بازگشت

صبيحه 07


بدانکه شبهه هفتم مخالفين درباره حضرت حجه عجل الله فرجه الشريف افترائي استکه از پيش خود باماميه بسته و نسبت دروغي استکه بايشان داده اند که اماميه اعتقاد دارند که آن حضرت در سرداب خانه والد و جدش غائب شد و در همانجا هست و از آنجا ظاهر ميشود و ايشان انتظار ميکشند بيرون آمدن آن جناب را از سرداب چنانکه اين خلدون و ذهبي در تاريخ الاسلام و ابن حجر در صواعق اين نسبت را داد و اين افتراء را بسته اند و ابن حجر نسبت داده که ايشان اسبها حاضر کنند بر در سرداب و فرياد کنند که حضرت از سرداب بيرون بيايد بلکه بعضي از ايشان تصريح کرده که اين سرداب در حله است و شيعيان روز جمعه چنين کنند و قطب الدين اشکوري در محبوب القلوب از کتاب عجائب البلدان نقل کرده که بر در سردابيکه غائب شد در آنمولاي ما صاحب الزمان اسب زرد رنگي بود که زين و لجامش ازطلا بود تا زمان سلطان سنجر بن ملکشاه و روز جمعه بجهت نماز آمده بود پس گفت اين اسب در اينجا براي چيست پس گفتند زود استکه بيرون بيايد از اينموضع بهترين مردم و بر او سوار ميشود پس گفت بيرون نميايد از آنجا بهتر از من و بر او سوار شد و شيعه اعتقاد دارند که آن سواري براي او مبارک نبود زيرا که طائفه غزبر او مسلط شدند و ملکش زائل گرديد و عبارت ابن حجر در صواعق در اين مقام اين استکه و لقد صاروا بذلک و بوقوفهم بالخيل علي ذلک السرداب و صياحهم بان يخرج اليهم ضحکته لاولي الباب لقد احسن القائل ما ان للسرداب ان يلد الذي کلمتموه بجهلکم ما آنا فعلي عقولکم العفي فانکم ثلثتم العنقاء و الغيلانا و ذهبي در تاريخ الاسلام در احوال حضرت عسکري بععد از ذکر اينکه او والد حجت است گفته و هم اي الرافضه يدعون بقائه في السرداب من اربعمائه سنه و خمسين سنه و انه صاحب الزمان و انه حي يعلم علم الاولين و الاخرين و يعترفون انه لم يره احد و بالجمله جهل الرافضه مزيد فنسالي الله ان يثبت عقولنا و ايماننا و عبارت ديگرش که در ترجمه حضرت حجت است قريب باين است و از براي جواب از اين شبهه واهيه چند مسلک بيان ميشود مسلک اول آنست که تاکنون در هيچ کتابي از کتب شيعه از منقدمين و متاخررين و فقهاء و محدثين و مومنين اماميه چنين مطلبي که آن حضرت از روز غيبت تاکنون در سرداب است و در آنجا هست تا وقتيکه ظاهر بشود از همان سرداب ديده و شنيده نشده و اين نسبت مجرد کذب و بهتان و افتراء است و با اينهمه کثرت فرق و تشتت از آه و مداخله جهله در علوم تاکنون در پشت بياضي و در گوشه کتابي و يا در نظم و نثري اين مطلب ذکر نشده بلکه در جائي احتمال نداده که آن جناب از اول تا باخر در سرداب خواهد بود بلي مذهب اماميه اين استکه محل غيبت آن سرور ابتداء در اول امر در سرداب مقدس



[ صفحه 23]



بوده ولکن الان آن سيد عالميان در سعه ارض با خدم و حشم و خيمه و خرگاه در سعه رحمت و نعمت الهيه و متصرف در همه عوالم است بهمان نحويکه اراده الله بان تعلق گرفته است و اعوان و انصار آن حضرت بامر آن بزرگوار در اطراف عالم گردش ميکنند و بانچه امر فرمايد قيام مينمايند تا آن زمانيکه خداي تعالي بظهور آن سرور و اذن فرمايد که زمين را پر از عدل و داد نمايد و چقدر فرياد رسي مينمايد از مومنين و محبين و عباد مضطرين در بسياري از اوقات که علماء اعلام آنها را در کتب و دفاتر ثبت و ضبط نموده اند و حکايت کرده اند آنچه ديده شده از معجزات و آثار و آيات غريبه از آن بزرگوار چنانکه بر مطالعه کنندگان کتبيکه در غيبت آن سرور نوشته شده است مخفي و مستور نيست و از براي اثبات اينکه اين نسبت که مخالفين باماميه داده اند دروغ و افتراء است دو شاهد است شاهد اول آنست که جمعي از ايشان که اين نسبت را باماميه داده اند تصريح کرده اند که آن سرداب که آن بزرگوار در آنجا غائب شده و تا کنون در آنجا است در حله است و از امثله معروفه بين العوام استکه دروغگو کم حافظه است حله سيفيه که در سال چهار صد و نود و هشت بنا شده چنانکه ابن خلکان دراحوال صدقه بن منصور ملقب بسيف الدوله که باني حله او است تصريح کرده و غير او از مورخين ديگر نيز گفته اند و از اينجهت معروف است بحله سيفيه سرداب مغيب را اعظم مورخين ايشان نسبت دهند که در آنجا است و حال آنکه در وقت ولادت آن بزرگوارکه سال دويست و پنجاه و پنج و يا شش هجري است بقول عوام الناس نه طاسي بوده و نه حمامي نه حله بوده و نه سردابي و اين طائفه را از اين هفوات زياد است چنانکه شهرستاني در مل و نحل با آن دعوي طول باع و کثرت اطلاع ميگويد قبر حضرت امام علي النقي در رقم است شاهد دويم بر کذب و افترء بودن اين نسبت باماميه اين استکه ايشان در هر عيد و جمته در دعاي ندبه معروفه ميخوانند که کاش من ميدانستم تو در کجا مستقر شدي اي مهدي ال محمد آيا در رضوي يا ديطوي يا غير اينها و رضوي کوهي است در مدينه و ذيطوي موضعي است قريب مکه و هم چنين در خطب خود در ذکر القاب آن جناب ميخوانند الغائب عن الابصار و الحاضر في الابصار الذي يظهر في بيت الله ذي الاستار و يطهر الارض من للوث الکفار و در يکي از زيارات جامعه سلام بر آن حضرت باين عبارت است السلام علي الامام الغائب عن الابصار الحاضر في الامصار الموجود في الافکار و ايضا رواياتي در کتب خود روايت کنند که تکذيب ميکند اين نسبت بودن آن حضرت تاکنون در سرداب را در نزد ايشان و از جمله در غيبت شيخ نعماني از حضرت صادق مرويست که فرمود ميباشد از براي صاحب اين امر غيبتي در بعضي از اين دره ها و اشاره فرمود بدست خود بسوي ناحيه ذيطوي و نيز روايت کرده از آن جناب که فرمود بدرستيکه از براي صاحب اين امر هر آينه شباهتي است بيوسف تا آنکه فرمود پس چه انکار ميکنند اين امت که خداوند بکند بحجت خود آنچه را که بيوسف کرده و اينکه صاحب مظلوم شما که انکار کردند حق او را که صاحب امر است تردد کند ميان ايشان و راه رود در بازارهاي ايشان و پا بگذارد بر فرشهاي ايشان و نشناسند او را تا آن وقت که خدا او را اذن دهد که خود را بشناساند بايشان و در غيبت شيخ طوسي مروي است از محمد بن عثمان عمروي قدس الله روحه که او فرمود و الله و الله که صاحب اين امر هر آينه حاضر ميشود در حج در هر سال ميبيند مردم را و ميشناسد ايشان را و ميبينند او را و نميشناسند او را و نيز روايت نموده اند شيخ و نعماني و صدوق از جناب صادق که فرمود گم خواهند کرد مردم امام خود را پس حاضر ميشود در موسم و ايشان را ميبيند و نيز روايت کرده از عبدالاعلي که گفت با آن حضرت بيرون رفتيم چون بروحاء رسيديم نظر فرمود بکوهي که مشرف بر آنجا بود پس فرمود ميبيني اين کوه را اين کوهي استکه آن را رضوي گويند از کوههاي فارس بود ما را دوست داشت خداوند آن را نقل فرمود آگاه باش که در آنست هر درخت ميوه داري و چه نيک اماني است براي خائف آگاه باش که براي صاحب اين امر در اينکوه دو غيبت است يکي کوتاه وديگري طولاني و در بعض اخبار استکه خروج آن بزرگوار از قريه ايست که آن را کرعه ميگويند پس بحمدالله معلوم شد که اين نسبت بطائفه اماميه که آن حضرت تاکنون در سرداب است و از آنجا خرروج ميکند محض کذب و افتراء محض است مسلک دويم آنست که بر فرض تسليم که آن جناب در اينمدت در آن سرداب باشد راه استبعادان از چه بابت است اگر از بابت طول عمر آن جناب است پس علاوه بر آنچه که در رفع اين اسبتعاد در جواب از شبهه پنجم بيان شد در اينجا ميگوئيم که استبعاد طول عمر حضرت مهدي خالي از چند جهت نيست اول استحاله عقليه که هرگز صاحب عقلي آن را دعوي نکرده و در امکان آن اصحابب شرايع را سخني نيست چنانکه تقرير آن در نهج اول از جواب شبهه پنجم بطريق مستوفي مذکور افتاد و وقوع طول عمر در امم سالفه چنانچه در کتب يهود و نصاري موجود و در اين امت باتفاق مسلمين کافي است در رفع آن اگر دعوي شود دويم حديث معروف مروي از پيغمبر صلي الله عليه و آله که فرمود عمرهاي امت من ميان شصت و هفتاد است و آن محمول بر اغلب است والا لازم آيد کذب آن جناب و العياذ بالله و مويد اين حمل آنکه در بعضي از نسخ اين حديث است که اکثر عمرهاي امت من و از اين جهت معروف شده که ما بين شصت و هفتاد معرکه المنايا است و هم معروف بعشره ميشومه شده است سيم آنکه منتهاي عمر در اين ازمنه از صد و بيست نميگذرد و اين جز استقراو مشاهده مستندي ندارد با اينکه خود مولف اينعجاله گويد ديدم مردي را که مشهدي ابوالقاسم نام داشت و شغل او قصابي بود و يکصد و سي و شش سال از سن او گذشته بودو در سال هزار و سيصد و سي و دو که بحج خانه خدا مشرف شده بودم بعد از مراجعت ازمکه معظمه بنهاوند که مسقط الراس اين ناچيز است بجهت صله ارحام و ملاقات احبه و اقوام رفتم همين مشهدي ابوالقاسم مذکور با اين سن و با اينکه چندين فرزند جوان از ايشان فوت شده بود که همگي رشيد و قابل و بسن سي و پنج و سي و کمتر بودند که فوت ميشدند مع ذلک در وقت ورود احقر بنهاوند قريب يکفرسخ راه پياده باستقبال احقر آمد و در وقت بيرون آمدن از آنجا بسمت مشهد مقدس هم قريب يکفرسخ راه از احقر پياده مشايعت نمود و بعد از بيرون آمدن داعي از نهاوند بفاصله چند ماهي در همانسال برحمت ايزدي پيوست چهارم قاعده طبيعي بنحويکه اطبا ميگويند که سن کمال تا چهلسال است و سن نقصان ضعف و دو چندان آن است که هشتاد باشد و مجموع از ضعف وکمال صد و بيست سال ميشود و در توجيه اند و وجه اعتباري ذکر نموده اند يکي از



[ صفحه 24]



جهت ماده و ديگري از جهت غايب اما از جهت ماده پس بجهت آنکه در سن شيخوخه يا بس است پس صورت را امساک مينمايد و حفظ ميکند و نگاه ميدارد و اما از جهت غايب پس بجهت آنکه طبيعت مبادرت ميکند بسوي افضل که آن بقاي عمر باشد و حفظ ميکند آن را و دور ميکند فساد را از آن فقر و آن طوبت عزيزيه باقي مانده است در سن شيخوخه و از اينجهت سن نقصان مضاعف سن کمال شده و اين دو وجه وافي از براي اثبات مدعاي مذکور نيست چنانچه از شرح قطب شيرازي بر کليات قانون تصريح بضعف اين دليل نقل شده پنجم آنست که اين حيات را نهايتي است و از نوشيدن شربت اجل چاره نيست و برهان مزعوم از براي اين اقامه نموده اند و حال آنکه در کلام خداوند که ميفرمايد کل نفس ذائقه الموت بي نيازي از آن برهان مزعوم ايشان است و اينهم وافي نيست براي تحديد عمر بحد معيني و مقدار معلومي که سن بايد تا چه اندازه باشد نهايت آنست که حاصل برهان ايشان حتميت مرگ را افاده ميکند و کسي آن را منکر نيست ششم قواعد اصحاب نجوم بنابر طريقه آنانکه جز نفوس فلکيه موثري در اين عالم ندانند يا در تاثير آنها را مستقر شمارند و تمام کون و فساد و تغيير و تبديل اين عالم را بانها نسبت دهند پس ايشان گويند که قوام اين عالم بافتاب است و عطيه کبري او در سن صد و بيست سالگي است و جواب آنکه جايز است در نزد ارباب نجوم که منضم شود بعطيه آفتاب اسبابي ديگر که آن عطيه را اضعاف آن کنند و قطب الدين اشکور توضيح نموده است بودن عطيه کبري شمس را در صد و بيست سال در محبوب القلوب و آن را مبتني برقاعده هيلاج و کدخداه نموده و استادنا المحدث النوري در آخر باب هفتم ازنجم ثاقب عبارت او را ترجمه نموده و ما انشاء الله عبارات نجم ثاقب را در آخر عبقريه پنجم از اين بساط نقل مينمائيم و حاصل کلمات اين جماعت وجود اسباب سماويه و اوضاع نجوميه است براي طول عمر يزعم ايشان برحسب آنچه که مطلع شدند بر آنها و حال آنکه محتمل است وجود بسياري از آنها که مطلع نشدند بر آن و هرگز نتوانند دعوي انحصار کنند در آنچه دانسته اند چه آنکه مکتشفات از هيئت او نجوم جديده البته تکذيب و تجهيل مينمايد ايشان را و بالجمله اين وجوهيکه از براي استعاد مخالفين از طول عمر آن حضرت احتال داده شد تماما مخدومش و ناتمام و پاي بند بودن باينها از براي اثبات اين اسبتعاد سودائي است خام کلام لبعض المعاصرين تمام لرد المکابرين سيد جليل معاصر و الواصل الي رحمت الله الغافر مرحوم آقا ميرسيد علي الشهير بالمدرس اليزري طاب تراه در کتاب الهام الحجه که در اصول عقائد تاليف فرموده از براي رفع استبعاد طول عمر آن بزرگوار در اينمدت متماديه از ليل و نهارچنين تبيين و تذکار فرموده که علماء شريعت را اعتنائي باحکام طبيعت نيست و بعد از اينکه امکان ذاتي از براي امري ثابت شد آنرا مقدور خدا دانند و شرائط و موانع را هم بدست او دانند و برهان بر اين در مقام خود ذکر شده و در اين صورت اين مطلب جاي سخن نخواهد بود چرا که اگر چيزي در يک آن موجود شد البته امکان ذاتي از براي وي ثابت است و بعد از ثبوت امکان بالذات محال استکه از حال خود برگردد و ممتنع شود و چون حيات و اسباب و قواطع آن منوط بقدرت او است و ضدي از براي او نيست که بر او غلبه تواند کرد پس بر ابقاي آنهم قادر است ولي در تقريب مطلب نسبت بانانکه حليف عادات و اليف مشاهداتند و نظر ايشان مقصود بر اين عالم حاضر است و از ادراک ماوراي طبيعت قاصر گفته ميشود چنانکه حقايق نفوس کليه الهيه را نميتوان قياس بحقايق ضعيفه جزئيه نمود هم چنين شئون آنان را بشئون اينان نميتوان سنجيد چنانچه هر شمعچه را با خورشيد برابر نتوان دانست و نميتوان گفت زمان اشتغال نور خورشيد مساوي با زمان اشتعال شمعچه بايد باشد چه غرض از اين آنست که دو سه ساعتي چند قدمي را روشن نمايد و اشتعال او هم بيش از اين بکار نيست ولي فائده آفتاب عمارت عالم است و نظيري هم ندارد که بجاي او باشد پس بايد عمر او قرين عمر عالم باشد و چنانچه باين اعتبار در حکمت لازم استکه عنصر شمس را باندازه خدمتيکه خدا از او خواسته قوام و قوتي عطا فرموده باشد هم چنين رطوبت اصليه که ماده حرارت عزيزيه است و مولد روح بخاري بايد در بدن شريف امام عليه السلام نضبح قوه ئي داشته باشد تا قابل تجلي نفس کليه امامت شود و هم قواي خادمه را در خدمت بايد قوتي ديگر باشد بلي (دو صد من استخوان بايد که صد من بار بردارد) و اگر کسي درغزوات حيدر کرار نظر نمايد و در واقعه جانسوز کربلا و کيفيت جهاد سيد الشهداء روحي و ارواح العالمين لهما الفداء تامل نمايد در تصديق باينمطلب که قوت ترکيب ايشان و راي قوت ترکيب سائر مردم است او را بحال انکار نخواهد بود و بنابراين باعتبار جريان عادت بر انتهاي افعال قوه غاذيه يا استيلاي ضد رطوبت اصليه و خوشکيدن آن بواسطه استيلاي حرارت در مدت صد سال يا کمتر نسبت بنفوس جزئيه نميتوان حکم بر نفوس کليه الهيه کرد که عمر ايشان از عمرهاي متعارف تجاوز نخواهدکرد و گذشته از اين چه دليل است بر عدم امکان تدارک آنچه تحليل ميرود از رطوبه بمثل آن يا اقواي از آن نهايت چون نفوس جزئيه را همين قدر عمر در ترقي کافي است خداوند عالم جلت حکمته ايشان را بر خواص اغذيه و طرق حفظ صحت و دفع مرض کما هو حقها اطلاع نداده و از اين جهت از عمر مقدر خود تجاوز نمينمايند ولي حضرت کردگارجلت عظمته حضرت بقيه الله را بجهت تکميل عالم اختيار فرموده و از براي آن جناب قائم مقامي در عالم نيست و بحسب حکمت لازم است که از دنيا رحلت نفرمايند تا عالم را بحد کمال آرد و البته حکيم علي الاطلاق او را بر آنچه در حفظ بنيه لازم است عالم فرموده و هم بر تحصيل آن قادر ساخته تا غرض بانجام آيد و بباين نکته فرق مابين آن بزرگوار و اباء عظامش ظاهر شده چرا که از براي ايشان خليفه و قائم مقامي در تکميل عالم بوده بخلاف اين بزرگوار که خاتم اوصياء است با آنکه به مقتضاي حديث شريف ما منا الا شهيد او مسموم هيچيک از آن بزرگواران بموت طبيعي ازدنيا رحلت نفرموده اند و بنابراين اشکالي نخواهد بود يعني در طولاني بودن عمر شريف آن بزرگوار و ادل دليل بر امکان وقوع است و محقق آن اخبار معمرين است که ازغايه اشتهار قابل انکار نيست و چون کتاب بحار الانوار که نسخ آن بحمدالله بسيار است بر تفاصيل آن مشتمل است لهذا اين قاصر ذکر آنها را بمنزله تکرار دانست با آنکه کتاب الله بر قصص نوح مشتمل و بطول عمر آن جناب مصرح است و باين ملاحظه مسلم را در انکار جاي اعتذار نخواهد بود و حاجتي بنقل اخبار و آثار نيست انتهي حکايه فيها هدايه مرحوم شيخ حر عاملي نور الله مرقده در امل الامال در ترجمه مرحوم شيخ زين الدين ثاني که نواده مرحوم شهيد ثاني است نقل فرموده که وقتي يکي از مخالفين از آن جناب سئوال نمود از طول عمر نوح که باري تعالي از آن ياد ميکند و شبهه نمودکه اين بنيه آدمي با کمال ضعف



[ صفحه 25]



و ناتوانيش چگونه استعداد بقاء تا مدت هزار سال را دارد و حال آنکه سنگ بان صلابت دوام اينگونه بقاء را ندارد زيرا که او بمرور دهور و کرور اعوام و شهور متفتت و ريز ريز ميشود آن مرحوم در جواب فرمودند که سنگ بدل ما يتحلل ندارد و آنچه که از او تحليل ميرود عوضي بجايش نميايد و لذا ميبيني که در مدت قليله مضمحل ميگردد بخلاف بنيه آدمي که او بدل ما يتحلل دارد و آنچه را که حرارت عزيزيه از او بتحليل ميبرد في الفور غذاء ماکول جزء بدنش شده تدارک مينمايد آن تحليل رفته را و بعد از حسي بودن اين امر در حيوان و انسان ديگر مجال از براي اين شبهه نماند و شاهد بر مدعي نمو کردن گوشت بدن او است در صورت مجروح شدنش و عود نمودن ناخن او است بعد از افتادنش و هکذا و اين اشکال و شبهه که اين سائل مخالف نموده سيال است و در خصوص بقاء امام زمان الي هذه الاوان هم جاري است و الجواب الجواب و الله الهادي الي الصواب مسلک سيم آنست که بر فرض تسليم اينکه آن بزرگوار تا کنون در سرداب مقدس باشد اگر راه استبعاد مخالف از اين جهت است که کسي نيست که قائم شود بطعام و شراب او که مايه حيات و سبب تعيش و زندگاني آن حضرت است پس رفع مينمائيم استبعاد آن را بچند امر امر اول آنست که اين استبعاد بنابر اصول مذاهب سواد اعظم مخالفين که اشعري هستند بهيچ وجه راه ندارد چه ايشان چيزي را سبب چيزي ندانند مثل اينکه نان را سبب سيري ندانند و آب را رافع تشنگي و زهر را باعث هلاکت ندانند بلکه ميگويند که عادتي براي خدا جاري شده که چون ايشان نان و آب خورد شيري آورد و تشنگي برد و هکذا در سائر موارد پس بنابر مذهب ايشان طعام و شراب را مدخليتي در حيات نيست و سبب زندگي جز فعل حق نباشد و خوردن و نخوردن غذا در اين جهت يکسان باشد امر دويم آنست که اين نقوض است بوجود عيسي که از اولياخدا است چه آن جناب باتفاق فريقين در آسمان است و در قيد حيات بدون آنکه کسي بطعام و شراب او اقدام نمايد با آنکه او هم مثل مهدي بشر است پس هم چنانکه بقاء عيسي در آسمان روا است هم چنين بقاء مهدي علي فرض اينکه در سرداب باشد جائز و روا است و اگر بگويند که حضرت رب الارباب از خزانه غيب خود عيسي را غذا ميدهد ميگوئيم که خزائن خدا فاني و تمام نخواهد شد هرگاه مهدي را نيز در سرداب از خزانه غيب خود طعام و شراب ارزاني دارد و اگر بگويند که عيسي بواسطه بودنش در آسمان از طبيعت بشريه بيرون شده ميگوئيم که اين دعوي بديهي البطلان است زيرا که حق جل و علا در کتاب مجيد خود بسيد انبيا خبر داده که قل انما انا بشر مثلکم و بودن آن جناب در آسمان موجب آن سلاح طبيعت بشريت از جنابش نخواهد شد کلام شعراني لعبد الوهاب الشعراني استادنا المحدث در نجم ثاقب فرموده مشهور ميان علماي خاصه و عامه بقاي حضرت عيسي است در آسمان بحياتي که داشت در زمين و آنکه زنده باسمان بالا رفت و شربت مرگ نچشيد و نخواهد چشيد تا آنکه در آخر الزمان فرود آيد و در عقب مهدي صلوات الله عليه نماز کند و وزير او باشد و اخبار در اين باب بسيار است و ذکر آنها مورث تطويل است انتهي و ظاهر از اينکلام اين است که حضرت عيسي در آسمان باقيست بهمان حالت بشرتيکه در زمين داشته است ولکن شيخ عبدالوهاب شعر را نيز اعتقاد اين استکه خداوند تلطيف فرموده جسد او را در آسمان بنحويکه بي نياز نموده است او را از طعام و شراب مثل ملائکه پس طعام عيسي در مدت بودنش در آسمان تسبيح خداوند است و شرابش تهليل او است جل و علا چنانکه ملائکه مستغني از طعام وشرابند و اين کلام را در يواقيت و الجواهر در جواب کسي گفته استکه اشکال کرده در بودن عيسي در اين مدت متماديه بدون طعام و شراب و بعد از آن از پيغمبر نقل نموده که فرمود اني ابيت عند ربي يطعمني و يسقيني و روايت نموده است مرفوعا بسوي نبي که در پيش از خروج دجال بسه سال در سال اول نگاه ميدارد آسمان ثلث باراني راکه ميباريد و نگاه ميدارد زمين ثلث نباتي را که ميرويانيد و در سال دويم دو ثلث و در سال سيم نه قطره از آسمان باران ببارد و نه ذره از زمين گياه برويد پس اسماء بنت زيد عرض کرد يا رسول الله ما آرد خود را خمير نموده ولکن آن را نان نمينمائيم تا وقتيکه گرسنه شويم ولکن بمومنين در آنوقت چه ميگذرد پس آن بزرگوار فرمود کفايت ميکند مومنين را در آنوقت آن چيزيکه کفايت ميکند اهل آسمان را از تسبيح و تقديس باري تعالي اين ناچيز گويد که بنابر مضمون اين روايت که خود او آن را نقل نموده ميشود که در زمين هم بتسبيح و تقديس باري تعالي مستغني از طعام و شراب شد پس چرا اين را درباره حجت خدا که ملائکه از او و ابائش تسبيح و تقديس راتعليم گرفتند نميگويند و چرا خودش درباره جسد حضرت عيسي و بودنش در اين مدت در آسمان بدون غدا و شراب قائل بتلطيف شده است که مخالف ظاهر مشهور ميان علماي عامه و خاصه است امر سيم آنست که اين منقوض است ببوجود دجال و حيات آن ملعون که از اعداء الله است زيرا که بنابر روايت جساسه که آن را گنجي شافعي در بيان و ديگران از علماي ايشان در ديگر کتب روايت کرده اند و در نجم ثاقب در ذيل باب هفتم هم آن را استادنا المحدث نقل فرموده تولد آن ملعون مدتها پيش از ظهور حضرت ختمي مرتبت بوده و بنابر روايات خاصه در زمان آن حضرت بوده است و بنابر آن روايت در جزيره محبوس است و بنابر روايات خاصه در چاه قريه يهوديه و در اين مدت متماديه بهر نحو که ايشان درباره وصول طعام و شراب بان ملعون قائلند ما نيز همان را درباره مهدي موعود ميگوئيم با آنکه بقاي آن ملعون از آن تاريخ تا ظهور حضرت مهدي از چندغريب تر است از بقاي خود آن جناب اول آنکه زنده بودن شخصي مغلول بان سختي که در روايت است و آنهم در جزيره که کسي از آن نشاني ندارد و بر حال آن مطلع نيست و خودش نيز متمکن از جلب نفع يا دفع ضرري نيست بمراتب اعجب است از بقاي شخصي مختارو ساير در امصار و متمکن از هر چه که بخواهد از اسباب مدد حيات و قادر بر دفع هرمصنار دويم آنکه عمر آن ملعون بنابر خبر جساسه و ساير اخبار از حضرت مهدي بقرنهازيادتر است و حال آنکه مخالفين استغراب از حيات و طول عمر و زندگيش بدون طعام و شراب ظاهري نمينمايند سيم آنکه آن ملعون کافر مشرک بلکه مدعي ربوبيت و مضل عباد بلکه در بسياري از اخبار فريقين رسيده که هيچ پيغمبري نيامده مگر آنکه ترسانده است امت خود را از فتنه دجال پس ابقاي چنين شخصي و روزي دادن باو از غيرطريق متعارفه بمراتب اغرب است از بقاي شخصي که همه پيغمبرها بشارت داده اند بوجود او و منتظر بودن ظهور آن جناب را که پرکند دنيا را از عدل و داد و براندازدبيخ و بن کفر و شرک و نفاق را و بکشاند همه خلق را بسوي اقرار بوحدانيت خداوند عز و جل که ميسر نشده بود براي هيچ پيغمبري و وصيي البته او سزاوارتر است



[ صفحه 26]



بتغذيه از خزانه غيب بر فرض صحت نسبت اهل سنت باماميه که آن جناب مسعقرات در سرداب سر من را چنانکه گنجي شک فعقسريح نموده است الخ امر چهارم آنست که ابوبکر طوسي که از اکابر علماي اين طائفه است در کتاب جامع الستين که تفسير سوره مبارکه يوسف است و کاشفي صاحب روضه الشهداء در آنکتاب از او نقل نموده و آن را نسبت بابوبکر مزبور داده و هم چنين ملا معين فراهي هروي که معاصر با کاشفي بوده در تفسير احسن القصعوم که آنهم تفسير سوره مذکوره است و يکي از دفاتر تفسير بحر الدرر او است و کتب بسيار ديگر هم از تاليفات او است مثل معارج النبوه در سيره حضرت خاتم الانبياء و اسرار الفاتحه در تفسير سوره حمد و قصص المرسلين و اربعين و غير اينها چنانکه در کشف الظنون اينها را از مولفات او شمرده و بالجمله اين دونفر که از بزرگان علماء ايشانند در هر دو تفسير سوره يوسف خود آورده اند که در سه ماه آخر از هفت سال قحطي مصر در انبارها غله نماند که حضرت يوسف بمصريان دهد حضرتش از اين جهت بغايت محزون گشته دست دعا بر آورد و گفت خداوندا بندگان تواند و در انبار يکدانه باز نمانده ايخالق رزاق دري از خزائن ارزاق بر اين بيچاره گان بگشاي في الحال جبرئيل فرود آمد و گفت اي يوسف حضرت پروردگار جل جلاله ميفرمايد که ما در مشاهده جمال تو حلاوتي تعبيه کرديم که هر کس که نظر بر منظر زيباي تو افکند تا بيکماه او را احتياج بطعام نباشد روز ديگر منادي کردند که هر که را خاطر بجهت علت مجاعت متفرق است ميبايد که فردا در فلان صحرا مجتمع گردد که يوسف صديق از براي گرسنگان خان آن عامي و مائده اکرا مي خواهد بنهاد پس مردمان مصر روي بدان صحرا آوردند آنگاه يوسف با خيل و حشم خويش بان صحرا تشريف آورد و بر تختيکه از براي وي بر بالاي بلندي نهاده بودند برآمد و برفع از جمال خويش برداشت مجاعت رسيدگان را چون نظر بر جمال آن حضرت افتاد چندان مستغرق جمال وي گشتند که تا يکماه ديگر پرواي طعام و شراب نداشتند پس در آن سه ماه ماهي يکمرتبه يوسف صديق جمال خود را بمصريان نمودار کرده و آنها را مستغني از طعام و شراب مينمود اين ناچيز گويد عجب است از اين طائفه که اينگونه از ارزاق و مواد حيات را درباره طايفه کثيره روا داشته و در کتب خود ثبت و ضبط مينمايند ولکن درباره حجت خدا حضرت مهدي منتظر رزق و ماده حيات را منحصر بطعام و شراب دانسته آنگاه شبهه مينمايند که چگونه در اين مدت غيبت طعام و شراب بحضرتش واصل ميگردد امر پنجم آنست که در نجم ثاقب فرموده که علماي اهل سنت در احوال بسياري از مشايخ و عرفاي خود نوشته اند که مدتها در فلان محل از مغازه و يا مسجد بود بذکر وعبادت مشغول و غذاي او از غيب ميرسيد که حسني در نقل آنها نيست چه شده که اين مقدار مقام را در يکي از فرزندان پيغمبر خود مستبعد دارند و احتمال ندهند ولکن آن را از براي هر بيسر و پائي راضي ميشوند اين ناچيز گويد که نقل ايشان غذاي غيبي رسيدن از براي مشايخ و مرشدين خود را چون باز پاي غذا و قوت در بين است نهايت آنکه ميگويند بواسطه رياضت باين مقام رسيده چندان استعجاب ندارد عجب اينست که حکاياتي نقل مينمايند از بعضي از اشخاص که نه شيخ بوده اند و نه مرشد و نه آنکه غذا از براي ايشان از غيب ميرسيده بلکه در مدت کثيره هيچ احتياج بطعام و شراب نداشته و با وجود اين زنده بوده اند و ما از جمله بنقل دو حکايت از آنها اکتفا مينمائيم حکايه اول شعراني در يواقيت و الجواهر از کتاب سراج العقول شيخ ابو طاهر قزويني نقل نموده که شيخ مزبور در آنکتاب گفته است بتحقيق که ما مشاهده نموديم مردي را که اسم او خليفه الخراط بود و مسکنش در بلده ابهر بود که از بلاد مشرق است و او در مدت بيست و سه سال ابدا طعامي نخورد و حال آنکه شب و روز بدون سستي و ضعف مشغول بعبادت پروردگار بود حکايه دويم فيروز آبادي در قاموس در باب عين گفته عبود مثل تنور مردي است بسيار خواب که هفت سال در جاي هيزم کشي خود در خواب بود و در معضل که اسم کتابي است در او نوشته که اول کسيکه داخل بهشت ميشود عبد اسودي استکه او را عبود ميگويند بسبب اينکه خداوند عز و جل پيغمبري را فرستاد بسوي اهل قريه پس ايمان نياورد باو احدي مگر اين سياه و اينکه قوم او براي او چاهي کندند پس آن پيغمبر را در آن چاه گذاشتند و روي آن را با سنگي گرفتند پس اين سياه بيرون ميرفت و هيزم ميکشيد و هيزم را ميفروخت و بان طعام و شراب ميخريد آنگاه ميامد نزد آنچاه پس خداوند او را اعانت ميکرد در برداشتن آن سنگ پس آن را برميداشت و آن طعام و شراب را براي آن پيغمبر سرازي ميکرد و آن سياه روزي هيزم کند پس نشست که استراحت نمايد پس بطرف چپ خود افتاد پس خوابيد هفت سال آنگاه بيدار شد و او اعتقاد نداشت مگر آنکه ساعتي از روز خوابيده پس هيزم خود را برداشت و بانقريه آورد و فروخت آنگاه بنزد چاه رفت پس پيغمبر را در آنجا نديد و آن قوم پشيمان شده بودند و آن پيغمبر را بيرون آورده بودند پس آن پيغمبر از حال آن سياه سئوال ميکرد پس ميگفتند که ما نميدانيم او در کجا است پس او مثل ميزنند براي کسيکه ميخوابد و زمحشريهم در ربيع الابرار باينحکايت اشاره کرده و در نجم ثاقب بعد از نقل اين حکايت فرموده و در اين حکايت جواب است از همه استبعادات ايشان چه ماندن سياهي هفت سال بي آب و نان در زير آفتاب و باد و باران و محل استطراق جانوران و درندگان زنده و سالم بمراتب اعجب است از بقاي کسيکه ميخورد و مياشامد و سير ميکند چنانچه اماميه ميگويند و اعجب از آن خفاء آن سياه است بر اهل آن قريه در اين هفت سال با آنکه در محل مخصوصي خوابيده بود و چگونه ميشود احتمال داد که در طول اين مدت عبور احدي بانجا نيفتاده و ديگر محتاج بهيزم نشدندو يا هيزم کشي در آنجا نماند و ديگر خفاء حکمت خوابانيدن خداوند او را در هفت سال که راهي نيست مگر آنکه اعتقاد کنند اجمالا ببودن آن مطابق صلاح هر چند ندانند حکمت آن را و نبايد از حس خود بجهت ندانستن حکمت دست بردارند چنانچه اماميه که مطابق اخبار نبويه و علويه که نهمي از فرزندان امام حسين است امام و خليفه و حجت خدا و مهدي موعود است واضح و مبرهن کردند و بحس وجدان از روي مشاهده آيات و معجزات و کرامات و ديدن اثر اجابت در رقاع استغاثات و توسل بانجناب در ملمات بمقام عين اليقين رسانيدند و از ندانستن حکمت غيبت آن بزرگوار و نفهميدن سبب خفاء آن امام غائب از انظار ضرري و نقصي بعلم و اعتقاد ايشان نرسد و ريبه و ترددي در آن وجود مبارک نکنند اين ناچيز گويد که الحق همان قسميکه استادنا المحدث فرموده اند اين حکايت رفع مينمايد چندين استبعاد را که مخالفين آنها را بعنوان شبهه درباره آنجان جهان و امام عالميان نموده اند اول زنده ماندن اين سياه است بدون طعام و شراب در مدت هفت سال و حال آنکه معروف استکه اطبا ميگويند اگر آدمي سه شبانه روز عذائي تناول ننمايد ميميرد و هلاک ميشود پس نقاء



[ صفحه 27]



آن زنده در اينمدت هفت سال بدون غذا رفع مينمايد استبعاد بقاء مهدي عليه السلام در طول غيبت بدون غذا بنابر گفته ايشان دويم سالم ماندن او است در زير آفتاب سوزان در تابستان و برف و باران در زمستان و ايمن بودنش از استطراق موذيان و درندگان در اين مدت چه اين رفع مينمايد استبعاد صحيح و سالم ماندن آن جناب را در طول زمان غيبت سيم خفاء آن است از انظار مترددين سيما اهل آن قريه که آن سياه درکلاء و مرتع ايشان در اين مدت افتاده بود و هيچکس او را نديده چه اين رفع مينمايد استبعاد از نديدن حضرت مهدي را در طول غيبت چنانکه اين يکي از شبهات مخالفين است که بعد از اين با جوابش عنوان ميشود چهارم مخفي بودن حکمت خوابانيدن خداوند است او را در اين هفت سال چه اين رفع مينمايد استبعاد از غيبت آن بزرگواررا در اين مدت متماديه و حال آنکه وجه حکمت آن معلوم نيست چنانکه مخالفين گفته اند و اينهم يکي از شبهات ايشان است که ايضا بعد از اين عنوان ميشود با جوابش نقل منام کالمسک في الخاتم جناب مستطاب قدسي القاب قدوسي انتساب الفاضل التقي و الفالح الزکي الاقا ميرزا اسمعيل التبريزي سلمه الله تعالي که سالها بمجاورت اعتاب مقدسه ائمه عراق عليهم صلوات الله الملک الخلاق مشرف بوده و چند سال استکه در مشهد مقدس رضويه مشرف است و در علم تجويد قران و بيان مسائل تکليفيه از فتاوي حجج اسلاميان و انشاء اشعار عاليه المضامين بطبعي روان قليل النظير است نقل نموداز جناب مستطاب عمده العلماء الاعلام و سناد اهل الاسلام الواصل الي رحمه الله الملک السبحاني الاقاميرزا علي الشهير با المقدس التبريزي الخياباني که فرمود وقتي در مجلس شيخ بهائي نورالله مرقده است پس من گفتم شيخ مرحوم در انحاشيه هنري بکار نبرده و از نکت و دقايق خالي و مقصور بر نقل اخبار است تا آنکه بعد از چند وقتي يا در همانشب بنابر ترديديکه از براي اين ناچيز است در خواب ديدم که حجره ايست و مردم متوجه بان شده و ميگويند که شيخ بهائي در اين حجره است پس رفتم تا بدر آن حجره و پرده را بالا زده و داخل شدم ديدم شيخ مردي ضعيف الجثه و خفيف الجثه است و نشسته است و بنحويکه نماز گذار نشسته برکوع ميرود سر خود را پائين انداخته است پس من سلام نمودم و شيخ مرحوم بهمان قسمي که سرش پائين بود جواب سلام مرا داده و اصلا بمن توجهي نفرمود من چنين فهميدم در عالم خواب که شيخ بواسطهه آن انتقاديکه من از حاشيه اش بر تفسير بيضاوي نموده ام بيلطف بمن شده است خواستم آن مرحوم را بسخن آورده تا رفع کدورتش را از خود بنمايم پس پرسيدم شيخنا چيزي را بجانب شما نسبت ميدهند نميدانم که آن را خود شما فرموده ايد و يا آنکه صوفيه و متصوفه آن را بشما بسته اند باز بهمان نحويکه سرش پائين افتاده فرمود آن چه چيز است عرض کردم ميگويند که جناب شما فرموده ايد که من در يکماه رمضاني اصلا و ابدا طعام و غذائي نخوردم و غذا و طعام من تلاوت کلام الله و قرآن مجيد بوده است فرمود بلي اين گفته من است گفتم شيخنا اطبا ميگويند که اگر بگذرد بر آدمي سه شبانه روز که قوت و غذا تناول ننمايد آن آدم ميميرد پس بهمان وضعيکه سر پائين انداخته بود فرمود آدم نميميرد و گويا اين عبارت را مکرر فرمود پس من از خواب بيدار شدم و در اين خواب تصديقي است از اينکه ماده رزق و حيات منحصر بخوردن طعام و تناول نمودن غذا نيست.