بازگشت

صبيحه 37


در بحار است که در خرائج آورده که از حسن مسترق ضرير روايت شده او گفته که روزي در خدمت حسن بن عبدالله بن حمدان ناصر الدوله بودم در آن اثنا در خصوص ناحيه مقدسه با هم گفتگو کرديم بعد از آن من همه اوقات ناحيه را قدح ميکردم و نسبت عيب بان ميدادم تا اينکه روزي عمم حسين بان مجلس حاضر گرديد آنگاه بنابعادت سابق شروع نموده در اين خصوص سخن ميگفتم در آنحال عمم گفت که اي پسر پيشتر از اين منهم بگفته تو قائل بودم تا وقتيکه بحکومت شهر قم منصوب گرديدم در حالتيکه نظم امورات آنجا بر سلطان صعب و مشگل گرديده بود بطرزيکه هر کس از جانب سلطان بانجا ميرفت اهل آنجا با وي محاربه ميکردند و لشکري بمن داده شد و بسمت قم بيرون رفتم وقتيکه بناحيه طرز رسيديم بعزم شکار بيرون رفتم در اثناي آن شکاري پيش من در رفت آنگاه پي آن افتاده آن را بسيار دوانيديم تا اينکه بدره که مجراي سيل بود درسيد هر قدريکه درآنجا راه ميرفتم بجائي منتهي نشد بلکه وسعت بهم ميرانيد با اينحال بودم ناگاه سواري به پيش من آمد که در زيرش اسب سفيدي بود و عمامه سبزي مايل بسياهي که از خز بود در سر داشت و در پايهايش چکمه سرخ بود در آن حال بمن گفت يا حسين نه بکنيه مرا ذکر نمود و نه بلقب امير ملقبم ساخت بلکه تنها بنامم مرا خطاب نمود گفتم چه مطلب داري گفت چرا بناحيه مقدسه نسبت عيب ميدهي و چرا خمس اموال خود را باصحاب من رد نميکني و منهم مرد باوقار شجاعي بودم که از هيچ چيز نميترسيدم ليکن از هيبت و صلابت آن سوار ترسيدم و گفتم اي سيد من بهر چه امرم ميفرمائي عمل ميکنم گفت وقتيکه رسيدي بهمانجائيکه لشکر ميبري و آن را بجنگ و محاربه تصرف مينمائي هر چه که اموال در آنجا فراهم آوردي خمس آن را باهل استحقاق برسان گفتم شنيدم و اطاعه کردم گفت بگذرد در حالتيکه با هدايت هستي بعد از آن لجام اسب را برگردانيدم و برگشت بطرزيکه ندانستم از کدام راه رفت بيمين و يسارم نگاه کردم اورا نديدم و بيم من بيشتر گرديد پس برگشتم و بسوي لشکر خود آمدم و آن قصه را فراموش نمودم وقتيکه بشهر قم رسيدم در حالتيکه اراده جنگ ايشان داشتم ناگاه اهل آنجا بنزد من بيرون آمدند و گفتند بسبب مخالفت و ناسازگاري حکام سابق با ما اساس محاربه برپا نمودند با ايشان ميجنگيديم حالا که تو آمده مخالفت ميان ما و تو نيست داخل شهر شو و بامور مملکت بپرداز پس زماني در آنجا مکث نمودم و اموالي بسيار زياده از آنچه که چشم داشتم بود فراهم آورده بودم کساني بر من حسد برده از من در نزد سلطان سعايت و سخن چيني نمودند تا اينکه معزول گشتم و ببغداد برگشتم و ابتدا بدر خانه سلطان رو نموده نزد وي رفتم و سلام کردم بعد از آن بمنزل خود برگشتم و مردم بديدنم آمدند در ميان ايشان محمد بن عثمان عمري هم بود پس داخل مجلس گرديد و مردم را زير پا کنان بنزديکي من آمد بحديکه بر متکاي من تکيه کرد آنگاه از اين حرکتي که کرد غيظ نمودم و بنشستن خود در آنجا طول داد بطرزيکه مردم ميامدند و ميرفتند و از آنجا بيرون نميرفت و از کثرت مکثش غيظم بيشتر ميشد وقتيکه مجلس تمام شد و از تردد مردم خالي ماند بمن نزديک شد و گفت که در ميان من و تو سري است آن را بشنو گفتم بگو گفت که صاحب اسب سفيد که در دره بتو ملاقات نمود ميگويد که ما بوعده که باو کرده بوديم وفا نموديم يعني باو وعده کرديم که شهر قم را بدون جنگ و محاربه تسخير خواهي کرد و اموال بسيار در آنجا فراهم خواهي آورد چنانکه گفته بوديم براي وي حاصل گرديد آنگاه آن قصه بيادم افتاده ترسيدم و گفتم که شنيدم و اطاعت کردم در آنحال از جاي خود برخواستم و دست او را گرفتم داخل خزينه نمودم آنگاه شروع نموده خمس اموال خزينه را بيرون ميکرد تا اينکه چيزي از آن اموال که فراموش نموده بودم خمس آن را هم درآورد بعد از آن برگشت و بعد از اين قصه در خصوص آن حضرت شک نکردم و امر بمن محقق گرديد راوي گويدوقتيکه اين قصه را از عم خود شنيدم آن شکي که بدلم عارض شده بود زايل گرديد کشف خافيه عن بعني الناحيه بدانکه استادنا المحدث النوري نور الله مرقده در نجم ثاقب فرموده که مراد از ناحيه درست معلوم نشده و در کلام احدي نديدم که متعرض آن شود جز آنکه شيخ ابراهيم کفعمي ره در حاشيه مصباح در فصل سي و ششم گفته که ناحيه هر مکاني استکه صاحب الامر در آنجا بود در غيبت صغري و وکلاء تردد ميکردند در آنجا در نزد آن جناب و مستندي ذکر نکرده ولکن از بعضي اخبار ميشود استفاده کرد چنانچه علي بن حسين مسعودي در کتاب اثبات الوصيه روايت کرده که امر فرمود ابو محمد امام حسن عسکري والده خود را که حج کند در سنه دويست و پنجاه و نه و او را خبر کرد بانچه بانجناب خواهد رسيد در سنه شصت و حاضر نمود حضرت صاحب عليه السلام را پس باو وصيت کرد و تسليم نمود بانجناب اسم اعظم و مواريث و سلاح را و بيرون رفت مادر ابي محمد عليه السلام با حضرت صاحب بسوي مکه و ابو علي احمد بن محمد بن مطهر متولي بود آنچه را که وکيل باو محتاج بود و چون ببعضي از منازل رسيدند اعراب بقافله برخوردند پس ايشان را خبر کردند از شدت خوف و کمي آب پس برگشتند اکثر مردم مگر کسانيکه در ناحيه بودند پس ايشان گذشتن و سالم ماندند و روايت شده که امر رسيد بر ايشان برفتن ولکن علماء رجال تصريح کردند که بر امام حسن عسکري بلکه بر امام علي النقي عليهما السلام نيز اطلاق ميشود صاحب ناحيه اين ناچيز گويد که فاضل امامي خواتون آبادي در جنات الخلود فرموده که يکي از القاب شريفه آن بزرگوار ناحيه است و در ايام تقيه گاهي آن حضرت را باين لقب ميخواندند.