بازگشت

صبيحه 01


بعد از اينکه دانستيکه مهدي موعود و مبشر در اخبار متواتره از حضرت پيغمبر و حضرت اميرالمومنين و ائمه معصومين از اولاد آن دو هاديان دين باعتقاد خاصه نظر باخبار متواتره از طرق خودشان که مويد و معتضدند باخبار وارده متواتره از حضرت رسول از طرق عامه همان شخص شخيص حضرت م ح م د بن الحسن العسکري استکه در سال دويست و پنجاه و شش علي المشهور در بلده سامرا متولدشده و او است حجت وقت و امام زمان و حضرتش در پس پرده غيبت است تا وقتيکه خداونداراده فرمايد خروج و ظهور او را و جنابش زنده و زندگي ديگران بطفيل زندگي آن جناب است بايد دانستکه نوع مخالفين را در اين مقام يا عنادا و يا تعصبا و يا از روي جهالت و ناداني شبهه عارض شده است که بواسطه آن اعتقاد نموده اند که مهدي موعود از اولاد فاطمه است وليکن در آخر الزمان در نزد خروج دجال و نزول عيسي از آسمان خواهد متولد گرديد و خروج نمود و منشا شبهه آنست که از اين اخبار متواتره که از طرق ما در بيان مشخصات خصوصيه شخصيه آن جناب وارد شده است زياده از آنچه ما ميگوئيم که مهدي از اولاد فاطمه در آخر الزمان ظاهر خواهد شد و دين اسلام را خواهد تزويج نمود استفاده نميشود و جواب از اين شبهه بچند وجه است وجه اول آنست که اگر تعصب تو عامي مذهب را منع از اقرار بحق ننمايد و واقعا و حقيقتا بخواهي که تصديق قول رسول خدا را بنمائي اگر چه اولين و آخرين شما هنوز کما ينبغي تصديق آن حضرت را ننموده ايد ما طائفه اماميه اثني عشريه رفع اين شبهه را از براي شما مينمائيم بهمان اخباريکه خود شما آنها را متواتر ميدانيد از حضرت رسول خدا و در کتب و مولفات علماء خودتان ثبت و ضبط است که مجال انکار و شبهه ازبراي احدي نباشد که رسول خدا تصريح بشخص شريفان فرموده و اسم و حسب و نسب و نعوت و صفات او را بيان نموده است و تعيين فرموده که آن سرور از کي متولد ميشود و غائب از انظار خواهد بود و از براي رجوع بان اخبار متواتره که خداوند عالم است که عدد آنها چقدر است کفايت است مطالعه باب پنجم از کتاب متسطاب بنجم ثاقب استادنا المحدث النوري نورالله مرقده که در آنجا سي خبر چنانچه در سابق هم گفته شد از کتب و طرق عامه در بيان حسب و نسب و مزاياي شخصيه و خصوصيات شما ثليه و صفات و نعوت مهدي موعود بيان شده استکه تماما منطبق بر وجود ذيجود م ح م د بن الحسن العسکري است که ما اماميه معنقد بتولد او هستيم و آن جناب را از صلب امام حسن عسکري ميدانيم و جنابش را امام مفترض الطاعه و غائب از انظار ميدانيم تا وقتيکه خداوند اراده فرمايد ظهور آن بزرگوار را مضافا بر کتب ديگر که اخبار در آنها از سيد بشر زياده از حد و مر است که اين ناچيز شطر وافري از آنها را در ذيل آن سلي خبر منقول از نجم ثاقب در بساط اول از اينکتاب نقل نمودم وجه دوم آنست که اين اخبار متواتره از طرق عامه مويد و معتضدند بزياده از هزار حديث وارد از طرق خاصه و در کتب ايشان که در آنها ذکر شده است حسب و نسب و اب ام و شمائل و صفات ونعوت آن بزرگوار که تماما منطبق هستند بر مهدي موعوديکه طائفه خاصه معتقد بان ميباشند که محمد بن الحسن العسکري است که چهل حديث از آنها در باب پنجم نجم ثاقب بعد از نقل سي حديث از طرق عامه نقل شده است و ما جمله کثيره از آنها را بعد از نقل آن چهل حديث در بساط اول ذکر نموديم وجه سيم آنست که اين اخبار متواتره عاميه مويدند بطائفه ديگر از اخبار متواتره بين الفريقين که مضمون بعضي از آنها اينست که من مات و لم يعرف ميته جاهليه و ضمير منهم راجع به اوصيائي است که حضرت رسول در صدر اين حديث فرموده و مضمون بعضي ديگر اين است که من مات و ليس في عنقه بيعه لامام مات ميته جاهليه و مضمون بعضي ديگر اين استکه من مات و ليس في عنقه عهد لامام مات ميته جاهليه که تمامت اين اخبار در صحاح و مسانيد عامه موجود و مروي از خاتم النبيين است تقرير التاييد بتحرير سديدوجه تاييد آنست که مضامين اين روايات سيما روايت مصخحه در جمع بين الصحاح اينست که اگر شخص معرفت امام زمان خود را نداشته باشد و بميرد خارج از ايمان و بر کفر و ضلالت از دنيا بيرون رفته است و اين مطلب متصور نخواهد بود مگر آنکه معرفت امام مثل معرفت خدا و رسول او باشد که از اصول دين است و قوام دين و ايمان بسته باو خواهد بود که اگر کسي معترف بحق امام نشود مثل آنست که اقرار و اعتراف برسول او ننموده و چنانکه عدم معرفت رسول خدا موجب خروج از اسلام است هم چنين عدم معرفت امام او هم باعث خروج از ايمان بسوي نفاق و ضلال است و اين صادق نيايد مگر بر مذهب طائفه اماميه که از براي هر زمان لعامي قائلند و امام اين زمان را جناب مهدي موعود حضرت م ح م د بن الحسن العسکري ميدانند که نمائب از انظار و واسطه فيض پروردگار است نه بر مذهب عامه زيرا که مسئله خلافت و امامت در نزد ايشان نه از اصول دين است و نه از واجبات فروع دين که وجوب نفسي داشته باشد بلکه وجوب آن من باب مقدمه محض است



[ صفحه 13]



چنانکه اين مطلب در کتب امامت از مذهب ايشان معلوم شده است و از بديهيات استکه اگر کسي نشناسد يکي از فروع فقهيه در دين را موت او ميته جاهليت و نفاق و کفر و ضلال نخواهد بود چه جاي آنکه آن واجب از مقدمات فروع دين او باشد بلکه اگر او رانشناسد هيچ ضرر باسلام و ايمان او ندارد چه رسد بجاهل بودن مقدمه واجبه آن يکي از احکام فرعيه را و علماي مخالفين چنان گرفتار اين خبر شريف و خبرهاي ديگر که در مضمون با اين موافق اگر چه در الفاظ في الحمله مخالفتي دارند گرديده و چنان بدا عضال مبتلا شده اند که بهر حيله خواستند از دست او فارغ شوند بحمدالله تا کنون نشده است بلکه از احتمالاتيکه در آن دارند مفتضح شدند و رسوا گرديدند و بيسوادي و نفهميدگي و يا عناد و تعصب مذهبي خود را مشهور کردند تاره گفتند که مراد از امام زمان ارجاس خلفاي بني اميه و انجاس بني عباسيه و انحاس از سلاطين جوريه است که هر کس آن متجاهرين در بيشتر از کبائر ضروريه اسلاميه را نشناسد و ايشان را مقتداي خود ندادن کافر مرده و وضوح بطلان اين مراد اظهر من الشمس و ابين من الامس است انتهي و اخري گفتند که مراد از زمان در آنها قرآن است يعني اگر کسي مرده باشد و حال آنکه نشناسد کتاب خدا را هر آينه بر طريق جاهليت مرده است و بديهي استکه اين کلام کسي استکه جزويه در فهم کتاب و سنت ندارد و يا آنکه از راه لجاج و عصبيت اين حرف را زده است زيرا که اخيار ناطق است بباينکه مراد ازامام کسي استکه حي ناطق مطاع باشد زيرا که مضمون بعضي از آن روايات من لم يعرف امام زمانه و مضمون بعضي آنکه و ليس في عنقه بيعه لامام و مضمون بعض ديگر و ليس في عنقه عهد لامام است و اضافه نمودن امام بسوي عهد و زمان و واقع شدن عهد و بيعت او در کردن مردمان دليل و شاهد است بر اختصاص اهل هر زماني بامامي و خليفه که واجبب است بر مردمان معرفت او و شناسائي و قبول عهد امامت او چه آنکه کتاب ازبراي او بيعتي نخواهد بود بر مردم و عهدي براي او نيست برگردن مردمان و ايضا حمل نمودن لفظ امام را در حديث شريف من مات الخ و ما شابهه بکتاب الله منافي است با آنچه معروف در مذهب حنفي از عامه است چه فتواي ايشان بر اين مستقر شده که تعلم قرآن واجب نخواهد بود نه کل آن و نه بعض آن حتي سوره فاتحه الکتاب بلکه کفايت ميکند از براي مصلي در صلوه خود بجاي فاتحه الکتاب اينکه بلسان فارسي بگويد و برگ سبز تبالهم و لغتوبهم و ثالثه گفتند مراد از امام زمان که در آن اخبار است حضرت رسول است که عهد و بيعت او بر رقاب ناس واجب و معين است و ندانسته اند که معرفت اقدس نبوي و متابعت عهد او اختصاص بزماني دون زماني ندارد و از ابتداء آن حضرت الي يوم القيمه معرفت او واجب و لازم و از اصول دين است و صريح آن احاديث شريفه اينست که کسي که معرفت امام زمان و عهد امام خود را در گردن نداشته باشد نه معرفت نبي و عهد آن بزرگوار را علاوه بر اينکه نسبت معرفت زمان خاص برسول بيوجه و بي فائده و لغو خواهد بود چنانکه نسبت اين اختصاص بخدايتعالي يا بقرانهم بهمين منوال است زيرا که صحيح نخواهد بود گفتن من مات و لم يعرف الله زمانه اولم يعرف الله کتاب زمانه و هذا واضح لمن له ادني بصيره في الفهم فضلا عن العارفين بمقامات الکلام وجه چهارم آنست که اين اخبار متواتره از طرق ايشان درباره مهدي موعود مويدند باخبار متظافره متکاثره بلکه متواتره از طرق فريقين که در کتب هر دو طائفه است که مضمون بعضي از آنها اين است که حضرت رسول فرموده في کل خلف من امتي عدل من اهلبيتي و مضمون بعض ديگر از آنها اين است که لا يزال الدين قاما حتي تقوم الساعه و يکون عليکم اثني عشر خليفه و مضمون بعض ديگر چنين است که لا يزال الاسلام عزيزا الا اثني عشر خليفه و بالجمله مضامين اين اخبار که زياده از هفتاد خبراند که همه آنها را علماء عامه از رسول خدا نقل کرده اند با قطع نظر ازآنچه علماء شيعه اين مضامين را که متواترند نقل نموده اند دليل قطعي استکه بايد مهدي موعود متولد شده باشد از صلب حضرت امام حسن عسکري و فرزند او باشد زيرا که بغير او عدد اثني عشر محقق نخواهد شد چه لفظ لايزال بمعني استمرار و بقاء آن است اللي يوم القيمه پس دوازده نفر خليفه هم بايد بتعاقب و تناوب در تماري ايام و ازمنه حي و موجود و ناطق باشند که عزت و قيام دين مستند بوجود شريف ايشان باشد ويکي از آن خلفاء مهدي موعودي استکه اماميه قائلند زيرا که بدون آن سرور اين عدد تکميل نگردد و اين کلام راست نيايد تاويل لقاضي عياض فيه رلق و ادحاضر شيوطي در تاريخ الخلفاء از چند طريق از بخاري و سلم و احمد و ابي داود و بزار و غير ايشان روايت نموده که حضرت رسول فرموده که دوازده خليفه از قريش خواهد بود و بروايت احمد و بزار دوازده نفرند بعدد نقباء بني اسرائيل و بروايت مسدد در مسند کبير دوازده خليفه اند که همه ايشان عمل ميکنند بهدايت و دين حق پس از آن نقل کرده ازقاضي عياض مالکي که او گفته شايد مراد از دوازده در اين احاديث و آنچه شبيه آنهااست اين استکه ايشان در زماني باشند که خلافت عزيز و اسلام قوي و امور مستقيم باشد و مردم اجتماع کنند بر آن خليفه و امر چنين بود تا وقتيکه امر بني اميه مضطرب شد و فتنه پيدا شد در زمان وليد بن يزيد تا آنکه برپا شد دولت بني عباس پس ايشان را تمام کردند تصديق لابن الحجر عن هذا الکلام الابتر ابن حجر عسقلاني معروف بشيخ الاسلام در فتح الباري که در شرح صحيح بخار است گفته که کلام قاضي نيکوتر کلامي است در بيان مراد از آن حديث تا آنکه ميگويد و آنچه واقع شد اين استکه مردم جمع شدند بر ابي بکر آنگاه بر عمر پس بر عثمان پس بر علي تا آنکه واقع شد امر حکمين در صفين پس معويه از آن روز ناميده شد بخليفه آنگاه اجتماع کردند بر معويه در وقت صلح با حسن آنگاه اجتماع کردند بر پسر او يزيد و از براي حسين امر منتظم نشد بلکه کشته شد پيش از آن و چون يزيد مرد اختلاف شد تا آنکه اجتماع نمودند بر عبدالملک بن مروان بعد از کشته شدن عبدالله بن زبير آنگاه اجتماع کردند بر چهار فرزند او وليد پس سليمان پس يزيد پس هشام و ميان يزيد و سليمان عمر بن عبدالعزيز بود پي ايشان هفت خليفه اند بعد از خلفاء راشدين و دوازده همي وليد بن يزيد بن عبدالملک است که چون عمويش هشام مرد بر او اجتماع کردند پس چهار سال خلافت کرد آنگاه او را کشتند و فتنه بيشتر شد از آن روز و ديگر اتفاق نيفتاد اجتماع بر خليفه بعد از او انتهي کلام حقاني عن المحدث الطبرساني استادنا المحدث النوري نورالله مرقده در حاشيه نجم ثاقب بعد از اينکه نقل نموده است آنچه را که ما از تاريح الخلفاء و شرح بخاري نقل نموديم فرموده و از اين کلام معلوم ميشود که يزيد بن معاويه از خلفاء دوازده گانه است که حضرت رسول خبر داده که ايشان هادي و عاملند بين خلق و برحقند پس خروج کننده بر او ياغي



[ صفحه 14]



و خارج بر امام زمان خواهد بود و اين از شواهد واضحه است بر آنچه علماء اماميه مدعيند که بقواعد اهل سنت حضرت سيدالشهداء عليه السلام خارج بر امام زمان خود بود پس قتلش واجب و بحق خواهد بود و ادله و براهين و شواهد اين مدعي بسيار است مقام را گنجايش بيش از اين نيست و از اينجا استکه ابن حجر مذکور در کتاب تقريب تصريح کرده که عمر بن سعد ثقه است و ارتکاب آن امر عظيم را منافي عدالت او ندانسته انتهي اين ناچيز گويد که يحيي بن معين که يکي از علماء رجال علمه و قولش در مقام جرح و تعديل در کمال اعتبار و اعتناء است درباره عمر بن سعد کلام حقي گفته است چه در کتاب خلاصه تذهيب الکمال في اسماء الرجال که از تاليفات صفي الدين احمد بن عبدالله حزرجي انصاري است بعد از اينکه عمر بن سعد را عنوان نموده گفته است که او از پدرش روايت ميکند و زهري از او روايت ميکند عجلي گفته که اوثقه است ابن معين گفته که چگونه ميباشد کسيکه کشته است حضرت حسين بن علي عليهما السلام السلام را ثقه و امين و در حاشيه آنکتاب استکه عمر بن سعد ملعون را مختار بن ابيعبيده ثقفي در سال شصت و شش و يا هفت از هجرت بدرک واصل کرد کلام بخي عن سليمان البلخي اين ناچيز گويد که ازبراي توبيخ و نکوهش قاضي عياض و ابن حجر عسقلاني و امثال ايشان کفايت ميکند کلام سيد سليمان حنفي بلخي در کتاب ينابيع الموده چه در باب هفتاد و هفت از آن کتاب از بعضي از محققين خود طائفه عامه نقل نموده چيزي را که ترجمه آن اين است که بعضي از محققين گفته اند بدرستي که احاديثيکه دلالت دارند بر بودن خلفاء بعد از حضرت رسول صلي الله عليه و آله دوازده نفر بتحقيق که شهرت يافته است از عراق بسيار پس ببيان زمان و معرفي و کون و مکان دانسته شده که مراد حضرت رسول خدا صلي الله عليه از اين کلام معجز انجام خودش امامان دوازده گانه از اهل بيت و عترت معصومين خود را اراده فرموده چه ممکن نيست حمل اين عدد را که در اين احاديث ذکر شده است بر عدد خلفاء بعد از آن حضرت که از اصحاب آن جناب بودند زيرا که شماره آنها از عدد دوازده کمتر است و هم چنين امکان ندارد که عدد مذکور در آنها را حمل کنيم بر پادشاهان امويه چه آنکه عدد آنها قطعا زيادتر از دوازده است و نيز ظلم فاحش آنان مانع است که مراد از خلفاء خاتم الانبياء آنان باشند مگر يکنفر از ايشان که عمر بن عبدالعزيز باشدو نيز آنان از بني هاشم نيستند و حال آنکه در حديثي که عبدالملک از جابر از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نموده فرموده است که تمامت آن دوازده نفر ازطائفه بني هاشم ميباشند و پنهان داشتن آن حضرت صورت مبارک خود را در هنگام گفتن اين سخن و سرودن اين راز کهن ترجيح ميدهد اين روايت را چه آنکه اصحاب آن جناب ختمي آب خلافت سلسله جليله و دوحه مونقه بني هاشم را خوش نداشتند و همچنين ممکن نيست که اين عدد مذکور در اين اخبار صادره از حضرت رسول مختار عليه صلوات الله الملک الغفار حمل شود بر ملوک و خلفاء عباسيه چه آنکه شماره و تعداد ايشان زياده از دوازده است بکثير و ديگر آنکه اين طائفه رعايت ننمودند آيه شريفه قل لا اسئلکم عليه اجر الا الموده في القربي را که خطاب به پيغمبر است که بامت بگو من از شما اجر و مزد رسالت خود را خواهان نيستم جز اينکه مزد رسالت من دوستي ذوي القربي من است و هم چنين پاس حديث شريف کسا را نداشتند پس چگونه مراد از خلفاء آنان باشند فبناء علي تلک المراتب ناچار و نا گزيريم از اينکه حمل نمائيم اين عدد مذکور در اين روايات شريفه را بر امامان دوازده گانه از اهلبيت و عترت آن بزرگوار زيرا که آنان اعلم مردمان زمان خود و اجل شانا از ايشان بودند و هم چنين اورع واتقي از تمامت اهل زمان خود بودند و هم در حسب شامخ و نسب باذح بر تمامت مردمان آن زمان بلکه بر تمامت عالميان برتري داشتند و بالاتري را و اجداد و دارابودند و هم چنين علوم آن بزرگواران از پدران ايشان و از پدران ايشان بجد امجد ايشان حضرت رسالت پناهي صلي الله عليه و آله مپيوست و هم چنين معارف آن بزرگواران از روي وراثت از جدشان حضرت خاتم النبيين ولدني بودن از الهام حضرت رب العالمين بوده است چنين شناخته اند آن ذوات مقدسه را اهل علم و ارباب تحقيق واصحاب کشف و توفيق و تاييد ميکند و ترجيح ميدهد اين معني را که مقصود و مراد حضرت ختمي مرتبت از اين عدد دوازده خليفه که در اين اخبار شريفه ذکر شده است امامان دوازده گانه از اهل بيت و عترت آن بزرگوار صلي الله عليه و آله و سلم ميباشد حديث شريف اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي و احاديث بسياريکه دراين کتاب يعني کتاب يناببيع الموده ذکر شده است تمام ترجمه کلام اين محقق که عبارت او را در ينابيع الموده نقل شد نموده است و بديهي استکه خداوند امثال اين کلام را بر لسان ايشان جاري و بر قلمشان ساري ميفرمايد اتماما للحجه و الزاما لهم بيان قدوسي عن الشيخ الطوسي شيخ جليل طوسي ره در غيبت خود بعد از اينکه يازده خبر از طريق عامه و چهارده خبر از طريق خاصه بر بودن ائمه دوازده و پس از آن دعوي متواتر بودن آن اخبار را عند الفريقين نموده فرموده است و اما دليل بر اينکه مراد باخبار و آنچه که از آنها قصد شده است آن ائمه دوازده گانه ما است عليهم السلام پس اينست که هرگاه باين اخبار ثابت شد که امامت محصور در دوازده امام است و اينکه ايشان زياده و کم نميشوند ثابت ميشود قول و مذهب ما زيرا که امت محمديه در اين مقام از دو قائل بيشتر نيستند يک قائل آنانند که اين عدد را معتبر ميدانند و آنها قائلين بدوازده امامند بر طبق مذهب شيعه اثني عشريه و يک قائل آنانند که مخالف امامت آن بزرگواران هستند و اين عدد را معتبر نميدانند پس قول باعتبار عدد دوازده و نبودن آنها اين دوازده امام مشهور و معروف در نزد اثني عشريه خروج از جماع و خرق آنست و آن چيزيکه مودي شود بخروج از اجماع و بر خلاف آن لازم و واجب است قول بفساد آن و آن را عاطل و باطل دانستن وجه پنجم از وجوه جواب شبهه مذکور آنست که آن اخبار متواتره وارده از طرق ايشان که درباره مهدي موعود وارد گرديده مويدند بحديث مسلم الصدور از حضرت ختمي مرتبت که فرمود اللهم لا تخلوا الارض من حجه اما ظاهر مشهور او غائب مغمور چه مفاد اين حديث دلالت تامه دارد بر مدعاي اماميه که مهدي موعود متولد شده و همان امام غائب استکه ما اعتقاد بامامت او داريم و اگر نه چنين باشد لازم خواهد آمد خلو زمان از حجت و آنکه خلق حجت معدوم حجه زمان ايشان باشد و التزام باين اشنع قول و افضع اعتقاد است وجه ششم آنست که حديث متواتر مسلم بن الطرفين من قوله اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي اهلبيتي و همالا يفترقان حتي يردا علي الحوض دليل واضح بلکه بمنزله نص است که قرآن و عترت هر دو باقي و برقرار خواهند بود الي يوم القيامه پس بايد عترت هم در روي زمين هميشه باقي باشند که مصدق قران باشند و قران هم مصدق او باشد و از يکديگر مفارقت نکنند تا روز قيامت و علي هذا باطل خواهد بود احتمال عدم تولد و عدم بقاء حضرت



[ صفحه 15]



حجه الله المهدي پس با عدم ظهور آن بزرگوار در انظار بايد غائب و مخفي و غير شاهد بابصار باشد و هو المطلوب وجه هفتم آنست که بعد از اينکه يافت شد آن علاماتي که در اخبار متواتره از طرق خودشان حضرت ختمي مرتبت از براي مهدي موعود بيان فرموده در محمد بن الحسن العسکري و ما قطع پيدا نکرده باشيم از آنها باينکه آن حضرت همان مهدي موعود است لازم خواهد آمد وجود دليل بدون مدلول و نبودن آن علامات و افتادن آنها از علائم بودن کما لا يخفي وجه هشتم آنست که قول شما جمهور مخالفين که ميگوئيد محتمل استکه مهدي موعود که حاجمع انعلاماتي باشد که پيغمبر در آن اخبار متواتره فرموده بعد از اين متولد بشود قولي مقبوح و احتمالي مرجوع است و آنچه را که ما اماميه در تطبيق آن علامات را بوجود شريف حضرت حجه بن الحسن العسرکي ميگوئيم احتمالي است راجح و قولي است لائح چه آنکه بالفصل تطابق آن علامات باذوالعلامه حاصل است و جايز نيست از براي ما که احتمال مرجوح را گرفته و دست از عمل بدلائل را حجه برداريم بواسطه اين احتمال مرجوح چه آنکه اگر اين محشي در اخذ بادله اعمال شود همانا ممتنع عملل نمودن به بيشتر از ادله مشبته احکام شرعيه زيرا که هيچ دليل راجحي نيست مگر آنکه احتمال تجدد و ما يعارضه بسوي آن مسطرقيست با اينکه چنين احتمال مانع از عمل نمودند بر طبق آن دليل راجح نيست اجماعا وجه نهم آنست که لازمه اينقول شما در مهدي موعود که بعد از اين متولد ميشود و او ابن الحسن العسکري نيست اينست که حال شما حال يهوديان زمان بعثت حضرت ختمي مرتبت باشد چه چنانکه آنها بعد از بعثت آن سرور گفتند ما اعتقاد داريم بامدن پيغمبري محمد نام چنانکه اوصاف او در توريه است و موسي بان خبر داده وليکن اين محمد آن نيست و او بعد از اين متولد خواهد شد و چون مائل باين احتمال شدند با ديدن آن علامات مذکوره در توريه و منقوله از لسان موسي را در آن جناب پس مورد طعن واقع شده و آيات قرآنيه بر مذمت آنها واقع رد شده و در آنها اوصاف کفار معاندين از براي آن يهوديان ثابت گرديده پس هم چنين است حال شما نسبت بمهدي موعود در لسان پيغمبر که با وجود بودن علاماتيکه آن سرور را از براي آن امام منتظر فرموده و بودن تمامت آنها در جنابش مع ذلک شما مائل باحتمال مرجوجي شده که آن اين ابن الحسن العسکري نيست و در آخر الزمان خواهد متولد شد و لازمه ميل باين احتمال مرجوح ترتب طعن و مذمت و اثبات اوصاف کفار معاندين است بر شماها کما لا يخفي علاوه بر اين اگر يهوديان بگويند که ما معذوريم در اخذ باحتمال اينکه اين محمد آن نيست که موسي خبر داده و او بعد از اين متولد خواهد شد شما بايد آنها راتصديق نمائيد در اين قول والا يهود را ميرسد که بشما بگويند بقول آن نحوي لم بائک تحبر و بائي لا تحبر وجه دهم آنست که علاوه بر اينکه قبل از غيبت کبري حجه بن الحسن العسکري از وکلاء آن جناب و غير ايشان قريب به سيصد نفر شرفياب حضور باهر النور آن حضرت شده و يا واقف بر معجزه از آن جناب گرديده اند چنانچه در اول باب هفتم از کتاب نجم ثاقب دويست نفر از ايشان تقريبا باسمه و شخصه و وصفيه و بلده اسم برده شده و قريب صد نفر ديگر از ايشان بنحو اجمال چنانکه محمد بن ابي القاسم العلوي العقيقي که يکي از آنها است با جماعتي مقدار سي نفر در مسجدالحرام خدمتش مشرف شده و محمد بن جعفر حميري با جماعتي از اهل قم و ابراهيم بن محمد تبريزي با سي و سه نفر و محمد بن عثمان عمري و با چهل نفر که حضرت عسکري آن جناب را برايشان نمودار کرده چنانچه در آن کتاب از تاريخ قم نقل فرموده و ما اينها و غير اينها را که بنحوي از انحاء رويه آن بزرگوار ديده اند در بساط چهارم خواهيم ذکر نمود و بالجمله علاوه بر ديدن تمامي اين اشخاص آن بزرگوار را علماء رجال خودشماها در کتب رجاليه خودشان اسامي وکلاء آن بزرگوار را ضبط نموده اند و از جلمه نصر بن علي جهضمي که از معتبرين علماء رجال شما طائفه اهل سنت و جماعت است از روايات جميع رجال چهار مذهب از حنفي و شافعي و مالکي و حنبلي نقل کرده است حال وکلاي مهدي عليه السلام را که آنها عثمان بن سعيد و محمد بن عثمان بن سعيد که عمر وي و پسرش مراد از اين دو بزرگوارند و حسين بن روح نوبختي و علي بن محمد سمري قدس الله تعالي اسرارهم ميباشند که علماء شما اسماء و القاب و اوطان ايشان را مفصلا ذکر کرده اند و طائفه شيعه بايشان رجوع ميکردند در مشکلات احکام شرعيه و بواسطه ايشان مستفيض ميشدند در جواب مسائل خودشان که از آن بزرگوار بايشان ميرسيد و کثيري از شيعيان بتوسط اين بزرگواران در غيبت صغري شرفياب حضور باهر النور آن امام منتظر شده و کشف مهمات خود را از آن نور الهي مينمودند اين قليل از کثيري از جوابهاي اين شبهه نوع مخالفين بود که با اين روايات منقوله از علماءو روات ايشان و با اينهمه شواهد و قرائن واضحه لائحه مندفع است و چاره از براي ايشان نخواهد بود مگر قبول نمودن حقانيت آنچه را که اماميه درباره مهدي موعود اعتقاد دارند و يا تکذيب نمودن خدا و رسول را تبعا لاسلافهم الضالين علاوه بر آنچه که در سابق ذکر نموديم که قريب پنجاه شصت نفر از اکابر علماي ايشان اعتراف دارند بتحقق تولد و اسم و حسب و نسک آن حضرت.