بازگشت

صبيحه 40


در احتجاج در توقيعيکه در جواب مکتواب اسحق بن يعقوب از حضرت بقيه الله صادر شده فرموده است و اما آنچه را که سئوال نموده از او ارشدک الله وثبتک الله از امر منکرين امامت ما که آنها از اهلبيت ما و پسر عموهاي ما هستند پس بدان بدرستيکه نيست بين خداوند عز و جل و بين احدي قرائب و خويشي و کسيکه انکار کند مرا پس از من نيست و سبيل او سبيل پسر نوح است و اما سبيل عم من جعفر و اولاد او در انکار امامت پس مثل سبيل برادران يوسف است استکشاف بلا استنکاف بدانکه آنچه را که اين ناچيز استکشاف نموده ام از اين توقيع شريف از فرق گذاشتن در ميان منکرين و سبيل عم خود جعفر را در انکار سبيل برادران يوسف و ساير منکرين را که از اهل بيت نبوت و خانواده امامت هستند سبيل پسر نوح فرمودن که برادران يوسف بالاخره يعقوب از براي آنها استغفار نمود و يوسف از آنها درگذشت ولي پسر نوح از مفرقين و هالکين گرديد اينست و العلم عندالله و عند امنائه که بمقتضاي بسياري از اخبار جعفر خفيف العقل بود چنانچه در بحار در ضمن روايت سعد بن عبد الله از احمد بن عبيدالله که عامل خراج ضياع و عقار قم بود روايت نموده که در آن حين که احمد بن عبيدالله توصيف حضرت امام حسن عسکري را مينمود کسي پرسيد که چگونه بود با برادرش جعفر احمد گفت جعفر کيست که کسي نام او را ببرد يا نام او را مقرون بنام حسن بن علي برادرش نمايد جعفر مردي است فاسق و متجاهر بفسق و فجورو شرابخوار و از بدترين مردمان و خفيف العقل و مرتکب انواع ملاهي و مناهي ميباشد تا آنکه در ذيل آن روايت احمد مذکور ميگويد جعفر آمد نزد پدرم عبيدالله و گفت همان مرتبه برادرم و منصبب او را بمن واگذاريد و هر سال بيست هزار اشرفي بتو ميدهم پدرم گفت اي احمق سلطان شمشير خود را کشيد و بضرب شمشير و تازيانه خواست کساني را که اعتقاد بامامت پدر و برادرت دارند برگردانند از عقيده خود نتوانست و اين آروز از براي او ميسر نشد و آنهمه سعي نمود که ايشان را از آن مرتبه که خدا بايشان داده بود زائل گرداند ممکن نشد از براي او و با آنهمه تدابيريکه کرد در اينباب پس اگر شيعيان پدر تو و برادرت تو را امام دانند چه احتياج داري بسلطان يا غير سلطان که تو را بمرتبه ايشان برسانند و حال آنکه تمناي ايشان آنست که آن مرتبه در خارج وجود نداشته باشد مگر از براي خود سلطان واگر آن منزله و مرتبه را نزد شيعيان نداري به پولدادن و زور سلطان و امداد او ازبراي تو ميسر نخواهد شد و از همان خواهش کردن او اين امر را پدرم فهميد که ديوانه و کم عقل ميباشد و امر کرد که ديگر او را راه ندهند در نزدش و غير اين ازاخبار ديگر و از بديهيات است که مثوبات و عقوبات کثرتا و قلتا منوط بکثرت و قلت عقل است و در بحار بابي از براي اينکه ثواب عبادت



[ صفحه 209]



باندازه عقل است عنوان فرموده و در ضمن آن باب روايت آن عابد کثير العباده که درجزيره عبادت ميکرد و ملکي ثواب او را در جنب عبادتش کم ديده و اذن از باري تعالي خواسته نزد آن عابد رفت و گفت عجب مکان خوبي از براي عبادت اختيار نموده که سبزه زار و با طراوات است و آن عابد گفت بلي چنين است ولي حيف که از براي خدا ما خري نيست که بفرستد اينجا و اين علفها را بخورد تا ضايع نشوند نقل شده استکه آن ملک بالاخره دانست که قلت ثواب آن بواسطه کمي عقل او است و هم چنين در مقام عقوبات وتفاوت آنها شده و ضعفا بواسطه تفاوت مراتب عقول کفايت ميکند تفاوت عقوبه مرتده با مرتد که اولي توببه او قبولست اجماعا و ثاني قبول نيست مگر بينه و بين الله واولي تا سه مرتبه از او استتابه ميشود و ثاني يکمرتبه و بعد از عدم توبه در اولي حکم حبس است و ضييق در ماکل و مشرب و در ثاني حکم قتل است و هم چنين در بسياري از احکام که حکم زن و مرد در آنها مختلف شده و اين اختلاف معلل گرديده باينکه زنها ناقص العقلند و درباره آنها رفق و رحمت از جانب شريعت ملحوظ شده است پس بناء علي هذا شايد اين تفاوت در توقيع شريف هم که مذکور شد بلحاظ خفت عقل جعفر باشد و ذکر پسرهاي او با او در توقيع هم منافي با ما ذکر نيست زيرا که مشهور است که نوعا خفت عقل پدر بالوارثه دامن گير اولاد هم ميشود چنانچه خود احقر در بلده نهاوند که محل مسقط الراس من است حاجي فيض الله نامي را ديدم که خفيف العقل بود و چهار پسر داشت که آنها تماما هم خفيف العقل بودند و از والد مرحوم مگر مي شنيدم که ميفرمود پدر حاجي فيض الله مزبور هم مثل پسر و نبيرهايش خفيف العقل بود و العلم عندالله تاييد فيه تسديد يکي از بزرگان علماء دارالخلافه طهران مسموعم شد که در بين شصت و هفتاد بعد از هزار و دويست سال بعد از هجرت که بعضي از مبدعين در شرع مبين ظاهر شده و کتابيکه اسم او در سوره الرحمن است نوشته کتاب او را در نزد علماء دارالخلافه برده و بعد از ملاحظه کلمات کفريه او هر يک از آنها تصريحا نوشتند که صاحب اينکتاب کافر است پس آن کتاب را در نزد عالم جليل آقا محمود بن آقا محمد علي بن وحيد بهبهاني آوردند چون آن کلمات کفريه مندرجه درآن کتاب را ملاحظه فرمود و از خارج هم مسبوق بود که گوينده و نويسنده آنکتاب مدت زماني در هواي گرم عربستان و بعض از بندرات ايران باسر برهنه بجهت تسخير شمس مقابل تابش آفتاب ايستاده و از اين جهت احتمال جنون و اختلال عقل در او ميرفت چنين نوشت که صاحب اين کتاب و گوينده اين کلمات اگر مختل العقل نباشد کافر است پس بعد از اينکه عالمي از علماء ملاحظه اين معني را نموده باشد چگونه ولي عصر و حجه خدا ملاحظه آن را نمينمايد قديم البساط الثالث من الکتاب المستطاب الموسوم بالعبقري الحسان في احوال مولينا صاحب الزمان عليه صلوات الله الملک المنان علي يد مولفه العبد المذنب الاحقر ابن محمد حسين النهاوندي علي اکبرا منهما الله من فزع يوم المحشر و حشر هما مع ساداتهما الاربع عشر في ال عيد السعيد المولود السابع من شهر بيع الاول من شهور اربع و اربعين ثلاثمائه بعد الالف من هجره من له العزو الشرف في المشهد المقدس الرضويه علي مشرقه الالف الثناء و التحيه و لقدمن الله علي بکتابه هذا الکتاب الشريف و انا العبد المذنب المحتاج الي رحمه ربه الغني ابن الشيخ محمد حسين محمد علي الخراساني الحائري المسکن في المدفن سنه 1363