بازگشت

صبيحه 38


در بحار از کمال الدين باسناد خود از مفضل بن عمر روايت نموده که قال الصادق عليه السلام کاني انظر الي القايم علي منبر الکوفه و حوله اصحابه ثلثمائه و ثلثه عشر رجلا عده اجل بدووهم اصحاب الالويه و هم حکام الله في ارضه علي خلقه حتي يستخرج من قبائه کتابا مختوما بخاتم من ذهب عهد معهود من رسول الله فيحفلون عنه اجفال الغنم فلا يبقي منهم الا الوزير واحد عشر نقيبا کما بقوا مع موسي بن عمران فيجولون في الارض فلا يجدون عنه مذهبا فيرجعون اليه و الله اني اغرف الکلام الذي يقوله لهم فيکفرون به يعني حضرت صادق فرمود که گويا ميبينم قائم را بر منبر کوفه و کرد او اصحاب سيصد و سيزده گانه باشند عدد اصحاب بدر و آنها صاحبان لوا هستند و حکام خدايند در زمين بر خلق که قائم بيرون آورد از قباي خود کاغذي ممهور بمهري از طلا عهديست معهود از رسول خدا



[ صفحه 208]



پس فرار کنند از گرد او مثل گوسفند و باقي نماند مگر و زير و يازده نقيب چنانکه يا موسي بن عمران ماندند پس بگردند زمين را و مفري نه بينند و برگردند و والله من ميدانم آن کلمه را که ميفرمايد براي ايشان و کافر ميشوند بان اين ناچيز گويد که بعضي از شراح احاديث در توضيح و شرح اين خبر چنين گفته که آنچه بخاطرم ميرسد و گمان ميکنم اينست که مراد از فرار کردن نقباد هشت ايشان باشد و وحشت ايشان از عمل بمقتضاي آن حرف و جولان کردن ايشان در زمين تفرقه قلب و حواس ايشان باشد و کفر ايشان نه کفر انکار باشد چرا که بعد از رويت کل آن علامات قبل از ظهور و بعداز ظهور و رويت همه آن علامات و آيات بينات از وقت ظهور تا آمدن کوفه و جلالت شان خود ايشان که بطي الارض بمکه روند و برابر سوار شوند چگونه شود که کفر انکاراز ايشان سرزند و ايشان حکام خدا باشند بر خلق بلکه مقصود از کفر کفر تردد خاطر باشد چرا که در حال تردد في الجمله ترک بعمل آيد گويند چنانکه خدا فرمايد اتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض يعني ببعض کتاب عمل ميکنند و ببعضي نميکند چنانکه فرمود مرتد شدند مردم بعد از پيغمبر مگر سه نفر و عمار را از مرتدين شمردند و جمع کثيري از بزرگان را و ارتداد ايشان تردد ايشان بود پس در همه زمين بقلب جولان زنند و مفري نه بينند و تسليم کنند و غير از اين معني با قواعد کليه که از ائمه عليهم السلام رسيده است مشگل است که منطبق شود خلاصه مراد از آن کلام علم بباطل باطل است که در اشعار مرويه از علي بن الحسين عليه السلام ميباشد که فرمودند (و رب جوهر علم لوابوح به - لقيل لي انت ممن يعبدو الوثناء - و لا استحل رجال مسلمون دمي - يرون اقبح ما ياتونه حسنا - لقد تقدم في هذا ابو حسن - الي الحسين و وصي قبله الحسنا - يعني چه بسيار جوهر علميکه اگرر بروز دهم گويند توبت پرستي و خون مرا حلل دانند و نيکو شمرند و حال آنکه حضرت امير بحسن و حسين اين امر را وصيت کرده و سپرده است و همين امر بود که در سينه سلمان بود چنانکه حضرتت باقر بشخصي فرمودند که روايت ميکني آنحديث را که مردم روايت ميکنند که حضرت امير فرمود در سلمان که يافته است علم اول و علم آخر را راوي عرض کرد بلي فرمودند ميداني چه قصد کرده از اين سخن عرض کرد يعني علم بني اسرائيل و علم نبي را فرمود چنين نيست ولکن علم بني و علم علي را و امر نبي و امر علي را عليهما السلام و از براي اين فرمود که اگر ابوذر بداند آنچه را که در قلب سلمان است هر آينه او را بکشد يا تکفير کند و ظاهرا مراد از وزير حضرت عيسي باشد و از جمله يازده نقيب سلمان باشد و امثال سلمان.