صبيحه 08
در بحار سيزدهم از جامع شريف کافي باسنادش بابي بصير از حضرت صادق روايت نموده که فرمود بدرستيکه خداوند متعال وحي فرمود بسوي عمران بدرستيکه من بخشنده ام بتو فرزند ذکر سوي مبارکيرا که ابراء نمايد اکمه و ابرص را و احياء فرمايد مرده ها را باذن الله و قرار دهنده ام او را پيغمبر و رسول بجانب بني اسرائيل پس عمران اين بشارت الهيه را بحنه زوجه خود بيان نمود و حنه مادر مريم است پس چون حنه حامله شد در پيش خودچنين گمان نمود که آنفرزند همان استکه خداوند فرموده و چون وضع حملش شد و ديد که دختر است عرض کرد رب اني وضعتها انثي و ليس الذکر کالانثي چه آنکه دختر پيغمبريرانشايد پس خداوند فرمود و الله اعلم بما وضعت تا آنکه خداوند عيسي را بمريم عطا نمود و عيسي بود که خدا عمران را بوجود او وعده و بشارت داده بود پس هر گاه گفتيم ما در باره مردي از خودمان اهلبيت چيزيرا پس يافت شود در پسر و پسر او پس انکار نکنيد آنرا و علامه مجلسي ره بعد از ذکر اينحديث فرموده که حاصل اينحديث وامثال آن اين استکه گاه باشد که مصالح عظيمه انبياء و اوصياء عليهم السلام را براين بدارد که در بعضي از امور تکلم فرمايند بر سبيل مجاز و توريه و بفرمايند امور بدائيه را بر نحويکه در لوح محو و اثبات مسطور شده پس ظاهر بشود از براي مردم خلاف آنچه را که از فرمايشات ايشان فهميده اند پس واجب است بر ايشان که کلام آن بزرگواران را حمل بر کذب ننمايند و بدانند که مراد از آن غير آن چيزي استکه ايشان از ظاهر آن فهميده اند از اراده فرمودن ايشان معني مجازي آنکلام را يا واقع شدنش مشروط بشرطي که هنوز محقق و موجود نشده است و از جمله اينموارد زمان قيام قائم عليه السلام است و تعيين وقت ظهور او است از ميان ايشان عليهم السلام تا اينکه مايوس نشوند شيعه و تسليه بدهند خود را از ظلم ظالمين بتوقع نزديکي فرج پس بسا اينکه ميفرمايند فلان که يکي از ائمه باشد قائم است و مراد ايشان قيام او بامر امامت باشد چنانچه فرموده اند کلنا قائمون بامر الله و بساهت که شيعه از اين لفظ قائم قائم بامر جهاد و خروج بسيف را ميفهمد و يا مراد ايشان اين استکه او قائم است اگر خداوند اذن بدهد او را بقيام يا او قائم است اگر عمل نمايند شيعه بانچه بر ايشان واجب است از صبر و کتمان سر و طاعت امام يا چنانکه از حضرت صادق روايه شده استکه فرمود ولد من قائم است و مراد آن حضرت هفتمي از اولاد او است نه ولد بلا واسطه اش پس حضرت صادق تمثيل فرمود بقضيه عمران و ولد بخشيدن باريتعالي باو که مراد ولد ولد بود و حال آنکه حنه چنين فهميد که آن ولد بلاواسطه است پس مراد بقول آنسرور که در اينحديث فرمود هر گاه که گفتيم در باره مردي از خودمان اهلبيت چيزيرا اين استکه هر گاه گفتيم بحسب فهم مردم يا بحسب ظاهر لفظ يا اينکه گفتيم حقيقه چيزي را و لکن آنمشروط بوده در متن واقع بامريکه هنوز آن امر محقق و موجود نشده پس واقع گردد در آن بدا و واقع شود آنچيز در فرزند آنکسيکه آنرا در باره او گفته ايم پس آنرا انکار ننمائيد و بنابر اين پس آنچه را که در باره عيسي فرمود بر سبيل تنظير است اگر چه ما بين آن جناب و مقام مطابقه تامه نباشد با اينکه امر عيسي هم بهمين نهج بوده چه اول تقدير ولد ذکر سوي از جانب باري تعالي از براي عمران و حنه بلاواسطه بوده است و خداوند هم بهمان خبر داده پس از آن در آن بدا واقع شده و گرديد در ولد ولد و محتمل است مثل مضرب آن وجه ديگريرا و آن اين استکه مراد در هر دو آنها معني مجازي باشد بر نحو ديگر باينکه در مثل اطلاق شده باشد ولد ذکر سوي بر مريم بواسطه اينکه او سبب وجود عيسي بوده است اطلاقا لاسم المسبب علي السبب و هم چنين در مضرب اطلاق شده باشد قائم بر کسيکه از صلب او قائم بوجود ميايد و لو بواسطه يا از باب اطلاق اسم المسبب علي السبب يا از باب اطلاق اسم جزو بر کل اگر چه جزئيه هم جزئيه مجازيه باشد کما في المقام و الله يعلم مرادهم عليهم السلام.