صبيحه 05
بدانکه شبهه پنجم که اهل خلاف درباره وجود آن جان جهان و امام عالميان نموده انداين است که ميگويند سلمنا تولد مهدي موعود را لکن طول عمرش با باقي بودن باکمال قوت و توانائي و وفور عقل چنانکه شما اماميه ادعا مينمائيد امري است خارق عادت زيرا که عمر شريف او از زمان تولد که سال دويست و پنجاه و شش از هجرت است الي کنون که سال هزار و سيصد و پنجاه و يکست هزار و نود و پنجسال ميشود و عادت جاي نشده که احدي از بشر در اينقدر از زمان باشد در دنيا و باقي بماند چه برسد از بقاء او بوصف توانائي و وفور عقل و کمال قوت و جواب از اين شبهه برد و نهج است نهج اول آنست که اگر مراد بخرق عادت در کلام خصم دعوي امتناع و محاليت و عدم تعلق قدرت است باو باينکه ميگويد که طول عمر بوصف مذکور يا مطلقا امري است محال و ممتنع مانند بعضي از منجمين و اهل طبايع که منکر صانعند پس بطلان کلام او در کمال وضوح است و خارج از همه ارباب ملل و اديان است و سخن او منتهي ميشود باينکه آيا عالم مصنوع است و او را صانعي ميباشد که جيوه و بقاء موجودات و کوتاهي عمرهاو طول آنها بيد قدرت او است و يا آنکه از براي عالم صانعي نخواهد بود و آنچه هست بمقتضي دهر و طبيعت است و اين مطلب در محل خود مفروغ عنه است که لابد از براي عالم صانعي خواهد بود و بعد از معلوميت اينمطلب گفته ميشود که حقيقت عمر و طول زندگاني و قصران نيست مگر يکنوع از امتداد و استمرار من شانه عدم الحيوه بحيث يکون نسبته الحيوه و عدمها اليه علي السوا چه حيوه بالذات مخصوص يصانع عالم است و فرض شد که مسلما عالم مصنوع است و از براي او صانعي است که حيوه و بقاء او ذاتي است و ماسواي او آنچه هست همه مصنوع و مخلوق اويند که يجوز له البقاء و عدم پس حيوه و مايحتاج اليه الحيوه از بنيه و ماده و صورت همه آنها مصنوع و مقدور و متعلق بقدرت پروردگارند که نسبت بقاء و فتاء و حيوه و عدم حيوه بالنسبه بجميع علي حد السواء است فالجواز و الامکان يتطرق الي جميع المذکورات پس باطل شد قول خصمم بمحاليت اين چنين طول عمر و امتناع عقلي داشتنش و اگر مقصود خصم مجرد استبعاد است نه امتناع پس اين اظهر بطلانا خواهد بود چه آنکه بعد از اقامه ادله قطعيه بعدم خلو ارض از حجت الهيه و لازم بودن عصمت آن و شهد به القران و تواتر الاخبار من الذي انزل عليه القران و شهد بصحته و صدقه البرهان پس معقول نخواهد بود که استبعاد محض سبب شود از براي انکار يا معارضه نمايد با آن ادله و براهين نهج دويم آنست که اين استبعاديکه خصم در اينمقام نموده مجرد دعوي بلابيان است بلکه بر خلاف عيان است چه آنکه منع مينمائيم که طول عمر بوصف مذکور خارق عادت باشد بلکه جاري بر مقتضاي عادت است غايه الامر برخلاف عادت اکثر اعمار مردمان دوره ختميه است نه آنکه برخلاف عادت در جميع ازمان است زيرا که عادت در زمان انبياء سلف و امم ايشان بلکه قبل از بعثت تا زمان حضرت آدم بر اين بوده که عمرهاي ايشان دراز و طولاني باشد چنانچه در اخبار و تواريخ بلکه در قرآن است که هزار سال و دو هزار سال بلکه متجاوز عمر مينموده اند چه از انبياء و سلاطين و چه از کفار و موحدين چنانکه اشخاص کثيره از آنها را در کتب غيبت مثل بحار سيزدهم و کمال الدين و نجم ثاقب و کفايه الموحدين و هدايت الموحدين و دارالسلام و غير اينها ذکر نموده اند و اين ناچيز نيز عبقريه در اين بساط از براي ذکر آنها ترتيب داده تا آنکه در وقت مطالعه اينکتاب احتياج برجوع بان کتب نباشد و بالجمله دعوي خرق عادت و يا استبعاد مذکور سخني است لا طائل که مقصود خصم غير از تلبيس و اظهار شبهه بلکه اظهار عصبيت و عناد چيز ديگر نخواهد بود هدايه و ارشاد الي رفع هذا الاستبعاد عجب است از مخالفين که اعتقاد بوجود دجال دارند که زنده و موجود است در دنيا و غائب است از انظار و در چاهي محبوس است مقيدا و مغلولا ولکن زندگاني و طول عمر حضرت حجت را در سعه ارض با کمال عزت و احترام و با احشام و خدام استبعاد مينمايند و هم چنين زندگاني حضرت خضر و الياس و عيسي را اعتقاد دارند چنانچه در اخبار از فريقين است ولکن آنچه که رسول خدا را باء طاهرين مهدي عليه السلام خبر داده اند از وجود و بقائش در دنيا و غيبتش از انظار آن را تصديق نمينمايند بلکه در مقام انکار و استبعاد و مکابره برميايند و چه نيکو الزامي است از موردين اين شبهه فرمايش جمال الصالحين در محجه که وصاياي آن جناب است بخلف باشرفش چه در آنکتاب بعد از اينکه وصيت مينمايد فرزندش را به اعتقاد
[ صفحه 20]
بحجت و شئونات آن بزرگوار ميفرمايد روزي در بغداد حاضر شدند در مجمع من جماعتي که در ميان ايشان بعضي از فضلاء عامه بود و صحبت ما منجرر شد بذکر مهدي موعود عليه السلام و آنچه اماميه اعتقاد بان دارند و ادعا مينمايند از حيات و غيبت آن حضرت و آن عالم انکار نمود آن را باشد انکار و تشيع بر اماميه نمود بر آنچه اعتقاد دارند در حق آن سرور پس من در جواب او گفتم که اگر امروز کسي حاضر شد و مدعي اين شد که من بر روي آب راه ميروم مانند راه رفتن بر روي زمين پس ميبيني که تمام اهل بلد که هرگز چنين امري را مشاهده نکرده بودند اجتماع مينمايند که راه رفتن آن شخص را بر روي آب مشاهده نمايند و از اين قضيه تعجب خواهند نمود پس در يوم ثاني باز شخصي بيايد و همين ادعا را نمايد که من نيز بر روي آب مشي ميکنم مانند مشي بروي زمين البته تعجب مردم از مشاهده فعل دويم کمتر است زيرا که در روز گذشته مثل آن را کرده بودند بلي آنهائيکه در روز گذشته نديده بودند تعجب ايشان بسيار است و اگر شخص ثالثي در روز سيم مدعي همين فعل شود و بر روي آب راه رود دهر آينه تعجب مردم کمتر خواهد شد چه آنکه اينکار را قبل از اين از دو نفر ديگر مشاهده کرده بودند و اگر شخص رابعي اين امر را بجاي آورد که اشخاص سابق الذکر بجاي آوردند و هم چنين خامس و سادس البته تعجب خلق بالمره از بين برداشته خواهد شد بنحويکه مدعي اين مطلب را تصديق خواهند نمود بلا تامل و بدون انکار و چون اين دانسته شد بدانکه اماميه ميگويند که امر مهدي بدينمنوال است چه آنکه شماخودتان روايت ميکنيد و اعتقاد داريد بر اينکه ادريس حي و موجود است الي الان و هم چنين حضرت خضر و الياس در زمين زنده و موجودند و حضرت عيسي در ظهور مهدي عجل الله فرجه بزمين نزول مينمايد و بانحضرت اقتدا مي کند و حال آنکه ايشان اکثر تمرا و اکبر سنا هستند از حضرت مهدي پس شما چرا تعجب نميکنيد ولکن تعجب ميکنيد از اينکه از ذريه خاتم انبيا که پيغمبر شما است کسي باشد که حال او مانند حال ايشان باشد و طول عمر اين انبيا را انکار نمينمائيد ولکن انکار مينمائيد که از عترت پيغمبر شما کسي باشد که عمر او زياده باشد از آنچه متعارف در اين ازمنه است و بعيد ميدانيد که اين مطلب يکي از کرامات او باشد تذنيبه لاناء هذا لبيان کالطفحه في نقل کلام لمحمد بن طلحه محمد بن طلحه شافعي در کتاب مطالب السئول چنين گفته استکه مهدي زنده و باقي است از زمان غيبت او تا اين زمان و امتناعي نيست در بقاء او بدليل بقاء عيسي و خضر و الياس از اولياء الله و دجال و ابليس لعين از اعداء الله و بقاء ايشان بکتاب و سنه ثابت است و متفقند بر بقاي ايشان ومنکرند بقاء مهدي را از دو وجه اول از طول زمان تا آنکه جواب گفته از اين سند انکار باينکه آنچه دليل بر بقاء عيسي است همان دليل است بر بقاء مهدي زيرا که دليل بر بقاء عيسي کتاب خدا است من قوله و ان من اهل الکتاب الا ليومنن به قبل موته يعني نيست از اهل کتاب مگر آنکه بايد ايمان بياورند بعيسي قبل از وففات او و از زمان نزول اين آيه الي الان اين وعده الهي واقع نشده پس البته بايد اين واقعه در آخر الزمان واقع شود که عيسي از آسمان نزول نمايد و اهل کتاب قبل از موت باو ايمان آورند بشريعت اسلام و او از اعوان مهدي خواهد بود اين ناچيز گويد که از اين بيان نکته بقاء و حيوه عيسي هم معلوم شد چه نصاري بعد از اينکه در آخر الزمان ديدند که رئيس ايشان که عيسي است مروج دين اسلام و معين رئيس اسلام است با لطوع و الرغبه خواهند اسلام قبول نمود و بالجمله ميگويد و هم چنين دليل بر بقاء او سنت رسول خدا است من قوله که عيسي در آخر الزمان نزول نمايد از آسمان و در پشت سر مهدي نماز بخواند و دليل بر بقاء دجال و ابليس و خضر و الياس نيز سنت رسول خدا است بلکه در حق ابليس آيات نيز دليل است من قوله تعالي حکايه عنه انظري الي يوم يبعثون و دليل بر بقاء مهدي نيز کتاب و سنت رسول خدا است لقوله ليظهره علي الدين کله ولوکره المشرکون چه آنکه غلبه اسلام بر کفر بنحويکه بالمره کفر از ميان برداشته شود هنوز از بدو اسلام الي کنون نشده است پس بايد در آخر الزمان واقع شود در دست مهدي و آنچه از اخبار که از رسول خدا رسيده که دلالت بر بقاء عيسي الي آخر الزمان دارد همان نحو از اخبار نيز در بقاء مهدي از آن جناب رسيده و بعد از اين کلمات گفته پس چه مانع است بر بقاء مهدي با آنکه بقاء او باختيار الهي است و داخل در تحت قدرت پروردگار است و اين کرامت و معجزه است از رسول خدا و بنابراين امام اولي ببقاء است از حضرت عيسي و دجال و بقاء او تا آخر اللزمان موجب آنست که زمين پرشود از عدل و داد چنانکه مکررا ذکر شد الخ دليل علي طول عمر الحجه من الشافعي المنسوب الي گنجه بدانکه ابو عبدالله محمد بن يوسف گنجي شافعي در کتاب بيان از اخبار صاحب الزمان که آن را بر بيست و پنج باب قرار داده و اخبار مسنده از کتب معتبره در آن نقل نموده و بنحو اتم و اکمل مذهب اماميه و صحت آن را درباره حضرت مهدي اثبات نموده و شبهات اصحاب و هم کيشان خود را رد نموده است ثابت نموده که بقاي عيسي و دجال که بقاي آنها از مسلميات در نزدعامه است به تبعيت بقاي حضرت مهدي است و بقاي هر دو فرع آن وجود مبارک و بقاي اواست باين بيان که مسلم استکه حکمت بقاي عيسي ايمان آوردن اهل کتاب است بحضرت خاتم النبيين بسبب تصديق عيسي از آن جناب چنانچه در آيه شريفه و ان من اهل الکتاب الا ليومنن به قبل موته اشاره بان شده و تصديق دعوي حجت عليه السلام و بيان آن براي طاغيان بمتابعت و نماز کردن در خلف آن جناب چه آنکه جايز نباشد وجود عيسي و بقاي او بدون آنکه نصرت کند اسلام را و تصديق و متابعت نمايد امام را والا خود منفرد خواهد شد بدعوت و دولتي و آن منافي دعوت اسلام است پس عيسي را جز نصرت و اعانت و تصديق حظي نباشد و در بقائش اثري نباشد و ابن عين فرعيت وجود و تبعيت او است مرا امام مهدي عليه السلام را و چگونه رواست بقاي فرع بي ابقاء اصل و تابع بدون متبوع تاييد فيه تشديد فاضل تنکابني در تصص العلماء مرقوم داشته که وقتي در روز عبد بديدن مرحوم حاج ملا عبدالوهاب قزويني که از علماء آن بلد و با شهيد ثالث معاصر بود رفته بودم و مجلس آن مرحوم مملو از علماء بود پس سئوال کردم که حکمت در زنده بودن عيسي و نزول آن جناب از آسمان در آخر الزمان و اقتدا نمودن آن جناب بحضرت امام عصر چيست کسي جواب نگفت من گفتم که شايد حکمت آن لطف باشد چه حقتعالي ميدانستکه امت عيسي اکثر روي زمين ميباشند و اگر چه دين آن حضرت را تغييرداده اند وليکن هفت شمه فرنگ از نمسه و فرانسه و انگليس و پروس بلکه روس از ملت و امت عيسي ميباشند پس بعد از ظهور حضرت صاحب الامر عيسي نزول ميکند که و ان من اهل الکاب الا ليومنن به قبل موته و آن جناب را ميشناسند و بواسطه او بحضرت حجت ايمان مياورند اگر چنين نميشد انکار ميکردند و از تيغ امام عصر
[ صفحه 21]
هلاک ميشدند پس حاجي مزبور تصديق کرده و گفت که شيخ احمد نيز چنين گفته و حکمت بقاي دجال که در وجودش جز فتنه و فساد چيزي نيست ابتلاء و امتحان خداوندي است مرخلايق را تا ظاهر شود مطيع از آنها از عاصي و محسن ايشان از مسيي ء و مصلح از آنها از مفسد و اين فرع وجود کسي است که اطاعت و عصيان و صلاح و فساد بامر و نهي و فعل و ترک او معلق و منوط باشد و آنکس جز حضرت مهدي که آيتي است از براي نبوت جد خود کسي ديگر نباشد و چگونه جايز و تصديق دارند بقاي اين دو فرع را و مستبعد شمرند بقاي اصل را که تمام وجودش رحمت و لطف و خير و برکت است ايراد مقال و جواب سئوال اين ناچيز گويد که اگر کسي از هم کيشان اين گنجي شافعي بر او ايراد کند و بگويد که تو خود در کتاب بيان از رسول خدا روايت نموده که فرموده در جمله احوال مهدي که آن حضرت مشغول نماز صبح است با اصحاب خود در بيت المقدس که عيسي بن مريم از آسمان فرود ميايد پس مهدي بقهقرا برميگردد که عيسي پيش افتد و امام مردم شود پس عيسي دو دست خود را برکف آن جناب ميگذارد و باو ميگويد مقدم شو و هم چنين در عقد الدر را از آن جناب مروي استکه فرمود پس ملتفت ميشود مهدي که عيسي بن مريم نازل شده و گويا از مويش آب ميچکد پس مهدي باو ميفرمايد که مقدم شو و براي مردم نماز کن پس عيسي در مقام با او بيعت ميکند و نيز از سدي روايت کرده که آن جناب فرمود جمع ميشوند مهدي و عيسي وقت نماز پس حضرت بعيسي ميفرمايد پيش بيفت پس عيسي ميگويد تو سزاوارتري بنماز پس نماز ميکند عيسي باقتدا در عقب آن حضرت و بالجمله اين فعل حضرت مهدي که قهقري بر کشتن در نماز است چنانکه مضمون خبر اول است و قول آن حضرت که بعيسي بفرمايد پيش بيفت در نماز چنانکه مضمون دو خبر ديگر است علي الظاهر منافي با اصل بودن مهدي و فرع بودن عيسي است و مخالف با متبوع بودن آن جناب و تابع بودن مسيح است پس جوابش بنابر فرض سحت سند آنها اين استکه امر مهدي عيسي را بتقديم نظير امر رسول خدا است جبرئيل را در شب معراج بتقديم از براي صلوه و امتناع جبرئيل و گفتن او که ما از آنوقت که مامور شديم بسجده از براي آدم بر آدميان مقدم نميشويم و جوابب ديگر آنکه محتمل است قويا که مقصود آن حضرت کشف افضليت خودش از براي خلق بر حضرت عيسي باشد از زبان خود عيسي بمجرد تقدم در نمازکه بقواعد بسياري از اهل سنت فضلي در آن نيست و روايت کنند جواز نماز را خلف هر بري و فاجري و فراموش کنند کلام نبي خود را که هرگز رستگار نميشود قوميکه پيش بيفتد ايشان را کسيکه در ميان آن قوم افضل از آن باشد که پيش افتاده و بايد دانستکه در روايات خاصه اينچنين مضمون وارد نشده بلکه همان نماز گذاردن عيسي است در عقب آن چنانچه مضمون روايت کافي و کمال الدين است.