صبيحه 12
بدانکه اين ناچيز محض تثبيت عقايد برادران ايماني بر قائميت و مهدويه حجه رباني اعني (م ح م د) بن الحسن العسکري عليهما صلوات الله الملک العلي مناسب چنين ديدم که خاتمه دهم اين عبقريه ششم از اين بساط را بتقرير اجماع بر امامت و مهدويه و قائميت آن بزرگوار از وقت فوت حضرت عسکري تا اين اعصار از طائفه حقه شيعه اثني عشريه و نبودن مخالفي در ميان ايشان در اين عقيده مرضيه ببيان صاحب کتاب المهام الحجه حشره الله مع اجداده الادلاء علي المحجه فنقول سيد جليل که صاحب آن تاليف نبيل است ميفرمايد اجماعي بودن اين مسئله يعني بقاء حضرت حجه بن الحسن از زمان فوت حضرت عسکري و مهدويه و قائميت آن بزرگوار و غائب بودنش از انظار اهل روزگار تا اين ازمنه و اعصار در نزد شيعيان ائمه هشت و چهار عليهم صلوات الله الملک الغفارنه چنان استکه اجماع بر آن بخواص اختصاص داشته باشد بلکه خواص و عوام را شامل و علم بان عالم و جاهل را حاصل است و در اعتقاد باينکه بناي مذهب بر اين و باين مطلب است خلط و آميزش با اماميه کافي است بدون آنکه نظري در کار داشته باشد با بتوسط مقدمات حاجه افتد بلکه آنانکه اذهان ايشان بعلوم مرتاض نشده مانند زنان و امثال ايشان بضرورت ثبوت آن را دانسته و ميدانند نهايه در اين اوقات بواسطه پاره از شبهات در بعض نفوس موانعي روي داده که علم ضروري از ايشان مسلوب شده و طريقه رفع آن اين استکه ميل برجال و حب غلبه بجدال را کنار نهاده بانصاف نظر کند و اين خبر را يعني مهدويه فعليه آن جناب را بسنجد بسائر اخبار ضروريه که بتکذيب آنها داعي پيدا نشده و نفوس نسبت بانها بر فطرت خود باقي است و شبهه در آنها ايشان را روي نداده چون مسح بر خفين و تحليل متعرکه که شبهه در آنها راه يافته بلکه نظر بچيزهائيکه ببداهت از طريقه اهل بيت عليکم السلام ثابت است پس اگر اين خبر را چون آن اخبار ديد يا در ظهور و اشتهار و انتشار فوق آن اخبار دانست با جان خود خصمي نکند و متمسک بحجت شده ترک شبهت گويد و هم ملاحظه کند و به بيند علماي اماميه اثني عشريه را از زمان غيبت صغري تا سنه هزارو دويست و شصت هجري که قريب بهزار سال است چگونه بر اين مذهب که بقاي حيات دنيويه حضرت حجه بن الحسن العسکري صلوات الله عليهما است ايستادگي داشته اند و چقدر از اخبار معمرين را در مقام محاجه با عامه ثبت و ضبط نموده اند و با کمال تخالفي که در ميان خود ايشان بوده در مسائل در اين مسئله اصلا و ابدا خلاف نکرده اند و بملاحظه اين اتفاق عظيم بضميمه آنچه که بطريق بداهت و ضرورت از ايشان معلوم است از رسوخ آنها در تمسک باهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام نفوس مستقيمه را بحدس صائب قطع حاصل ميشود که اماميه اين اصل و مذهب را از امامان خودتلقي نموده و اخذ کرده اند و او را معلوم ميشود که اجماع اماميه بر اين اصل و مذهب به تبعيت اهلبيت است چرا که شبهات عقليه در اين مطلب راه ندارد و مشبته شدن نقل بر همه ايشان که هيچ يک بر آن اشتباه وقوف پيدا نکند و راه نيابد بحسب عادت محال است و الحاصل چنانچه از اتفاق بر آن اتفاق نموده اند پس هم چنين از اتفاق طائفه اماميه اثني عشريه با بناي ايشان بر متابعت اهل بيت عليهم السلام منکشف ميشود که مذهب ائمه ايشان موافق با متفق عليه در ميان ايشان است از مهدويت و قائميت و حيات و غيبت امام عصر و ناموس دهر و ظاهر شدنش در هر وقت که خدا بخواهد با علائم حتميه که از براي ظهور آن بزرگوار بيان فرموده اند و اگر بجهت رسوخ شبهه بهمين قدر در رکون باجماع بل ضرورت و سکون بان قانع نشدي و مطمئن نگشتي بياني ديگر از براي حقيت اين مطلب از طريق اجماع آريم و بالله التوفيق و آن اين است که اگر خداي تعالي را نسبت باعمال و عقايد عباد رضا و غضبي باشد البته بر آن دلالت ميفرمايد و اگر در تحصيل علم بمرضي و مغضوب خود عباد را استقلال نفرموده چنانچه نفرموده است البته بطريق وحي بعضي را تعليم فرموده و بر ديگران متابعت او را لازم ساخته و در صورت تعذر تلقي از او البته واسطه در کار استکه حامل اخبار او و ناقل آثار او باشد و باين واسطه نبايد مخفي باشد بر وجهي که
[ صفحه 192]
کسي راه بسويش نبرد و دعويش را نشنيده باشد زيرا که چنين خفاء با دليل بودنش از براي اهتداء ضافات دارد و از اينجا استکه ما بانقراض بسياري از طوائف حکم ببطلان ايشان مينمائيم و بعد از تمهيد اين مقدمه واضحه عرض ميشود که عبد از حضرت امام حسن عسکري مسلما و ضروره تکليف از خلق برداشته نشده و نيز مردم در حکم بهائم نشدند و البته در ميان تکاليف يکنوع از تکليف هست که جز بتوقيف بان نتوان رسيد واز آنجمله تولي امام است که عقل در معرفت آن بر وجه کلي هر چند که مستقل است وليکن در معرفت آن بر وجه جزئي استقلال ندارد و بناء عليهذا گفته ميشود باقرار خصم آنانکه از اصل امامت حضرت حجه بن الحسن را انکار دارند حامل لواء علم امامت نيستند بلکه در ساير تکاليف هم قابل وساطت نيستند و قبول چيزي از احکام از ايشان روا نيست و در ميان معترفين بامامت حضرت حجه دعوتي جز بنام نامي آن حضرت نبوده و همه معترفين بامامت آن حضرت بغير خلاف ائمه را در اثني عشر منحصر ميدانستند و ميدانند و اعتراف ببقاء و حيوه آن جناب را در اين عالم لازم بلکه صحت ساير اعمال را بر آن موقوف ميدانستند و ميدانند و اگر اين دعوت را باطل دانيم لازم آيد که بر مکلفين قرنها گذشته باشد که راهي بمعرفت تکليف خود نداشته باشند و دعوت حقي در روي زمين ظاهر نباشد و فساد اين اظهر من الشمس و ابين من الامس است حکايه للتنبه کفايه و در کتابب مذکور استکه در بلد يزد حکايت غريبه اتفاق افتاده که ازآن معلوم ميشود که چکسي اين حيله را تعليم اين مرد شيرازي نموده و في نقلها عبره لاولي الابصار از جماعت کثيره مسموع شد بنقل از مرحوم آخوند مللا صادق سريزدي و از آنجمله است استاد معظم عالم و فاضل کامل و عارف زاهد محقق سيد سند المشرف ببيت الله الحرام و زياره جد خيرالانام الحاج ميراز سيد حسين وامق آدام الفضاله بعد از استماع شفاهي بخط مبارک از براي اين حقير مرقوم فرمودند و بعبارتهم الشريفه نقل ميشود در سنه 1270 هجريه از مرحوم آخوند ملا صادق سريزدي که اسمش موافق مسمي بود حکايت ظريفه استماع شد و چون تمام تفصيل آن در نظر نيست آنچه در خاطر مانده ذکر ميشود و آن اين استکه مذکور نمود در اوقاتيکه در دارالعباده يزد بتحصيل علوم مشغول بودم مزاجم را اختلالي بهم رسيد و اشتها نقصان يافت و هم و غم بسيار بهم رسانيدم تا بحديکه از ابناء جنس متوحش گرديده عزلت مينمودم تا کار بجائي رسيد که توقف در بلده ميسر نبود لابد بقريه سريزد رفتم و در آنجا هم از معاشرت مردم دلتنگ شده روزها را در قبرستان خارج قريه بتنهائي بسر ميبردم روزي ندائي را شنيدم که مرا باسم صدا ميزند هر چند نظر بجهات نمودم و دقت کردم کسي رانيافتم و مکرر ندا ميشنيدم متفکر و متحير ايستاده گفتم اي صاحب صدا من تو را نميبينم کيستي و مطلب تو چيست جواب گفت من ملک موتم و بقبض روح تو مامور بهيئت محتضر بخوابب تا روح تو را قبض نمايم بفرموده عمل نمودم و پاي بقبله خوابيدم و دامن خود را بر روي خود افکندم طولي کشيد گفتم چه شد چرا بامر خود مشغول نميشوي جواب داد که الحال موت تو بتاخير افتاد تا بروي بخانه و جمعي از عدول را طلبيده وصيت مينمائي حال برخيز و برو ميگويد برخواستم و بخانه رفتم و وصيت نمودم و باطاق خلوتي رفتم و خوابيدم و گفتم بسم الله جواب داد بدا حاصل شد و موتت بتاخيرافتاد بجهه آنکه بايد بمقامات عاليه فائز شوي و ترقيات کليه از براي تو حاصل شودچند روزي انواع صحبت با هم ميداشتيم و مکرر تسلي ميداد و ميگفت مردم درباره تو گمان پريشاني حواس و مشاعر و جنون مينمايند لکن تو انديشه مکن که عما قريب صاحب مقامات خواهي شد تا آنکه در شبي احساس نمودم که چيزي بپاي من خورد مثل آنکه سر پائي بکسي بزنند و صدائي بگوش من رسيد که برخيز و تهجد بجاي آور و پيش از آن بر بام خانه برو و اذان بلند بگو موافق آنچه گفته بود عمل نمودم بعد از اتمام اذان بمن گفت حال فلان و فلان و اشخاصي چند را شمرد که اينها بخانه تو ميايند و اعتراض ميکنند اعتنا مکن که ميبايد ترقي کلي بکني طولي نکشيد که همان اشخاص آمدند و اعتراض نمودند که اين اذان مخالف با شريعت بود و يکي از آنها اصرار داشت بمن گفت باو تعرض کن و بگو که تو در خلوت مرتکب چنين معصيت و عمل خلاف شرع ميشوي و مرا از عبادت منع ميکني آخوند ميگويد بمحض گفتن اين سخن ديدم در حالت آنشخص قلق و اضطرابي حاصل شد و بنهايه خجل شد بنوعيکه سر بزير افکند و ديگر سخني نگفت بالجمله بر اين منوال گذشت مدتيکه هر روز و هر شب صدا ميشنيدم و مرا امر و نهي مينمود و اخبار غريبه بمن ميداد و از آنجمله روزي شهرت يافت که شخصي که بسفر تبريز رفته بود فروت شده با من گفت اين خبر اصلي ندارد و او در حيات است و چند روز ديگر کاعذ او ميايد و مطالبش چنين و چنان است بعد از چند روز بهمان طور شد ديگر آنکه انتشار يافتکه شريعتمدار آخوند ملا محمد تقي عقدائي برحمت خدا رفته بامن گفت اين خبر کذب است و او در حيوه است و از اين مرض که دارند سالم ميشوند چندروز بهمان نحو صورت گرفت آخوند مذکور ميگويد وقتي شد که هيولائي در هوا مشاهده مينمودم در نهايت نزديکي که گوييا تمثال هوائي بود و صورت و نقش بر هوا بود در نهايت لطافت که با من مکالمه مينمود و مرا امر و نهي ميکرد و ترغيب مينمود باين طور که عمل باينها موجب رسيدن بمقامات عاليه است و اندک اندک حالت تجردم بجائي رسيد که بنظرم ميامد که جميع بلاد و اقاليم و خلايق را ميبينم و بنظرم ميامد که همه افلاک را مشاهده ميکنم که در حرکتند و مردم به تبعيت آنها موافقت دارند گاهي ميديدم يکي در حرکت توقف ميکند و في الفور ميافتاد و ميمرد و مکرر خبر از فوت هر کسي ميدادم که بعد که خبر ميرسيد موافق بود تا آنکه وقتي مرا امر نمود که کسي را از بالاي بام بزير اندازم ترسيدم و عمل نکردم و وقتي ديگر بمن گفت که امام غائب در مکه ظهور کرده و تو بايد بروي حضور ايشان اگر بخواهي تو را بر ابر سوار نمايم و هرگاه بخواهي صلوات بخوان و بر هوا راه رو گفتم هر چه تو بهتر داني گفت بر بام رو و صلوات فرست و بر هوا رو رفتم و صلوات خواندم تا لب بام آمدم ترسيدم و ايستادم گفت چرا نميروي گفتم ميترسم که بزمين افتم گفت مترس و برو و قبول نکردم مدتي معارضه
[ صفحه 193]
بود تا بکلي مايوس شد و گفت تو بايست بمقامات عاليه برسي و در فلان امر و فلان امر ترسيدي و مخالف نمودي و پا ببخت خود زدي من از نزد تو ميروم نزد ميراز علي محمد شيرازي که او قابليت دارد آخوند ميگويد ديگر من آن صورت را نديدم و خواهش کردم از اهل خانه گوشتي را بريان نموده و قدري استشمام و قليلي تناول نمودم خورده خورده مزاجم باعتدال آمد و ملتفت شدم که مرا بچه امرهاي خلاف شرع امر مينموده و در آن حالت ملتفت نبوده ام شکر الهي را بجاي آوردم بعد از چندي خبر ميرا علي محمد منتشر شد و من دانستم که چه شد و او بر باطل است و سابقا اسم او را نشنيده بودم مگر از اين صورت که مشاهده اش مينمودم و اين ناچيز حکايت نظير اين حکايت در وجه دهم از وجوه تشبيه اهل بيت بکشتي نوح در کتاب راحه الروح که بطبع رسيده نقل نموده ام مراجعه شود که بسيار مناسب اين مقام است.