صبيحه 11
بدانکه راعي را در اين عجاله بناي دنباله گيري از ذکر مزخرفات طائفه بابيه و جواب از آنها نيست چه آنکه اولا مذهبيکه اساس و اصل آن از روي چنان استدلالاتي باشد که در صبيحه سابقه شنيدي معلوم استکه فروع و مبتنيات آن را چه نحوه استحکامي است پس از سستي مبنا بايد پي بسستي بنابرد و از کجي اصل ديوار بايد کجي ديور را تا باخر فهميد بلي خشت اول چون ننهد معاد کج
[ صفحه 189]
تاثر يا ميرود ديوار کج و ثانيا در کتب و صحايفيکه علماء اعلام اثني عشريه و امناء احکام حضرت خير البريه در رد خرافات اين طايفه غويه تصنيف و تاليف فرموده اند بي نيازي از اين رويه است ولکن از براي تفريح خاطر دوستان در سير ايشان در اين بوستان نقل مينمايم آنچه را که محدث ماهر و متتبع باهر مرحوم آقا شيخ جلال الدين شيرازي حشره الله مع النبي التهامي الحجازي در خاتمه کتاب بشاره الظهور که الحق در جمع اخبار داله بر اثبات حضرت مهدي موعود سفري است مسفور از ابوالفضل گلپايگاني در اثبات مهدويت آن مرد شيرازي نقل نموده و آن را بعبارات رائقه و بيانات فائقه خود مردود فرموده تا اينکه برادران ايماني مبلغ علم اول دانشمند اين طائفه را بدانند و مقدار غوايه و يا جهالت و ناداني او را هميشه نصب العين بدارند شيخ مزبور در آخر کتاب مذکور ميفرمايد که ما در اين مختصر کتاب قريب پانصد نص و خبر معتبر از ماخذ معتمده روايت کرده ايم که کلا در مهدويه حضرت حجه بن الحسن همزبانند و حال آنکه اسباب استقصاء براي اين بيمقدار فراهم نبوده و نيست و کتابخانه و مويد و مسدد و معاضدي نداشته و ندارد و خداي توانا دانا است که چه اندازه از اخبار و نصوص در کتابها موجود است کهمراد بدست نيست و چه بسيار از کتابها که مشتمل بر نصوص کثيره بوده و بکلي مفقود و معدوم شده اثري از آنها نيست چنانچه بر متتبع در تراجم علماء و بصير بر مولفات آنان آشکار است پس با اين اخبار کثيره و احاديث وفيره و نصوص متواتره آيا آنکس که حضرت ختمي مرتبت و اهل بيت او را صادق المقال ميدانند هيچ ميتواند از اين نصوص که هر يک برهاني منصوص است اعراض کند و بمهدويه و قائميت غير حضرت حجه بن الحسن ارواحنا لتراب مقدمه الفداء معتقد شود پس از وضوح اين مطلب اندکي نظر کن در مرتبه جهالت و يا ضلاله وغوايه و بي انصافي و بي حيائي ابوالجحد گلپايگاني که بزرگتر دليلي بر مهدويه ميرزا علي محمد مخبط شيرازي اقامه کرده از آيات قران اين آيه مبارکه از سوره حديد است فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب استدلال ابو الجحد باين آيه بمناسبت آنست که در اين آيه لفظ باب واقع شده که در فارسي بمعني در ميباشد و چون عليمحمد خود را باب ميخوانده پس مرا خدا عليمحمد است شمارا بخدا قسم به بينيد تا در چه درجه اينطايفه عاجز و بيچاره اند که از شدت بيچارگي قناعت کرده ان بصرف لفظ باب که در قران واقع است اگر چه باب جهنم باشد آري خداوند حق را برلسان اين گمراه جاري فرموده چه هر مبدع گمراه کننده دري است از درهاي جهنم چنانچه هرر مرشد هدايه کننده دري است از درهاي بهشت بزرگتر دليل او از اخبار و احاديث اين خبر است لو کان العلم في الثريالنا ولته ايدي رجال من اهل الفارس يعني اگر علم در ثريا باشد هر آينه فرا گيرد آن را دستهاي مرداني از مردمان فارس و خبر اذا سمعتم بالمهدي قاتوه و بايعوه يعني هرگاه شنيديد که مهدي ظاهر شده پس بپائيد نزد او و بيعت کنيد با او و از همه بامزه تر استدلال او است بشعر خواجه حافظ بعد از استدلالاتش بحديث لو کان العلم في الثرياچه گفته و بعضي از ارباب حقايق و دقايق و صاحبان صفاي باطن هم خبر داده اند که تولد قائم موعود در ملک فارس واقع ميگردد از جمله صاحب اين شعر است شعر شيراز پرغوغا شود شکر لبي پيدا شود ترسم که آشوب لبش بر هم زند بغداد را از همه مضحکتر آنست که بعد از استدلال بعشر مزبور گفته اگر چه نسبت اين شعر بخواجه است ولکن در ديوانهاي چاپي اين شعر نيست و شايد از کتاب خواجه بيرون کرده باشند چه که ديده اند دلالت بر ثبوت اين امر دارد و شايد هم شهر از ديگري باشد الحق اگرر شيعه اثني عشريه اين شعرر را از ديوان خواجه بيرون نيمکردند جوابي از اين برهان قاطع نداشتند لذا خيانت بعالم ديانت کرده اين شعر را سرقت کرده اند بالله المدرک المهلک اگر چنانچه ميشنيديم که کسي باين نحو از سخنان از براي اثبات امري استدلال کرده هرگز باور نميکرديم و جزو حکايات مجعوله و داستان افسانه سرايان ميشمرديم اينک مينگريم که با نهايت وقاحت و جرئت کتاب مينويسند و باين قسم لاطائلات استدلال مينمايند بديهي استکه مصدر اينگونه خرافات جهل و سفاهت است چه که لطيفه علم و عقل مانع است از تفوه باين کلمات رکيکه و تمسک باين ادله سخيفه چون دليل و برهان مهدويه باب مکشوف خاطر خردمندان افتاد حال گوئيم يا ابا الجحد آيا قائم موهوم ميرزا علي محمد شيرازي است که تو از بيچارگي و وامانده گي بشعر موهوم خواجه حافظ شيرازي و آيه فضرب بينهم بسور الايه و حديث لو کان العلم في الثريا و خبر اذا سمعتم بالمهدي و امثال ذلک بر قائميت او استدلال ميکني يا آن وجود مقدس که اين عبد بي بضاعت که احقر و اجهل منتظرين او است با عدم مساعدت اسباب و نداشتن کتب احاديث و اخبار قريب پانصد نص قاطع و خبر معتبر جلي الدلاله که فعلا در کتابهائيکه از آنها اخذ و روايت شده موجود و مسطور است در اين مختصر کتاب رروايت نموده است يا ابا الجحد اين مثل ميان اهل فارس معروف استکه به لبلبونميتوان مکه رفت بنده هم با کمال ادب خدمت شما عرض ميکنم که بشعر شاعر و يا آيه و خبر بي ربط بمدعي نميتوان اثبات مذهب نمود و اگر مثل شما شخصي پيدا شود که هيچ چيز را شرط هيچ چيز نداند و دلالت الفاظ را تابع وضع واضع نشناسد و اراده هر معني را از هر لفظ جايز بداند و اينگونه دليل بر اثبات ذهب تصنعي خود اقامه نمايد از اين سود اجز فضاحت و رسوائي سودي نخواهد ديد و از اين نخل جز ميوه ملامت نخواهد چيد و از اين کشت جز نام زشت برندارد و از اين زحمت جز شنعت بهره نيابد بسيار کسان از مردمان ضلالت پيشه و اشخاص بدعت انديشه در دنيا آمدند و براي فريفتن عوام کالانعام و تحصيل جاه و مال به پيمودن راه ضلال شتافتند و چه بسيار طب و يا بس درهم بافتند ليکن جز لغته ابديه و عقوبت سرمديه و نام نکوهيده و فرومايگي نزد دانشمندان چيز ديگر نيافتند کجا است ماني نقاش و مزدک اقلاش و مسليمه کذاب و طلحيه اسدي طرار و سجاح بي نجاح عيار و بيان بي سمعان نهدي و حارث شامي و محمد بن بشير و علي بن حسکه و امثال آنها از اهل بدعت و ضلالت و مغيره بن سعيد شقي و محمد بن حسن سولعي غير متقي و ابن هلالي و بلالي و شلمغاني و حسن صباح و امثال
[ صفحه 190]
اين اشخاص بي صلاح و فلاح از اهل بدعت و ضلالت فاضحوا رميما في التراب و اصبحت مجالس منهم عطلت و مقاصر بلي فرقيکه در ميان است اين استکه در قرون خاليه و اعصار ماضيه مردمان ضلالت پيشه گذشته از دانش و عقل اهل فهم و فضل بودند هر چند که راه باطل ميپيمودند لکن قواعد عقليه و قوانين وضعيه را عاطل نميشمردند الفاظ را از قيد اعراب ازاد نکردند و معاني را تابع ارادت شخصيه ندانستند عام و خاص مطلق و مقيد مجمل و مفصل نص و ظاهر را از يکديگر امتياز ميدادند هرزه گوئي را مايه عيب وعار و ژاژ خوائي را اقامه شني و شنان ميدانستند ليکن در اين عصر و او آن بحمدالله المنان مردمان ضلالت بنيان فهم و فضل که ندارند سهل است وجودشان از حيله عقل و دانش که مميز زشت و زيبا و حسن و قبح اشياء است عاري و تهي است لذا بدون انديشه هر چند خواهند گويند و هر چه بر قلمشان آيد نويسند عبارات رکيکه مغلوط را وحي آسماني خوانند و الفاظ سخيفه نامربوط را کلام رباني دانند بديهي استکه اگر در کسي عقال عقل و قوه شاعر باشد بشعر شاعر در کتاب خويش که عنوان عقل و فضل او است استدلال نکند و آن را نص قاطع قرار ندهد چه هر که را که اندک شعور باشد ميداند که اولا شعر مزبور بهيچ وجه دلالتي بر ظهور قائم ندارد و ثانيا دلالت بر تولد او در فارس ندارد و ثالثا بر فرض که دلالت داشته باشد گويند آن معلوم نيست که کيست و رابعا بر فرض که گويند آن هم معلوم باشد کلام فلان شاعر چه حجه دارد و از همين قبيل است تمام ادله رئيس و مرئوس اين طايفه ضاله که مرا از تصدي ذکر و جواب آنها بسي عار و ننگ آيد انتهي اي برادران ايماني اي شيعيان اثني عشري اي مسلمانان اي خردمندان عالم اي دانشمندان بني آدم شما را بخداي داناي تواناي بيهمتا سوگند ميدهم به بينيد چگونه اين فرقه سفيه از حقق محض صريح اعني مهدويه حضرت حجه بن الحسن العسکري ارواحنا لتراب مقدمه الفداء با آن ادله قطعيه و نصوص صحيحه صريحه متواتره اعراض کرده و بواسطه شکوک شيطانيه و شبهات و هميه نفسانيه که ما نمونه آن را در اينجا نکارش دارديم راه ضلالت و غوايت را پيموده اند و ليس هذا باول قاروره کسرت في الاسلام بعد از واقعه گوساله و سامري وقوع اين امور موجب هيچ حيرت نيست و باعث هيچ تعجب نباشد بلي کمال جلوه طاووس را از اين چه زيان که ابلهي بگزيند غراب بر طاووس تمام شد عبارات صاحب بشاره الظهورر البسه الله في الجنان من حل النور اين ناچيز گويد که بعينه حال اين طايفه مانند حال آن مرد استراسلي استکه مولوي در مثنويش ذکر نموده که حضرت موسي هر چند که او را دعوت بدين خود فرمود او از حضرتش قبول ننمود تا آنکه آن حضرت بميقات پروردگار رفت و قومش گوساله پرست شدند پس از مراجعت ملتفت شد که آن اسرائيلي نيزعابد گوساله شده است پس در معرض عتابش درآورده و فرمود تو آنهمه معجزات و خوارق عادات از من ديدار کردي مع ذلک در پذيرفتم به پيغمبري انديشها نمودي و بگمان خودفطانت و متانت ورزيدي چه شد آن انديشهاي تو بد پيشه که بيک صداي گاو بر الوهيت آن يکدل و يکجهت شدي مثنوي آن تو همات را سيلاب برد زيرکي بارد تو را و خواب برد بر خدائي گاو و چون يکدل شدي و زهمه انديشها عاطل شدي پيش گاوي سجده کردي از خري گشت عقلت صيد سحر سامري گاو ميشايد خدائي را بلاف در رسوليم تو چون کردي خلاف باطلان را چه خوش آيد باطلي عاطلان را چه ربايد باطلي ذره ذره کاندرين ارض و سما است جنس خود را همچه کاه کهربا است بر کلابي کر جعل راغب بود اندليل ناکلابي مي بود بلي خردمندان ايام ماضيه و دانشمندان قرون خاليه اين معني را بخوبي در اين شعر بيان فرموده اند و آن اينست شعر گاو را باور کنند آن در خدائي عاميان نوح را باور ندارند از پي پيغمبري تعسف غريب و تعصب عجيب عجب است از اين مرد گلپايگاني که در کتاب موسوم ببحر العرفان مطبوع غير معلوم التاريخ و المطبعه در صفحه يکصد و سه آن استدلال بحديث از اسمعتم بالمهدي فاتوه و بايعوه از براي مهدويه آن مرد شيرازي نموده بتقريب اينکه در اين حديث که در عوالم و در ثالث و ثلثين از کتب آن است که رسول الله فرموده هرگاه که شنيديد بمهدي پس بسوي او آمده و با او بيعت کنيد ديگر هيچ نفرموده که چنين و چنان باشد يا فلان علامت و فلان خارق عادت و معجزه ظاهر فرمايد انتهي چه اينکه اولا رسول خدا نفرموده اذا سمعتم مهديا و نيز نفرموده اذا سمعتم مهديا و نيز نه فرموده اذاسمعتم من بدعي المهدويه فاتوه و بايعوه بلکه فرموده اذا سمعتم بالمهدي و هر کس که اندک آشنا بزبان عرب باشد ميداند که اين الف و لام عهد است و نميتواند بود که الف و لام جنس و طبيعت يا الف و لام استغراق باشد چه آنکه مراد بمهدي طبيعت کليه جنسيه يا نوعيه نيست که مراد نفس آن طبيعت يا تمام افراد آن باشد زيرا که هر چندمفهوم مهدويه کليه دارد ليکن خودش با ما طائفه حقه اثني عشريه اتفاق دارد که معنون باين عنوان و مصداق اين کلي جز يکفرد خاص و شخص مخصوص و احدي نباشد پس معين استکه الف و لام آن از براي عهد است و آن در موردي استعمال ميشود که اشاره باشد بسوي شخص خاص معين معهود ميان متکلم و مخاطب خواه معهوديه بسابقه ذکر باشد يا بسابقه ذهن باشد مثلا اگر شخصي بخواهد بغلام خود امر کند که فلان تاجر معين چون بيايد او را اکرام نما وقتي جائز است که بگويد اذا جائک التاجر فاکرمه که آن تاجر ميان آن شخص و غلام خود معهود و معلوم و معين باشد والا اگر آن تاجر فردي غير معهود را اراده نمايد همانا بر حسب قواعد محاورات و اهل لسان خطا کرده و غلطگفته است پس معني کلام حضرت خاتم انبياء مطابق قواعد محاورات و موافق تکلمات اهل لسان عربيه اين استکه هرگاه بشنويد آن مهدي معلوم معين که در نزد شما عرفي شده واز پيش نام و نسب و صفات و حالات او را گفته ام ظهور نموده پس نزد او رفته و با حضرتش بيعت نمائيد مگر آنکه اين مرد گلپايگاني بگويد که باب ضلالت ماب بحروف و کلمات نظر عنايت انداخته و آنها را از قيد اسارت اعراب و بناء و مطلق قواعد و قوانين اهل لسان و ارباب محاورات آزاد ساخته چه در اين هنگام او را در اين گفته اش تصديق ميکنيم وليکن ميگوئيم اي بيچاره و از شهرستان علم و دانش آواره باب اينکار را کرده
[ صفحه 191]
نه حضرت ختمي ماب و اين فرمايش را آن بزرگوار زياده از هزار و سيصد و پنجاه سال قبل از اين فرموده که کلمات و حروف هنوز مشمول چنين عنايت و مورد چنين الطاف بي نهايتي از باب نشده بوده اند و ثانيا ميگوئيم بر فرض اينکه رسول خدا در اين خبر نفرموده باشد که مهدي چنين و چنان است و حال آنکه معهوديه حاوي بيان تمام صفات وحالات و علامات است آيا خبر در باب مهدي منحصر بهمين يک خبر است آيا ديگر در خصوص تعيين مهدي موعود خبري از آن حضرت روايت نشده اگر آن اخبار را نديده ايد خوب بود که شما گلپايگاني که اول دانشمندان اين طايفه مانند ماني هستيد در همان مذهبيکه نخست در دست داشتيد بتقليد اکتفا نکرده خود را بمقام تحقيق برسانيد پس از آن اگر بطلان آن بر شما معلوم ميشد عدول ميگرديد و اگر آن اخبار و احاديث متواتره قطعيه را ديده و خوانده و فهميده ايد پس چرا حق را از روي تعمد انکار کرده و در باطل در نهايت جد و جهد اصرار مينمائيد عجب استکه قريب دو هزار خبر بلکه زياده را که همه در نهايه صحت و اعتبار آندو هر يک لسان فصيح و ناطق صريح وشاهد صحيحند بر مهدويه و قائميت فرزند ارجمند حضرت عسکري اين مرد گلپايگاني زير قدم گذاشته و پس از آن از براي اثبات مهدويه آن مرد شيرازي تمسک باين خبر اذا سمعتم بالمهدي نموده بخيال اينکه در آن تصريجي بمهدويه حضرت حجه بن الحسن نيست پس ميتواند که مغلطه ه نمايد و آن را بر آنمرد شيرازي متمهدي کاذب منطبق سازد غافل از اينکه مطابق مثل معروف کل الصيدي جوف الفراء تمام بيان خصوصيات و جميع حالات و صفات آن برگزيده خالق البريات از الف و لام عهد معلوم و مشهور و خدشه کننده در اين استفاده از زمره جاحدين عنود است بلي و من لم يجعل الله له نور افماله من نور و لو تليت عليه آيات الفرقان والتوريه و الانجيل و الزبور.