم بنابر آنچه سيد جليل معاصر صاحب کتاب کفايه الموحدين نقل فرموده اين است ان الفرق بين وجوده عليه السلام غائبا عن اعدائه للتقيه و هو في اثناء تلک الغيبه منتظر ان يمکوه فيظهر و يتصرف و بين عدمه واضح ان الحجه هناک فيما فات من مصالح العباد لازمه لله تعالي و هيهنا الحجه لازمه للبشر لانه اذا خيف و تغيب شخصه عنهم کان ما يفوتهم من المصلحه عقيب فعل ما انوا هم السبب فيه منسوبا اليهم و يلزمهم الطعن في ذلک و هم الماخوذون الملامون عليه و اذا اعدمه الله تعالي عليه الصلوه و السلم کان ما يفوت به لعباد من مصالحهم و يخرمونه من لطفهم و انتفاعهم به منسوبا الي الله تعالي شانه لا حجه فيه علي العباد و لا لوم بذمهم انتهي عبارته پنجم اينست که سيد مرتضي فرموده که شيعيان چون تجويز کنند و احتمال دهند که امام ايشان در مکاني باشد که ايشانرا به بيند و بشناسد و ايشان او را نه بينند يا بر فرض ديدن او را نشناسد چنانکه يکي از دو معناي غيبت اين است بنابر آنچه بعضي از محققين فرموده که غيبت انسان از انظار بر دو وجه متصور است يکي آنکه شخص او ديده نشود مانند ملک و جن و ديگري آنکه او شناخته نشود اگر چه ديده شود و وجه اول اگر چه در باره آن بزرگوار ممکن است بلکه در بعض حالات و مقامات واقع لکن وجه دويم در غالب حالات آن حضرت نيز مانعي ندارد بلکه ظاهر جمله وافره از اخبار غيبت آن بزرگوار باينوجه است چنانکه در بحار از سدير صيرفي از حضرت صادق روايت نموده که فرمود برادران يوسف با آنکه عقلاء و اسباط و اولاد انبياء بودند بر يوسف وارد شدند و با او مکالمه و مراوده و معامله کردند و او را نشناختند تا آنکه خود را شناسانيد آنوقت او را شناختند پس چرا انکار ميکنند اين امت که خدا اراده کند در وقتيکه حجت خود را از ايشان مستور کند که بوده باشند مثل برادران يوسف که او را ديدند و نشناختند و يوسف سلطان مصر بود و ميان او و پدرش هيجده منزل مسافت بود و اگر خدا ميخواست که مکان او را بنماياند ميتوانست پس اين امت چرا انکار ميکنند که خدا با حجت خود آن کند که با يوسف کرد باينکه بوده باشد امام مظلوم شما که حق او را غصب کنند و در ميان مردم تردد کند و در بازارهاي ايشان راه رود و بر فرشهاي ايشان پا گذارد و او را نشناسند تا آنوقتکه خدا اذن دهد که خود را بشناساند چنانکه يوسف را اذن داد و دربعضي از اخبار استکه احدي از شيعيان آن حضرت نباشد مگر آنکه او را ديده و لکن نشناخته است و يا آنکه به بينند و نشناسند و بالجمله
[ صفحه 51]
سيد ميفرمايد که شيعيان چون احتمال دهند که امام در مکاني باشد که ايشانرا به بيند و بشناسد و ايشان او را نه بينند يا نشناسند اين با اثرتر باشد در ترک معاصي از آنکه چنين نباشد به آنکه او موجود نباشد و يا آنکه موجود باشد و غائب نباشد بلکه ظاهر باشد در ناحيه و؟؟؟؟؟ که غير از ناحيه مکلفين باشد اگر چه مطلع باشد بر اعمال ايشان باطلاع علمي نه بر وجه مشاهده زيرا که عادت جاريشده بر قوت اطلاع حسي و شهودي و تاثير آن و مرتدع شدن از فعليکه بر آن ناظر باشد يکي از افراد انساني در صورتيکه آنفعل از شنايع و قبايح باشد و چنين قوت تاثير در ارتداع نسبت بعالم بان فعل که غائب از نظر و غير مشهود ببصر باشد نيست زيرا که اطلاع خداوند بر عباد و افعال ايشان موجود است در جميع آنات و مع ذلک آنچنانکه بايست و شايست است از کردن عمل بد مرتدع نميشود و همچنين اطلاع حضرت رسول و ائمه طاهرينهم بمفاد آيه کريمه و قل اعملوا فسيري الله عملکم و رسوله و المومنون موجود است چه تفسير شده است مومنين در آيه مبارکه بائمه عليهم السلام چه غير آن بزرگواران از مومنين ديگر عالم بعمل کسي که غائب از نظرشان باشد نيستند و اطلاع آن بزرگواران بسبب اينست که در روايت وارد شده که ملائکه نويسندگان اعمال و اقوال عباد که ايشانرا رقيب و عتيد گويند چون اعمال روز بنده مکلف را بنويسند و در آخر روز در وقت اراده عروج بعالم ملکوت قبل از عروج صحايف اعمال را بنزد حضرت امام عصر برند و بر جنابش آنها را عرضه نمايند و پس از آن آنها را بالا برند و امام هم چون آنها را به بيند و بر بدي افعال شيعيان خودش اطلاع يابد آنها را اصلاح فرمايد اگر قابل اصلاح باشند يا باستغفار و يا بشفاعت در نزد حضرت پروردگار و يا بتفويض فرمودن باريتعالي امر آنها را بسوي آن بزرگوار و از اينجهت بود که ائمه عليهم السلام بشيعيان خود ميفرمودند که عمليکه قابل اصلاح باشد بجاي آورند و اين نظير کتاب مخلوط استکه بعضي از آنها قابل اصلاح هست و بعضي از اغلاطش بهيچ وجه قابل اصلاح نيست.