بازگشت

صبيحه 03


بدانکه سيم طائفه از شيعه غير اثني عشريه که شبهه در مهدويه آن جان جهان و امام عالميان نموده اند مغيريه اند که اصحاب مغيره بن سعيد الجلي هستند و آن ملعون از غلامان خالد بن عبدالله قسري بشمار ميامد و بعد از فوت حضرت امام محمد باقر قائل بامامت و مهدويه محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب شد چه ايشان ميگويند که محمد مذکور نمرده و او زنده و مقيم است در کوهيکه



[ صفحه 169]



آن را علميه مينامند و آن کوهي است در طريق مکه در حد حاجز از طرف چپ آنکه از مدينه بمکه ميرود و آن کوه بزرگي است و در آنجا هست تا که خروج کند و مستند اين طايفه در اين دعوي خبر نبوي استکه در مقام معرفي حضرت مهدي موعود من حيث الاسم فرموده اسمه اسمي و اسمه ابيه اسم ابي بنابر نقل زائده بن ابي الرقاد باهلي و گفته اند که اين تعريف اسمي بر محمد بن عبدالله مذکور صادق ميايد و منطبق ميگرددپس او است مهدي موعود و جواب از مستند ايشان آنست که ما در صبيحه پنجم از عبقريه اول از اين بساط بمالا مزيد عليه ثابت نموديم که و اسم ابيه اسم ابي را زائده مزبور زياد نموده و جزو خبر نيست و بر فرض جزء خبر بودن آن توجيهاتي از براي آن ذکر نموده ايم که يکسره عاطل و باطل مينمايد تمسک آنان را باين جزو کافي از تکرار است مراجعه بصبيحه مزبوره نمودن و علاوه بر اين کفايت ميکند در رد اين طائفه و بطلان قول ايشان اينکه محمد مزبور در مدينه خروج کرده و بنابر نقل ارباب سير و تواريخ در همان جا هم کشته گرديد نويره في معتقدات المغيره بدانکه مغيره بن سعيد را اعتقاد اين بود که محمد بن عبدالله بن حسن بعد از امام محمد باقر امام است و بعد از آنکه محمد مزبور را در مدينه بقتل درآوردند گفت امام بعد از او منم و پس از آن بنابر آنچه در تبصره العوام علم الهدي رازي و ملل و نحل شهرستاني است مدعي نبوت شد و معتقد به تجسيم بود و ميگفت معبود بر صورت مردي از نور است و تاجي از نور بر سر دارد و وي را اعضاء و جوارح است و دلش منبع حکمت است و حروف هجائيه مثال اعضاي او است و چون خدا خواستکه خلق را بيافريند اسم اعظم بخواند پس طيران نموده تا آنکه واقع شد بر سرش تاجي و اين است مراد از قوله تعالي سبح اسم ربک الاعلي پس از آن باعمال عباد که آنها را در کفنهاي دست خود نوشته بود مطلع گرديد و از معاصي عباد که در کف دست چپ او نوشته بود غضبناک شده عرق نمود پس از عرق آن دو دريا جمعي شد يکي را آب شيرين بود و ديري را آب شور و آن را که آب شيرين بود نوراني مينمود چنانکه آن دريا که آبش شور بود ظلماني مشهود ميگشت پس از آن بر درياي نوراني سرکشيده سايه خود را مشاهده نمود پس عين سايه خود را از آن دريا بيرون آشيده و از آن آفتاب و ماه را خلقت کرد و زيادتي ظل خود را بعد از خلقت آفتاب و ماه فاني نمود و گفت سزاوار نيست که با من خدائي غير از من باشد پس خلايق را تماما از آن دو دريا خلقت فرمود مومنين را از درياي نوراني و کفار را از درياي ظملاني و اول چيزيکه خلق فرمود آن ظل محمد و علي بود پيش از ظلال تمامت مخلوقات پس عرضه داشت بر آسمانها و زمين و کوهها اينکه حمل نمايند امانت را و آن اينست که منع نمايند علي بن ابيطالب را از امامت پس تماما از اين معني ابا و امتناع ورزيدند پس عرضه داشت آن را بر انسان پس امر نمود دويمي اولي را که متحمل بشود منع علي را از امامت و ضامن شد که اولي را در اين امر اعانت کند بشرط اينکه اولي خلافت را بعد از خودش باو تفويض بدارد پس اولي قبول اين معني را نموده و اقدام کردند هر دو انها بر منع آن حضرت را از امامت بنحو تظاهر و اين است مراد از قوله تعالي و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا وبعد از قتل آن ملعون اصحابش مختلف شدند بعضي قائل بمهدويه خود آن ملعون شده و انتظار رجعتش را بدنيا ميبردند و بعضي بر امامت و مهدويه محمد بن عبدالله بن الحسن باقي مانده چنانچه خود مغيره را هم همين اعتقاد بود و منتظر رجعت او گرديدند و مغيره در حال حيوه خود باصحابش ميگفت منتظر محمد بن عبدالله الحسين باشيد چه آنکه او رجوع ميکند در حالتيکه جبرئيل و ميکائيل با او در ميان رکن و مقام بيعت مينمايند و اقوي دليل بر بطلان قول اين طائفه انقراض آنها است کما هو الواضح کالشمس.