بازگشت

صبيحه 08


بدانکه هشتم طائفه از شيعه غير اثني عشريه که شبهه در مهدويت حضرت ناموس دهر و امام عصر الحجه بن الحسن العسکري سلام الله عليهما نموده اند آن اشخاصرا طائفه عسکريه مينامند که حضرت امام حسن عسکريرا امام غائب قائم و مهدي موعود ميدانند و ايشان دو فرقه اند فرقه اول کساني هستند که معتقدند که آن جناب نمرده و زنده و غائب است و مهدي موعوديکه اسمش در لسان حضرت سيد مختار و ائمه اطهار ساري و جاري است عبارت از همان شخص شريف و هيکل منيف است و فرقه دويم اشخاصي ميباشند که معتقدند آن حضرت فوتکرده و از دنيا در گذشته و لکن بعد از مردنش زنده شود و در قيد حيات آيد چنانچه در غيبت طوسي است و يا آنکه زنده شده و در قيد حيات آمده چنانچه در صراط المستقيم است و او است امام زمان و حجت وقت و مهدي موعود غائب از انظار تا آنکه خداوند ظهور حضرتشرا اراده فرمايد و کفايتميکند در فساد قول و معتقد فرقه اول اخبار متواتره که مويدند علم ما را بموت آنسرور مثل علم ما بموت اباء گرام و اجداد عظامش و بمعارض بودن ايندعوي ايشان با آنچه که واقفيه و کيسانيه معتقدند از مهدويه حضرت کاظم و محمد بن الحنفيه و زنده و غائب بودن ايشان و اينکه شبهه در موت آنسرور مثل شبه در بديهيات و انکار مدفن شريفش در سامراء از انکار ضروريات است و از جمله اخباريکه دلالت بر فوت آن جناب و رفتنش از ايندهر پر از انقلاب دارد خبري استکه آنرا شيخ جليل طوسي در کتاب غيبت ايراد فرمود و گفته است و دلالت ميکند برصحت وفات آن بزرگوار يعني حسن بن علي العسکري خبريکه روايتکرده است آنرا سعد بن عبد الله اشعري گفت شنيدم احمد بن عبيد الله بن خاقان را و او عامل سلطان بود دربلده قم در حديثي طولاني که ما آنرا مختصر نموده ايم که گفت چون حضرت عسکري بيمار شد خليفه فرستاد نزد پدرم که بيمار شده است زود بيا پس پدرم در نهايت استعجال روانه شد بدار الخلافه و برگشت با پنج نفر از خدمتکارهاي خليفه از ثقات و خواص او که يکي از آنها نحرير بود و مامور شدند که ملازم خانه آن جناب باشند و اطبا را حاضر سازند در هر صبح و شام و متعهد احوال او شوند و بعد از دو روز ديگرخبر رسيد که بسيار ضعف و نقاهت دارد و بيحال است پدرم سوار شد و رفت بخانه آن حضرت و اطبا را قدغن نمود که از آنجا نروند و پيوسته نزد او باشند و قاضي القضاه را نيز طلبيد و امر کرد که ده نفر از کسانيکه وثوقي و اعتمادي بر ايشان باشد نيز ملازم خانه آن جناب نمايد و بهمين نسبت در آنجا بودند تا آنکه بعد از چند روزي از ماه ربيع الاول سال دويست و شصت گذشته آن جناب وفات يافت و در روز وفات آن حضرت سامره مثل روز قيامت شده بود و تمام خلق در گريه و ناله بودند و خليفه کسان بسياري را فرستاد که تفتيش کنند در خانه آن جناب و کسان او و حجرهاي خانه او را مهر کنند و بيشتر تفحص از اولاد آن جناب ميکردند و زني چند را آوردند که مظنه حمل در ايشان بود و ايشانرا در حجره کردند و نحرير خادم را با يارانش موکل بر آنحجره ساختند با زني چند از براي تشخيص احوال آنزنان که مظنه حمل در ايشان بود و بعد از آنکه از اينها فراغت بهم رسيد بازارها را بستند و پدرم با تمامت بني هاشم و سرکردگان و نويسندگان و سائر مردم به تشييع جنازه آن جناب حاضر شدند و سامره در آنروز چون روز قيامت بود و چون از غسل و کفن او فارغ شدند سلطان ابو عيسي بن متوکلرا فرستاد تا بر او نماز کند و چون جنازه را گذاردند از براي نماز ابو عيسي روي جنازه را باز نمود به بني هاشم از علويين و عباسيين و همه سرکردگان و نويسندگان و قضاه و فقها و کل معارف و اعيان و گفت ايها الناس اين حسين بن علي بن محمد بن الرضا



[ صفحه 179]



ميباشد که بخودي خود در رختخواب خود وفات يافته و در بيماري او جمعي از ثقات و خواص امير المومنين از قبيل فلان و فلان و از اطباء فلان و فلان و از قضاه فلان و فلان حاضر بوده اند بعد از آن روي او را پوشانيد و نماز کرد و پنج تکبير گفت وامر کرد که بردارند از قضاء خانه که بجهت نماز گذارده بودند و بردند در حجره که پدرش علي بن محمد در آنمدفون بود و در پهلوي او دفنش نمودند باتمام رسيد ترجمه خبريکه شيخ طوسي آنرا در غيبت نقل فرموده و اين از جمله اخبار طويله استکه در بحار و ديگر از کتب نقلشده انشاء مقال و جواب و عال عما آورد علي الخبر من الاشکال بدانکه بعضي از شراح احاديث بر ظاهر اينخبر اشکالي متوجه نموده و گفته است که اينخبر از حيثيت مشتمل بودنش بر وفات حضرت امام حسن عسکري موافق است با اخبار معتبره ديگريکه در اينخصوص وارد شده اند و بهمين ملاحظه شيخ مرحوم در کتاب غيبت آنرا در عداد اخبار داله بر وفات حضرت عسکري نقل فرموده و اما از حيث مشتمل بودنش بر نماز گذاردن ابي عيسي بن متوکل بر جنازه آن جناب پس آن شاذ است و اعتمادرا نشايد و در طريق او احمد بن عبيد الله بن خاقان استکه او از عمال خلفاء عباسيه بوده است و هم چنين معارض است با اخبار کثيره شهيره معتبره که دلالت دارند بر اينکه جعفر بن علي که مشهور بجعفر کذاب و برادر آن حضرت بود مقدم شد از براي نماز گذاردن بر جنازه آن بزرگوار پس حضرت حجه بن الحسن از خانه بيرون تشريف آورده و رداء جعفر را گرفته کشيد و فرمود تنح يا عمل و امر فرمود او را بتاخر پس جعفر موخر شده و آن بزرگوار مقدم بر جعفر گرديده و بر جنازه پدر بزرگوارش نماز خواند تمام شد کلام اين بعض اين ناچيز گويد که اين اشکال سيال است چه بر نماز خواندن مامون بر جنازه حضرت رضا و بر نماز خواندن سندي بن شاهک بر جنازه حضرت موسي بن جعفر چنانکه صدوق عليه الرحمه در عيون الاخبار و کمال الدين نقلنموده اين اشکال وارد است با اينکه اينخبر و خبر عيون و کمال الدين معارضند با آنچه که در ميان شيعيان اخيار کالشمس في رائعه النهار است از اشتهار که بر جنازه امام جزامام نماز نميخواندند و جواب تحقيقي از اينمعارضه و اشکال اين استکه در واقع و نفس الامر نماز بر جنازه امام را امام لاحق متکفل است اگر چه بحسب ظاهر متغلبي تغلبکرده و متصدي نماز او گردد چنانچه همين جواب را حضرت رضا سلام الله عليه در باب غسل امام تلقين هرثمه نموده که در مقابل سئوال مامون بگويد چنانچه در حديث هرثمه بن اعين که آنرا شيخ صدوق در عيون نقل فرموده چنين استکه بعد از اينکه حضرت رضا باو فرمود که مامون در عمارت بلندي مينشيند که مشرف بر موضع غسل من باشد که تماشا کند و تو بهيچ وجه متعرض مشو که خواهي ديد خيمه سفيدي زده ميشود بر يک گوشه خانه چون چنان ديدي نعش مرا با رختهائيکه پوشيده ام و بر روي فرشيکه هستم مرا در وسط آنخيمه بگذار و خود در عقب آنخيمه بايست و ديگران که همراه تو باشند از تو اندک پست تر بايستند زينهار نگاه در ميان خيمه مکنيد که کور خواهيد شد در آنوقت مامون بتو ايهرثمه گويد آيا گمان نميکنيد شما شيعيان که امام را غسل نميدهد مگر امام حال علي بن موسي را که غسل ميدهد و حال آنکه پسرش در مدينه ميباشد و ما در طوس ميباشيم چون اينسخن را بگويد در جوابش بگو که ما را عقيده آنست که امام را غسل ندهد مگر امام و اگر متغلبي تعدي کند و ظاهر امام را غسل دهدامامت آن امام باطل نميشود بعله تعدي که آنمتعدي کرده و امامت آن امام بعد هم باطل نميشود که مغلوب و مقهور شده در غسل دادن پدرش و اگر علي بن موسي در مدينه بود ظاهرا پسرش محمد بن علي او را غسل ميداد ظاهر و برهنه ليکن حال که او را آورده اند بخراسان پسرش مخفي او را غسل خواهد داد تا آخر خبر علاوه بر اينها ميتوانگفت که اين اشکال از اول وارد نيست تا محتاج بتجشم در جواب باشد چه آن در صورتي وارد است که در خصوص نماز امام بر جنازه امام و بودن او از خصايص امامت روايتي وارد شده باشد و بر متتبع در اخبار بسي واضح و آشکار استکه چنين روايتي در کتب معتبره و اصول معتمده ديده نشده است و نيست در مقام مگر اشتهار در مابين عوام و رب مشهور لا اصل گوشزد هر خاص و عام است و مويد اينمطلب آنست که مامون که از فضلاء خلفا بوده از هرثمه سئوال از غسل دادن امام مر امام ديگر را نمود و اصلا از نماز و ساير امور تجهيزيه آن تکلمي ننمود چه ميدانستکه ورود روايت از خانواده عصمت و طهارت در خصوص غسل دادن امام است مر امام ديگر را چنانکه اينروايت هرثمه يکي از اخبار باب است و از جمله خبر مفضل است که آنرا در بحار نقل فرموده که مفضل گفت خدمه حضرت صادق عرضه داشتم که فداي تو شوم که غسل داد حضرت فاطمه سلام الله عليها را حضرت فرمودند غسل دهنده او امير المومنين بود مفضل گويد که اينقول را من عظيم شمردم حضرت ملتفت شده فرمود از آنچه من تو را خبر دادم گويا حوصله تو تنگشد گفتم بلي قرار داده بشوم من فداي تو پس فرمودند حوصله ات تنگ نشود زيرا که آنمخدره صديقه بود و صديقه را غسل ندهد مگر صديق آيا ندانسته که مريم را غسل نداد مگر عيسي عليه السلام و از جمله خبري استکه آنرا درعوالم نقل نموده از حضرت صادق که آن بزرگوار فرمود از جمله چيزهائيکه پدر بزرگوارم بمن وصيت فرمود اين بود که فرمود اي پسر من وقتيکه من از دنيا درگذشتم پس بايد مرا غير از تو غسل ندهد چه آنکه امام را غسل نميدهد مگر امام و از جمله خبري استکه ايضا آنرا در عوالم از احمد بن عمر الخلال يا غير آن نقل نموده از حضرت رضا سلام الله عليه چه آنکه راوي ميگويد خدمه آنسرور عرضه داشتم که مخالفين ما با ما محاجه مينمايند و ميگويند که امام را غسل نميدهد مگر امام پس حضرت موسي بن جعفر را که غسل داد راوي گويد حضرت رضا چون اينکلام را شنيد فرمود آنها چه ميدانند که او را غسل داد پس فرمود تو در جواب آنها چه گفتي گفتم قربانتگردم من در جواب ايشان گفتم اگر مولاي من بفرمايد که آن بزرگوار را در زير عرش پروردگار من غسل داده پس بتحقيق که راست فرموده است حضرت فرمودند چنين مگو راوي گويد که عرض کردم پس چگونه بايشان بگويم فرمود بگو بدرستيکه من حضرت رضا ميباشم آن بزرگواررا غسل دادم راوي



[ صفحه 180]



گويد که پس ميگويم بايشان بنحو صراحت که جناب شما پدرت را غسل داده و بالجمله خبريکه دلالت کند بر اينکه نماز بر جنازه امام سابق از وظائف امام لا حق است موجود نيست چنانکه در باب غسل آن موجود است و اشکال مزبور در صورتي ورود دارد که چنين خبري موجود باشد و مراد از وظيفه نبودن آن آنست که آن از خصايص امامت نيست والا از باب احق الناس بالميت اولاهم بميراثه فعلا و اقربهم اليه من الرحم التي تجره اليها البته نماز بر جنازه امام سابق بحسب قواعد شرعيه لدي الامکان و بحسب ظاهر از وظائف امام لا حق است و تمسک نمودن از براي الحاق غير غسل را از ساير امور تجهيزيه ديگر امام سابق بر غسل و آنها را نيز از خصايص و وظائف خاصه امامت دانستن به تنقيح مناط يا بعدم قول بفصل چنان استکه ميبيني و دور نمودن حضرت بقيه الله عم خود جعفر را و نماز خواندش بر جنازه پدر بزرگوارش از باب قاعده احق الناس بالميت اولاهم بميراثه و از باب اظهار داشتن و نماياندن خود بوده است بر مردم تا اينکه گمان نکنند که حضرت عسکري سلام الله عليه بلا عقب از دنيا رفته است کمالا يخفي و مع ذلک کله معتقد آنست که امور تجهيزيه امام سابق از غسل و کفن و نماز و دفن بحسب واقع و في نفس الامر بر عهده امام لا حق است و لا غير و ان لم يساعدنا عليه الدليل الظاهري الفقاهتي فانه تساعدنا الشامه الايمانيه الولايتي وکفايت ميکند در فساد قول و معتقد فرقه دويم که ميگويند حضرت امام حسن عسکري بعد از وفاتش زنده شد و يا زنده خواهد شد و او است مهدي موعود اينکه بعد از اينکه وفات آن سرور مثل وفات ساير اباء کرامش محقق و معلوم گرديده بنحويکه خود خصم هم اقرار و اعتراف بر آن دارد پس علم بحيات آن سرور نيز بايد بمثابه علم بموتش باشدو دليليکه بر اين مدعاي خود اقامه نموده اند مفيد ادني ظني نيست چه رسد باينکه مفيد علم و قطع و يقين بحياتش باشد زيرا که دليل ايشان اين روايه استکه اولا صحت اين خبر معلوم نيست چه آنکه آن را خودشان ثبت نموده و روايت نموده اند و استناد او را هم بمعصومي نداده اند و ثانيا آنکه محتمل بلکه ظاهر آنست که بقرينه اخبار ديگري که در موت ذکر قائم وارد شده است مراد اين باشد که قائم کسي استکه ذکر او زنده ميشود بعد از مردم آن يعني بعد از فراموشي و غفله از ذکرش که در مدتي طولاني بنحويکه نسيا منسيا شود اسمش زنده و بر السنه وافواه ساري و جاري ميگردد و ثالثا آنکه محتمل استکه مراد از موت موت شخص باشد نه موت ذکر و اسم لکن موت امام سابق و مردن شخص آن و مراد از قائم قائم بامر امامت باشد نه قائم معهود و مهدي موعود و معني خبر بنابراين احتمال اين استکه قائم بامر امامت آن کسي است که بعد از موت امام سابق قيام مينمايد و بنابراين احتمال بهيچ وجه رائحه قابليت استدلال بان از براي اثبات مدعاي ايشان که حيات حضرت عسکري باشد بعد از موتش نميرود و رابعا بنابر صحت استدلال ايشان باين خبر از براي اثبات مدعاي خود لازمه اش آنست که بعد از وفات حضرت عسکري تا وقتيکه خداوند او را زنده گرداند و لو اين که بفاصله بسيار اندکي باشد زمين خالي از حجت بماند زيرا که تفاوتي در ميان زمان قليل و کثير نيست چه آنکه لو جاز خلو الارض عن الحجه آنا لجاز دهرا و حال آنکه بادله عقليه و نقليه متواتره فساد جايز بودن خلو ارض را از حجت و اگر چه بمقدار يک آن باشد علماء اعلام و فضلاء ارباب کلام ثابت نموده اند و از جمله ادله نقليه قول شريف حضرت اميرالمومنين است که در اصول معتبره و کتب معتمده روايت نموده ان که فرموده اللهم انک لا تخلوا الارض بغير حجه اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا يعني بار پروردگارا بدرستيکه تو روي زمين را خالي از حجت نخواهي گذاشت که او يا ظاهر است و مشهور و يا ترسان است و مستور و خامسا آنکه کفايت ميکند در رد قول و معتقد ايشان از مهدويه حضرت عسکري اخبار متواتره از طرق فريقين بر بودن ائمه دوازده نفر چه آنکه بنابر معتقد ايشان حضرت امام حسن امام يازدهمي است جواب صائب عن النجم الثاقب بدانکه کلام استادنا المحدث النوري نور الله مرقده در نجم ثاقب ناظر باين چيزهائي استکه اين ناچيز در بيان فساد قول و معتقد اين طايفه بطريق تفصيل ذکر نمودم چه در آن کتاب مستطاب را بعد از عنوان قول و معتقد اين طائفه بطريق تفصيل ذکر نمودم چه در آن کتاب مستطاب بعد از عنوان قول و معتقد اين طايفه در مقام جواب از قول ايشان فرموده است که مستند اين جماعت باخبر ضعيفي استکه خودمنفردند در نقل آن و يا خبر معتبريکه ابدا دلالت بر مقصود ايشان ندارد يا تاويلي در اخبار معتبره است بي شاهد و برهان و يا حدس و تخميني استکه تجاوز نکند از و هم و گمان و چگونه روا دارد عاقلي که چنين مطلب بزرگي را و منصب عظيمي را براي شخصي ثابت کند که زمام دين و جان و عرض و مال تمام عباد بدست او باشد و تواند ازعهده حفظ و حراست و تکميل و قوت آن برايد بخبري ضعيف و مستندي سخيف هر چند که معارض و منافي براي او نباشد انتهي تتميم نفعه عميم بدانکه چون معاصر مرحوم الواصل الي رحمه الله الملک السبحاني الاخوند المولي حبيب الله الکاشاني در کتاب عقايد الايمان که در شرح دعاء عديله معروفه است در ذيل اين فقره از آن که ثم الخلف الصالح المنتظر است اشاره بفساد مذهب فرق باطله که مدعي مهدويه اند درباره شخصي خاص و يا آنکه بنحو عموم که آن تعبير به مهدويه نوعيه ميشود فرموده لذا خوشداشتم که تتميما للفائده و تعميما للعائده و تزيينا للکتاب و تلذيذ الاولي الالباب مرقومات آن مرحوم را در اينجا درج نمايم پس ميگوئيم در کتاب مزبور در ذيل فقره مذکوره فرموده است که اين فقره اشاره است ببطلان و فساد بيستت فرقه از فرق باطله فرقه اولي کساني بودند که ميگفتند حضرت امام حسن عسکري را فرزندي نشد و اگر شد و فات کرد پس امامت بعد از آن حضرت از زمين مرتفع شد و ديگر از آل محمد حجتي باقي نماند جز کتاب خدا و سنت خاتم الانبياء زيرا که چون خلق شکر نعمت وجود حجه نکردند و رعايت حرمت او ننمودند حق بر آنها غضب فرمود و اين نعمت را ازآنها گرفت و از حضرت صادق مروي است که فرمود خدا خالي نميگذارد زمين را از حجتي مگر آنکه بر اهل دنيا غضب نمايد و لا يخفي که مراد از حجت در اين حديث بر تقدير صحت سندش



[ صفحه 181]



حجت ظاهر است نه مطلق حجه زيرا که عقل و نقل متواتر دلالت دارد بر اينکه اگر طرفه العيني حجت از زمين برداشته شود زمين اهل خود را فرو ميبرد و ايضا اخبار متواتره است بر اينکه حضرت امام حسن عسکري را فرزندي استکه الحال غائبب و زنده است پس چگونه گفته ميشود که او را فرزندي نبود و ايضا معلوم است که ظاهر کتاب و سنت وفاي بجمييع احکام و شرايع نميکند و آن دو را ميبيني لازم است و ايضا اگر حجت مرتفع باشد حديث لن يفرقا حتي يردا علي الحوض دروغ خواهد بود و حال آنکه مسلم بين الفريقين است و ايضا همه اديان متفق است بر اينکه در آخر الزمان بايد قائميکه مروج دين است بيايد فرقه ثانيه کساني هستند که ميگويند فرزند امام حسن عسکري وفات کرد ولکن بعد از مردن زنده شد و چون ايستاد بعد از مردن او را قائم ناميدند و لا يخفي که در هيچ خبري اشاره بوفات اين بزرگوار نشده است بلکه در اخبار بسيار بر معتقد بوفاتش انکار شده است و ايضا لازم ميايد که در آن زمان که متوفي بوده زمين از حجت خالي باشد فرقه ثالثه کساني هستند که قائل شدند باينکه در حال حيوه امام يازدهم فرزندي برايش متولد نشد و چون وفات کرد بعد از هشت ماه آن حضرت متولد شد و فساد اين مذهب بوجوه مذکوره معلوم ميشود فرقه رابعه کساني هستند که قائلند باينکه امام دوازدهم در حال وفات پدر در شکم بود و هنوز در شکم است و چون آخر الزمان شود متولد خواهد شد و بطلان اين مدعي اظهر من الشمس است فرقه خامسه جماعتي از صوفيه اند که امامت را نوعي ميدانند و ميگويند که خصوص شخصي مدخليتي در قائميت ندارد و انتساب ظاهري به پيغمبر شرط اين مطلب نيست بلکه هر کامل مرتاضي که صفات پسنديده و اخلاق حميده دارد در هر عصريکه ظاهر شود همان قائم است و واجب الاطاعه است پس بهر دوري وليي قائم است تا قيامت آزمايش دائم است هر که را خويش نکو باشد برست هر کسي کوشيشه يابد شکست پس امام حي قائم انولي است خواه از نسل عمر خواه از علي است مهدي هادي ويست اي نيک خو هم نهان و هم نشسته پيش رو ورد مينمايد اين مذهب را اخبار متواتره که وارد شده است بر انحصار ائمه در دوازده تن و اينکه دوازدهمين همان قائم ال محمد است فرقه سادسه جماعتي هستند از صوفيه که ميگويند قائم موعود همان کاملي است که در راس الف ميايد چنانکه در راس هر ماه مروج ميايد بهر الفي الف قدري برايد الف قدم که در الف آمد ستم که ميگويند روز خدائي هزار سال است که آن يوما عند ربک کالف سنته مما تعدون و او هر هزار سال کاملي راپديد مياورد و براي هدايت خلق تربيت مينمايد که کل يوم هو في شان شعر اي اخي هر قرن از بهر حيات جوهري سر برزند بهر ثبات هر زمان وقتي اميري ديگر است مستي هر شي زخمري ديگر است تابش خورشيد هر روز اي جوان حسن تو همراه دارد بيگمان که مکرر نيست فعل کردگار گرچه يکرو مينمايد کار و بار گوش جان پيش آرو مقصودم شنومسکن خود باز جوهر سو مدو و بعضي استدلال کرده است بر اين مدعي باينکه در حديث آمده که چون عمر حضرت قائم بهزار سال رسد ظاهر خواهد شد و لا يخفي که براي اين حديث سندي ديده نشده و مع ذلک منافي است با اخباريکه تکذيب کرده است آن کساني راکه براي ظهور قائم وقتي معين کرده اند فرقه سابعه جماعتي هستند نيز از صوفيه که ميگويند قائم موعود بايد از عجم برخيزد نه از عرب پس نبايد که فرزند صلبي امام حسن عسکري باشد و از نرجس خواتون متولد شده باشد قطب الدين ببن محيي الدين بن محمود الخرقاني الکوشکناري که صاحب مکاتيب است بهمين عقيده بوده است بلکه از بعضي از کلمات او چنان مفهوم مي شود که او خود را قائم موعود ميداند و او در بعضي از مکاتيب خود ميگويد که نزد اهل بصيرت اين معني محقق است که از خصايص محمدکه بان ممتاز است از ديگر انبياء آنست که هر نبي را يکقيام بيش نيست و آن قيام دنيوي است چون روح طاهر ايشان ببرزخ منتقل شد مقام ايشان مقام استغراق است در جلال خداي تا روز قيامت الا محمد که او را دو قيام است يکي قيام دنيوي که مشترک است ميان آن حضرت و ساير انبياء و يکي قيام برزخي که خاصه آن حضرت است و دليل بر ثبوت آن رد سلام است عن عروه بن الزبير ان رسول الله قال ما من مسلم يسلم علي الارد الله الي روحي حتي ارد عليه السلام جز آنکه سلام دو است سلام احد و سلام احاد اين آن سلام است که احاد اين امت کنند و بسبب آن رد شود فراخور حال ايشان وسلام احد حقيقت سلام است که غير يک کس از امتان سلام بر آن حضرت نميکند و آن ولي آخر الزمان است چون او آنسلام که حقيقت سلام است بر حقيقت محمديه که معدن سلام است کند روح طاهر آن حضرت بانحضرت مردود گردد ردي کلي و السلام هو التحيه و بجواب سلام او ايستادگي فرمايد جوابيکه تمام حقايق اسلام که مشتق است از سلام همراه بردل او فرود آيد و نزد انولي آخر الزمان قيام نمايد مبشر اسلام مستد از سلام محمداز خداي آيد که افمن کان علي بينه من ربه و ولي آخر الزمان از محمد آيد که ويتلوه شاهد منه و چون محمد بميان موسويه و مهدويه واقع است چون ثاني محمد ذکر کرد سابق او ذکر کرد و گفت و من قبله کتاب موسي اماما و رحمه و اگر قائم آخر الزمان احکام از روايات متداوله و اسانيد متناوله فرا گرفتي سبيل او سبيل ديگر مجتهدان امت بودي گاه صواب و گاه خطا او استحقاق آن نداشتي که امت همه بر او جمع شوند و يقفوا اثري لا يخطي در حق ايشان راست نيامدي ولکن او بطريق الهام از روحانيت محمد تلقي نمايد چنانکه صحابه از صورت ظاهر آن حضرت تلقي مينمودند و چنانکه بعث صوري دنيويه آن حضرت براي صحابه بود که اول امتند بعث برزخي آن حضرت که سيد لا حقين است براي افاضه بر صورت قائم موعود است که ولي آخر نيست بالکسر که آخرين بالفتح اشارت است بايشان و چون آيه و آخرين منهم لما يلحقوا بهم نازل شد صحابه پرسيدند که ايشان کيستند يا رسول الله حضرت جواب نفرمود تا سه بار پرسيدندبعد از آن دست بر سلمان نهاد و گفت لو کان الايمان عند الثريا لنا له رجال او رجل من هولاء اشاره است بانکس که حامل بعث برزخي محمدي باشد و متلقي افاضات الهاميه روحانيه او و از اينجا معلوم ميشود که آنکس از عجم خواهد



[ صفحه 182]



بود چون محمد رسول عرب و عجم است و بعث صوري دنيوي آن حضرت اولا براي عرب بود که هو الذي بعث في الاميين رسولا و منسجب شد بر عجم سزاوار است براي حفظ تعديل بعث روحاني برزخي آن حضرت ثانيا براي عجم باشد و منسحب شود و از احاديث هم چنين فهم ميشود که بعث آخر الزمان در عجم باشد و هر معني که هنگام وجود آن نزديک شود طوالع آن نمودن گيرد و نباشير و لوائح آن ظهور کند مانند صبح که پيش از طلوع آفتاب دمد تا آن زمان که آن معني بتمام در ميان آيد و اول و آخر آن بهم در آميزدو جماعتي از امت آخره محمديه که پيمان بسته اند بر اقامه اخوانيه الهيه و خواسته اند امت باخر آن رسانند و اول و آخر دائره بهم پيوندانند و در مائه تاسعه بتحديد موعود و اندراج در طائفه ظاهرين علي الحق ايستادگي نمايند و مصداق و مما خلقنا امه يهدون بالحق و به يعدلون کردند و بايد که بوفاي آن پيمان خود را بمقتضاي همت خود رسانند و خردمندي و جوانمردي خود بخداي مومنان نمايند الي آخر ما ذکره و لا يخفي که اين مذهب نيز خلاف مقتضاي اخبار متواتره است که مصرح است باينکه قائم ال محمد فرزند صلبي امام حسن عسکري خواهد بود و از ذريه رسول و سمي آن حضرت خواهد بود پس چگونه شود که او عجم باشد و حديث لو کان الايمان في الثريا دلالتي بر اين مدعي ندارد و از اينجا نيز معلوم شد بطلان دعوي محمود نامي از صوفيه مقام مهدويت را که در سنه ثمانمائه بوده است و او در کتاب خود ميگويد که وآنچنانکه اول محمد عربي آمده ام آخر محمود عجمي بيايم تا به واسطه دو زبان که اهل جنت راست اهل جنت کردم و مرا همچنانکه اول امي آمدم آخر عامي بايد آمد تا بکل شي ء شامل آيم و مرا آنچنانکه اول شرع نموده ام آخر حقيقت بايد نمود تا باول و آخر کامل آيم فرقه ثامنه جماعتي از جهالند که اين عصرها پيدا شده اند و معروف ببابيه اند و معتقدند باينکه قائم ال محمد ظاهر شد و او پسر مرد بزازي بود از اهل شيراز که مهملاتي بر هم بافته که نه لفظش درست است و نه معني دارد و آن را بهتر از قران دانسته و ما کتابي عليحده در رد اين فرقه نوشته ايم مسمي برجوم الشياطين في رد الملاعين اگر چه نطاق بيان از احاطه بمفاسد اين مذهب و ضلالت اين فرقه ضاله قاصر است شعر نامحرمان بسازيد با جاهلي و پستي ايکوته استينان تا کي دراز دستي با خارجي نگوئيد حرف خروج قائم تا بيخبر بميرد در درد خود پرستي قدر امام بشناس ورنه جهان سرايد تا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستي گر شيعه تو خوش باش با ضعف و ناتواني بيماري آن در اينغم خوشتر زتند رستي در غيبت امامت اجر عمل زياد است پس صبر کن تو اي فيض بر حالتيکه هستي فرقه تاسعه آنکساني بودند که قائل شدند باينکه قائم غائب حي همان محمد بن علي عليه السلام بود که برادر امام حسن عسکري بود و مردن او در حيات پدر در رد اين فرقه کافي است فرقه عاشره آن کساني بودند که قائل شدند بامامت جعفر معروف بکذاب که نيز برادر امام عسکري بود و آنچه معروف است از او از اعمال شنيعه در رد او کافي است و حديث يا عم تاخر فانا احق بالصلوه علي ابي مشهور است فرقه يازدهم کساني بودند که ميگفتند علي بن الحسن العسکري امام است بعد از پدرش و اکنون زنده است و غائب و او است که در آخر الزمان ظاهر خواهد شد و زمين را پر خواهد کرد از عدل و حديث يواطي اسمه اسمي در رد اين مذهب کافيست فرقه دوازدهم کساني بودند که گمان کردند که حضرت امام حسن عسکري نمرده است و او قائمي استکه در آخر الزمان ظاهر ميشود فرقه سيزدهم متوقفه اند و آنها کساني بودند که ميگفتند شکي در امامت امام حسن عسکري نداريم ولکن بعداز او نميدانيم که امام کيست آيا جعفر برادر او است يا غير او است پس قائل بامات احدي نميشويم تا دليلي معلوم شود بر امامت کسي فرقه چهاردهم واقفيه اند که قائلند باينکه مهدي همان موسي بن جعفر است و اينها بر دو فرقه اند بعضي را گمان آنست که آن حضرت نمرد و نخواهد مرد تا آنگاه که ظاهر شود و زمين را پر از عدل و داد نمايد چنانکه پر شده باشد از ظلم و بعضي را چنان گمان شد که مرد ولکن در آخرالزمان زنده خواهد شد بوصف قائميت موعوده و اين فرقه نيز اختلاف کرده اند در سائر امامانيکه قائم مقام او شده اند پس بعضي را گمان آنست که آنها امام نبودند ولکن از جانب آن حضرت امراء و فرمانفرما بودند و بعضي گفتند که آنها گمراه و خاطي بلکه کافر بودند و بعضي از واقفيه در موت و حيات آن حضرت متوقف شدند و آنها را ممطوريه گويند و بالجمله اين فرقه بحديث را بعهم قائمهم استدلال کرده اند و اين حديث با احاديث متواتره نه تواند معارض شود فرقه پانزدهم ناو و سيه اند و آنها کساني بودند که قائل شدند باينکه حضرت امام جعفر صادق نمرد و نخواهد مرد تا آنکه در آخر الزمان ظاهر شود و او است قائم موعود و رد ميکند اين مذهب را تواتر اخبارموت آن حضرت فرقه شانزدهم کساني هستند که قائلند باو که محمد بن الحنفيه زنده است و در جبل رضوي پنهان است و در نزد او از جانب حق عسل و آبست و در آخر الزمان بوصف قائميت ظاهر خواهد شد و بعضي ميگويند که او مرد ولکن زنده خواهد شد فرقه هفدهم کساني هستند که ميگويند عبدالله پسر محمد بن الحنفيه زنده و غائب است و درآخر الزمان ظاهر خواهد شد فرقه هيجدهم اسمعيليه اند که ميگويند اسمعيل پسر حضرت صادق قائم ال محمد است و بايد در آخر الزمان ظاهر شود فرقه نوزدهم کساني بودند که پسر همين اسمعيل را مهدي موعود دانستند فرقه بيستم جماعتي از اهل سنتند که ميگويند قائم موعود همان عيسي بن مريم است و اين مذهب انصاري استکه معتقدند باينکه او در آخر الزمان ظاهر ميشود و با لشکر ابليس مقاتله ميکند و دجال را ميکشد چنانکه يهود را گمان آن استکه مهدي موعود از اولاد اسحق است و نامش ياشع است که در زمان حضرت داود غائب شد و کشنده دجال او است و بالجمله دليل اين فرقه حديث لا مهدي الا عيسي بن مريم است و اين حديث ضعيف و قابل تاويلست پس معارض با اخبار متواتره مرويه بطرق شيعه و سني نيست که صريحت در اينکه قائم موعود از اولاد رسول الله و نامش نام او است و در زمان او عيسي بزمين نزول خواهد کرد و ازاتباع او نيز خواهد بود اين ناچيز گويد اين بود معتقدات غير شيعه اثني عشريه در مهدويه اشخاص خاصه که غير از حضرت قائم معهود



[ صفحه 183]



و مهدي موعود که آن حجه بن الحسن العسکري عجل الله فرجه الشريف است با دلائل هر يک از آن طوائف از براي اثبات مدعاي خود و جواب از آنها که در اين هشت صبيحه بيان گرديد و الحمد لله تعالي علي ايضاح الحجه و افصاح المحجه.