بازگشت

صبيحه 10


بدانکه شبهه دهم که مخالفين درباره ذات اقدس و وجود مقدس امام عصر عجل الله فرجه الشريف نموده اند اينست که چه فائده است در غائب بودن آن جناب از انظار بنحويکه اين غيبت سبب شود از براي انکار وجود حضرتش و باعث گردد بر تفوه بنفي ولادتش و چرا او نيز مانند اباء طاهرينش در ميان خلق ظاهر نشد که داعي بسوي نفس خود باشد بامامت تا اينکه ممکن نشود از براي احدي انکار وجود شريف آن بزرگوار راو بالجمله حاصل اين شبهه نفي نمودن فائده است از غيبت آن بزرگوار و جواب از اين شبهه بر دو منوال است منوال اول بر طريقه اهل سنت و جماعه است و آن بر چند وجه است وجه اول آنست که اين شبهه بنابر طريقه ايشان که نوعا بر مذهب اشعري هستند اصلا و ابدا متوجه نيست چه آنکه اخفاي آن بزرگوار مسلما از افاعيل الهيه است که ايشان آن را معطل بحکمتي ندانند باينکه چون در فعل فلاني صلاح و خير بود پس از باري تعالي صادر شد و چون در فعل فلاني فساد رشوه بود پس از او صادر نشد بلکه ميگويند هر چه کند آن خير است و آنچه ما آن را صلاح يا اصلح بدانيم گردنش بر خداي تعالي واجب نباشد اگر خواست جميع پيغمبران را بدوزخ برد و نستجير بالله جمع کفار و شياطين را ببهشت فرستد قبحي لازم نيايد و در همان خير حکمت و صلاح است پس کسانيکه اعتقادشان درباره افاغيل الهيه اينچنين است چنانکه مکرر از کلام استادناالمحدث النوري در نجم ثاقب و غير ايشان در غير آنکتاب نقل شد حق سئوال و شبهه دروجه حکمت اين فعل الهي که غيبت آن سرور است و ساير افعال او را جلت عظمته ندارند وجه دويم آنست که ندانستن وجه حکمت را در فعل الهي ضرري بوجوب اعتقاد بصدور آن فعل ندارد چنانکه حکمت اغلب احکام دين و اسرار عبادات و مفاسد بسياري از مناهي وجمله از کردهاي رسول خدا که نبود مگر از روي وحي و امر الهي بر امت مخفي و مستوربود و اينجهل سبب سستي اعتقاد بصدور و دست برداشتن از آنچه محل تکليف نگردد بالضروره وجه سيم آنست که اين سئوال و شبهه نظير شبهه و انکار ابليس است حکمت امرفرمودن باري تعالي را بسجده آدم چه بعد از اينکه با برهان عقل و نقل ثابت نموديم ولادت و وجود و حيات و عصمت و امامت و خلافت امام عصر را پس مخفي بودن سر و جاهل بودن بحکمت غيبت آن جناب و غايب بودنش از انظار ما مضر بحال ما نخواهد بود زيرا که غيبت آن بزرگوار بامر الهي است و ححکمت الهيه اقتضاء نموده که غايب از انظار باشد پس بر مخالف است که اولا گفتگو نمايد در حکيم بودن خداوند و ثانيا در عصمت و طهارت آن سيد ابرار و بعد از ثبوت و تحقق اين دو مطلب ديگر جاي اين شبهه باقي نمي ماند که سئوال کند از حکمت غيبت که سري است از اسرار الهي مگر آنحه سئوالش بروجه استفهام و استعلام باشد نه بروجه انکار و مکابره نمودن بر نفي حکمت بلکه سئوال بروجه انکار حکمت در اين مورد مثل انکار وجه حکمت گرفتاري اطفال است به بليات و آفات با عدم عصيان ايشان مر پروردگار را آيا جان راست العياذ بالله نسبت ظلم بخداي عز و جل داده شود درباره ايشان و حال آنکه عقل قطعي حاکم است به تنزه افعال الله از ظلم و قبايح پس اگر بمجرد عدم معلوميت حکمت بسياري از امور بر تو حکم بلغويت و قبح افعال الله تعالي نمائي از اسلام خارج و فضيع از کلام را گفته و شنيع از اعتقاد را داشته باشي وجه چهارم آنست که مخفي بودن وجه حکمت در غيبت آن سرور و منقوض است بمخفي بودن وجه حکمت در غيبت دجال که در کتب صحاح ايشان اخبار صحيحه کثيره در وجود او و تولدش در زمان حضرت رسالت يا پيش از آن بزرگوار و بودنش در طرف جزائر مغربيه محبوس وارد شده است و در وجود و غيبت شريکست با مهدي موعوديکه اماميه بان قائل و معتقدند پس اگر ايشان بجهت ندانستن حکمت وجود و غيبت دجال دست از دجال خود برميدارند و اني لهم ذلک آنگاه اين شبهه را نموده و باماميه بگويند نعوذ بالله و نستجير به شما هم دست از مهدي خود برداريد وجه پنجم آنست که در کتب فريقين اخبار صحيحه وارد شد استکه آنچه را در امم سابقه و مخصوص در بني اسرائيل واقع شده در اين امت نيز واقع شود حتي اگر در سوراخ جانوري رفتنداينها نيز بايد بروند و طريق اين اخبار زياده از پنجاه است چنانکه بر متتبع بصيرمخفي نيست و از جمله چيزهائي که در امم سابقه واقع شده است غيبتهاي انبياي ايشان است که بامر الهي از امت کناره کرده بودند و کسي از آنها خبري نداشت چنانچه در اثبات الوصيه مسعودي غيبتهاي انبيا را ذکر نموده و کثيرا ما اهل سنت و جماعت از مروج الذهب و اخبار الزمان او نقل مينمايند و بر او اعتقاد کنند پس چنانچه حجتهاي الهيه را در امم سابقه غيبت بوده است اگر در اين امت براي حضرت حجتيکه باعتراف ايشان افضل از عيسي است که عيسي افضل از جميع انبياء و مرسلين است غير از اولوالعزم ايشان و آن حضرت آخرين حجت الهيه است که تا قيامت ديگر غير از آن جناب حجتي نيايد غيبت نباشد لازم شود تکذيب آن اخبار صريحه متواتره بتواتر مضموني و يقينا اهل سنت و جماعت تکذيب آن اخيار را از تشنيع در اقوال ميدانند پس بمفاد اين اخبار و ثابت بودن غيبتهاي انحجج ملک غفار اين حجت پروردگار در اين ازمنه و اعصار نيز بايد غايب باشد سنه الله التي قد خلت لعباده من



[ صفحه 33]



قبل و لن تجد نسته الله تبديلا و همين شبهه در غيبتهاي ايشانهم جاري است و آنچه را که مخالفين در جواب از اين شبهه بالنسبه بغيبت انبياء ميگويند همان بعينه جواب اماميه خواهد بود در غيبت مهدي موعود و ما انشاء الله در اين بساط عبقريه از براي ذکر غيبتهاي آن بزرگواران ترتيب خواهيم داد منوال دويم که جواب از شبهه مذکوره باشد بنابر مذهب اماميه پس آنهم بر چند وجه است وجه اول آنست که بعد از اقرار و اعتراف بامامت حجه بن الحسن و بقاي او از روي نصوص و معجزات و قاعده لطف چه آنکه بندگان را با اين جهالات و تحاسد و تباغض و تکالب و تجاذب و منافسات و متابعت هوي و شهوات بخود واگذاشتن بي رئيسي که بدون الجاء و اضطرار صلاح و فساد و نفع و ضرر ديني و دنيوي در دين و عقل و جان و بدن و عرض و مال ايشان را بيان کند و بان وادارد و خود بانچه گويد رفتار نمايد و از خطا و لغزش و سهو و نسيان مامون و محفوظ باشد نقض غرض در بعثت نبي و تکليف خواهد بود و اين اعمم از آنست که مردم در مقام انقياد و اطاعت آن رئيس برآيند و يا گوش بسخنانش فرا ندارند و سر بزير فرمانش فرود نيارند چه حجت برايشان تمام و زبان معذرت ايشان در اين هنگام لال است پس اين شبهه بهيچ وجه راه ندارد چه البته در غيبت آن جناب حکمت و سري است بلکه حکمتها و اسرارها است و ندانستن عباد دليل بر نبودن آن نخواهد بود بعد از اينکه دانستيم که خداوند عز و جل حکيم است و حکيم علي الاطلاق همه افعال او از روي حکمت است هر چند وجه آن منکشف نباشد براي ما و بنابراين تقوير اين سئوال بيموقع و اين شبهه مندفع است کما هو الواضح وجه دويم آنست که آن دفاع اين شبهه بنابر مذهب اماميه بجهت اينست که ايشان ممنوعند از جانب ائمه خود عليهم السلام ازبحث و تفتيش نمودن در فهم سر غيبت آن سرور بنهي خاصي که بعضي از علماء آن را حمل بر تحريم نموده اند چنانکه شيخ مقدم ابو محمد حسن بن موسي النوبختي که ابن اخت جناب اسمعيل بن علي بن اسحق بن ابي سهل بن نوبخت است که شيخ متکلمين از طائفه اماميه بوده است در بغداد در کتاب فرق و مقالات بعد از ذکر مذهب اماميه در حق مهدي و غيبت آن جناب فرموده و نيست از براي عباد که تفتيش کنند از امور خداي تعالي و پيروي کنند چيزي را بدون علم و طلب کنند آثار چيزي را که پنهان کرده انداز ايشان و جايز نيست ذکر اسم آن جناب و نه سئوال از مکان او تا اينکه آن جناب مامور شود باين زيرا که آن جناب کم نام و خائف و مستور بستر خداوندي است و نيست بر ما بحث کردن از امر او بلکه بحث از اين و طلب او محرم است و حلال نيست الخ اين ناچيز گويد که ظاهر قول انبزرگوار که فرموده و نيست بر ما بحث کردن از امر او اينست که بحث و تفتيش از هر چه که راجع بانسرور است از گمنامي و مستوري و علم نداشتن درباره حضرتش بخصوص مکاني و ندانستن حکمت غيبتش از انظار مردم اين جهاني و غير اينها تماما طلبش مهرم و تنقيب و بحث از آنها غير محلل است کمالا يخفي وجه سيم آنست که خصوص حکمت غيبت آن بزرگوار بنابرآنچه وارد در اخبار است از چيزهائي است که ظاهر نخواهد شد از براي عموم مردم مگر بعد از ظهور خود آن حضرت چنانکه در علل الشرايع و کمال الدين از عبدالله بن فضل هاشمي ازحضرت صادق روايت نموده که فرمود بدرستيکه از براي صاحب اين امر غيبتي استکه لابداست از آن که به ريبه بيفتد در آن هر اهل باطني عبدالله بن فضل گويد عرض کردم چرا فداي تو شوم فرمود بجهت امريکه اذن نداده اند ما را در کشف آن از براي شما راوي پرسيد که وجه حکمت غيبت آن جناب چيست فرمود وجه حکمت غيبت آن جناب وجه حکمت غيبتهاي کساني استکه پيش از او بودند از حجتهاي خدايتعالي بدرستيکه وجه حکمت در اين منکشف نميشود مگر بعد از ظهور آن جناب چنانچه منکشف نشد وجه حکمت آنچه خضر کرد از سوراخ کدن کشتي و کشتن غلام و بپاداشتن ديوار از براي موسي مگر بعد از جدائي ايشان اي پسر فضل بدرستيکه اين امري است از امر خداي تعالي و سري است از سر خداوند و غيبي است از غيب خداوند و هرگاه که دانستيم که خداوند عز و جل حکيم است تصديق ميکنيم که همه افعال او از روي حکمت است هر چند که وجه آن منکشف نباشدبراي ما و با اينحال براي بعضي از رواه چون سئوال از حکمت غيبت آن بزرگوار ميکردند چيزي ميفرمودند و جواب اقناعي بيان مينمودند که راوي ساکت ميشد و از خبرمذکور و جوابهاي اسکاتي ديگر که از براي بعضي از سائلين فرموده اند معلوم ميشود که آنچه را که در اين خبر فرموده اند سر حقيقي و تمام وجه حکمت نبوده است فافهم وجه چهارم آنست که سر غيبت آن سرور و حکمت آن نظر بمفاد اخبار کثيره که در جامع بحار و سائر کتبب معتبره از اخيار است خوف آن بزرگوار است از کشته شدنش بدست اعادي دين و شيخ طوسي عليه الرحمه در غيبت خود بر همين سبب اعتماد فرموده و آن را جواب از ذيل اين شبهه که چرا او نيز مثل اباء طاهرينش در ميان خلق ظاهر نشد که داعي بسوي نفس خود باشد بامامت تا اينکه ممکن نشود از براي احدي انکار وجود شريف آن بزرگوار را قرار داده و فرموده استکه جز خوف از اعادي چيزي مانع از ظهورآن بزرگوار نيست پس فرموده اگر بگويند که چرا خداوند ظالمين را مانع از قتل آن سرور بغير طريق نهي بلکه بصوراف و موانع ديگر نشد ميگوئيم که منع آنها را بصوارف الهيه ديگر موجب الجاء و اضطرار آنها است و اين منافي تکليف و نقض غرض بودن ثواب است از روي اخيار و اگر بگويند که چه فرق است ميان آن بزرگوار و اباء طاهرينش درميان مردم ظاهر و هويدا بودند با آنکه سلاطين جور در هر عصر و بيشتر خلايق مخالف و دعوي ايشان بودند پس چرا آن بزرگواران غائب نشدند و حال اينکه همين علت غيبت وسر استشار اينحضرت در آن بزرگوار آنهم موجود بوده ميگوئيم فرق اين استکه سلاطين و ولاه از طرف آن بزرگواران آسوده و خاطر جمع و فارغ البال بودند چه ميدانستند که ايشان خروج نخواهند کرد و مقاتله با شمشير را اعتقاد ندارند و اما در حق مهدي پس معلوم ايشان شده بود که آن جناب خروج خواهد کرد و همه سلاطين و ولات را مقهور خواهد نمود و بساط سلطنت و دولت جبارين را خواهد برچيد و بساط عدل و داد را در روي زمين خواهد گسترانيد پس لا محاله از چنين کسي که منافي و مضاد با سلطنت و دولت و شوکت آنها است خائف باشند و بقدر امکان در صدد قلع و قمع او برايند و چون شخص شريف مهدي آخرين حجج است و در کشته شدنش ابطال وعده خداوندي است زيرا که حجه ديگري نيست بعد از آن بزرگوار که جانشين و خليفه آن حضرت باشد پس تا آن زمان که حسب امر الهي از کشته شدن مامون نشود خود را ظاهر نمايد پس بواسطه اين خوف استتار و غيبت آن حضرت واجب باشد در حکمت وجه پنجم آنست که اگر آن بزرگوار ظاهر باشد مانند پدران گرام خود



[ صفحه 34]



چاره از بيعت کردن با سلاطين جور ندارد از براي مراعات تقيه و انتظار رسيدن آن وقت که خداي عز و جل او را اذن خروج دهد و چون آن حضرت حجه بالغيبه و قائم بسيف است از براي پاک کردن روي زمين از کثافات کفر و شرک حکمت چنين اقتضاء کرده که احدي را بر او سبيل و بيعت نباشد و در دارالسلام عراقي بعد از ذکر اينوجه فرموده و مويد اين جواب از شبهه است اخباريکه از حضرت باقر و صادق و رضا عليهم السلم روايت شده که در جواب سئوال از سبب غيبت فرمودند که سبب آنست که چون خروج کند با شمشير احدي را در گردن او بيعت نباشد زيرا که هر يک از پدران بزرگواران آن حضرت را در گردن بيعتي بود از طاغوت عصر او حتي آنکه از جمله اعتذارات اميرالمومنين در قعود از خلافت آن بود که فرموده مرا در اول امر مضطربه بيعت کردند بهر يک از خلفاي ثلاثه و نقض بيعت چون بمذهب عامه موجب ارتداد و خروج از دين و مجوز قتل است پس بسبب خوف بر نفس نقض آن را نتوانم کرد اين ناچيز گويد که ممکن استکه حکمت غيبت آن سرور همه اين وجوهيکه از اخيار نقل شده بلکه با علاوه وجود ديگر هم باشدو اقتصار امام در هر يک و يا طائفه از اخبار بر يکي از آنها و آن را علت غيبت قرار دادن بجهت اکتفاي راوي بان و قناعت کردنش از سئوال از سر غيبت بخصوص آن بيان است پس معارضه نيست در ميان اخباريکه سر غيبت در هر يکي از آنها بنحوي بيان شده است علي کل حال و الي الله المرجع و المال.