صبيحه 07
بدانکه هفتم طائفه از شيعه غير اثني عشريه که شبهه در مهدويه حضرت بقيه الله الحجه بن الحسن العسکري سلام الله عليهما نموده اند محمديه است و آنچه مشهور و در دفاتر و زبر مذکور است اينست که اينطايفه کساني هستند که بعد از حضرت هادي پسرش سيد جليل سيد محمد را که در حيوه آن حضرت وفات يافت و او را در هشت فرسنگي سامراء نزديک بقريه بلد دفن نمودند و مزار او در آنجا مشهور و معروف و کالنور علي الطور است امام ميدانند و ميگويند او نمرده و زنده است و او است قائم مهدي واينمطابق آنچيزي استکه شيخنا الطوسي در غيبت و استادنا المحدث النوري نور الله مرقده الشريف در نجم ثاقب ذکر فرموده اند و لکن آنچه از کتابمستطاب صراط المستقيم شيخ جليل زين الدين ابو محمد علي بن محمد بياضي استفاده ميشود اينست که محمديه دو طايفه اند يکطايفه کساني هستند که ميگويند حضرت امام رضا وصيت فرمود بپسرش محمد و او در حيات پدر درگذشت پس انکار نموده اند موت او را و گفته اند که او است مهدي و اينکلام چنين ظاهر ميشود که حضرت رضا عليه السلام را غير از حضرت امام محمد تقي پسري بوده محمد نام که در حال حيات خود آن بزرگوار آنخلف نامدار ازدنيا درگذشته است و طائفه ديگر محمديه معروفه است که محمد فرزند امام علي النقي را امام و خود حضرت هاديرا امام و مهدي موعود ميدانند و بهتر آنست که عبارت شيخ جليل مذکور را در اينمقام ذکر نمائيم قال في الکتاب المذکور و اما القائلون بامامه الرضا فاختلفوا فشذوذ منهم رجعوا عن امامته الي الوقف علي موسي تشارکوا الواقفيه في الابطال السالف و آخرون مثلهم قالوا ان الرضا اوصي بها الي احمد بن موسي و اعتل الفريقان بصغر الجواد و لم يتفطنوا ان الله خص الانبياء و الاولياء بالاحلام قبل الاحتلام فقال عيسي في مهده و جعلني نبيا و قال الله في يحيي و اتيناه الحکم صبيا و دعي النبي الي الاسلام عليا و لم يدع غيره صبيا و اني بالسبطين الي البهال و لم يباهل بغيرهما من الاطفال و اخرون منهم قالوا اوصي الي ابنه محمد و قد کان مات في حيات ابيه فانکروا موته و قالوا هو المهدي تا آنکه ميفرمايد و اما القائلون بامامه الهادي فافترقوا فمنهم من قال انه حي و الاکثرون قطعوا بموته و اختلفوا فشدت منهم طائفه بالقول بامامه ابنه جعفر و اخري قالت بامامه ابنه محمد و انه بعث بعد موته بمواثيق الامامه مع غلام له يقال له نفيس الي اخيه جعفر فدفعها اليه و کان جعفر الامام بعد اخيه انتهي موضع الحاجه و کيفکان پس کفايتميکند در فساد قول فرقه اولي که محمد بن الرضا را که در زمان حضرتش از دنيا گذشته مهدي موعود ميدانند اينکه علماء انساب و فضلاء اطياب فرزندي محمد نام را از براي آن امام همام غير از محمد بن علي الجواد نام نبرده و ثبت ننموده اند چنانچه در بحار بنقل از کشف الغمه است که قال محمد بن طلحه و اما اولاده اي الرضا سلام الله عليه فکانوا سته خمسه ذکور و بنت واحده و اسماء اولاده محمد القانع الحسن جعفر ابراهيم الحسن و عايشه و من دلائل الحميري عن حنان بن سدير قال قلت لعلي بن موسي الرضا ايکون امام ليس له عقب فقال ابو الحسن اما انه لا يولد لي الا واحد و لکن الله ينشي ذريه کثيره قال ابو خداش سمعت هذا لحديث منذ ثلثين سنه و قال ابن الخشاب ولد له خمس بنين و ابنه واحده اسماء بنيه محمد الامام ابو جعفر الثاني ابو محمد الحسن و جعفر و ابراهيم و الحسن و عايشه فقط و در اعدام الوري و مناقب است که کان المرضا من الولد ابنه ابو جعفر محمد بن علي الجواد لا غير و در ارشاد مفيد است که کان له ولد ان احدهما محمد و الاخر موسي لم يترک غيرهما في کتاب الدر مضي الرضا و لم يترک ولدا الا ابا جعفر محمد بن علي عليهما السلام و کان سنه يوم وفات ابيه سبع سنين و اشهر و در جنات الخلوداستکه بقولي نسل آن حضرت يعني حضرت رضا سلام الله عليه منحصر بود بيکپسر که او امام محمد تقي است و بقولي سه پسر داشت و بقولي شش پسر امام بقول اصح پنج پسر داشت و يکدختر بدين تفصيل محمد قانع که مراد از آن حضرت جواد است چه آنکه قانع از القاب آن بزرگوار است چنانچه در بحار در ضمن القاب آن بزرگوار اينرا نقل فرموده حسن مکني بابيمحمد جعفر و ابراهيم و حسين و عايشه و بالجمله کفايه است در رد اينفرقه ضبط نشدن چنين فرزندي از براي آن بزرگوار و اگر کسي احتمال دهد که شايد بنابر نقل جنات الخلود که گفته و بقولي شش پسر محمد آنپسر ششم باشد که او را اسم نبرده اند و يا آنکه احتمال دهد که شايد مراد از آنحسن فرزند آنسرور است که مکني بابيمحمد بوده و لفظ اب را از او اسقاط نموده و آنرا اسم آن جناب قرار داده باشندپس جوابش آنست که کفايتميکند در رد قول بامامت و مهدويه هر يک از ايندو محتمل نقل اعلام الوري و مناقب و کتاب الدر که منحصر نموده اند فرزند آن جناب را بحضرت جوادو اگر نگوئيم که من الاول فرزند ذکور آن حضرت منحصر بحضرت جواد بوده چنانچه ظاهر کلام ايشان است پس در حال رحلتش از دنيا که قطعا چنين بوده که بغير از حضرت جوادو بقول شيخ مفيد بغير آنسرور و موسي اولاد ذکوري مخلف نگذاشته پس فوت هر يک از آندو محتمل در زمان حضرتش قطعي است و اگر
[ صفحه 177]
احتمال داده شود که فرزند ششم که در جنات الخلود اسم آنرا ذکر نکرده همان موسي باشد که شيخ مفيد فرموده باز در رد اينطايفه کافي است چه قطعا ايشان موسي را امام و مهدي نميدانند و کفايتميکند در فساد قول فرقه ثانيه که حضرت هاديرا مهدي موعود ميدانند اشتهار و معروفيت ستاره سهي و عجب است از شهرستاني عاري از لباس انساني که قبر شريف آن حضرت را در ملل و نحل خود در بلده قم نوشته و تخم بي اطلاعي و عدم خلوص خود را بائمه شيعه در آنکتاب کشته و کفايتميکند در فساد قول فرقه ثالثه که جناب سيد محمد بن علي الهادي را امام و مهدي موعود ميدانند فرموده شيخنا الطوسي در کتاب غيبت چه در آنکتاب استکه قول طائفه محمديه که بامامت پسر حضرت امام علي النقي قائلند و گويند که او نمرده است باطل است زيرا که ادله و براهين بامامت برادرش امام حسن عسکري اقامه نموديم و حال آنکه محمد در زمان پدرش آشکارا وفات يافت چنانکه پدرش و جدش وفات نمودند و انکار اينمردنها بمنزله انکاربديهي است و در موضع ديگر از آنکتاب ميفرمايد که محمد پسر حضرت امام علي النقي در حال حيوه آن حضرت وفات نمود بطرزيکه بر اکثر مردم فوت او ظاهر گرديد و اخبار در اينباب در مرتبه ظهور و اشتهار است و هر که وفات ويرا انکار نمايد مانند کساني استکه وفات پدران او را مثل علي و حسين انکار کرده اند و بالجمله فوت جناب سيد محمد مزبور در زمان حيوه پدر بزرگوارش حضرت هادي اظهر من الشمس و ابين من الامس است در نزد هر حاضر و بادي کلام عن صاحب رياض الشهاده في تجليل هذا السيد ابن الساده العالم الجليل و المولي النبيل مرحوم مغفرت لزوم حاج محمد حسن قزويني که از اجله ملامذه مرحوم آقاي بهبهاني و معروف بمجتهد اصولي در نزد هر عالي و داني است در رياض الشهاده فرموده سيد محمد که کنيه او ابو جعفر است بسيار جليل القدر و فاضل بوده و حضرت هادي او را بسيار دوست ميداشت و بحسب سن اکبر از امام حسن عسکري بود و باينجهت شيعيانرا اعتقاد آن بود که او امام است بعد از پدر بزرگوار خود تا آنکه در حيات پدر خود بجوار رحمت الهي رفت و برادرش امام حسن بسيار جزع و بي تابي نمود و گريبان خود را بجهت او چاک زد و در جنازه او پابرهنه رفت و پدر بزرگوارش او را تسلي داد و فرمود يا نبي قد بدا الله في شانک يعني ظاهر شد بداي الهي و تقدير حتمي او در تو بمردن برادرت چنانچه در مردن اسماعيل پسر صادق ظاهر شد نسبت بموسي بن جعفر و قبر سيد محمد الحال در مابين سامره و بغداد نزديک بشط دجله محل عبور از سفينه معروفست و کرامات بسيار از او ظاهر ميشود و اعراب و بدويين نهايه اعتقاد باو دارند و از قسم دروغ خوردن باو احتراز ميکنند خبر في وفات هذا لسيد العابد ظاهره مخالف للاصول و القواعد شيخ مفيد در ارشاد و شيخ طوسي در غيبت خود از ابو هاشم جعفري روايت نموده اند که گفت خدمت حضرت هادي بودم در حالت وفات فرزندش ابو جعفر و چون پيش از آن چنان ميدانستم که او اسب جانشين آن حضرت و بعضي اشارات و دلائل نيز از پدر بزرگوارش ظاهر ميشد که دلالت بر آن ميکرد چون ديدم که متوفي گرديد در دل خود فکر ميکردم و ميگفتم اينهم مثل اسماعيل پسر امام جعفر صادق و موسي بن جعفر شد ناگاه حضرت هادي نگاهي فرمود و گفت بلي اي ابو هاشم بدا از براي خدا واقع شد در ابو جعفر و بجاي او ابو محمد را قرار داد چنانچه در اسمعيل نيز چنين شد بلي بهمانطريق استکه بخاطرش رسيده هر چند که مبطلانرا خوش نيايد ابو محمد خلف و جانشين من است بعد از من و نزد او است آنچه بان احتياج داشته باشيد و آلات امامت با او است و حمد مر خدايرا بر آن بدانکه اينخبر شريف اگر چه اوائل آن نص است بر وفات جناب سيد محمد رضوان الله عليه و از اينجهت او را شيخ طوسي از اخبار ناصه بر وفات آن جناب قرار داده در کتاب غيبت خود و لکن اواخر آن مخالف است بحسب ظاهر با اصول و قواعد مذهبيه و منافي است با اخبار متواتره از طرق اماميه چه آنکه مشتمل بر بدائي است که اماميه آنرا در ساحت قدس الهيه روا ندارند و آن نص فرمودن بر امامت اسمعيل و سيد محمد مزبور است اولا و پس از آن بدا حاصل شدن است از براي جناب قدسش در نص فرمودن بر امامت حضرت موسي و حضرت عسکري سلام الله عليهما و ثانيا اينچنين بدائي بر خداوندتبارک و تعالي که عالم بعواقب امور است روا نيست و آنچه جايز و روا است از بداء در ساحت قدس ربوبيت و اطلاقش آنظهور امري است از جانب خدا که آن امر سابق بر آن ظاهر از براي غير خداوند متعال نبوده اگر چه آن امر قبل از ظهورش در نزد مردم درعلم خدا و در لوح محفوظ بهمان عياني و نماياني بعد از ظهورش بوده است عند الله تبارک و تعالي و چون ظاهر اينخبر منافي با متواترات از اخبار و با دليل عقل و اعتبار است لذا شيخ جليل طوسي ره آنرا حمل بر بدا بمعني دويم نموده که جايز و روا است در ساحت قدس ربوبيت و در کتاب غيبت فرموده و اما ماتضمنه الخبر من قوله بدا لله فيه معناه بدا من الله فيه و هکذا بقول في جميع ما يروي من انه بدا لله في اسمعيل معناه ان بدا من الله فان الناس کانوا يظنون في اسمعيل بن جعفر انه الامام بعد ابيه فلما مات علموا بطلان ذلک و تحققوا امامه موسي و هکذا کانوا يظنون امامه محمد بن علي بعد ابيه فلما مات في حيوه ابيه علموا بطلان ما ظنوه انتهي و در موضع ديگر از آنکتاب نيز اينخبر را نقل نموده و در بيان آن چنين فرموده قال محمد بن الحسن ما تضمن الخبر من قوله بدا لله في محمد کما بدا له في اسمعيل معناه ظهر من الله و امره في اخيه الحسن ما ازال الريب و الشک في امامته فان جماعه من الشيعه کانوا يظنون ان الامر في محمد من حيث کان الاکبر کما کان يظن جماعه ان الامر في اسمعيل بن جعفر دون موسي فلما مات محمد ظهر من امر الله فيه و انه لم ينصبه اماما کما ظهر في اسمعيل مثل ذلک لانه کان نص عليه ثم بدا في النص علي غيره فان ذلک لا يجوز علي الله تعالي العالم بالعواقب و بالجمله حمل نمودن بدا در اينخبر را بر اينمعني صحيح از بدا اگر چه في حد نفسه جايز و ممکن است لکن منافي با تصريحاتي در آنخبر است که دلالت دارند بر بودن بداء در آن بمعني اول که غير صحيح و نارواي در ساحت قدس الهي است و آنسب آنست که ما اصل آنخبر را در اينجا نقل نمائيم اگر چه در سابق بترجمه نقلشده است تا آنکه تنافي اينحمل با تصريحاتيکه در آن است هويدا و آشکار گردد قال الشيخ الجليل الطوسي في غيبته و اما موت محمد في حيوه ابيه فقد رواه سعد
[ صفحه 178]
بن عبد الله الاشعري قال حدثني ابو هاشم داود بن القاسم الجعفري قال کنت عند ابي الحسن وقت وفات ابنه ابيجعفر و قد کان اشار اليه و دل عليه فاني لا فکر في نفسي و اقول هذه قضيه لابي ابراهيم و قضيه اسماعيل فاقبل علي ابو الحسن فقال نعم يا ابا هاشم بدا لله تعالي في ابي جعفر و صير مکانه ابا محمد کما بدا لله في اسمعيل بعد ما دل عليه ابو عبد الله و نصبه و هو کما حدثت نفسک و ان کره المبطلون ابو محمد ابني الخلف من بعدي عنده ما تحتاجون اليه و معه اله الامامه و الحمد لله انتهي و وجه منافات اين استکه قول ابو هاشم جعفري و قد کان اشار اليه و دل عليه و قول حضرت هادي بدا لله تعالي في ابيجعفر و صير مکانه ابا محمد و قول آنسرور که در باره اسمعيل فرموده بعد ما دل عليه ابو عبد الله و نصبه تماما صراحه در بداناروا دارند پس اوفي و انسب طرح اينخبر و آنچه مثل او است در دلالت داشتن بر نص و نصب اسماعيل و محمد و پس از آن بدا واقع شدن در باره آنها است اگر ممکن نباشد تاويل و توجيه نمودن آنها را با اينکه صدور اينگونه بيانات از حضرت صادق و حضرت هادي بر وفق معتقد رواه و اصحاب خود مثل ابو هاشم جعفري و غيره بوده چه ايشان باجتهادات خود بسا آنکه خبر الامامه لا تکون الا في الاکبر و امثال آن مثل قول حضرت هادي عهدي الي الاکبر من ولدي چنين فهميده باشند که مراد آن بزرگواران مطلق ولد اکبر است پس اينرا نص و اشاره و دلالت بر نصب مثل اسماعيل و سيد محمد بر امامت دانسته و حال آنکه مراد ايشان اکبر حين الوفاه است که در وقت فوت حضرت هادي حضرت ابو محمد الحسن العسکري بوده و آن بزرگواران هم بر وفق معتقدانان کلام را رانده باشند و از اينگونه اشتباهات و اجتهادات از براي اصحاب و رواه فهميده شده است چنانچه معتقد طائفه فطحيه که بامامت عبد الله افطح قائلند نه بامامت حضرت موسي از روي همين قسم اشتباه است زيرا که ايشان نصي صريح بر امامت عبد الله اقامه ننموده اند بلکه اخذ بر حديث الامامه لا تکون الا في الاکبر کرده و قائل بامامت عبد الله شده اند که اکبر اولاد ذکور حضرت صادق بوده در حين موت و اينطايفه اگر چه قيد حين الموت را در اکبر ولد متنبه شده اند و ليکن از قيد ديگردر روايت غفلت ورزيده اند که آن ما لم يکن به عاهه است يعني امامت در اکبر اولادامام است در صورتيکه آنصاحب عيب بدني و عاهه جسدي نباشد و عبد الله افطح بود و افطح کسيرا گويند که عريض الراس و يا عريض الرجلين باشد و بديهي است که انسان سرپهن و يا پا پهن صاحب عاهه است چه در معني حديث لم يزل الامام مبرا عن العاهات گفته اند اي هو مستوي الخلقه من غير تشويه.