بازگشت

صبيحه 06


بدانکه شبهه ششم که اهل خلاف درباره وجود مسعود امام عصر و ناموس دهر نموده اند اينست که شما اماميه ميگوئيد کهغيبت تا کنون که سال هزار و سيصد و پنجاه و يکم هجري است يک هزار و نود و پنج سال طول کشيده و روايت مينمائيد که آن جناب در وقت ظهور چهل ساله يا کمتر باشد و ما ندانستيم که چگونه منقضي ميشود هزار و نود و پنجسال در چهل سال با آنکه خداي دانا استکه تا ظهور تا کجاي از سن برسد و اين را از خصايص مهدي بشمار آوريد که چون ظاهر شود در صورت مردي سه ساله يا چهل باشد و چون طويل الاعمار از انبياي گذشته و غير ايشان نباشد که يکي هدف تير پيري ان هذا تبلي شيخنا باشد و ديگري بنوحه گري اني و هن العظم مني و اشتعل الراس شيبا از ضعف پيري خويش بنالد چنانکه شيخ صدوق شما در کمال الدين از ابو الصلت هروي از حضررت رضا روايت نموده بعد از اينکه از علامت قائم از ايشان از آن جناب سئوال ميکند که فرمود علامتش آنست که چون خروج کند در سن پير باشد و بصورت جوان بانمرتبه که نظر کننده بانحضرت گمان برد که در سن چهل سالگي است يا کمتر از چهل سالگي و ديگر از نشانهاي آن حضرت اينست که بگذشتن شبها و روزها بر آن حضرت پيري بر آن جناب راه نيابد تا زمانيکه اجل آن سرور در رسد و در غيبت شيخ طوسي استکه از جناب صادق مروي استکه فرمود ظاهر ميشود آن جناب جوان موفق سي ساله و نيز روايت کرده از آن جناب که فرمود اگر خروج کند قائم هر آينه انکار ميکنند او را مردم رجوع مينمايد بسوي ايشان صاحب ايشان در حالتيکه جواني است موفق و نيز روايت کرده از آن جناب که فرمود از اعظم بليه آنکه خروج ميکند صاحب ايشان در حال جواني و ايشان گمان ميکنند او را پيري کبير السن و مراد از موفق چنانکه علامه مجلسي احتمال دادآنست که اعضايش متوافق و خلقتش معتدل باشد با کنايه از توسط در جواني است يا عبارت آخري آنست که وقت توفيق تحصيل کمال است و در نجم ثاقب مبدي اين شبهه را صاحب ملل و نخل دانسته و بعد از نقل اين روايات که ما ذکر نموديم فرموده شهرستاني عاري از لباس انساني در ملل و نحل بعد از ذکر فرق اماميه بعد از حضرت امام حسن عسکري که آن را از رساله فرق نوبختي برداشته و جمله از کلمات نافعه او را دزديده ميگويد و از عجب اينکه ايشان يعني اماميه ميگويند که غيبت طول کشيده دويست و پنجاه سال و چيزي و امام فرمود که اگر قائم خروج کند و داخل شده در سن چهل سالگي پس او صاحب شما نيست و ما ندانستيم که چگونه منقضي ميشود دويست و پنجاه سال در چهل سال انتهي و استادنا المحدث در کتاب مذکور ميفرمايد و حاصل آن خبر يعني خبريکه شهرستاني در کلامش اشاره نموده آنست که آن حضرت چهل ساله يا کمتر باشد اگر زيادتر باشد مهدي عليه السلام نيست و حاصل شبهه اين احمق و همراهانش اينست که شما ميگوئيد مهدي دويست و پنجاه سال است تقريبا که غائب شده و اين مقداراز مدت مطابق با زمان شهرستاني است و يا هزار و نود و پنجسال است که موافق با تاريخ تاليف اين عجاله است و اگر الحال مثلا او خروج کند چگونه چهل ساله باشد و حاصل جواب از اين شبهه اينست که مراد از آن روايات آنست که آن جناب در صورت و هيئت و بنيه و مزاج مرد چهل ساله باشد هر چند که هزارها عمر او باشد و خداي قادر است کسي را نگاه دارد در سني باين نحو که گفتيم و فريقين نقل کرده اند که از معجزات پيغمبر آن بود که بر هر حيواني سوار ميشدند آن حيوان در همان سن که در آنحال داشت ميماند و ابن اثير در اسد الغابه روايت کرده که عمرو بن الحمق خزاعي آن حضرت را سيراب نمود پس در حق او دعا کرد و فرمود اللهم متعبه بشبابه پس هشتاد سال بر او گذشت که در ريش او موي سفيد ديده نشد بلکه بسا شد که از پيري بجواني برگردانيدند اين ناچيز گويد که از



[ صفحه 22]



جمله موارديکه آن بزرگواران پير را جوان کردند نظر بمضمون روايت حبابه و البيه است که باشاره حضرت علي بن الحسين جوانيش عمود نمود چنانکه در بحار در ضمن روايت او که اميرالمومنين علامت امامت را خاتم گذاردن بر سنگريزه و نقش بستن بر او بيان فرمود چنانکه خود آن بزرگوار اين علامت را نيز اظهار داشت تا آنکه حضرتش ازدنيا رفت چنين است که پس بنزد حضرت حسن رفته و آن جناب نيز همين علامت را از براي او اظهار داشت و بعد از رحلت آن بزرگوار شرفياب خدمت امام حسين عليه السلام شده و آن جناب نيز همين علامت را اظهار داشت تا آنکه بعد از شهادت آن جناب خدمت حضرت علي بن الحسين شرفياب شده در حالتيکه پيري و کبر سن او را دريافته بود و از ضعيفي عاجز شده بود و خودش گويد که سن من در آنوقت يکصد و سيزده سال بود پس ديدم آن بزرگوار را که مشغول نماز و در رکوع و سجود بود و من از نمايان کردن دلالت امامت را بر من مايوس شدم بواسطته اشتغالش بعبادت و خواستم که از نزدش بيرون روم پس بانگشت سبابه خود اشاره بجانب من فرمود و جواني من عود کرد الخ و بالجمله استادنا المحدث ميفرمايد بلکه همه پيران بهشتي را خداي تعالي جوان کند و ببهشت برد در آخرت قدرت جديده براي حقتعالي پيدا شود يا شهرستاني براي آخرت خداي ديگر قائل شود که تواند چنين قدرت بنمايد و عجب از او است و هم کيشانش که جناب خضر رازنده دانند و چند هزار سال از آن حضرت بزرگتر است و ميگويد در صحراها و براري سياحت ميکند و اگر حيات آن جناب بنحو متعارف باشد بايد مشتي از پوست و استخوان باشد و در گوشه افتاده و آن حضرت را در صورت و هيئت هر صاحب سني که فرض کنيم جاي همان اعتراض هست خداي تعالي باينقوم يا انصاف دهد و يا ادراک و شعور که از هر دوعاريند ميبدي در شرح ديوان گفته که حقتعالي دندان و ارکان خضر را پيش از ظهور حضرت خاتم الانبياء هر پانصد سال تجديد ميکرد و بعد از ظهور آن حضرت در هر صد و بيست سال تجديد ميکند و در احتجاج طبرسي مرويستکه از امام حسن که فرمود در ضمن حالات آن جناب که طولاني ميکند خداوند عمر آن حضرت را آنگاه ظاهر ميکند او را بقدرت خود در صورت جوان صاحب سن چهلساله و اين براي آنکه مردم بدانند که خداوند بر همه چيز قادر است جواب اقصربتقرير آخر در بستان السياحه در ترجمه حالات حضرت ولي عصر بعد از اينکه اظهار تعجب ميکند از کسانيکه طول عمر آن حضرت را منکرند بوجود خضر و الياس از اولياء الله و بقاء شيطان از اعداء الله و حال آنکه آن حضرت افضل است از انبياء سلف و او است ولد صاحب نبوت مطلقه و ولايت کليه ميگويد عجبترآنکه بعضي از متصوفه که خود را از اهل دانش شمارند و از ارباب بينش پندارند قائلند بر اينکه در ملک هندوستان در ميان برهمنان و جوکيان و مرتاضان و رياضت کشان ميباشند که بسبب حبس نفس و قلت اکل چند هزار سال عمر کرده و ميکنند و با وجود اين منکر وجود آن حضرتند فقير گويد انکار وجود آن حضرت در حقيقت انکار قدرت باري تعالي است منت خداي را که فقير را هم چون آفتاب روشن است که کيمياگر از اجزاي متفرقه اکسيري ساخته بر نقره طرح ميکند و آن نقره را طلاي احمر ميسازد و حال آنکه نطره در اندک زماني پوسيده و نابود ميشود و طلا برعکس آن چند هزار سال بر يکمنوال است و نابود نميشود پس اگر ولي خدا مانند آن کيمياگر از اکسير التفات خويش بدن خود را هم رنگ روح گرداند و باقي و دائم سازد اين ناچيز گويد و بر حالت جواني نگاهش دارد بعيد نخواهد بود انتهي و الحق اين بيان کافي و دليلي است و اني بر طول عمر آن جناب و اقي ماندنش در سن چهلسالگي و کمتر از آن چه آنکسيکه متصرف در ما سوي الله است باذن الله و اجازته تواند چنين تصرف را در بدن خود بنمايد چنانکه در بساط دويم در ذيل معني شستن الکفين که از شمائل حضرت بقيه الله از حضرت جواد بيان شد فارجع.