صبيحه 14
بدانکه شبهه سيزدهم که مخالفين در ساحت قدس امام زمان و خليفه الرحمن نموده اند اينست که بنابر مذهب شمااماميه حال ائمه مانند حال انبياء و رسل است و چنانکه بر خدا لازم است که دفع ظلم و اذيت از انبياء نمايد تا آنکه اقامه نمايند بتبليغ شريعت که بواسطه آن حاصل شود آنچه درباره مکلفين لطف است هم چنين لازم و واجب علي الله استکه دفع ظلم و اذيت از امام نمايد تا آنکه او غائب نشود و قيام نمايد بامر امامت که بسبب او حاصل شود آنچه لطف است درباره مکلفين پس چرا خداي تعالي دفع ظلم و اذيت از اوننموده که محتاج بغيبت شود از خوف
[ صفحه 37]
ظلم و اذيت و قتل و جواب از اين شهر را چند طريق است طريق اول آنست که فرق بين است بين تبي و وصي نبي چه آنکه نبي مبلغ و مشرع احکام است و ممکن استکه گفته شودکه لطف واجب در باره مکلفين منوط بتبليغ و تشريع تکاليف است و بدون الحجه بر خلق تمام نخواهد بود پس ماداميکه نبي تبليغ شريعت ننموده باشد بر خدا لازم است دفع ظالمين و منع ايشانرا از قتل آن نبي بخلاف وصي نبي که غرض از نصب او مجرد حفظ تکاليف الهيه است که اگر عباد الله رجوع باو نمايند او حافظ ايشان شود پس از بيان و تبليغ نبي و تماميت حجت بر ايشان از جهت تشريع احکام و حال وصي مانند نبي است اما نه مانند همه حالات او است بلکه فقط مثل حال بعد از تشريع و تبليغ احکام است که اگر امت بخواهند تضييع آن احکام نمايند و گوش بسخنان او ندهند و طغيان ورزند در نافرماني او و او را اذيت نمايند از ضرب و شتم و قتل که در اينصورت لازم نخواهد بود حفظ او بالقهر و الغلبه و السلطه من الله تعالي بلکه بسا باشد که تحمل مشاق و ضرر بر نفس از ضرب و شتم و قتل موجب مضاعف شدن اجر و ثواب است و سبب تقريب او است بسوي خدا و نيل ايشان است بسعادت شهادت و از اين جهت بود که کثيري از انبياء بجهت ظلم ظالمين مانند ائمه هدي فائز شدند بدرجه رفيعه شهادت پس واضح شد فرق بين نبي و وصي نبي قبل از تبليغ و تشريع احکام نه بعد از تبليغ و اگر فرض شود که امر شريعت بقسمي از بين برداشته شود که حال مردم در محو شدن آثارشريعت در ميان ايشان مانند حال ايشان قبل از تبليغ و قبل از بعثت نبي باشد که عهد جاهليت بتمامت عود نمايد ميگوئيم که در اينصورت بر خدا لازم است دفع و منع نمايد ظلم ظالمين را از امام و خليفه و وجود مبارک او را ظاهر سازد و اعوان و انصار او را تقويت نمايد تا اقامت نمايد با عباء خلافت و امامت و حدود الهيه و نواميس شرعيه و زمين را پر از عدل و داد نمايد چنانکه اعتقاد اماميه در حق حضرت قائم عجل الله فرجه الشريف است طريق دويم آنست که خداوند دفع و منع ظلم ظالمين رااز انبياء و حجج خود مينمايد اما بنحويکه منافي با تکليف نباشد و چنين دفع و منع از براي وصي او علي السويه حاصل است چه آنکه حقتعالي نهي فرمود بخطاب تکليفي عامه مکلفين را از ظلم و اذيت بر انبياء و حجج الله تعالي و واجب کرد بر مکلفين نصرت و تقويت سلطنت حقه او را که ايشان از جانب خدا خليفه برآنند و اما منع و دفع مکلفين را بقهر و غلبه و بقدرت نداشتن ايشان بر مخالفت انبياء و حجج را پس منافي با اصل تکليف استکه مبتني بر اختيار عباد است و دفع و منع که منافي با حکمت جعل تکاليف است از حکيم علي الاطلاق صادر نميشود نظير منع نمودن خلايق را بقهر و غلبه از سائر قبايح اعمال و شنائع افعال و همه انبياء و حجج الله بقدر استعداد و تحمل و صبر و حوصله خودشان مبتلا بظلم ظالمين و جور جائرين زمان خود بودند آيا کدام نبي يا وصي نبي بود که در برهه از زمان مغلوب و مقهور اعادي دين نشده باشد بلي ميشود که در برهه از زمان بجهت مصالح واقعيه که کائنه في علم الله بود امر منعکس ميشد بالنسبه ببعضي از انبياء و حجج الله و ايشان غالب و ظاهر ميشدند بر اعداء الله و لکن اين نه بر سبيل دوام و استمرار بوده طريق سيم، آنست که ميگوئيم اصل شبهه مذکوره مبتني بر وجوب لطف است علي سبيل الاطلاق و الکليه و لطف بقول مطلق واجب بودنش ممنوع است مگر وقتيکه ترک آن مودي بنقض غرض ويا ساير محاذير عقليه شود که در اينصورت وجوب آن مسلم است و در اينهنگام فرقي ميان نبي و وصي او نخواهد بود و اگر مودي بنقض غرض و يا ساير محاذير عقليه نشود بلکه مجرد تقريب بسوي طاعت و تبعيد از معصيت باشد پس اصل وجوب آن در حق نبي نيز ممنوع است و عليهذا اگر فرضشود که نبي مامور به تبليغ احکام ممنوع شود باينکه درحين شروع بتبليغ او را زجر يا حبس نمايند و سياست کنند و بالمره نگذارند که تبليغ رسالت نمايد و يا سنواتي بر او بگذرد و نگذارند که در رسالت خود تکلم نمايد هيچ قبحي بر خدا و رسول او لازم نخواهد آمد و هيچ لازم نباشد بر خدايتعالي که مقهور نمايد عباد را بر دفع ظلم ايشان از انبياء چنانکه در حق کثيري از انبياء واقع شده مثل موسي بن عمران که هفت سال بر باب قصر فرعون بماند و حاجيان فرعون مانع بودند از داخلشدن در قصر و ديدن فرعون فضلا از آنکه اداء رسالت و ايتان به ماموريت نمايد و چون رسل انطاکيه که در حبس سلطان آنشهر بودند و ايشانرا نگذاشتند که در ميان ملا مردم تردد نمايند که مبادا مردم گوش بسخنان ايشان بدهند تا آنکه رسول سيمي از جانب حضرت عيسي بلباس تجارت وارد آنشهر شد و بتدابير عمليه وزارت سلطانرا اختيار نمود و تا مدت هفت سال از آنچه مقصود او بودابدا متکلم نشد و مثل کفار قريش که منع و زجر ميکردند مردم را که گوش بسخنان رسولخدا ندهند و نميگذاشتند که سخنان آن حضرت گوشزد مردم شود در مدت بسياري بلکه در بعضي از اوقات گوشهاي خود را ميگرفتند که کلام آنسرور را استماع ننمايند پس اگر کل لطف بر خدا واجب باشد اينهمه اذيتهائيکه کثيري از انبياء در ابتداء تبليغ ميکشيدند و ممنوع از اصل تبليغ بودند چرا حقتعالي دفع آن اذيتها را از ايشان ننمود تا آنچه را که مامور بودند تبليغ نمايند بلي اگر منع ايشان مودي بنقض غرض يا لزوم عدم تماميت حجت و عقاب بلا بيان و حجت شود مثلا مثل آنکه در تمام زمان رسالت خود ممنوع از تبليغ بقدر کفايت شوند البته در اينصورت چنين لطفي واجب علي الله سبحانه است و واجب است عقلا که خداوند حفظ نبي خود نمايد که آنچه مقصود از تبليغ است حاصل گردد و حجت الهي بر خلق تمام شود و لسان معذرت ايشان در طغيان و مخالفتشان منقطع گردد و ليکن در اينصورت ميگوئيم که حال وصي نيز مثل حال نبي خواهد بود که اگر بالمره متصدي اعباء خلافت و امامت نشود و منجر بنقض غرض الهي شود در نصب او از براي خلافت و امامت در چنين مقام ميگوئيم که واجب است بر خدا که لطف خود را در باره مکلفين منع ننمايد و حفظ نمايد حجت خود را که باو اقامه شرع مبين شود چنانکه اعتقاد اماميه در حق ائمه دين است که آنچه غرض الهي است در نصب ايشان بر خلافت و امامت حاصلشده و حاصل خواهد شد انشاء الله تعالي ختام نفعه عامر بدانکه بعضي از علماء اين شبهه معنونه در اين صبيحه را باين نحو تقرير نموده که خوف آن حضرت صلاحيت عليت از براي غيبتش داند و چه آنکه خداوند عالم قادراست بر ازاله خوف او که خلق کند اعوانيرا از براي آن جناب و اينهم واجب است بر خدايتعالي زيرا که لطف واجب است بر؟؟؟؟
[ صفحه 38]
بتمامت و کماله و کمال لطف و تمام آن تصرف امام است در رعيت و جواب داده است از اين بدو جواب جواب اول آنست که خلق کردن باريتعالي اعوانيرا از براي حضرتش الجاء است از او تعالي شانه و آنمنافي با تکليف است و روا نباشد در باره حقتعالي الجاءکردن مردم را به تکليف جواب دويم آنست که بر فرض اينکه قبولکرديم که خلق اعوان الجاء نيست لکن آن مبني است بر اينکه لطف واجب است که بر ابلغ وجوه باشد و اينمعني ممنوع است بدليل آنکه عربها سئوالکردند از پيغمبر از آياتيکه قرآن بر آنها ناطق ميشود مثل آنکه گفتند لن نئمن لک حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا و از جمله معلومات است که هر گاه فجر ينبوع براي ايشان ميکرد هر آينه اکمل و اتم ميشدبراي ايشان ايمان و با وجود اين واجب نبود اتيان اين معجز و اگر بگويند عدم وجوب آن شايد بجهت مفسده بوده است گوئيم، پس واجب استکه بگويند لطف واجب است با بلغ وجوه بشرط آنکه در آن احتمال مفسده نباشد.