صبيحه 04
بدانکه اعتقاد مخالفين درباره وجود مسعود مهدي موعوديکه اخباره متواتره از طرق ايشان در بشارت بظهور آن نور موفور السرور وارد شده بر چند قسم است قسم اول بودن آن جناب است خلف با شرف حضرت امام حسن عسکري و اينکه او متولد شده است در طلوع فجر روز هشتم يا روز نيمه ماه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج و يا شش و يا هشت از هجرت علي اختلاف الروايات و الاقوال و جنابش حي و موجود و غائب از ابصار است تا وقتيکه خداوند اراده فرمايد ظهور و خروج آن بزرگوار را و بر اين اعتقاد که عين اعتقاد شيعه اثني عشريه است بيست نفراز اعيان علما عامه چنانچه در نجم ثاقب است و چهل نفر از بزرگان ايشان چنانچه درکشف الاستار استادنا المحدث النوري نور الله مرقده است با شيعه اثني عشريه همداستانند چنانکه در بساط دويم از اين کتاب گذشت قسم دويم آنست که حضرت عسکري وفات کرده بلا عقب و فرزندي از آن جناب باقي نماند چنانکه اين معتقد ابو محمد بن علي بن احمد بن سعيد بن حزم اموي و تابعين او است بنابر نقل ذهبي در تاريخ الاسلام چه در آن کتاب از او نقل کرده که گفته است حضرت عسکري وفات کرد
[ صفحه 11]
بدون عقب و ابن خلکان در احوالات ابن حزم گفته که او بسيار طعنه ميزد بر علماء متقدمين و احدي نماند که سالم مانده باشد از زبان او پس قلوب از او متفرق شد و فقهاي آن زمان اجماع کردند بر تضليل او و سلاطين را تسرانيدند از فتنه او تا آن که او را از بلاد نفي کردند و در باديه لبله در سال چهار صد و پنجاه و شش فوت نمود و کفايه ميکند در ردش علاوه بر آنچه که در قسم اول گذشت و در قسم سيم و چهارم خواهد آمد اينکه اگر مراد بن حرم عقب و خلف ظاهر و آشکاري در ميان خلق است از براي حضرت عسکري پس کسي آن را دعوي نکرده و اگر نفي خلف است مطلقا حتي بنحوي که اماميه اثني عشريه و جماعتي از عامه گويند که از روز تولد حضرتش بناي اختفاء و سترش از اجانب بود و جز ثقات و خواص گاه گاهي کسي راه بديدنش نداشت و اسباب متعارفه اين اخفاء براي ايشان موجود بود چه رسد باسباب خفيه الهيه پس نفس شهادت او بر نفي در چنين مقام و از اجانبي مانند او و امثال او کفايه است در مردود بودن قول ايشان چه بعد از اينکه با آن کثرت خدم و حشم حضرت عسکري و کثرت خواص و ثقات که در مقام امتثال فرامين آن جناب جان خود را مقدم ميداشتند و با کثرت زوجات و کنيزان اگر از يکي از آنها فرزندي شود و امر بکتمان او فرمايد و بروايت مسعودي در سال وفاتش او را با جده اش بمکه فرستد و کسي از جماعت حواشي و اعوان را ياراي نام بردن او نباشد در محافل چه رسد بابر از سامره مطالب و بالجمله با کمال اين دقت و مواظبت در اختفاء آن نور خدا از کجا ابن حزم و غير از راه تحصيل بر نفحان پيدا شده مگر آنکه بگوئيم راه تحصيل بر نفي در نزد آنها نيست مگر تخمين و ظن بنبودن عقب از براي حضرتش و الظن لا يغني من الحق شيئا قسم سيم آنست که آن بزرگوار يعني محمد بن الحسن دو سال بعد از رحلت پدرش زنده بود آنگاه معدوم شد چنانچه در نجم ثاقب از ذهبي در تاريخ الاسلام نقل نموده که در احوال حضرت عسکري گفته که اما پسر او محمد بن الحسن که مدعي اند رافضه که او قائم و خلف و حجه است پس متولد شد در سال دويست و پنجاه و هشت و بعضي گفته اند سنه دويست و پنجاه و شش و دو سال بعد از پدرش زنده بود آنگاه معدوم شد و معلوم نيست که چگونه وفات کرده و کفايت ميکند در رد اين قول آنچه که در قسم اول ذکر شد از تصريح از اعيان علماء خودشان بر حيوه آن جناب و غائب بودنش از انظار تا وقتيکه خدا بخواهد ظهور او را قسم چهارم معتقد طائفه از اهل سنت استکه قائلند بتولد آن جناب بلکه برسيدنش مقامات عاليه ولکن گويند وفات کرد بعد از اينکه نودخ سال در رتبه قطبيت باقي ماند و از اين طائفه ات علاء الدوله سمناني چنانچه در تاريخ خميس و غير آن از اونقل کرده اند که در مقام بيان تمام ذکر ابدال و اقطاب گفته است که رسيد بمرتبه قطبيه محمد بن الحسن العسکري و او چون پنهان شد رسيد و داخل شد در دائره ابدال وترقي کرد بتدريج از طبقه بطبقه تا اينکه گرديد سيد ابدال و قطب در آنوقت علي بن حسين بغدادي بود پس وفات کرد و مدفون شد در شونيزيه و نماز گذارد بر او محمد بن الحسن العسکري که در سامره بغداد متولد شده نيست بلکه محمد بن حسن ديگر بوده که در عسکر اهواز يا عسکر مصر بوده و درگذشته و خدمت شيخ تشخيص حال نفرموده با آنکه آنچه در اين رساله باو منسوب است معارض ميباشد با آنچه در فصل نبوات و ما يضاف اليها از رساله بيان الاحسان لاهل العرفان مذکور ساخته و فرموده که مهدي را عليه السلام الله و سلام جده خاتم النبيين از هر سه نطفه يعني صلبي و قلبي و حقي نصيبي اکمل و حظي اوفر من حيث الاعتدال لا غالبا و لا مغلوبا بود اگر در حيات است و غائب سبب غيبت او تکميل اين صفات است تا چنان شود که در حد اوسط افتدا و از افراط و تفريط ايمن گردد و بر حق ثابت شود و اگر هنوز بوجود نيامده است بي شک بوجود خواهد آمد و بکماليکه شان مصطفي است خواهد رسيد و دعوت او شامل حال عالم خواهد گشت و او قطب روزگار خواهد بود و در مقام سلطنت خواهد بود بعد از اميرالمومنين و بالجمله هر چند صدق شرطيه مستلزم صدق مقدم نيست اما احتمال دادن وجود و غيبت آن حضرت و تقديم اين احتمال بر احتمال عدم ناظر بر ترجيح او است و کسيکه يکمرتبه آنچنان حکم جزم بوفات مهدي نموده باشد باين اسلوب سوق کلام نميماند کمالا يخفي علي العارف باساليب الکلام تمام شد کلام قاضي نور الله مرقده الشريف قسم پنجم معتقدش رمذه قليله است از مخالفين که گفته اند نيست مهدي مگر عيسي که نازل خواهد شد از آسمان و خبري هم در اين خصوص نقل کرده اند که خود اين جماعه اهل سنت حکم بضعف و شذوذش نموده اند چه رسد باماميه چنانکه در نجم ثاقب است و آن خبر در شبهه سي و يکم از عامه که در عبقريه آتيه است بار دو با تاويلش بيان خواهدد شد انشاء الله قسم ششم معتقد بعضي استکه گفته اند که روح عيسي در مهدي بروز کند و نزول عيسي در آخر الزمان از آسمان چنانچه مفاد جلي از اخبار است عبارت از اين بروز است و حديث لا مهدي الا عيسي بن مرريم مطابق اين قول است چنانچه قاضي ميبدي در شرح ديوان مرتضوي اين را نقل نموده است قسم هفتم معتقده جمهور اهل سنت و جماعت استکه ميگويند ما انکار نداريم مهدي را و اينکه او از اولاد فاطمه است و اينکه او پر مينمايد زمين را از عدل و داد ولکن ميگوئيم که اوهنوز وجود پيدا نکرده و متولد نشده است بلکه او در آخر الزمان در وقت خروج دجال خواهد موجود و متولد گردد و اين طائفه آن را که اماميه مهدي مينامند نفي ميکنند و بايشان سخريه و استهزاء مينمايند و اين دعوي را که او متولد شده و الن در قيد حيات و غائب از انظار است از خرافات و جهالات اماميه ميشمارند بلکه در منظوم و منشور خود ايشان را بجهت اين دعوي عيب گيرند و هجو کنند و در نجم ثاقب در مقام جواب از اين معتقد ايشان چنين فرموده که لازمه اين جماعت با اقرار و اعتراف بلکه اجماع جميع ايشان بر اخبار رسول خدا بر خروج فرزندي از آن جناب در آخر الزمان که او را مهدي ميگويند و اعتراف باينکه شخص او را معين نفرمود چنين افعاده
[ صفحه 12]
که جايز باشد هر سيد حسيني داراي اوصاف که پيغمبر فرمده همان مهدي موعود باشد اگر مانعي در ميان نباشد پس با وجود اين امکان و تجويز اين طائفه راهي ندارند ازبراي نفي مهدويت از آنکسيکه اماميه مطابق اوصاف وارده از حضرت پيغمبر در حقش او را مهدي ميدانند و بنص و معجزه علم قطعي بر تطبيق آن اوصاف بر جنابش حاصل نموده اند مگر عدم علم و پاره از شبهات که ايشان را بازداشته از اعتراف و قبول اما عدم علم ايشان پس منافاتي با علم ديگران ندارد نهايه اين استکه ايشان از اماميه طلب دليل کنند که راه علم شما بامامت و مهدويه محمد بن الحسن العسکري چيست و اگرطلب چنين دليلي بنمايند اماميه گويند که بهر قسم که شما براي يهود و نصاري اثبات نبوت خاتم النبيين را کنيد بهمان روش و همان رقم ادله که در آنجا آريد ما نيز اثبات مدعاي خود که مهدويت آن جناب است مينمائيم و همان جواب را که شما براي ايرادات و معارضات ايشان مهيا کرده ايد جواب ما است از شما در ايرادات شما براين ادله چنانچه در کتب امامت مشروح شد مخصوص کتاب ابانه علامه کراجکي که بهمين نسق ترتيب شده و اگر بدر اماميه از اخبار و احاديث خود اطلاع داشتند باين واديها نميافتادند و اما شبهات ايشان پس انشاء الله در عبقريه آتيه يکيک عنوان ميشود و جوابهاي کافي و شافي از آنها داده خواهد شد بعونه.