بازگشت

صبيحه 04


بدانکه شبهه چهارم مخالفين درباره حضرت ولي عصر و ناموس دهر اينست که گفته اند چنانکه ابن حجر مکي يکي از آنها است بنابرآنچه در صواعق او است که در شرع انور مقرر است که ولايت جايز نيست براي صغير که کودکي را بر مال و جان و ناموس محترمي مسلط کنند و شما اماميه امامت و رياست کبري را براي مهدي خود عليه السلام که چهار ساله يا پنج ساله بود دعوي ميکنيد و اين با شرع جمع نشود و عبارت ابن حجر در کتاب مذکور در اين خصوص اينست که ثم المقرر في الشريعه المطهره ان الصغير لا تصح ولايته فکيف ساغ لهولاء الحمقاء المغفلين ان يزعموا امامه من عمره خمس سنين و انه اوتي



[ صفحه 17]



الحکم صبيا و جواب از اين شبهه برد و وجه است وجه اول جواب نقضي است و بيانش اينست که ببنابر مذهب اماميه که ميگويند تعيين امامت با خداوند عز و جل است که هرکه را خواست تربيت کند و حکمتش آموزد و قابل رياست و امامتش کند که امر واضح است که امکان دارد صبي را قابل امامت بداند و اين منصب را باو عطا کند چه در نزد او تعالي شانه صغير و کبير و سياه و سفيد يکسان استکه بهرکس در هر حال و صفتي که باشد تواند کند آنچه را که خواهد و اما بنابر مذهب اشاعره که سواد اعظم اهل سنتاند هم ممکن است که اعطاء فرمايد منصب امامت را بصبي چه آنکه ايشان ميگويد جايز استکه آدمي بتوسط دست يا پاي خود مثلا به بيند و بشنود و بفهمد و حفظ کند بهمان نحو که بتوسط گوش و چشم و حواس باطنه خود ميکند پس علي کلا المذهبين در امکان آموختن خداوند حکمت را بکودکي حرفي و سخني نيست کلام در وقوع آن است و بصريح قران وقوعش آشکار و نمايان است چه در قصه حضرت عيسي در آنجا که يهود بمريم همين شبهه معنونه را نمودند که کيف نکلم من کان في المهد صبيا عاقل هوشمند چگونه سخن گويد با کودک گهواره که هيچ نداند و نتواند گفتن عيسي فرمود اني عبدالله بدرستيکه من بنده ذات يگانه هستم که داراي تمام صفات جميله و قدرت تامه است که بتواند بکودکي آن را دهد که بگليم و خليلش داده اناني الکتاب و مرا کتاب عطا فرمود که برسولانش داده و علامت نبوتش قرار فرموده وجعلني نبيا و مرا نجلعت نبوت سرافراز کرده و بمنصب سفارت و رسالت بلند نموده و جعلني مبارکا اينما کنت در هر کجا که باشم ابواب خيرات ديني و دنيوي و برزخي و اخروي و ظاهري و باطني من بسوي عبادش باز کرده و چشمهاي فيوضات و مناففع و برکات از دل و زبان و رفتار و کردار من براي بندگان خود جاري نموده و اوصاني بالصلوه و الزکوه مادمت حيا در تمام ايام ايام زندگاني مرا بنماز که معراج بسوي حضرت مقدس او است دعوت کرد و از لذائذ و مشتهيات و منهيات امر بحبس نفس از آنها فرموده و برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا مرا نيکوکار کرد که حق نعمت احسان و تربيت مادرم را دانم و ازعهده شکر و پاداش رنج و تعبش برايم و سرکش و بدبختم نکرد که خود را مستحق هر خدمت از کسان دانم و براي کسي حقي بر خود ندانم و السلام علي يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا و سلامتي و امان خداوند برايم هست از شر و رو فتنه شياطين جن و انس و از بلاها وعذاب برزخي و اهوال و شدائد روز رستخير که از وقت ولادت تاآن روز از آفات دينيه و امراض قلبيه در امن و امانم و با قلب سليم در محضر قرب جنابش درآيم و بالجمله بعد از تامل و تدبر ظاهر شود که تمام اصول شرائع و خصائص نبوت را اين نبي مرسل چهل روزه عمر با عمده اعمال عباديت را از براي امت خود بيان فرمود جاهل غافل کساني هستند که اين شبهه را نموده اند مگر اين آيات را نديده و نشنيده اند و يا در قدرت کامله الهيه نقصي بهم رسيده و يا آنکه محل اين موهبت و نعمت در بندگان از قابليت و استعداد افتاده با اينکه ايشان استعداد و قابليت براي چيزي شرط ندانند در نجم ثاقب استکه ابن حماد در کتاب فتن روايت کرده که عيسي بحضرت مهدي ميگويد انما بعثت وزيرا و لم ابعث اميرا مرا براي وزارت فرستاده اند که وزير تو باشم نه براي امارت و شکي نيست که امير افضل است از وزيرو چگونه ميشود که با وزير در سن چهل روزه اين چنين معامله کنند که شنيدي و امير او نستجير بالله سالهاي دراز در وادي جهل و خطا باشد و با اينحال بتصديق خود اين وزير امرش افضل از او باشد مگر آنکه بگويند چنانچه درباره اسلاف خود گفتند اين عبارت ابن ابي الحديد را که در اول شرح نهج البلاغه او است الحمد لله الذي قدم المفضون علي الفاضل لمصلحه تبالهم و تسعا تنوير في تنظير و نظير حضرت عيسي جناب يحيي بن زکرريا است که خداوند در قرآن مجيد خبر داده که در حال کودکي او نيز چنين کرديم با او در آنجا که ميفرمايد يا يحيي خذ الکتاب بقوه و اتيناه الحکم صبيا و باريتعالي برقلم اين حجر جاري فرمود که از همين آيه که جواب او و همراهانش در آنست اقتباس کرده و در مقام طعن بر اماميه گفته که ايشان در حق مهدي ميگويند و اتيناه الحکم صبيا و اين مخارفت و جرئت است بر شريعه غرا و الحمد لله معلوم شد که مخارف و متجري ايشانند نه طائفه اماميه عباره لابن العربي في توصيف المهدي و جهاله عن فهمها من بحرالعلوم الهندي و از متممات کلام و مناسبات مقام چيزي استکه استادنا المحدث النوري نورالله مرقده در نجم ثاقب نقل فرموده که ابن عربي در فتوحات در ضمن حالات حضرت مهدي عليه السلام گفته يقسم المال بالسويه و يعدل في الرعيه ياتيه الرجل فيقول يا مهدي اعطني و بين يديه المال فيجي ء له ما استطاع ان يحمله يخرج علي فتره من الدين يزع الله به ما لا يزع بالقران يمسي الرجل جاهلا و جبانا و بخيلا فيصبح عالما شجاعا کريما و مضمون فقره اخيره اين استکه برکات و فيوضات آن حضرت بجائي ميرسد که در زمان آن جناب آدمي شام ميکند در حاليکه جاهل و جبان و بخيل است و ببرکت فيض آن حضرت صبح خواهد کرد در حاليکه عالم و شجاع و کريم است و اين ظاهر عبارت است که بر ادني طلبه مخفي نيست مولوي عبدالعلي هندي که در لسان علماي آنجا ملقب است ببحرالعلوم در رساله فتح الرحمن گفته بعد از کلامي در ذکر مهدي عليه السلام و شيخ قدس سره فرموده يمسي جاهلا بخيلا جبانا فيصبح اعلم الناس اکرم الناس اشجع الناس يعني بوقت شام موصوف باين صفات خواهد بود و جاهل خواهد بود و بخيل خواهد بود و جبان خواهد بود و بوقت صبح بعد از مرور شب اعلم الناس خواهد بود اشجع الناس خواهد بود و اکرم الناس خواهد بود يعني معدوم النظير خواهد بود در علم وجود و شجاعت و مقصود از اين کلام آنست که اين خليفه را الله بکرم خود اين همه مرتبت و منزلت در يکشب عطا خواهد فرمود و پيش از آن باضداد آن موصوف خواهد بود نه چنانچه شيعه ميگويند که امام مهدي از ايام طفوليت معصوم است مثل عصمت انبياء عليهم السلم اين ناچيز گويد که راه جهالت آن در فهم عبارت محيي الدين اينست که الف و لام الرجل در کلام او را از براي عهد گرفته و اشاره بمهدي که در اول کلام ابن العربي است و حال آنکه آن از براي جنس است و استادنا المحدث بعد از نقل اين مطلب فرموده انصاف اين استکه چنين فهمي را چنان لقبي شايسته است و اين اعتقاد در طرف نقيض مذهب اماميه است که آن جناب در حال رجوليت موصوف بسه صفت خبيثه و سه رذيائه خسيسه که مبدااند از براي تمام يا بيشتر اوصاف قبيحه و جملگي منشعب شوند از آنها چون حرص و طمع و حقد و حسد و حب دنيا



[ صفحه 18]



و تمام شهوات و لذائذ و امثالها که کمتر جمع شود در يکنفر و در اين خليفه الهي سالها جمع شده و نشود که چنين شخص جاهلي بانواع معاصي مبتلا نشود طريق دويم جواب حلي است و تقرير آن مبتني بر تمهيد اين مقدمه است که بايد دانستکه ولايت بر دو قسم است يکي ولايت کليه الهيه که رياست کبري و منصب خليفه اللهي است در نبي مرسل چنانکه در قرانست که النبي اولي بالمومنين من اموالهم و انفسهم و نيابه از چنين نبي است و آن سيادت عامه و رياست تامه است بر جميع بندگان بلکه بر تمام اشياء من الذره الي الدره و داشتن زمام دين و جان و مال و عرض همه مکلفين است بکف کفايت خود و اين منصبي است الهي که اگر در نائب از حضرت رسول که آن سرور تنصيص بر نيابت او نموده باشد پيدا شد از آن تعبير بامامت مينمايند و صاحب آن را شروط و اوصافي است که تواند از عهده آن رياست و ولايت برآيد و بنابر طريقه اماميه جمله از آن شروط موهوبي استکه بکسب و رنج و تعب و زياضت و عبادت و تحصيل علوم در تمام عمر دنيا بدست نيايد چه در طنيه از سنخ رعيت جدا است و در اصل نطفه و انعقاد آن و تولد و نشو و تربيت از ايشان برکنار است و در عقل و نفس و روح و جسد با رعايا مخالف و مغاير است و راهي از براي معرفت آن شروط و احراز آن در شخصي نيست جز نص الهي و صدور خوارق عادات مقارن دعوي چنانچه در محل خود ثابت شده و ديگري ولايت جزئيه شرعيه که بواسطه آن در موارد خاصه و مقامات مخصوصه حفظ مال و جان و عرض نفس محترم ميشود و اين قسم از ولايت متوقف است بر مقداري از علم که داند چگونه مولي عليه را حفظ نمايد و از حوادث و آفات نگاهش دارد و بر قدرتيکه تواند آنچه را داند بجاي آورد و بر ديانت و تقوائي که او را باعث شود که آنچه را که داند و تواند بجاي آورد و مماطلت و خالفت ننمايد و لهذا در شرع شريف شروطي از براي اين قسم از ولايت مقرر فرموده اند و راه معيني براي معرفت و احراز آن شروط در ايشان قرار دادند که تخطي از آن را در طرف زياده لازم ندانستند و از طرف نقصان جايز ننمودند چه در هر دو اختلال نظام امور معاش و معاد است و در آن نقص غرض از بعثت انبياء است و اين صاحب قسم از ولايت را نظر باختلاف مقامات اختلاف در اسامي و القاب است چنانچه گاهي متولي وقفش گويند و گاهي قيم صغيرش نامند و گاهي وصي ميتش اسم برند و گاهي وکيل از جانب شخصي زنده اش خوانند و هکذا و چون اين مقدمه دانسته شد بايد دانست که اين شبهه مخالفين درباره کودکي آن جناب بنابر مذهب خود ايشان وارد است چه مخالفين عمده غرض از امامت و شغل آن را سياست و اجراء حدود و حفظ ثغور ميدانند بنحويکه اگر کسي داراي اين صفات شد هر چندد که فاسق باشد تواندامام شود چنانچه غزالي شافعي در مبحث امامت احياء العلوم در ضمن نه اصل که ذکر کرده تصريح نموده و بنابراين طريقه ولايت امام از سنخ متولي اوقات و قيم بر ايتام خواهد بود و از جهتي پست تر پس هر جماعتي تواند که داراي طريقه سياست ملکي را امام کنند هر چند که چون شير شخص قزويني از سائر صفات انسانيه چه رسد بکمالات اهل صفوت و خلت هيچ بهره نداشته باشد و مانند معاويه غدار و يزيد خمار و وليد جبار و مروان حمار باشد که بنابر حسب اصول آن جماعه ايشان از اهل امامت حقه و نواب نبي صلي الله عليه و آله و اولوالامر لازم الاتباع بودند پس بنابراين اصل فاسد خود شبهه نموده اند و ايراد بر اماميه کرده که چگونه جمع شدند و کودکي را که نتواند از عهده سياست مدن و محافظت ثغور برآيد امام مسلمين کرده اند و حق اينست که اين شبهه بنابر مذهب خود ايشان هم وارد نيست چه ايشان قياس نموده اند حالت صباوت آن حضرت را بحالت صباوت اطفال نوع رعيت از دارا بودن ضعف را در قواي جسمانيه و اين قياس ضعيف الاساس است و بر فرض تسليم معلوم است که انتظام امور سلاطين بمطاعيت ايشان است و به جريان و نفوذ حکم آنها است بر جنود و رعيت و اگر نه با فقدان اعوان از رجال نيز بر حسب عادت از ايشان کاري متمثي نشود و چيزيکه در مطاعيت بکار است قوه راي است و عجب است از ايشان انکار انتظام را از آن حضرت در حال صباوت و حال آنکه بسياري از سلاطين تاج بر گهواره آويخته و باسم بي مسمي و صورت بيمعني بلاد را منتظم ميساختند چنانکه بمراجعه تواريخ معلوم است پس چگونه توان انکار نمود نظم امور را از کسيکه بظاهر طفل وليکن آثار اکابر رجال از او ظاهر شود و اما بنابر مذهب اماميه که امامت را منصب الهي و زهب رباني و تعيين شخص آن را از جانب خداوند سبحاني ميدانند پس اين شبهه مندفع و اين ايراد غير وارد است چه الله اعلم حيث يجعل رسالته حضرت اقدسش اگر صبي نور سرا قابل اين موهبت و لايق اين نعمت بداند و اين منصب را باو عطا فرمايد چنانچه بعيسي و يحيي عطا فرمود مخالفت فضول را چه کار و انکار او را چه اعتبار است تذييل بقول جزاف وتخجيل لاهل الخلاف بدانکه مصاديق کودکانيکه قادر متعال آنها را در سن رضاعت و صباوت عقل و فهم و علم و حکمت آموخته فوق حد احصاء و خارج از حير استقصاء است چنانچه چند نفر از ايشان را ما در کتاب الجنه العاليه ذکر نموده ايم و کيفيت نجمان بن پنحاس را در کتاب گلزار اکبري در گلشن صد و يکم آن نقل نموده ايم که چگونه در حين تولد اخبار از مغيبات و از بعثت سيد کائنات و از قضيه طف و کنار فرات و از ظهور امام عصر و افشاء برکات داده است و يهوديان از وحيهاي او بنبوه هيلد تعبير کنند که معني آن بلسان فارسي وحي کودکست و از براي خجلت دادن ابن حجرو کسانيکه با او در اين شبهه معنونه همداستانند کفايت است آن چيزيکه او را شيخ اکبر و مسک اذفر ايشان در فتوحات ذکر نموده در چه آنکتاب ميگويد بدان بدرستيکه مردم استغراب نمينمايند حکمت را از صبي صغير مگر بجهت آنکه معهود نيست در نزد ايشان جز حکمت ظاهره که از فکر و رويه است و صبي بحسب عادت اهل آن نيست پس ميگويد انصبي تنطق کرد بحکمت و ظاهر ميشود عنايت خداوند باين محل ظاهر پس زياد کرد در يحيي و عيسي عليهما السلام که هر دو ايشان از روي علم تنطق کردند بحکمت يعني دانسته سخن گفتند نه آنکه بر زبانش جاري شد و آن علم ذوقي بود زيرا که مثل اين تکلم در مثل انسان و سن صحيح نميشود مگر آنکه بذوق باشد يعني بدرستيکه خداي تعالي عطا فرمود باو حکمت را در حال کودکي و آن حکمت نبوت است که نميشود مگر بذوقي تا اينکه مجازفه در کلام نموده و در ذيل اين مطلب گفته است و جماعتي در شيرخوارگي سخن گفتند و من ديدم اعظم از اينها را ديدم کسي را که سخن گفت در شکم مادرش و ادا کرد واجبي را و آنچنان بود که مادرش عطسه کرد و او حامله بود بان طفل پس حمد کرد خداي تعالي را پس آن طفل باو گفت از ميان شکمش يرحمک الله بکلامي که همه حاضرين شنيدند و اما آنچه مناسب کلام است پس بدرستيکه دختر من زينب سئوال کردم از او بنحو ملاعبت با او و او در حال شيرخوارگي بود و عمرش در آنوقت يکسال يا قريب بان بود پس گفتم باو در حضور مادرش و



[ صفحه 19]



جده اش که اي دخترک من چه ميگوئي در مرديکه جماع کند با زن خود و آن زال نشود پس گفت بر او واجب ميشود غسل پس حاضرين تعجب نمودند و من در آن سال از او مفارقت کردم و او را در نزد مادرش گذاشتم و از ايشان غائب شدم و مادرش را اذن دادم که حج کند در آنسال و من از راه عراق رفتم بمکه چون بعرفات رسيديم بيرون رفتم با جماعتي چند بجهت جستجوي اهل خود در قافله شامي پس دخترک مرا ديد و او شير ميخورداز پستان مادرش پس گفت اي مادر اين پدر من است که آمده پس مادرش نظر کرد مرا از دور ديد که ميايم و او ميگفت که اين پدر من است پس خاله خود را آواز داد و او آمد پس چون مرا ديد خنديد و خود را بر روي من انداخته و ميگفت بمن يا ابت يا ابت و اين و امثال او از اين باب است انتهي در نجم ثاقب بعض از نقل اين قضيه فرموده مولف گويد که اين مسئله که ابن عربي از دخترش پرسيد و جواب داد همان مسئله ايست که در عهد خليفه ثاني محل ابتلا شده خليفه از عهده اش برنيامد و سائر صحابه واماندند و حضرت اميرالمومنين عليه السلام جواب داد زهي دخترک شيرخواره که مايه روسفيدي پيشوايان خود شده پس از آن فرموده و نيز ابن الصلاح در علوم حديث و خطيب در کفايه نقل کردند از ابراهيم بن سعد جوهري که گفت کودک چهارساله را ديدم که بنزد مامون آوردند و او قران خوانده بود و نظر در راي کرده بود يعني بدرجه اجتهاد رسيده بود جز آنکه هرگاه گرسنه ميشد ميگريست و اين ناچيز اين قضيه را با قضاياي چندي از اين قبيل در جنه العاليه ذکر نموده ام و نيز فرموده و در ترجمه عرفاي ايشان حکايتها از اين رقم است که ذکرش موجب تطويل است حتي آنکه شيخ عبد القادر گويند که در ماه رمضان شير از پستان مادر نميخورد و در سالي ماه مشتبه شده بعمل او رجوع کردند و بالجمله اگر چه نقل اين قسم حکايتها از ايشان در نزد اماميه از قول جزاف محسوب است وليکن از قدرت باريتعالي استبعادي ندارد و ايکاش که موردين اين شبهه خجلت کشيده که از براي کودکان خود اينقسم مقامات عاليه را قرار ميدهند و درباره فرزند رسول خدا اينگونه مقامات را استغراب ميکنند.