صبيحه 08
بدانکه شبهه هشتم مخالفين درباره وجودمقدس امام عصر و ناموس دهر عجل الله فرجه الشريف اينست که چگونه ميشود که مهدي موعود در اين طول مدت از زمان در سرداب باشد و با وجود اجتماع شرائط رويت مرئي نشود و از گنجي شافعي ظاهر ميشود که اين نسبت مسلم است در نزد علماي ايشان بلکه از ذهبي در تاريخ الاسلام چنين معلوم ميشود که اماميه اعتراف دارند که مهدي موعود را هيچکس نديده چنانکه در سابق هم اشاره بعبارتش نموديم که گفته است و هم اي الرافضه يدعون بقائه في السرداب من اربعمائه سنه و خمسين سنه و انه صاحب الزمان و انه حي نعلم علم الاولين و الاخرين و يعترفون انه لم يره احد و بالجمله اصل شبهه ايشان اين استکه حضرت مهدي موعود بعيد استکه در اينطول مدت عمرش ديده نشود با آنکه از اجسام است و با اجتماع شرائط رويت جسم بايد مرئي بشود و حال آنکه آن جناب را کسي تا حال نديده اعم از ديدنش در سرداب يا در مکانهاي ديگر و جواب از اين شبهه و استبعاد بر چند وجه است وجه اول آنست که اين شبهه بنابر مذهب سواد اعظم ايشان که الحال مذهب مستقر آنها در آن شده که اشعريه اند بيجا و بيموقع است چه ايشان در مقام بيان قدرت الهيه برتر و بالاتر از اينها را ميگوينداز تاثير نداشتن هيچ سببي و موثري جز اراده و مشيت از حضرت باري تعالي که جائز است در پيش روي ما کوههاي بلندي باشد که ارتفاع آن از زمين باشد تا آسمان و آن متلالا باشد برنگهاي گوناگون و حاجبي نباشد ميان ما و آنها و نور خورشيد بر آنهاتابيده باشد و نها بسبب تابش شعاع آفتاب درخشنده باشند و چشم و صاحب چشم هم سالم و در آن عيب و افتي نباشد و ميان آن و کوهها کمتر از يکوجب باشد و با اينحال آن کوهها را نبينند و ميگويند جايز است در بيابانيکه خالي باشد از آدمي که طول و عرض آن صد فرسخ باشد در صد فرسخ و آن بيابان پرباشد از خلايقيکه نداند شماره آن را احدي و ايشان مشغول باشند بمحاربه و مجادله و مابقه و تيراندازي و حمله کردن بر يکديگر بشمشيرها و اسبانيکه سوارند بر آنها که حصر ندارند و انساني سير کند در طول و عرض آن بيابان و اسب خود را بتازد باستقامت يا با عوجاج و بر خط راست يا مستدير بنحويکه سير او احاطه کند بر تمام قطعات آن بيابان و در آنجا باينحال نشنود هيچ حسي و حرکتي از آن جماعت و نه بيند صورت احدي از ايشان را و در سيرش برنخورد و مصادم نشود يکي از ايشان را و نه اسب ايشان را بلکه در جميع حالات سيرآنها منحرف شوند از دور بطرف راست يا چپ و از او کناره کنند و دور شوند و اين عقيدت آنها را در نجم ثاقب در ذيل حکايت سي و هفتم که کيفيت جزيره خضر او بحر ابيض است نقل فرموده و در ذيل باب هفتم در رد ذهبي که همين شبهه را نموده فرموده و اما مخفي بودن از نظر ناظرين پس گذشت از جواب از آن در ذيل حکايت سي و هفتم که اهل سنت از عجائب قدرت باريتعالي آنقدر نقل کنند که امثال اين ها را قدري نيست در جنب آنها چه گويند جائز استکه انساني سير کند در بياباني که پر است از عساکر که با هم نزاع و جدال ميکنند و براست و چپ ميروند و او کسي را نه بيند و صدائي نشنود و ميشود که انسان به بيند گرسنگي غير خود را و سيري او را و درک کند لذت او را و الم او را و غم و سرور او را و علم
[ صفحه 28]
و ظن و وهم او را و با اينحال نبيند لون بشره او را که سياه است يا سفيد يا نبودن حاجب و بودن روشنائي و ميشود که به بيند چيزي را که ميان او و آنچيز نباشدحجابيکه عرض آن هزار ذراع باشد و در شب تاريک هم باشد و نبيند چيزي را که در پهلوي او است بيحاجب و نور شمس هم بر آن تابيده باشد و ميشود که به بيند موري راکه در مشرق و او در مغرب باشد و نه بيند کوه عظيمي را که در پهلوي او است بيحاجب وجه دويم آنست که اگر ما طائفه اماميه درباره يکنفر وجود شريف و عنصر لطيف حضرت مهدي معتقديم که شخص شريفش غير مرئي است ايشان آن را درباره سيصد و پنجاه و شش نفر معتقدند و ميگويند که آنها غائب از انظارند و ديده نميشوند چنانکه قاضي حسين ميبدي در شرح ديوان حضرت اميرالمومنين عليه السلام از عبدالله بن مسعود و او از رسول خدا روايت نموده که فرمود خداوند تبارک و تعالي را سيصد تن استکه قلبهاي ايشان بر قلب آدم است و براي او چهل تن است که قلبشان بر قلب موسي است و براي اوهفت تن استکه قلبشان بر قلب ابراهيم است و براي او پنج تن است که قلبشان بر قلب جبرئيل است و براي او سه تن است که قلبشان بر قلب ميکائيل است و براي او يکشخص است که قلب او بر قلب اسرافيل است هر زمان که آن يکنفر بميرد ميگذارد خداوند بجايش از آن سه نفر يکي را و هرگاه از آنسه بميرد يکي بجايش ميگذارد از آن هفت يکي او اگر از آن هفت درگذرد خداوند بجايش ميگذارد از آن چهل يکي را و هرگاه که از آن چهل بميرد يکي خداوند بجايش ميگذارد از آن سيصد نفر يکي را و هرگاه که از آن سيصد نفر يکي بميرد خدا بجايش ميگذارد از عامه ناس و بايشان دفع ميکند خداوندرا از اين امت و اين حديث را عامه عرفاء و صوفيه از عامه در کتب خود نقل نموده اند و از جمله شيخ اکبر ايشان است در فتوحات و مجدد الف ثاني در نزد ايشان شيخ احمد فاروقي سرهندي است در مکتوبات و علاء الدوله سمناني در عروه گويد ايشان را طي زمين و رفتن بروي آب هست و از چشم مردم پوشيده باشند و مجتمع شوند در جائي تنگ مملو از اهل شهادت چنانچه بدن ايشان ببدن غير ممسوس نشود و سايه ايشان مرئي نگردد و باواز بلند قران و اشعار خوانند و گريه و وجد و رقص کنند و کس او از ايشان نشود و توانند که خسيس را نفيس کنند و ايثار بر محتاجان کنند و در بلاد ربع مسکون متردد باشند و هر سال دوبار مجتمع شوند يکبار در روز عرفه و يکبار در رجب در جائيکه مامور شده باشند انتهي و قاضي حسين ميبدي که اين روايت و کلام علاء الدوله از او نقل شد از معروفين علماي ايشان است و جمله از تصانيف او را مانند شرح هدايه الحکمه و شرح کافيه و جام گيتي نما و شرح ديوان مذکور را کاتب چلبي در کتاب کشف الظنون في اسامي الکتب و الفنون ضبط نموده و علماي عامه بکلمات اين قاضي استشهاد مينمايند اين ناچيز گويد که کمال بي انصافي است که کسانيکه اعتقاد ايشان در قدرت باري تعالي چنان بود که در وجه اول شنيدي و عقيدت ايشان درحق اين سيصد و پنجاه و شش نفر چنين استکه عبارتشان را ديدي طعنه بر اماميه زنند و معتقد آنها را که امام عصر و حجت خداي را غير مرئي و از انظار مخفي ميدانند شبهه نمايند بلکه سخريه نمايند وجه سيم آنست که قول ايشان که جسم با اجتماع شرائطرويت بايد مرئي گردد او منقوض است بموارديکه وجود آنها مسلم بين الفريقين و در عظمت و کبر جسميه معروف بين الخافقين اند و مع ذلک بقدرت الهيه بواسطه حکم و مصالحيکه باري تعالي جلت عظمه دانا است از انظار مخفي و بديدگان غير مرئي هستند مثل سد ذوالقرنين و کهف اصحاب کهف و بهشت شداد که هر سه آنها مذکور در قران و معروف در نزد امت امت پيغمبر آخر الزمانند و مثل مدينه النحاس که سيد سند جزائري در انوار و استادنا المحدث در نجم ثاقب و اين ناچيز در اواخر جلد اول از کتاب وسيله النجاه و الملقب بعناوين الجمعات في شرح دعاء السمات کيفيت آن را نقل نموده ايم و همه اين کتب هم بحمدالله مطبوع و منتشر ميباشند و بوجود اين مکانها و غير مرئي بودنشان دفع شبهه و رفع استبعاد مخالفين را مينمائيم در غير مرئي بودن بلاد حضرت حجت چنانکه در حکايت دويم از باب هفتم نجم ثاقب است و از کيفيت جزيره خضراء و بحر ابيض که در حکايت سي و هفتم از آن کتاب است و ما هم آنها را در بساط چهارم از اين کتاب ذکر خواهيم نمود علاوه بر آنچه که در وجه اول و دويم از براي دفع شبهه و رفع استبعاد گفته شد وجه چهارم آنست که اين جماعت در کتب معتبره خود نقل نموده اند که يکي از اصحاب حضرت عيسي از زمان آن حضرت تا کنون و از الحال تا وقت نزول آن بزرگوار در آخر الزمان از آسمان در کوه نهاوند که مسقط الراس اين حقير مولف اين عجاله است زنده و از انظار ناپديد است و از اين هيچ استبعاد و استيحاشي ندارند ولکن چون بشنوندد که وصي پيغمبر آخر الزمان که در رتبه دوازدهم از اوصياء او است و در نسب از ذريه و فرزندان آن جنابست زنده و در قيد حيات و غائب از انظار و غير مرئي در نزد اهل روزگار است استيحاش ورزند و استغراب کنند و شبهه بلکه سخريه نمايند و حال آنکه رتبه عيسي کجا و رتبه خاتم الانبياء کجا و مرتبه صحابي کجا و مرتبه وصي و فرزند کجا (ع) ببين تفاوت ره ازکجا است تا بکجا) در سير الصحابه و کتاب عبدالقادر شهر زوري و کتاب ابوسفيان دمشقي و دلائل النبوه ضياء الدين شافعي بنابر آنچه سيد جليل معاصر و الواصل الي رحمه الله الملک الغافر مرحوم حاج سيد اسمعيل نوري مجاور نجف اشرف حيا و ميتا درجلد دويم کفايه الموحدين نقل فرموده چنين روايت کرده اند که فتح نهاوند در زمان عمر بن الخطاب بدست سعد بن ابي وقاص واقع شد و چون مرور بنهاوند نمودند در وقت عصر بموذن خود بطله امرر کرد تا اذان عصر بگويد چون مودن شروع باذان نمود و گفت الله اکبر از کوه صدائي بلند شده گفت کبرت تکبير او چون موذن گفت اشهد ان لا اله الا الله باز صدائي بلند شد که اين کلمه ايست که اهل آسمانها و زمينها او را ميشناسند و چون موذن گفت اشهد ان محمدا رسول الله باز از آن کوه صدائي بلند شد که نبي امي است پس آن موذن گفت که ما او از تو را شنيديم و شخص تو را نديديم از براي ما ظاهر شود پس آنکوه شکافته شد و شخص بلند قامتي که موي سرش سفيد و ريش بسيار انبوهي داشت ظاهر شد موذن گفت خدا تو را رحمت کند کيستي تو گفت رغيب موذن گفت از اصحاب کيستي گفت از اصحاب عيسي بن مريم عليهما السلام موذن گفت سبب مکث تو در اينکوه چه بوده است گفت با مسيح بن مريم در زمان سياحت او بدينمکان رسيديم و بودم من که نيکو خدمتش مينمودم آن بزرگوار در اينمکان بمن فرمود که اگر حاجتي داري از من طلب نما تا از خداوند عالم از براي تو درخواست نمايم عرض کردم بلي فرمود آنحاجت چيست عرض کردم شنيدم
[ صفحه 29]
از شما که ميفرمودي بعد از اينکه خداوند عالم تو را باسمان عروج داد پيغمبريکه باو بشارت داديکه در آخر الزمان ميايد و بعد از طول زمان بسيار که تو از آسمان نازل ميشوي با ملائکه و گفتي که قدمي تو بر نميداري مگر آنکه با تو ذريه پيغمبر آخر الزمان خواهد بود که زمين را پر از عدل و داد مينمايد بعد از اينکه پرشده است از ظلم و جور پس از تو سئوال مينمايم که از خدا بخواهي که مرا زنده بدارد تاآنوقت پس حضرت عيسي دست مرا گرفت و فرمود ساکن باش در اينکوه که خداوند تو را مخفي ميدارد از چشم خلق روزگار تا آنکه ميرسند در اينمکان لشکري از امت محمد و در نزديکي تو منزل مينمايند و ميشنوي صداي موذن آن لشکر را عرض کردم يا نبي الله ميشناسي آن موذن را فرمود همه ايشان را ميشناسم و امر ايشان اعجب الامور است پس فرمود که اسم آن موذن بطله است و خبرداد مرا از آنچه جاري ميشود در ميان تمام اين امت و اصحاب اين پيغمبر مبعوث و بغض و عداوت ايشان با وصي و اهل بيت او بعد از آن گفت ايموذن چه شده است آن نبي موعود که اسمش محمد است موذن گفت دنيا را وداع فرموده و بعالم بقا رحلت نمود گفت بعد از آن متولي امر امت او کي شده گفت ابوبکر گفت بابوبکر بگو موذن گفت ابوبکر نيز وفات کرده گفت مکان او کي نشسته موذن گفت عمر بن الخطاب گفت بعمر بگو که بجا آورديد با وصي محمد فعلي را که احدي از امم سابقه بدين نحو بجا نياوردند تباه با دحال امتيکه با وصي پيغمبر خود چنين مخالفت بنمايند بعد از آن ذکر نموده علامات چندي را از آثار ظهور حضرت صاحب الامر و نزول حضرت عيسي بن مريم و داخل در کوه شد که کسي او را نديد پس سعد بن ابي وقاص تفصيل واقعه را بعمر نوشت و چون کتاب سعد بمدينه رسيد عمر بر بالاي منبر رفت و مضمون کتابب سعد را خواند و گريه شديدي نمود و مسلمانان نيز پس از شنيدن گريستند بعد از آن عمر گفت قسم بخدا که بطله راست گفته و رغيب هم صدق گفته و عيسي نيز راست فرمود زيرا که به اين واقعه خبر داد مرا رسول خدا پس از ميان جماعت مردي برخواست و بعمر گفت ملحق شو بپروردگار خود بتوبه و انابه و حقر باهلش برگردان و چون عمر از منبر بزير آمد که بخانه خود رود در بين راه ابن عباس را ملاقات کرد و گفت يا عبدالله گمان تو آن باشد که صاحب تو يعني علي مظلوم واقع شده ابن عباس گفت بلي و الله يا عمر برگردان حق او را پس اعراض از او نمود و بسرعت رو بخانه خود رفت و ابن عباس مراجعت نمود وجه پنجم آنست که آنچه را که ذهبي نسبت داده در عبارت مذکوره خود باماميه که و يعترفون انه لم يره احد يعني ايشان معترفند که هيچ کس مهدي موعود را نديده کذب و افتراء و بهتان و ناسزا است چه ايشان معتقد و معترفند که از وقت تولد آن بزرگوار تا اواخر غيبت صغري زياده از سيصد نفر شرفياب حضور باهر النور آن سرور گرديده چنانچه در وجه دهم از صبيحه اول از اين عبقريه مذکور شد و در طول زمان غيبت کبري خدا دانا استکه چه مقدار از اشخاص که تشرف پيدا نموده و يا توسل حاصل کرده و اثر ديده اند و چگونه ذهبي چنين افترائيرا باماميه بسته و حال آنکه علماي ايشان کتابها در قضاياي اشخاصيکه حضور باهر النور آن سرور شده اند ساخته و دفترها پرداخته اند مثل کتاب تبصره الولي فيمن راي المهدي که از تاليفات سيد سند توبلي بحريني است و مثل جثه الماوي و نجم ثاقب که هر دو از تاليفات استادنا المحدث النوري است و مثل ياقوت الاحمر فيمن راي الحجه المنتظر که از تاليفات اين ناچيز مولف و بساط چهارم از اين عجاله است و مشتمل است بر دوازده باب و در هر بابي از آن چندين حکايت نقل ميشود بنحوي از انحاء رويت که آن باب از براي آن منعقد شده است و تا کنون هفت باب از آن نوشته شده است نسل الله التوفيق لکتابه باقي الابواب بجاه محمد و اله الاطياب و عجب است از ذهبي که چنانچه اطلاع تامي از کتب اماميه و احاديث ايشان ندارد هم چنين در کتب خودشان نيز چندان تتبعي ننموده والا واقف ميشد بر کسانيکه علماء ايشان اززمان غيبت صغري تا اين اواخر آنها را از مشرف شدگان خدت حضرت مهدي عجل الله فرجه الشريف اسم برده و نوشته اند و الحق نيکو فرموده است استادنا المحدث الجليل در نجم ثاقب در جواب اين افترا ذهبي چه در آنکتاب ميفرمايد پس آنچه ذهبي گفته که ايشان معترفند که کسي او را نديده نيز کذب و افتراء است اما در غيبت صغري که بسياري ديدند و بخدمتش رسيدند و اسامي ايشان در کتب ثبت و ضبط شده و اما در غيبت کبري پس همه معترفند بجواز مشاهده بنحويکه در حين ديدن نشناسند ولکن پس از آن معلوم شود تا آنکه ميفرمايد بلکه از اهل سنت دعوي رويت آن جناب را کردند در غيبت صغري و کبري که از شرم ذکر آن ذهبي و ابن حجر بايد سربزي افکنده انگشت ندامت بدندان گيرند انتهي و اين ناچيز روما للاختصار را بنقل تشرف دو نفر از آنها که خود علماء اهل سنت ضبط نموده اند تشرف آنها را خدمت حضرت ولي عصر اقتصارمينمايم اولي شيخ حسن عراقي استکه در شام خدمت امام عصر رسيده بنابرآنچه شعراني در کتاب لواقح الانوار في طبقات الساده الاخيار که در آخر کتاب آن را لواقح الانوار القدسيه في مناقب العلماء و الصوفيه نام نهاده و اصل کتاب بطبع مصر در نزد اين ناچيز موجب است گفته و از جمله ايشان يعني از آن سادات اخيار و يا از آن علماء صوفيه است شيخ صالح عابد زاهد صاحب کشف صحيح و حال عظيم شيخ حسن عراقي مدفون بالاي تپه مشرف بر برکه رطلي در مصر که زندگاني کرد قريب صد و سي سال داخل شدم بر او يکدفعه من و سيد من ابوالعباس حريثي پس گفت خبر دهم شما را بحديثي که بشناسيد بان امر مرا از آن حين که جوان بودم تا اينوقت پس گفتيم آري گفت بدانيد که من جواني ساده لوح و امرد بودم و در شام شغلم عبابافي بود و من مسرف بودم بر نفس خود يعني مشغول معصيت بودم پس داخل شدم روزي در جامع بني عتيق اميه ديدم شخصي را که بر کرسي نشسته و سخن ميگويد در امر مهدي و خروج او پس سيراب شد دلم از محبت آن جناب و مشغول شدم بدعا کردن در سجود خود که خداي تعالي جمع کند ميان من و مهدي عليه السلام پس درنگ کردم قريب يکسال که دعا ميکردم پس در بيني که بعداز مغرب در جامع بودم ديدم ناگاه داخل شد بر من شخصي که بر سر داشت عمامه را مثل عمامه عجمها و جبه از پشم شتر پس دست خود را بر کتف من سوده و فرمود بمن که چه حاجت است تو را در اجتماع با من پس گفتم باو که تو کيستي فرمود منم مهدي پس دست او را بوسيدم و گفتم بيا با من بخانه پس اجابت کرد و فرمود براي من مکاني را خالي کن که داخل نشود بر من در آنجا احدي غير تو پس براي او مکاني را خالي کردم پس توقف فرمود آن جناب در نزد من مدت هفت روز و تلقين کرد بمن ذکر را و امر فرمود مرا که يک روز روزه باشم و يک روز افطار کنم و اينکه در هر شب پانصد رکعت نماز
[ صفحه 30]
کنم و اينکه پهلوي خود را از براي خواب برزمين نگذارم مگر آنکه خواب بر من غلبه کند آنگاه طالب شد که بيرون رود بمن فرمود ايحسن مجتمع مشو باا احدي بعد از من وکفايت ميکند تو را آنچه حاصل شد براي تو از جانب من پس نيست در آنجا الا دون آنچه از من بتو رسيد پس متحمل مشو منت احدي را بدون فائده پس گفتم سمعا و طاعه پس بيرون رفتم که آن را وداع کنم پس مرا نگاه داشت در نزد عتبه در و گفت از همين جا پس ماندم بهمين حالت که مرا دستور العمل داده چندين سال و شعراني بعد از نقل اين حکايه گفته که حسن گفت من سئوال نمودم از مهدي از عمر او پس فرمود اي فرزند من عمر من الان ششصد و بيست سال است و از عمر من از آنسال تا حال صد سال گذشته پس اين مطلب را گفتم بسيد خودم علي خواص پس موافقت کرد او را در عمر مهدي و ايضاشعراني مذکور در مبحث شصت و پنجم از کتاب يواقيت و جواهر گفته پس عمر او يعني مهدي تا اينوقت که سال نهصد و پنجاه و هشت است هفصد و شش سال است چنين خبر داد مرا شيخ حسن عراقي از امام مهدي در آنوقت که بخدمت آن حضرت مشرف شده و موافقت کرداو را در اين دعوي شيخ ما و سيد ما علي خواص و تعريف علماء اهل سنت از شيخ عبد الوهاب شعراني و خصوص کتاب يواقيت و الجواهر او از کلمات آيه الله العظمي الاقاقير حامد حسين هندي نورالله مرقده در نجم ثاقب نقل شده است هر کس بخواهد بانجا رجوع کند و دويمي بديع الدين مدار استکه گاهي از او بقطب مدار و گاهي بشاه مدار تعبير کنند چنانکه استادنا المحدث النوري در نجم ثاقب از شيخ عارف عبد الرحمن صوفي نقل فرموده که در مرات مداريه در احوال مدار گفته که بعد از صفاي باطني او را حضور تمام بروحانيت حضرت رسالت پناه ميسر شد آن حضرت از کمال مهرباني و کرم بخشي دست قطب المدار را بدست حق پرست خود گرفت و تلقين اسلام حقيقي فرمود و در آنوقت روحانيت حضرت مرتضي علي کرم الله وجهه حاضر بود پس ويرا بحضرت علي مرتضي سپرد و فرمود و فرمود که اي جوان طالب حق است اين را بجاي فرزندان خود تربيت نموده بمطلوب برسان که اينجوان نزديک حقتعالي بغايت عزيز است قطب مدار وقت خواهد شد پس شاه مدار حسب الحکم آن حضرت تولي بحضرت مرتضي علي کرم الله وجهه نمودو بر سر مرقد وي بنجف اشرف رفت و در استانه مبارکه رياضات ميکشيد انواع تربيت ازروحانيت پاک حضرت مرتضي علي کررم الله وجهه بطريق صراط المستقيم مييافت و از سبب وسيله دين محمد بمشاهده حق الحق بهره مند گرديد و جميع مقامات صوفيه صافيه را طي نمود عرفان حقيقي حاصل کرد آن زمان اسدالله الغالب او را بفرزند رشيد خود که وارث ولايت مطلق محمد و مهدي بن الحسن العسکري نام داشت در عالم ظاهر باوي آشنا گرديد و از کمال مهرباني فرمود که قطب المدار بديع الدين را باشارت حضرت رسالت پناه تربيت نموده بمقامات عاليه رسانيده بفرزندي قبول کرده ام شما نيز متوجه شده جميع کتب آسماني را از راه شفقت باينجوان شايسته روزگار تعليم بکنيد پس صاحب زمان مهدي عليه السلام از کمال الطاف شاه مدار را در چند مدت دوازده کتاب و صحف آسمان تعليم نمود اول چهار کتاب که بر انبياء اولا دادم ابوالبشر نازل شده يعني فرقان و توريه و انجيل و زبور بعد از آن چهار کتاب ديگر که بر مقتداريان و پيشوايان قوم جنيان نزول يافته بودند تعليم فرمودند نام آن کتابها اين است راکوي و حاجري و سياري و اليان بعد چهار کتاب که بر ملائک مومنين درگاه سبحاني نازل شده بود آنها را نيز تعليم نمود نامران کتب اين است ميراث و علي الرب و سرماجن و مظهر الف از علوم اولين و آخرين که خاصه ائمه اهلبيت بودند از راه کرم بخشي جبلي و بموجب اشارت جد بزرگوار خود حضرت مرتضي علي بقطب المدار عطا فرموده او راکامل مکمل گردانيده و بخدمت اسدالله الغالب عليه السلام آورده معروض داشت که چون الحال از ارشاد فارغ شد اميدوار خلافت است انتهي پس بجا است که ذهبي از اين مشايخ خود خجلت کشيده و اين افتراء را باماميه نبندد تکميل ذنبي لتخجيل الذهبي واز جمله خجلتهائکيه در اين مقام دامن گيرد ذهبي ميشود اينست که کمله حقي بر زبانش بطريق استهزاء بر اماميه جاري شده است و آن اينست که گفت اماميه ميگويند که مهدي علوم اولين و آخرين را ميداند و چه نيکو فرموده است جواب اين گفته او را استادناالمحدث در نجم ثاقب چه در آنجا فرموده است و اما آنچه که گفته يعني ذهبي که براي آن حضرت علم اولين و آخرين را ثابت ميکند راست گفته ولکن معلوم نيست که آنچه جمهور اماميه در حق آن جناب گويند بيشتر باشد از آنچه اهل سنت براي اقطاب و مشايخ خود گويند شيخ عبدالوهاب شعراني در مبحث چهل و پنجم از يواقيت از ابوالحسن شاذلي نقل کرده که از براي قطب پانزده علامت است اينکه او را مدد دهند بمدد عصمت و رحمت و خلافت و نيابت و مدد حمله عرش و کشف شود براي او حقيقت ذات يعني ذات حق جل و علاه و احاطه بصفات الخ و حسب اصول و قواعد ايشان ممکن نباشد که حقيقت ذات منکشف شود و هم امکان ندارد که چيزي از ممکن در پرده خفا بماند اين ناچيز گويد يعني اين کلمات ايشان متناقض و از قبيل گفتن بشخصي استکه کوسبح ريش پهن است فافهم پس فرموده است که ميبدي از جندي در شرح فصوص نقل کرده که شيخ صدر الدين ازابن عربي نقل کرده که گفته است چون رسيدم بدرياي روم از بلاد اندلس با خود مقرر داشتم که آن زمان بکشتي نشينم که تفاصيل احوال ظاهره و باطنه من تا آخر عمر بر من مکشوف شود بعد از توجه تام و مراقبه کامله همه ظاهر شد حتي صحبت پدر تو اسحق بن محمد و جميع احوال تو و اتباع تو از ولادت تا موت و احوال شما در برزخ و منشااين اطلاع است بر عين ثابته که معدن علم الهي است انتهي و با تمکن اطلاع بر معدن مذکور فرقي نباشد در گذشته و اينده و کم و زياد و علوم ظاهره و باطنه تعصب عجب وتعسف غريب اين ناچيز گويد عجب است از تعصب اين طائفه که چنين مقامي را از محيي الدين بن العربي قبول مينمايند و تصديق ميکنند و انهم از گفته خودش که تعريف خودنمودنست که عقلا ترتيب اثري بر آن ننمايند زيرا که توصيف نفس خود نمودن از اقبح قبائح بودن است ولذا حذاق از علماء اخيار در مقام توثيق و تمديح رواه اخبار اعتناء بروايتي که خود راوي در مدح خود از معصوم روايت نمايد ندارند مگر آنکه اورا بقرائن خارجه مثل اعتداد مشايخ و غيره مويد بدارند قال الوحيد البهبهاني في تعليقاته علي نهج المقال في الفائده الثالثه التي وضعها في سائر امارات الوثاقه و المدح و القوه بعد ان ذکر کثيرا منها في القائده الثانيه ما هذا لفظ و منها ان يروي الراوي لنفسه ما يدل علي احد الامور المذکوره اي الوثاقه او الجلاله او المدح التي ذکرها قبل هذا الکلام ثم قال رحمه الله و هذا ضعف من السابق و يحصل الظن منه بملاحظه اعتداد المشايخ و غيره انتهي اينحال راوي اخبار
[ صفحه 31]
است در توصيف نفس خود چه رسد بحال جزاف و ياوه گويان بيخود و اگر ذهبي که در سال هفتصد و چهل و هشت که از دنيا رفته زنده بود وعبارت سابقه شيخ الاسلام خودشان راکه ابن حجر عسقلاني است ميديد که در وقت گذاردن حسن بن علي در حال رضاعت خرماي صدقه را بدهان مبارک و فرمودن رسول باو اما تعلم ان الصدقه علينا محرمه و امر فرمودنش بانداختن آن را از دهن و اعتراض نمودن ابن حجر مزبور که چگونه منع فرمودحسن را و اين کلام مرا باو فرمود و حال آنکه او طفلي بود رضيع و پس از آن جواب اعتراض خود را باين نحو داده که چه استبعاد دارد البته حسن بن علي مثل سائر اطفال مردم نبود بلکه او در آنحال مطالعه ميکرد لوح محفوظ را چنانچه در سابق اين را از فتح الباري او که در شرح صحيح بخاي است نقل نموديم و بالجمله اگر ذهبي درک زمان اين شيخ الاسلام را که وفاتش در سال هشتصد و پنجاه و دو بوده مينمود و اين عبارت را از او درباره رضيع اينخانواده ميديد و يا ميشنيد که ايشان در رضاعت مطالعه مينمايند لوح محفوظ الهي را هر آينه از اين سخريه خود که از اماميه نموده که ايشان ميگويند مهدي علم اولين و آخرين را ميداند در عرق خجلت غرق ميشد و همچنين کلمات عبدالرحمن صوفي هم باعث خجلت او است که از مرات المداريه نقل شده در توصيف آن حضرت سيما علم آن سرور که دوازده کتاب آسماني را عالم بوده و بقطب مدار تعليم فرموده بلکه ذهبي اگر در قيد حيات بود و يک جو غيرت داشت البته از ديدن کلمات فاضل نبيل خودشان علي اکبر بن اسدالله مودودي که در کتاب مکاشفات که حواشي بر نفحات جامي است تصريح بقطبيه حضرت مهدي نموده و آن را معصوم بنحوه از عصمت دانسته از خجالت بزمين فرو ميرفت استادنا المحدث النوري ره از استقصاء الافحام آيه الله العظمي صاحب عبقات الانوار نقل نموده که علي اکبر بن اسدالله مودودي که از متاخرين علماي اهل سنت است در حاشيه نفحات جامي بعد از کلمات چندي گفته که در مبحث چهل و پنجم يواقيت ذکر کرده که ابوالحسن شاذلي گفت که از براي قطب پانزده علامت است اينکه مدد دهند او را بمدد عصمت و رحمت و خلافت و نيابت و مدد حمله عرش و کشف شود براي او از حقيقت ذات و احاطه بصفات الخ پس باين صحيح ميشود مذهب آنکه ميگويد که غير بني هم معصوم ميشود و کسيکه مقيد نموده عصمت را در زمره معدوده و نفي نموده عصمت را از غير آن زمره پس بتحقيق که سلوک نموده مسلکي ديگر پس از براي آن نيز وجهي ديگر است که ميداند او را هر کس که عالم است پس بدرستيکه حکم مهدي موعود عليه السلام که موجود است و او قطب است بعد از پدرش حسن عسکري عليه السلام چنانچه امام حسن قطب بود بعد از پدرش تا برسد به امام علي بن ابيطالب کرمنا الله بوجوههم اشاره دارد بصحت حصر اين رتبه در وجودات ايشان ازآن حسين که قطبيت ثابت شد در وجود جد مهدي عليه السلام علي بن ابيطالب عليه السلام تا اينکه تمام شد در او نه پيش از او پس هر قطب فردي که بر اين رتبه است بنيابت از او است بجهت غايب بودن او از چشمهاي عوام و خواص نه از چشمهاي اخص خواص و بتحقيق که ذکر شد اين مطلب از شيخ صاحب يواقيت و از غير او ايضا رضي الله عنه و عنهم پس لابد است که بوده باشد از براي هر امامي از ائمه اثني عشر عصمتي بکير اين فائده را انتهي.