صبيحه 06
بدانکه ششم طائفه از شيعه غير اثني عشريه که شبهه در مهدويت حضرت امام زمان حضرت حجه بن الحسن عجل الله فرجه الشريف نموده اند آنها طائفه واقفيه است که ميگويند حضرت موسي بن جعفر قائم و مهدي موعود است و ايشان دو گروهند گروهي از ايشان معترفند بوفات آن جناب و ميگويند زنده ميشود و عالم را مسخر ميکند و گروهي ميگويند که آن جناب از حبس سندي بن شاهک در ميان روز بيرون آمد واحدي او را نديد و اصحاب هرون بر مردم مشتبه نمودند که او مرده و حال آنکه نمرده و غائب شده است و مستند اين طائفه اخبار ضعيفه است که آنها را ابو محمد علي بن احمد علوي موسوي در کتاب خود که در نصره مذهب واقفيه نوشته است ايراد نموده و شيخنا الجليل الطوسي قدس سره القدوسي آنها را در کتاب غيبت خود نقل فرموده و متعرض جواب از آنها شده است و اين ناچيز عمده و زبده آن اخبار را در اين عجاله بار دود شيخ جليل مزبور به ترجمه فارسيه نقل مينمايم خبر اول موسوي مزبور گويد حديث کرد مرا محمد بن بشير واو از حسن بن سماعه و او از ابان بن عثمان و او از فضيل بن يسار که گفت شنيدم ازحضرت صادق که فرمود لا ينسجني و القائم آب يعني نيافته است مرا با قائم پدري پس اين دليل است که حضرت موسي که بعد از آن بزرگوار امام بود قائم باشد و جواب از آن اين استکه اولا اين خبر واحد است و بواسطه او اخبار متواتره معلومه را که مفيد قطع و يقين بر مهدويه و قائميت حضرت حجه بن الحسن العسکري ميباشند نشايد طرح نمود کما هو الحق المحقق في محله و ثانيا آنکه مراد از اين کلام يا اين است که آن حضرت فرموده نيست ميان من و قائم پدري و يا آنکه اراده فرموده از آن اين راکه توليد ننموده است مرا و قائم پدري پس اگر مراد معني اولل باشد پس در آن تصريحي بقائميت حضرت موسي نيست چه چنانکه محتمل است مراد آن حضرت باشد محتمل است که مراد پسر ديگر آن جناب باشد که عبدالله افطح است که فطحيه او را امام ميدانند و اين طائفه فطحيه را نيز برسد که باين خبر استدلال بر امامت عبدالله کنند پس اين احتمال معارض است با احتمال شما که مراد حضرت موسي است فاذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال پس قائميت حضرت موسي باينخبر ثابت نشود و ثالثا آنکه مراد از قائم در اينگونه از اخبار کسي است يعني امام لا حقي است که بعد از امام سابق قيام بامر امامت مينمايد نه قائم معهود و مهدي موعود کمالا يخفي و رابعا بنابر معني اول محتمل است که اين فرمايش از آن حضرت در رد طايفه اسماعيليه که محمد بن اسمعيل را بعد از فوت پدرش اسماعيل امام و قائم ميدانستند صادر شده باشد و مراد از قائم قيام کننده بعد از آن حضرت بامر امامت باشد که آن حضرت موسي است و معني کلام آن بزرگوار بر اين تقدير اينست که نيست ميان من و کسيکه بعد از من امام است پدري واسطه و اين برخلاف معتقد اين طائفه از اسماعيليه است چه ميان امام ايشان که محمد بن اسماعيل است با آن حضرت پدري واسطه است که آن اسماعيل ميباشد و خامسا آنکه اگر مراد معني دويم آن کلام باشد پس نفي مينمايد امامت برادران ديگر حضرت موسي را و ما هم قائل بر اين هستيم چه قائم بامر امامت بعد از حضرتش جناب امام موسي است خبر دويم ايضا علوي موسوي از علي بن خلف آن ماطي و او از عبدالله بن وضاح و او از يزيد صايغ روايه کرده که گفت چونکه متولد شد از براي حضرت صادق ابوالحسن موسي من از براي او حليه از نقره ترتيب داده و آن را هديه از براي آن مولود مسعود قرار دادم و چون آن را خدمت حضرت صادق بردم حضرت بمن فرمود اي يزيد هديه آورده اين حليه را قسم بخدا از براي قائم ال محمد و جواب از آن اين استکه اين خبر با آنکه خبر واحد است و جان آن نيز معروف نيستند و اگر سندش را مسلم بداريم ميگوئيم مراد از قائم ال محمد همانا آن امامي استکه بعد از آن سرور قيام بامر امامت مينمايد و آن نيست مگر حضرت ابوالحسن موسي الکاظم عليه السلام خبر سيم ايضا موسوي مزبور از احمد بن حسن ميثمي و او از پدرش حسن و او از ابي سعيد مدايني روايت نموده که گفت شنيدم از حضرت ابا جعفر که فرمود بدرستيکه باري تعالي خلاصي داد بني اسرائيل را از فرعون بوجود موسي بن عمران و بدرستيکه خداوند خلاص ميفرمايد اين امت را از فرعون اين امت به همنام موسي و جواب از اين آنست که با اينکه اين خبر از اخبار احاد است که لا يسمن و لا يغني من جوع در مقام استدلال ميگوئيم مراد از اين خلاصي امه است بانوجود شريف باينکه خداوند امت را دلالت امت را دلالت بر امامت آن بزرگوار نمود و حقانيت او را آشکار کرد بخلاف آنچه که واقفيه بسوي آن رفته اند از اعتقاد فاسد کاسد خبر چهارم ايضا موسوي مزبور از حنان بن سدير روايت کرده که گفت پدرم نشسته بود با عبدالله بن سليمان صيرفي و ابو المراهف و سالم الاشل پس عبدالله بن سليمان بپدرم گفت يا اباالفضل آيا دانسته که پسري از براي حضرت صادق متولد شده و آن جناب او را موسي نام نهاد سالم چون اين خبر را از عبدالله شنيد گفت آيا اين راست و صدق است عبدالله گفت بلي اين خبري است حق و صدق سالم گفت قسم بخدا هر آينه بودن اين خبر حق و صدق دوست راست در نزد من از اينکه در نزد اهل خود برگردم با پانصد دينار زر سرخ و حال آنکه من محتاج به پنج درهم ميباشم که آن را نفقه خود و عيال خود قرار دهم عبدالله بن سليمان بسالم گفت اين گونه محبه تو بحق و صدق بودن اين خبر از چه راه است سالم گفت بمن رسيده است در حديث که بدرستيکه خداي تعالي عرضه داشت سيره قائم ال محمد را بر موسي بن عمران موسي عرض کرد خدايا اين صاحب سيره را از بني اسرائيل قرار ده خطاب آمد که نيست از براي اين مسئله تو راهي پس موسي عرض کرد بار خدايا مرا از ياوران او قرار ده باز خطاب آمد که از براي اين مسئول تو راهي نيست تا آنکه عرض کرد بار خدايا صاحب اين سيره را همنام تو قرار ميدهيم و طريق استدلال ايشان باين خبر اينست که حضرت موسي که همنام موسي بن عمران است صاحب سيره قائميه است پس او است قائم موعود و جواب از اين آنست که اين خبر و حديث نيست که بتوان باو تمسک نمود چه آنکه سالم خودش ميگويد بلغني في الحديث کذا و اسناد او را بيان ننموده وچنين نيست که هر چيزي از اخبار که باو رسيده باشد حق و صحيح و صدق باشدد و علاوه بر اين بتحقيق که ما گفتيم آنکس که بعد از امام ماضي قيام بامر امامت مينمايد اوناميده شده است بقائم و لازم ميشود او را از سيره مثل سيره امام اول يعني امام
[ صفحه 174]
سابق و بعباره آخري هر اماميکه بعد از مردن امام ديگر قيام بامر امامت بنمايد اوموسوم بقائم است و سيره ائمه صلوات الله عليهم اجمعين هم سيره واحده است پس از اين منقول از سالم نتوان استدلال بر مهدويه حضرت موسي بن جعفر نمود کما هو الواضح خبر پنجم و ايضا موسوي مزبور از بحر بن زياد طحان و او از محمد بن مروان و او از حضرت ابيجعفر روايت نموده که فرمود در حالتيکه مردي از حضرتش سئوالنمود که قربانتگردم بدرستيکه ايشان روايتميکنند که حضرت امير المومنين در منبر کوفه فرموده استکه اگر نماند از عمر دنيا مگر يکروز هر آينه طولاني ميکند خدايتعالي آنروز را تا آنکه مبعوث بفرمايد مرديرا از من يعني از اولاد آن بزرگوار که پر بنمايد زمين را از عدل و داد بعد از اينکه پر شده باشد از ظلم و جور پس حضرت ابوجعفر فرمودند بلي يعني اينکلام جدم امير المومنين است در منبر کوفه پس آنمرد بحضرتش عرضه داشتکه شما آنمرد هستيد حضرت فرمودند نه آنمرد همنام است با فالق البحر که مراد حضرت موسي بن عمران است و جواب از اين آنست که علاوه بر آنکه از اخبار آحاد استکه مفيد علم و عمل نيستند معني خبر اين استکه از براي همنام موسي بن عمران است که زمين را پر از عدل و داد بنمايد اگر متمکن از آن به شود و اينکه حضرت ابو جعفر اين را از خود نفي نمود و فرمود من آنمرد از اولاد علي نيستم که زمين را پر از عدل و داد نمايم هر آينه بجهت خوف از خليفه وقت بوده است نه آنکه آن جناب خواسته استکه نفي استحقاق خود را از امامت بنمايد کما هو الواضح ذنابه علي الواقفه کشعله النار) (و خطابه في الجواب الحق عن هذه الاخبار بدانکه طائفه واقعيه را بر اثبات مدعاي خود از مهدويه و قائميت حضرت موسي بن جعفر اخبارچندي استکه عمده و زبده آنها اين پنج خبر استکه دانستي دلاله نداشتن آنها را بر مدعاي ايشان و چون در نقل تمامت آن اخبار تضييع وقت بود لذا مناسب چنين دانستم که جوابي را که شيخ جليل طوسي از تمامت آنها بيان فرموده در اينمقام نقلنموده و اکتفاء بان بنمايم پس ميگويم که شيخ مزبور در کتاب مذکور در پنج مقام متعرض جواب از اخباريکه مستند اينطايفه است در مدعاي خود گرديده است مقام اول بعد از نقل اخبار بسياري استکه در فوت حضرت موسي وارد شده چه بعد از ذکر آنها ميفرمايد و اخبار در فوت آن جناب زياده از آنست که احصاء شود و آنها موجودند در کتب اماميه درحالتيکه معروفه و مشهوره ميباشند و کسيکه اراده کند آنها را وقوف بر آنها پيدا ميکند و در همين مقدار از اخبار که در فوت آن بزرگوار نقلشد در اينجا کفايه است انشاء الله پس از آن فرموده پس اگر گفته شود که چگونه شما طائفه اثني عشريه تعويل مينمائيد بر اين اخبار که در فوت آن بزرگوار نقل نموده ايد و مدعي علم بموت حضرت موسي هستيد و حال آنکه طائفه واقفيه روايه مينمايند اخبار کثيره را که مضمون آنها اين استکه آن حضرت نمرده است و او است قائم مشار اليه و آن اخبار در کتب ايشان و کتب اصحاب شما موجود است پس چگونه جمع مينمائيد ميان اخبار خود از موت آن جناب و اخبار ايشان از حيات آنسرور و با اين کيفيت چگونه ادعا مي نمائيد علم بموت آن جناب را ميگوئيم ما که ذکر ننموده ايم اخبار متضمن موت آن حضرت را مگراز باب استظهار و تبرع نه از باب اينکه ما در علم بموت آن حضرت محتاج بانها باشيم چه آنکه علم بموت آن جناب حاصل است و شکي در آن نيست مثل علم بموت اباء طاهرين آن بزرگوار و مشک در موت آن حضرت مثل مشک در موت آن بزرگوارانست و مثل مشک در موت هر کسي است که ما علم بموت او داريم يعني تشکيک او لغو و بي فائده بلکه ناشي از خرافت و سفسطه است زيرا که موت آن بزرگوار بحدي مشهور گرديد که موت پدرانش بان نحو مشهور نگرديد بجهت آنکه در وقت موت آن جناب شهود و قضاه را حاضر نمودند و در سرجسر بغداد ندا کردند که اين است آنکه طائفه رافضي اعتقاد کرده بودند باينکه اوزنده است و نخواهد مرد الان او مرده پس امريکه باينگونه اشتهار بهم رساند خلاف در آن بيمعني است و ما که اخبار متضمنه موت آن حضرت را نقل نموده ايم نه از باب استناد بانها است در موت آن جناب بلکه از باب تاکيد و تبثيت اينعلم بموت او است که از براي ما از غير طريق اخبار حاصلشده است چنانکه اخبار بسياريرا نقل مينمائيم در موارديکه علم بانها پيدا نموده ايم از طريق عقل و شرع و ظاهر قرآن واجماع و غير اينها پس نقل نموده اند پس تمامت آنها اخبار آحادي هستند که معتضدي از حجت و برهان ندارند و ممکن نيست ادعاي علم بصحت آنها و با اينوصف پس راويان آنها مطعون عليهم و غير موثوق بقولهم ميباشند و غير معتني بروايتهم هستند و بعد از تمامت اينها که ذکر شد از عيوب پس نقل تمامت آن اخبار بطريق مناوله است اين ناچيز گويد مناوله اينست که صاحب کتاب واصل آنرا بغير بدهد و بگويد اخبار اين را من شنيده ام و اينکتاب يا از اصل از مسموعات من است و اقتصار بر همين قول بنمايدو بانکسيکه آنرا باو ميدهد نگويد اخبرتک و مشهور در ميان علماء عدم جواز روايه وعدم عمل بر اخبار آنکتاب واصل است چنانچه شيخنا البهائي نور الله مرقده الشريف در وجيزه رجاليه خود تصريح باين فرموده و اخبار واقفيه از اين قبيل است بنابر تصريح خريط هذه الصناعه شيخنا الجليل الطوسي عطر الله مرقده الشريف مقام دويم که شيخ مزبور در کتاب مذکور متعرض جواب از اخباري که مستند اينطايفه واقفيه است گرديده بعد از نقل اخباري استکه بزعم اينطايفه دلالت بر مهدويه حضرت موسي سلام الله عليه دارند که ما پنج خبر از آنها را ذکر نموديم چه بعد از نقل تمامت آن اخبار ميفرمايد و از طرايف امور اينست که توصل جسته شود بسوي طعن بر قوميکه اجلاءدر دين و علم و ورع ميباشند بحکايات از اقواميکه شناخته نيستند پس قناعت کرده نشود باين تا آنکه حکايات از چنين اشخاص را دليل بر فساد مذهبي قرار دهند و مرادآنمرحوم مذهب حقه اثني عشريه است در امامت و مهدويه و قائميت حضرت حجه بن الحسن پس از آن فرموده است بدرستيکه اين هر آينه عصبيتي است ظاهره و زورگوئي است عظيم و بزرگ و اگر نه اين بود که مرديکه منسوب بسوي علم است و از براي او صيت و اشتهار و آوازه است و او از وجوه مخالفين ما استکه مراد علوي موسوي است اين اخبار را نقل نموده و ايراد کرده و متعلق بانها شده و در مقام اثبات مذهب متشبث بانها گرديده هر آينه نيکو نبود ايراد آن اخبار و نقل آنها زيرا که تمامت آن اخبار اخبار ضعيفه استکه روايت نموده
[ صفحه 175]
اند آنها را کساني که وثوق بقول ايشان نيست پس ادل دليل بر بطلان آن اخبار اينست که خود قائل و مورد آنها وثوق بانها ندارد و اگر نبود صعوبه کلام بر متمسک بان اخبار در غيبت بعد از تسليمش اصول و قواعد را و اگر نبود ضيق امر بر آن متمسک و عجزش از اعتراض بر او هر آينه ملتجي باين خرافات نميشد چه آنکه متمسک باين اخبار خودش اعتقاد دارد بطلان تمامت آنها را مقام سيم که شيخنا الطوسي قدس سره القدوسي در کتاب غيبت متعرض جواب از اخبار مستند واقفيه گرديده بعد از نقل عده از اخبار استکه در آنها بيان شده است سبب و علت حدوث مذهب وقف و اينکه جهت احداث اينمذهب چه بوده که از جمله آنها اين استکه ثقات اثبات روايت نموده اند که چون ايام حبس آن حضرت يعني حضرت موسي بن جعفر طول کشيد و وکلاء آن حضرت خصوصا علي بن ابيحمزه بطائني و زياد بن مروان قندي و عثمان بن عيسي الرواسي مال بسياري در آنظرف مدت در نزد ايشان جمع شده بود و طمع کردند در آن اموال و جمعيرا تطميع نموده از همان اموال بايشان نيز دادند و با خود متفق ساختند چون حمزه بن بزيع و ابو سعيد مکاري و گرام خثعمي چنانچه يونس بن عبد الرحمن که ثقه و جليل القدر است نقلکرده که نزد زياد بن مروان هفتاد هزار اشرفي بود و نزد علي بن ابيحمزه سيهزاراشرفي و پنج کنيز بود و بعد از وفات آن حضرت که جناب علي بن موسي الرضا حسب الوصيه آن جناب وصي و امام و مقدم در امور بود فرستاد نزد ايشان و مطالبه آن اموال را نمود و ايشان بطمع خام در جيفه دنيا افتاده انکار نمودند وفات آن حضرت را و ادعا کردند که غائب شده است و او است قائم آل محمد و تو وصي او نيستي و باعث مذهب وقف اينها شدند و بالجمله شيخ جليل طوسي ره بعد از نقل عده از اخباريکه مضمون آنها قريب است بانچه که ذکر شد ميفرمايد و هر گاه بوده باشد اصل اينمذهب واقفيه و موسس آن امثال اين اشخاصيکه خائن و طامع در دنيا و بي شرافت و لا ابالي در ديانت بوده اند پس چگونه وثوق و اطمينان حاصل ميشود برواياتيکه ايشان آنها را روايت نموده اند و يا آنکه رکون و اطمينان و تعويل بر مرويات ايشان حاصل ميشود انتباه في دفع اشتباه و اگر کسي را در اينمقام شبهه در ذهن عارض شود و يا در خاطرش خطوري خلجان نمايد که چگونه حضرت موسي بن جعفر اين اموال کثيره را جمع فرموده و اين ازراء در منصب امامه است جوابش آنست که صدوق عليه الرحمه فرموده است بنابر نقل صاحب مجمع البحرين چه آن جناب فرموده که حضرت موسي بن جعفر از اشخاصي نبوده که جمع نمايد مال دنيا را و لکن چونحضرتش در وقت هرون الرشيد واقع شده بود و اغلب اوقات در حبس آن بي دين بود و مع ذلک اعداء و دشمنان آن حضرت نيز زياد بود پس آن بزرگوار به اينجهات قادر نبود بر تفريق آنچه که از اموال جمع ميشد مگر بر قليل اشخاصيکه وثوق و اطمينان داشت بايشان در کتمان سر فلذا اين اموال بيواسطه نيافتن مصرف جمع شده بود علاوه بر اين آن اموال از فقراءنبود که جمع آن موجب ازراء در مقام امامت باشد بلکه آنها اموال شخصي خود آن بزرگوار بوده که مواليان آن حضرت آنها را ايصال بحضور باهر النور آن بزرگوار مينمودند و چون حضرتش بحسب ظاهر متمکن از اخذ آنها نبود پس از اينجهت اخذ آنها را بر عهده وکلاء خود قرار داده بود و هذا الاخزازه فيه عند العارفين بمقام الامامه مقام چهارم که شيخنا المزبور البسه الله من حلل النور متعرض جواب از اخبار مستند واقفيه گرديده بعد از نقل عده از اخبار است که در مذمت و طعن بر روات واقفيه وارد شده که اينملعونها بطمع دنيا چنين انکاري نمودند و ايشانرا کلاب ممطوره ميناميدند يعني سگهاي باران رسيده اما کلاب بودن ايشان پس شايد بجهت همين احداث مذهب وقف نمودن ايشان و انکار اموال حضرت موسي و امامت حضرت رضا است و اما باران رسيدگي ايشان پس شايد بجهت عقيدت ايشان بامامت حضرت علي بن ابيطالب و ائمه بعد از آن حضرت است تا بحضرت رضا و از جمله آن اخبار بنابر آنچه در بحار است اينخبر استکه پسر ابو سعيد مکاري خدمه حضرت امام رضا رفت و عرض کرد که در خانه خود را باز نموده و نشسته و فتوي ميدهي بمردم و پدرت چنين نميکرد حضرت رضا فرمود از هرون ضرري بمن نميرسد خدايتعالي روشني دل تو را ببرد و تو را کور باطن بسازد و فقر بخانواده تو بيندازد مگر نميدانيکه خدا بمريم وحي فرمود که در شکم تو پيغمبري هست پس مريم عيسي را زائيد و عيسي از مريم است و مريم از عيسي است من نيز از پدرم ميباشم و پدرم از من است گفت ميخواهم از تو مسئله بپرسم حضرت فرمود با من که دوستي نداري و از رعيت من نيستي از چه ميپرسي بپرس گفت کسي در حالت احتضار وصيت کرده که هر مملوک قديم او آزاد باشد و مماليک بسياري دارد چه بايد کرد فرمود واي بر تو مگر قرآن نخوانده و القمر قدرناه منازل حتي عاد کالعرجون القديم آنچه پيش از شش ماه مالک بوده آزاد است و آنچه بعد از ششماه است آزاد نيست پس بيرون آمد و چنانچه آن حضرتدعا کرده بود فقر و بليه چند بر او عارض گرديدکه عبرت از براي خلق واقع شد و هم چنين علي بن حمزه بطائني ملعون نيز همين بحث را بر آن جناب کرد کسي از پدرانت ادعا نکرد فرمود بلي بخدا قسم بهتر پدرانم که رسولخدا است چهل نفر از خويشان خود را جمع کرد و فرمود من رسولخدا ميباشم و از همه بيشتر کسي که او را انکار و تکذيب نمود عمش ابو لهب بود و پيغمبر فرمود اگر خدشه بمن برسد من پيغمبر شما نيستم و دروغ گفته ام منهم ميگويم اگر خدشه بمن رسيد من امام نيستم و اين اول علامتي است که از براي امامت خود ظاهر کرده ام علي بن ابيحمزه گفت از پدران تو بما رسيده که امام را بايد امام غسل و کفن کند و غيرامام نميکند تو کجا بودي در وقتيکه پدرت را تجهيز ميکردند فرمود اي بدبخت حسين بن علي امام بود يا نه گفت بلي امام بود گفت متوجه دفن او که شد گفت علي بن الحسين حضرت فرمود او اسير و محبوس بود در دست عبيد الله بن زياد گفت چنان رفت که نديدند و پدر را دفن کرد و برگشت فرمود اگر علي بن الحسين با وجود حبس و اسيري تواند در خفيه برود و تجهيز پدر خود نمايد من نميتوانستم که بروم به بغدادو تجهيز پدر مرا نمايم و حال آنکه نه محبوس بودم و نه اسير و بالجمله شيخ جليل طوسي بعد از نقل عده از اخبار ناصه در طعن و مذمه روساء واقفيه ميفرمايد و طعنهاي بر اينطايفه زياده از آنست که شمرده شوند و ما طول نميدهيم بذکر آنها کتاب را پس چگونه حاصل ميشود
[ صفحه 176]
وثوق بروايات اينطايفه و حال آنکه اين احوال ايشان است از مکابره با حضرت رضا و انکار امامت آنسرور و اين است اقوال سلف صالح که طعن و لعن و مذمت است در باره ايشان و اگر نبود معاندت کسيکه متمسک باين اخبار است که آنها را ايشان نقل نموده اند هر آينه سزاوار نبود اينکه گوش داده شود بسوي کسيکه آنها را ذکر مينمايد چه آنکه ما بتحقيق که بيان نموده ايم از نصوصيکه دلالت بر امامت حضرت رضا دارد بعد از فوت پدرش آنچه را که در آنها در اثبات امامت آنسرور و ابطال قول اينطايفه کفايه است مقام پنجم که شيخ جليل مزبور متعرض رد قول اينطايفه شده است صريحا که مستلزم رد اخبار آنها استکه مدرک قول ايشان است ضمنا در مورد بيان فساداقوال غير اثني عشريه از اماميه است چنانکه در بيان فساد قول اينطايفه فرموده و اما واقفه و آن اشخاصي هستند که توقف نمودند بر موسي بن جعفر و گفتند او مهدي موعود است پس بتحقيق که ما فاسد نموده ايم اقوال ايشانرا بانچيزيکه دلالتکرده شده ايم ما از موت حضرت موسي و اشتهار امر در موتش و از ثبوت امامت فرزندش حضرت رضا و در اين کفايه است از براي کسيکه منصف باشد و اين ناچيز شبهه ديگر از اينطايفه را که بطريق استدلال آنرا بر نفي ولد از براي حضرت امام حسن عسکري ذکر نموده اند و مخالفين هم تبعا لهذه الطائفه آنرا بيانکرده و عنوان نموده اند در صبيحه سي و دويم از عبقريه سيم از اين بساط که در بيان شبهه سي ام مخالفين است متعرض شده ام و تکرار آن در اينمقام خالي از فايده است بدانجا رجوع شود.