بازگشت

صبيحه 24


بدانکه چون شيخ صدوق در کمال الدين و سيد مرتضي در غرر و درر و کراجکي در کنز و شيخ طوسي در کتاب غيبت بعد از ذکر بعضي از معمر بن پاره از الزامات را بر طائفه عامه و عامه عوام در رفع استبعاد از طول عمر من ينتظره الخاص و العام بيان فرموده اند لذا اين ناچيز خوشداشتم که بترجمه بيانات اين بزرگواران کتاب خود را زينت سازم و بذکر آنها برادران ايمانيرا در رد مخالفين با بصيرت سازم و من الله التوفيق عنوان معبوق في بيان الصدوق در کمال الدين در ذيل خبر تشريف بردن حضرت رسول در مدينه بمنزل دجال و مکالمات حضرتش با آنلعين بد سگال ميفرمايد که اهل عناد و انکار مثل اينخبر را تصديق ميکنند و آنرا در خصوص دجال و غيبت او و در خصوص باقي بودنش در اينمدت طولاني و خروج کردنش در آخر الزمان روايتميکنند و امرقائم را تصديق نميکنند و معتقد نميشوند باينکه مدت مديدي غائب و پنهان ميشود بعداز آنظهور ميکند پس زمين را پر از عدل ميگرداند چنانچه از ظلم و جور پر گرديده با وجود اخباريکه در خصوص بيان نام و نشان و نسب و غيبت آن حضرت در اينمدت طولاني از رسولخدا و ائمه عليهم السلام وارد گرديده و غرض ايشان از اين انکار خواموشکردن نور خدا و باطل کردن امروي او است و خدايتعالي ابا دارد مگر از تمام گردانيدن نور خود هر چند که مشرکان آنرا ناخوش بدارند و اکثر احتجاج و استدلال ايشان در مقام دفع حجه و انکار وجود شريفش اينست که ميگويند که آن احاديثيکه در شان قائم عليه السلام نقل ميکنيد بما روايتکرده نشده و ما آنها را ندانسته ايم چنانچه مانند اينسخن را کساني گويند که نبوت پيغمبر ما را انکار ميکنند مانند ملحدان و براهمه هند و يهود و نصاري يعني ميگويند که معجزاتي و براهيني که از پيغمبر خود نقل ميکنيد در نزد ما بدرجه صحت و ثبوت نرسيده و ما آنها را نميدانيم پس از اينجهت بطلان نبوت او را اعتقاد کرده ايم پس شيخ صدوق ميفرمايد بناء علي هذا اگر گفته اهل سنت در خصوص قائم بما لازم آيد هر آينه گفته اينطوائف يعني ملحدان و براهمه هند و غير ايشان در خصوص نبوت رسولخدا بايشان لازم ميايد و حال آنکه اينطوائف در عدد از اهل سنت بيشترند و اهل سنت نيز در مقام استدلال ميگويندکه موافق مقتضاي عقل ما نيست اينکه کسي در زمان ما بيشتر از عمرهاي اهل اينزمان عمر نمايد و عمر صاحب شما يعني قائم عليه السلام بنا باعتقاد شما از عمرهاي اهل اينزمان تجاوز نموده در جواب ايشان ميگوئيم که شما تصديق ميکنيد اينرا که جايز است اينکه دجال در ايام غيبتش بيشتر از عمرهاي اهل اينزمان عمر نمايد لکن مثل آنرا در خصوص قائم تصديق نميکنيد با وجود اخباريکه در اينخصوص روايتکرده شده و از جمله اخباريستکه در اينکتاب ذکر نموده ايم و با وجود خبر صحيحي که از رسولخدانقل شده که آن حضرت فرمود که هر چه در ميان امتان گذشته بود مثل آن در ميان امت من طابق النعل بالنعل واقع ميشود و در زمان گذشته از انبياء و اولياء کساني بودند که عمرهاي طولاني داشتند چنانچه نوح دو هزار و پانصد سال عمر نمود و قرآن مجيد ناطق است باينکه نهصد و پنجاه سال در ميان قوم خود مکث نمود و حال آنکه در حديثي که ذکر کرده ايم مروي استکه در قائم سنتي هست از نوح و آن طول عمر است پس چگونه امر قائم و طول عمر آنرا انکار ميکنند و لکن امثال آنرا از پاره اموريکه موافق مقتضاي عقول نيستند تصديق و اذعان مينمايند بلکه بر ايشان لازم است که باينها اقرار نمايند زيرا که اينها از رسولخدا روايتشده هم چنين بر ايشان لازم است اينکه بقائم اقرار نمايند زيرا که کيفيت آن حضرت هم از رسولخدا روايتشده و مقتضاي کدام عقل است از عقول اينکه ممکن بداند اينرا که اصحاب کهف سيصد و نه سال در غار مکث نمايند و اينرا تصديق نکرده اند مگر از طريق سمع يعني از راه دليل نقلي پس چرا وجود و طول عمر و غيبت و ظهور قائم عليه السلام را نيز از راه سمع تصديق نمي کنند و چگونه تصديق ميکنند اخباريرا که از وهب بن منبه و کعب الاخبار وارد ميشود در خصوص پاره چيزهائيکه ممتنع اند و هيچ يک از آنها در قول رسولخدا صحيح نيست و تصديق نميکنند اخباريرا که از رسولخدا و ائمه وارد گرديده در خصوص قائم و غيبت او و در اينکه ان حضرت ظهور ميکند بعد از آنکه اکثر خلايق در خصوص وي شک ميکنند و از اعتقاديکه در باره او کرده بودند برميگردند چنانچه اخبار صحيحه از ائمه عليهم السلام باين ناطق است و انکار ايندليل نيست مگر از راه مکابره و در مقام دفع حق و چگونه قائل نميشوند باينکه وقتي ديده نشد در زمانه چيزيکه در خصوص آن احتمال طول عمر داده شود هر آينه واجب و لازم گرديد اينکه سنت و طريقه اولين در خصوص طول عمر در مشهورترين جنسهاي اينزمان جاريشود وجنسي مشهورتر از جنس قائم نيست زيرا که آن حضرت در مشرق و مغرب در السنه کسانيکه باو اقرار دارند و کساني که او را انکار دارند مذکور است وقتيکه وقوع غيبت براي قائم که امام دوازدهم است با وجود روايات صحيحه که از رسولخدا وارد شده بقول مخالفين بي اصل و دروغگرديد لاز آيد که نبوت رسولخدا هم العياذ بالله دروغ و باطل شود زيرا که آن حضرت از غيبت خبر داده و آنهم بنابر گمان مخالفان واقع نشده و وقتيکه کذب آن حضرت معاذ الله در خصوص يک خبر ثابت گرديد پس لازم ميايد که پيغمبر نباشد و چگونه خبر آن حضرت را تصديق ميکنند در خصوص عمار که آن حضرت فرمود او را طائفه ظالمان خواهند کشت و در خصوص امير المومنين که ريش مبارکش با خون سرش خضاب خواهد گشت و در خصوص امام حسن که باز هر کشته ميگردد و در باره امام حسين که با شمشير بدرجه شهادت ميرسد و



[ صفحه 158]



تصديق نميکنند خبر آن حضرت را در خصوص قائم و غيبت او و بيان نام و نسب وي بلکه آن حضرت در همه سخنانش راستگو است و صحيح نميشود ايمان بنده مگر در وقتيکه از کرده پيغمبر و گفته و حکم او دلتنگ نشود و در همه امور نسبت بانحضرت در مقام تسليم باشد و در افعال و اقوال آن بزرگوار شک و ريب نکند و اين است معني اسلام زيرا که اسلام بمعني تسليم و انقياد است و هر که غير از دين اسلام دين ديگر بطلبد از او هرگز مقبول نه خواهد شد و در آخرت از جمله زيانکاران خواهد گرديد و عجيب ترين عجائب اينست که مخالفان روايتکرده اند که عيسي بن مريم از زمين کربلا ميگذشت آهوئي چند ديد که در آنجا جمع شده اند وقتيکه حضرت عيسي را ديدند گريه کنان بسوي وي دويدند در آنحال حضرت نشست و حواريين هم نشستند پس بگريه و زاري آغاز نمود و حواريون هم گريستند و لکن ندانستند که سبب نشستن او چيست پس عرض کردند که يا روح الله چه چيز تو را ميگرياند فرمود که آيا ميدانيد که اينجا کدام زمين است عرض کردند که نميدانيم فرمود که اينجا زميني استکه در آن فرزند پيغمبر آخر الزمان احمد مختار و نور ديده طاهره بتول فاطمه زهرا که شيعه مادر من است کشته خواهد شد و در اينجا هم مدفون خواهد گرديد و خاک اينزمين از مشک پاکيزه تر است زيرا که آن تربت آنشهيد است و طينت انبياء و اولاد ايشان اينگونه ميباشد و اين آهوان بمن ميگويند که ما در اين سرزمين از راه شوق به تربت پسر پيغمبر آخر الزمان چرا ميکنيم و گمان آنها اين بود که در آن سرزمين با امن و امان ميباشند بعد از آن دست خود را به پشکلهاي آن آهوان زد و آنها را بوئيد و گفت که پروردگار اينها را پنهان بدار تا اينکه پدر اينشهيد اينها ببويد تا آنکه صبر و تسلي بيايد مخالفان گويند که آنها تا ايام امير المومنين باقي ماندند تا آنکه آن حضرت بزمين کربلا گذر نمود يعني در غزوه صفين چنانکه روايتي مفصله در کمال الدين در اينخصوص بعد از اين بيان نقلنموده و گريه نمود و ديگرانراهم گريانيد که از جمله آنها ابن عباس بود و قدري از آن پشکلها باو داد و فرمود يابن عباس هر وقت ديديکه اين پشکلها مبدل بخون شدند بدانکه حسين مرا کشتند و آن حضرت يعني حضرت عيسي اين قصه را در آنجا خبر داد پس ايشان تصديق ميکنند باينکه اين پشکلهاي آن آهوان زياده از پانصد سال باقي ماندند بطوريکه بادها و بارانها و مرور سالها و ماهها آنها را تغيير نداد و تصديق نميکنند باينکه قائم باقي ميماندتا وقتيکه با شمشير خروج ميکند و دشمنان خدا را هلاک ميگرداند با وجود اخباريکه در بيان نام و نسب و غيبت آن حضرت در مدت مديدي و جاريشدن سنت و شيوه اولين در خصوص طول عمر در آن حضرت که آن اخبار از رسولخدا و از ائمه علهيم السلام وارد گرديده و مکابره مخالفان در اينباب نيست مگر از راه عناد و انکار حق و نيز پيش از نقل حديث حبابه و البيه که ما آنرا در صبيحه بيست و دويم از اين عبقريه ذکر نموديم ميفرمايد و بتحقيق که روايت نموده اند جماعتيکه حبابه و البيه درک نمود زمان حضرت امير المومنين را و بخدمت حضرتش مشرفشده و بعد از آن سرور درک خدمت امامان بعد از او را تا حضرت رضا نمود پس طول عمر آن را انکار نميکنند و چگونه انکار ميکنند طول عمر حضرت حجت را عليه السلام و بعد از نقل آنحديث ميفرمايد هر گاه جايز باشد اينکه خداوند بر حبابه و البيه عودت دهد جواني او را و حال آنکه در آنوقت عمرش بيکصد و سيزده سال رسيده بود و اينکه باقي بماند تا زمان حضرت رضاو بعد از نه ماه از رحلت آن حضرت وفاتکند و اين طول عمرش نبود مگر بدعاء حضرت زين العابدين پس چگونه جايز باشد اينکه وجود مقدس امام منتظر را خداوند بحالت جوانيش باقي بدارد و پيري را از او رفع نمايد و نگاه دارد حضرتشرا تا اينکه خروجکند و زمين را پر از عدل و داد به نمايد بعد از اينکه پر از ظلم و جور شده باشد با وجود اخبار صحيحه که در اينخصوص در باره آن بزرگوار وارد شده از حضرت رسول و ائمه طاهرين عليهم السلام و نيز پيش از نقل خبر معمر مغربي که ما آنرا درصبيحه مذکوره نقل نموديم ميفرمايد که مخالفين ما تصديق ميکنند که معمر مغربي که مکني بابي الدنيا و مسمي بعلي بن عثمان بن خطاب بن مره بن مزيد است در هنگام گذشتن حضرت رسول از اينسراي بي اعتبار سنش قريب بسي سال بوده و تصديق ميکنند که او خادم امير المومنين بوده و اينکه سلاطين و ملوک او را در نزد خود احضار مينموده و از علت طول عمر او از او سئوال مينمودند و از او استخبار ميکردند از آنچه که مشاهده نموده بود پس او ايشانرا خبر ميداد که او از آب حيوان نوشيده پس از اينجهت عمرش طولاني شده و اينکه او تا زمان مقتدر بالله عباسي متيقن الحيوه بوده و اينکه تا اينوقت که ما در آنيم مردنش معلوم نشده و تمامت اينها را که ما گفتيم در حق اينمعمر تصديق دارند و انکار نميورزند و حال آنکه انکار مينمايند امر قائم عليه السلام را بجهت طول عمرش و نيز بعد از نقل خبر شق کاهن که ما آنرادر صبيحه يازدهم از اين عبقريه ذکر نموديم ميفرمايد که مخالفان ما امثال اينحکايات را نقل ميکنند و ميگويند که نهصد سال عمر نمود و صفه بهشت او چنين و چنان است و آن در روي زمين است و از نظرها غائبگرديده همه اينها را تصديق ميکنندلکن بقائم آل محمد منکر ميشوند و اخباريرا که در خصوص آن حضرت وارد شده تکذيب ميکنند انکار اللحق و عناد الاهل الحق پس از آن خبر عبد الله بن قلابه را نقل نموده که در زمان معاويه بهشت شداد بر او نمايان شد و بعد از نقل آن فرموده هر گاه جايز باشد اينکه در روي زمين بهشتي باشد پنهان از نظر ناظرين و کسي بسوي آن و مکان آن راه نيابد و همه اينها از راه اخبار بر ايشان معلوم شده باشد پس چگونه قبول نمينمايند از راه اخبار بودن حضرت قائم را الان در غيبت خود و هر گاه جايز باشد که شداد نهصد سال عمر نموده باشد پس چگونه جايز نباشد که قائم بهمان مقدار يا زياده بر آن عمر داشته باشد و حال آنکه خبريکه آنرا تصديق مينمايند در باره بهشت شداد و غيبتش از انظار و در باره طول عمر خودش از ابن ابي وائل روايتشده و اخبار وارده در وجود قائم و طول عمر آن بزرگوار و غائب بودنش از انظار از نبي مختار و ائمه اطهار روايتشده پس تصديق آنخبر و تکذيب اين اخبار نيست مگر از راه عناد و مکابره و انکار حق و مجادله و نيز بعد از ذکر جماعتي از معمرين که از جمله قس بن ساعده ايادي استکه ما حالات او را در صبيحه پانزدهم از اين عبقريه ذکرنموديم ميفرمايد اين اخبار که در خصوص معمرين ذکر کردم مخالفن ما هم آنها را از طريق محمد بن سائب کلبي و محمد بن اسحق بن بشار و عوانه بن حکم و عيسي بن زيد بن داب و هيثم بن عدي طائي روايت



[ صفحه 159]



کرده اند که با وجود اينها از رسولخدا هم روايتشده که آن حضرت فرمود چيزهائيکه درامتان گذشته بود مثل آنها طابق النعل بالنعل در اين امت ميباشد و اينگونه طول عمر در باره کسانيکه ذکر آنها گذشته و در باره غيبتهاي انبياء و اولياء که در زمان سابق اتفاق افتاده در نزد ما بدرجه صحت رسيده گس چگونه وجود قائم را انکار کنند بسبب غيبت و طول عمرش با اينکه اخبار در اينباب از رسولخدا و ائمه سلام الله عليهم روايتگرديده و آنها همان اخباري بودند که ما با اسانيد آنها را در اينکتاب ذکر کرديم و نيز بعد از نقل قضيه سربايک ملک هند که ما آنرا در صبيحه بيست و دويم از اين عبقريه ذکر نموديم ميفرمايد وقتيکه مخالفين ما اينگونه طول عمر را در حق سربايک پادشاه هند اعتقاد نمودند سزاوار است که مثل آنرا در خصوص حجت خدا اعني امام الزمان و خليفه الرحمن محال و ممتنع ندانند و نيز در کمال الدين بعد از نقل اينخبر سجادي که در ذيل ابواب معمرين است از آن حضرت روايت نموده که فرموده در قائم ما اهل بيت سنتهائي از انبياء عليهم السلام است سنتي ازنوح و سنتي از ابراهيم و سنتي از موسي و سنتي از عيسي و سنتي از ايوب و سنتي از محمد و اما از نوح پس طول عمر است و اما از ابراهيم پس مخفي بودن ولادت و عزلت از مردمان است و اما از موسي پس خوف است و اما از عيسي پس اختلاف مردم است در موت و حيات او و اما از ايوب پس فرج است بعد از بلا و اما از محمد خروج آن حضرت است با شمشير و بالجمله بعد از نقل اينروايت ميفرمايد پس هر گاه صحيح باشد طول عمر از براي اشخاصيکه زمان آنها مقدم بر زمان ما بوده و صحيح باشد خبريکه سنت باين طول عمر جاري در قائم عليه السلام است که آن دوازدهمي از ائمه است جايز نيست مگر اعتقاد نمودن باينکه آن بزرگوار هر قدر که در غيبت خود باقي بماند قائم نميباشد مگر آنسرور و غير از او قائم موعودي نيست و اگر نماند از دنيا مگر يکروزهر آينه خداوند آنروز را طولاني ميکند تا آنکه آن حضرت ظهور نمايد و خروجکند پس زمين را پر از عدل و داد کند بعد از اينکه مملو از ظلم و جور شده باشد چنانکه ازحضرت رسول و ائمه بر اينمضمون اخبار متواتره وارد شده و از براي ما اسلام نيکو نميباشد مگر وقتيکه تسليم داشته باشيم آنچه را که از آن بزرگواران وارد شده و بصحت رسيده است عنوان مرتضي في بيان المرتضي سيد مرتضي قدس الله روحه الشريف بعداز ذکر جماعتي از معمرين که ما آنها را در اين عبقريه ذکر نموده ايم فرموده که کسيرا ميرسد که بگويد ذکر حکايات اشخاص طويل الاعمار را در مقام اثبات وجود قائم و طول عمر آن جناب چگونه صحيح ميباشد و حال آنکه بسياري از عامه اينها را انکار نموده و محال ميدانند و ميگويند که قدرت بر آنها تعلق نميگيرد و پاره از ايشان يکدرجه از انکار خود تنزل نموده و ميگويد که اينگونه طول عمر هر چند که در تحت قدرت و امکان هست لکن قطع داريم باينکه در خارج موجود نشده است زيرا که وجود آن خارق عادت است و وقتيکه دليل محکم قائم گرديد باينکه خرق عادت نميشود مگر در وقت جدا نمودن حقرا از باطل و ثابتکردن صدق ادعاي پيغمبري از پيغمبران آنگاه دانسته ميشود که همه حکاياتيکه در باره صاحبان عمرهاي طولاني روايتکرده شده ساخته و باطل است و سزاوار جواب نيستند آنگاه در جواب از اين سئوال گفته ميشود که کسيکه طول عمر ها را بنهج مذکور محال دانسته و آنرا از تحت قدرت و امکان بيرونکرده فساد قول او ظاهر و آشکار است زيرا که اگر بداند که حقيقت عمر چيست و بداند که مقتضي طول و قصر و بلندي و کوتاهي آن کدام امر است آنوقت ميداند که طول و امتدادآن امري است ممکن چنانکه ما دانسته ايم پس ميگوئيم که حقيقت عمر دوام و استمرار صاحب حياتي استکه حيات و عدم حيات هر دو نسبت باو جايز و ممکن باشد و اگر خواسته باشي ميگوئي که حقيقت عمر عبارت از استمرار و امتداد حيات صاحب حيات است بجهت بودن او صاحب حيات در اول امر و ابتداء وجودش و شرط نمودن ما استمرار را در عمر بواسطه اينست که بعيد است اينکه وصفکرده شود کسيکه زياده از يک آن حيوه ندارد باينکه او صاحب عمر است بلکه ناچاريم از اينکه نوعي از استمرار و امتداد را هر چند که قدر قليلي باشد در حقيقت عمر اعتبار نمائيم و شرط کرديم که استمرار بايد در ماده کسي باشد که عدم حيات هم مانند حيات نسبت بوي جايز و ممکن باشد يا آنکه استمرار آن بسبب متصف بودن صاحب حيات باشد بان از اول امر و شق ثاني از ترديد راداخل شرط نمودن از اينراه استکه اگر اينرا داخل شرط نکنيم هر آينه لازم ميايد که خدايتعالي با عمر متصف نگردد هر چند که حي بودنش استمرار دارد زيرا که در شق اول گفتيم که بايد عدم حيات نسبت بصاحب حيات جايز و ممکن باشد و آن نسبت بخدايتعالي محال است پس از تمهيد اينمقدمات دانستيم که فعل حيات و ايجاد آن منحصر بخدايتعالي است و در ميان چيزهائيکه حيات بانها محتاج است پاره چيزها مانند بنيه صاحب حيات و رطوبت بدنش و غير اينها ميباشند که ايجاد آنها منحصر است بخدايتعالي و داخل نميشوند در تحت قدرت احدي مگر در تحت قدرت او جلت قدرته پس وقتيکه خداوندعالم حيات را و چيزهائيرا که حيات بانها محتاج است مثل بنيه و غير آن ايجاد نموددر حق آنها هم بقاء و استمرار جايز و ممکن است پس فاني و منتفي شدن آنها موقوف بر اين است که ضد آنها در محل آنها طاري و عارضگردد و اين در صورتي است که بگوئيم از براي حيات ضدي هست و حال آنکه قول قوي آنست که حيات را ضدي نيست و جماعتي بسيار قائل شده اند که حيات در فاني شدنش محتاج بعروض ضدش نيست و اگر حياترا در نفس الامر هم ضدي باشد باز بمقصد ما در اينباب اخلال نميکند زيرا که اگر خدايتعالي ضد آنرا و ضد چيزهائيرا که حيات بانها محتاج است ايجاد ننمايد و بنيه صاحب حياترا هم در هم نشکند هر آينه حياتش ممتد و مستمر گردد و اگر فرض کنيم که از شان حيات استمرار و امتداد نيست باز مقصود ما که امکان طول عمر است صحيح ميباشد زيرا که خدايتعالي قادر است بر اينکه آنا فانا خود حياترا و هم چنين چيزهائيرا که حيات بانها احتياج دارد باقي بدارد بلکه ايجاد فرمايد پس بنابر اين حيات آنذوحيات ممتد و مستمر گردد و آنچه که بسبب طول زمان و کبر سن عارض گردد مانند پيري و در هم شکستن بنيه انسان از چيزهائي نيست که لزوم داشته باشد اينقدرهست که خدايتعالي عادت را بر اينجاري گردانيده که در وقت درازي عمر انسانرا پير و ضعيف البنيه گرداند و بهيچ وجه از وجوه زمان را در اينباب ايجابي و تاثيري نيست و خداوند عالم هم قادر است بر اينکه ايجاد نکند چيزيرا که عادت را بر آنجاري گردانيده پس وقتيکه اينمقدمات



[ صفحه 160]



ثابت گرديد هر آينه ثابت ميشود اينکه طول عمر امري است ممکن و غير محال و کسيکه آن را محال ميداند از اين راه استکه چنين اعتقاد نموده که استمرار حيات ذي حيات واجب است که از طبيعت و قوت وي ناشي گردد و آنها را هم نسبت بماده هر کسي حدي و غايتي هست که از آن حد نمي گذرند و وقتيکه بان حد رسيدند منقطع ميکردند و محال باشد که آنها دائم و مستمر باشند و چنين انسان معتقد باين امر اگر دست از اين اعتقاد خطا برميداشت و طول عمر را بفاعل مختار و صاحب تصرف نسبت ميداد هر آينه طول عمرها از قدر عادت زياد گرديدند بحديکه خارق عادت شدند آنگاه عادت بر اين جاريستکه قدرهاي آنها بهم نزديک باشند الا اينکه ثابت گرديده است که عادات بحسب اختلاف ازمنه و امکنر مختلف ميشوند اين ناچيز گويد اما بحسب ازمنه مثل عمر قوم عاد که هر يک از آنها عادت در آن زمان بر اين جاري شده بود که سيصد سال عمر داشته باشد چنانچه در ناسخ و ساير کتب سير و تواريخ است و اما بحسب امکنه مثل عمر اهل سند که قطري است مجاور با مملکت هند چنانکه شيخ کراجکي در کتاب برهان علي طول عمر صاحب الزمان که آن را داخل در کتاب کنزالفوائد خود نقل نموده چنين فرموده استکه بتحقيق که شنيدم از جماعتي از مردمان ه بلاد سند از جمله بلادي ميباشد که عمرها در آن طولاني ميشود و ديدم من در بلده رمله در ماه جمادي الاخره از سال چهار صد و دوازده شريفي از اهل سند را که معروف بابي القاسم عيسي بن علي العمري و از اولاد عمر بن علي بن ابيطالب عليه السلام بود پس سئوال نمودم از ايشان از آنچه درباره طول عمر اهل سند شنيده بودم پس فرمودند که صحيح است و چنين ذکر کرد که پيري و شکستگي در ميان ايشان کم است و هم نقل نمود که در بلاد سند درميان ما مرد شريف عمري هست و او اميري از امراء سند است که در وقتيکه من از او مفارقت نمودم يکصد و شصت سال از عمر او گذشته بود و آن شريف عباس بن علي بن عمر بن احمد بن حمزه بن جعفر بن محمد بن عبد الله بن محمد بن عمر بن علي بن ابيطالب است و شيخ مذکور بعد از نقل اين فرموده و نيست اينکه عاقل شک کند در اينکه عادات بيد قدرت خداوند متعال است و اينکه صحيح است از او سبحانه که آنها را بتدريح تغيير دهد و بالجمله سيد ميفرمايد ثابت گرديده است که عادات بحسب اختلاف ازمنه وامکنه مختلف ميشوند پس بنابراين لازم است اينکه در عادات مراعات نمائيم نسبت آنها را بکسانيکه اينها نسبت بايشان در مکانشان و زمانشان عادتند مثلا گوئيم که عادت فلان قبيله در فلان مکان و فلان زمان چنين و چنان است و اينهم ممتنع نيست که چيزيکه عادت بر آن جاري شده بر سبيل تدريح قله بهم رساند بحديکه عادت منقلب گردد و حدوث آن امر که عادت بر آن جاري شده بود در آنحال خارق عادت گردد و در ما بين علماء خلافي در اين نيست و هم چنين ممتنع نيست اينکه امر خارق عادت کثرت بهم رساند بحديکه حدوث آن در آنحال خارق عادت نباشد اين ناچيز گويد از براي تصديق نمودن باين فرمايش علم الهدي کفايه است رجوع بمثاليکه سيد بن طاوس ره در محجه از براي عبور کننده از روي آب بيان فرموده چنانکه ما آن را در صبيحه پنجم از عبقريه سيم اين بساط ذکر نموديم پس سيد فرموده و اين شق دويم در ميان علماء خلاف در آن است و وقتيکه اين مقدمات صحيح گرديد آنگاه ميگوئيم که ممتنع نيست اين که عادت در زمان پيشين بطول و امتداد عمرها جاري شده باشد و بعد از آن بر سبيل تدريج قلت و کوتاهي بهم رسانند بنحويکه عادت ما الحال بخلاف آن جاري گردد و اين گونه طول عمرها که نقل کرديم نظر بعادت ما خارق عادت بنظر بيايند و اينکه مذکور گرديد دليلي است اجماعي که در مقام اثبات مدعاي ما کافي است عنوان قدوسي في بيان الطوسي شيخ طوسي ره در کتاب غيبت ميفرمايد اگر گفته شود که طول عمر صاحب الزمان با باقي بودن کمال عقل و قوت و جواني او چنانکه ادعا ميکنند امري است خارق عادت زيرا که عمر آن جناب در اينوقت که سال چهارصد و چهل و هفت است باعتقاد شما صد و نود و يکسال است زيرا که ولادتش بنابر قول شما در سال دويست و پنجاه و شش واقع شده و عادت باين جاري نشده که احدي از بشر در اين مدت باقي باشد و چگونه ميشود که در خصوص وي عادت شکسته شود و حال آنکه شکستن آن نميشود مگر در دست انبياء پس ميگوئيم که جواب از اين شبهه بدو طريق است يکي آنکه ما قبول نداريم که بقاي آن حضرت در اين مدت خارق همه عادات باشد بلکه عادت در زمان گذشته بامثال اين نحو ازطول عمر جاري گشته و ما بعضي از آنها را ذکر کرديم مانند قصه خضر و قصه اصحاب کهف و غير اينها پس طولاني بودن عمر نوح و سلمان را ذکر نموده تا آنکه فرموده و هم چنين اخبار معمرين عرب و عجم معروف و در کتب تواريخ مذکور و اصحاب حديث روايت کرده اند که دجال موجود است و در عصر پيغمبر بوده و تا وقتيکه خروج ميکند باقي است پس در صورتيکه باقي بودن براي دشمن خدا براي مصلحتي ممکن گرديد چگونه مثل آن در خصوص ولي خدا جايز نميشود پس انکار اين از راه عناد است آنگاه شيخ مرحوم شروع در نقل اخبار معمرين نموده و جماعت کثيره که ما آنها را در اين عبقريه بدون استثناء احدي ذکر نموده ايم نقل فرموده و بعد از نقل آنها فرموده استکه مخالف مادر اين مقام اگر طول عمر را محال ميداند مانند منجمين و اصحاب طبايع پس گفتگوي ما با ايشان در اصل اين مسئله ميشود که عالم مصنوع است و آن را صانعي هست که عادت را بکوتاهي عمرها و طول آنها جاري گردانيده و او بر طولاني کردن عمرها و فاني نمودن آنها قادر است وقتيکه اين را معين نموديم آنگاه گفتگو آسان ميشود پس اگر مخالف ما امکان طول عمر را تسليم ميکند لکن ميگويد که اين از عادات بيرون است ميگوئيم که اين خارج از همه عادات نيست و اگر گويند که از عادات ما خارج است ميگوئيم که اين ضرري بما ندارد و اگر گفته شود که خرق عادت منحصر بزمان انبياء است گوئيم که با شما در اين خصوص منازعه ميکنيم چه اعتقاد ما اماميه اين استکه خرق عادت از انبياء و ائمه و صالحين صادر ميشود و منحصر بانبياء بتنهائي نيست و اکثر اصحاب حديث و بسياري از معتزله و حشويه اين را تجويز کرده اند لکن ايشان اسم آن خرق عادت را که از ائمه و صالحين صادر ميشود کرامت گذاشته اند نه معجزه واين اختلاف در عبارت است نه در معني تا آنکه فرموده و آنچه که مخالف ذکر نموده که بامتداد زمان و کثرت سن بانسان



[ صفحه 161]



پيري و تناقض بنيه عارض ميشود صحيح نيست زيرا که ميان کثرت سن و عروض اينها ملازمه نيست بلکه خداي تعالي عادت را بر اين جاري نموده و قادر است بر اينکه نکند و واقع نسازد چيزي را که عادت بر آن جناري کرده و وقتيکه اينها ثابت شد پس ثابت و محقق ميشود اينکه طول عمر ممکن و غير محال است و حال آنکه پيشتر در خصوص جماعتي ذکر کرديم که با وجود طول عمر و کثرت سن تغيير در بنيه ايشان واقع نشده وچگونه انکار ميکند اين را کسي که اقرار دارد باينکه خداي تعالي مومنين را در بهشت هميشه با صفت جواني نگاه ميدارد بلي ممکن است که نزاع نمايد در جواز طول عمر و پيري و تناقض بنيه انسان در وقت کثرت سن کسيکه انکار ميکند که طول عمر و عدم تناقض بنيه مستند بباري تعالي نيست بلکه مستند به طبيعت و تاثير کواکب است وبتحقيق که دلالت نموده است دليل بر بطلان قول آنانکه اينها را مستند به طبيعت و تاثير کواکب ميدانند باتفاق و اجماع از ما طائفه اثني عشريه و از کسانيکه مخالف با ما هستند در اين مسئله از اهل شرع يعني تمامت اهل شرع اتفاق دارند بر بطلان قول ايشان پس از هر جهت شبهه بر طول عمر آن حضرت ساقط گرديد و لله الحمد عنوان سبائکي في بيان الکراجکي شيخ کراجکي در کتاب البرهان علي طول عمر صاحب الزمان که آن را داخل در کتاب کنزالفوائد خود نموده پيش از ذکر اخبار معمرين که ما تمامت آنها را در اين عبقريه ذکر نموديم ميفرمايد آنچه را که محصل مضمون آن اين استکه ديدم جماعتي از مخالفين را که در انکار وجود حضرت صاحب الزمان صلوات الله عليه بر آنچه که تاريخ ولادت آن حضرت تا امروز اقتضاء دارد اعتماد نموده و گفته اند هرگاه مولد آن جناب در سال دويست و پنجاه و پنج باشد چنانکه شما طائفه اماميه ميگوئيد پس آن جناب تا امسال که سنه چهار صد و بيست و هفت است دويست و هفتاد و دوسال از عمرش گذشته و حال آنکه ميبينم که عمرها از صد و بيست سال تجاوز نميکند دليل بر بطلان آن چيزي استه ما آن را معتقديم از وجود آن جناب و سئوال نمودي در ايراد کلامي برايشان که بيان استدلال آنها را منهدم سازد و شبهات آنها را باطل نمايد و آن اصلي باشد در دست تو که بان در رد آنها متمسک گردي و مستند تو باشد ومن اجابت نمودم تو را در آنچه که سئوال کردي و ميرسانم تو را بان چيزي از ادله که در رد آنها طلب نمودي بدانکه هرگاه در جعل الهي وجود و نصب امام لازم باشد چنانکه در واقع چنين است و هم بادله واضحه ثابت شده باشد که امامت مختص بائمه اثني عشر است چنانچه ثابت شده پس چاره و منصرفي نيست از قول بطول عمر حضرت بقيه الله چه آنکه زمان نبايد خالي از امام باشد بنابر اصول شيعه و بتحقيق که آباء آن جناب هم از دنيا رفته اند و باقي نمانده کسيکه مستحق امامت باشد مگر آن سرور پس اگر عمر او ممتد نباشد از وقت فوت پدرش حضرت عسکري تا وقتيکه او را خداوند ظاهر فرمايد لازم ميايد که زمان خالي از امام باشد و اين دليل از براي کسي است که اقرار بشريعت و بامامت داشته باشد و اما کسي که اقرار بشريعت آن بزرگوار ندارد يعني مقر باسلام نيست صلاحيت ندارد از براي اينکه با تو در طول عمر آن جناب تکلم نمايد و اما کسيکه اقرار بشريعت او ندارد و انکار دارد جواز تراخي و امتداداعماز را پس قران خصم او است و او را رد مينمايد بانچه که متضمن است از اخبار ازطول عمر نوح قال الله فلبث فيهم الف سنه الاخمسين عاما و طريقي از براي تجاوز و انصراف از ظاهر قران نيست مگر به برهان و بتحقيق که تمامت مسلمين اجماع نموده بربقاء خضر پيغمبر پس راهي از براي دفع اين اجماع بهيچ حالي از احوال نيست و اگر خصم تو بگويد که نوح و خضر پيغمبراند و جايز است که طول عمر آنها از راه اعجاز واکرام آنها باشد و اين اعجاز و اکرام صحيح نيست مگر از براي انبياء پس باو بگو اين قول تو را فاسد ميکند آنچه که بر آن اتفاق است از بقاء شيطان از عهد آدم بلکه پيش از آن تا الان بلکه تا وقت معلوم چنانکه قران بان ناطق است و حال آنکه اين طول بقاء او معجزه از براي او نيست و نه اکرامي است در حق او از جانب خدا پس هرگاه دشمن خدا و دوست خدا هر دو شريک شدند در طولاني بودن عمر ايشان معلوم ميشود که سبب طول و امتداد عمر آنها از راه اعجاز نيست بلکه از وجهه مصلحتي است که نميداند آن را مگر خدا پس اگر خصم انکار نمايد شيطان و بقاء او را هر آينه خارج شده است از ظاهر شريعت و دفع نموده است اجماع امت را و اگر شيطان و بقاء او را تاويل کند و چونکه در قران است آن را رد ننمايد پس از او مطالبه دليل بر صحت تاويل ميشود و اگر با خصم مماشات نموده و از او قبول نمائي که طول عمر معجز و اکرامي است از براي معمر و بر او بابليس و بقاء او نقض ننمائي باز هم ميتوان که او را باين نحو جواب بگوئي که حکم امام در نزد ما طائفه شيعه اثني عشريه مثل حکم نبي است در احتجاج و جواز ظهور معجز واکرام درباره او به چيزيکه از سائر مردم تميز داده شود پس مستنکر نيست که خداوند عمر حجت را که امام زمان است طولاني گرداند بر سبيل اعجاز و اکرام از براي آن برگزيده انام و بدان ايدک الله که مخالفين با تو در جواز امتداد اعمار از کسانيکه اقرار باسلام دارند تکلم نميکنند تو را در انکار امتداد و طول عمر مکر بکلامهاي مستعار پس بعضي از ايشان تنطق ميکند از لسان فلاسفه و ميگويد که طول عمر از جمله چيزهائي است که مستحيل در عقول استکه ثابت شده است بر عدم جواز آن دليل و بعضي از ايشان از لسان منجمين تنطق ميکند و ميگويد که کواکبب عطا نمي نمايند احدي را از عمر زياده از يکصد و بيست سال و از براي ايشان در اثبات اين مدعي هذياني طولاني است و بعضي از ايشان بلسان اطباء و اصحاب طبايع سخن رانده و گفته که عمر طبيعي صد و بيست سال است پس انسان زنده چون باين حد از عمر رسيد پس با علي درجه از آنچه ممکن است که طباغ درآن صحيح و سالم باشند رسيده پس بعد از رسيدن بمنتها درجه سلامت نيست چيزي مگر ضدسلامت و در دست هيچيک از اين مدعيان نيست مگر مجرد دعوي و عصبيت و هواي نفس و هرگاه بر آنها گفته هاي ايشان به حجتهاي واضحه رد کرده شود رجوع ميکنند تمامي اين طوائف بسوي مشاهد و معتاد و ميگويند ما نديده ايم احي را که از يکصد و بيست سال زيادتر عمر کند و راهي از براي اثبات آنچه را که نديده ايم از زيادتر بودن عمر انساني از يکصد و بيست سال نداريم و همين صد و بيست سال است که عادت در عمر انساني بر آن جاري شده و عادت صحيح تر دليلي است بر اثبات مدعي و جميع اين طوائف باين گفته هاي خود خارجند از حکم ملت و مخالفند آنچه را که بر او اتفاق نموده ان امت و نيز مخالفند آنچه را که در شرايع متقدمه ثابت شده چه آنکه تمامت اهل ملل متفقند بر جواز امتداد و اعمار و طولاني شدن آنها و بتحقيق که متضمن است توريه از اخبار



[ صفحه 162]



بطول عمرها بنحويکه نيست ميان اهل توريه در آنها نزاع پس مدت اعمار جماعتي از انبياء و اوصياء را که ما تمامت آنها را در طبقات متقدمه ذکر نموده ايم بيان فرموده تا آنکه ميفرمايد و اين اشخاصي که ذکر شدند توريه متضمن بيان طول عمر آنها است و طوائف بهود و نصاري در طول عمر و درازي مدت زندگاني آنها هيچ اختلافي ندارند و شريعت اسلام نيز متضمن است نظير اين را و نيافته ايم احدي از علماي مسلمين را که مخالفت باشد در جواز امتداد اعمار يا آنکه معتقد باشد بطلان آن را و مستدل بر عدم جواز هرگاه امعان نظر کند جواز آن را در حکم عقل ميداند و مييابدبلي اخبار و استدلال ياري نموده اند همديگر را در قوميکه قريب بزمان ما عمر طولاني نموده اند و زود استکه من ذکر مينمايم جماعتي از ايشان را از براي تاکيد بيان و بعد از آن نيست آنکه با ما در جواز امتداد اعمار و منازعه نمايد اهل بصيرت و عرفان پس اگرر گوينده بگويد که در زمان قديم عمرها طولاني بوده وليکن عصرا بعد عصر کوتاه شده تا آنکه رسيده بانچه ما آن را مشاهده ميکنيم يعني تا صد و بيست سال و امروز تجاوز از اين مقدار نمينمايد پس در جوابش گفته ميشود که عاقل ميداند که زمان را مدخليت و تاثيري در عمرها نيست و ميداند که زياده و کمي آنها از فعل قادر مختار است که تغيير ميدهد آنها را در اوقات بحسب آنچه را که از مصالح عالم است و ما منکر نيستيم که عادت الله در اين وقت بر مقدار متقاربه از اعمار واقع شده که مخالف با مقدار اعمار ارباب ازمنه سابقه است ولکن اين محال نمينمايد طول عمر بعضي از مردمان را از جانب قادر مختاريکه معطي اعمار است و اماکسانيکه مخالف ما هستند و کلام فلاسفه را که آن محال عقلي بودن طول عمر است عاريه ذکر کرده اند پس ايشان در علم بعدم جواز طول عمر و محال عقلي بودن آن اتکال ببداهت و ضرورتي که عقلاء در آن با ايشان شريک باشند ننموده اند و چونکه ضرورت و بداهتي نيست پس لابد بايد حجه عقليه را بر مدعاي خود اقامت نمايند و چنين حجتي ندارند جز اتباع هوا و رجوع بمشاهد و محسوس و حال آنکه متابعت هوا گمراه کننده انسان است و انکار نمودن آنچه را که مشاهد و محسوس نيست لغزش دهنده او است و نيست مشرک و موخد و ملحدي مگر آنکه اثبات مينمايد آنچه را که ديده نميشود و اقرار دارد بانچه که مشاهده نميگردد و علم و اقرار خود را مقصور و بمحض در مشاهدات فقط نمينمايد پس موحد اقرار بوجود صانع و ملائکه و طول عمر آنها داردبا آنکه چيزي از آنها را نديده و ملحد اقرار بوجود جواهر بسيطه دارد که رويت آنها غير جايز است و ممکن الرويه نيستند و مدعي است نيز بوجود عقل کلي و نفس کلي و حال آنکه آنها را نديده و هر طائفه اقرار دارند بوجود اشيائيکه آنها را نديده اند پس کسيکه گمان ميکند که غير از محسوسات و مشاهدات ثابت نيستند پس بمذهب خود بر نفس خودش ايراد و الزام وارد آورده و اين اشخاص تکلم در عمر مينمايند و حال آنکه حقيقت عمر را نميدانند چه آنکه حقيقت عمر اتصال بودن زنده محدود الحيات است زنده و باقي و اين اتصال موکول بدوام حيات است و حيات فعل خداوند متعال است پس محال نيست از او جل شانه اينکه ادامه بدهد حيات را و آنچه را که جايز است اينکه او را خداوند در عمر بنمايد از طولاني نمودن آن جايز است که مثل آن را در دوام صحت و قوه و عدم ضعف و هرم بنمايد پس رد منجمين را در انکار طول عمر متعرض شده که ما آن را در آخر کلام ذکر مينمائيم بجهت مناسبت با چيزيکه بعد از آن نقل ميکنيم تا آنکه فرموده و اما اشخاصيکه در انکار طول عمر اعتماد بکلام اطباء و اصحاب طبايع نموده اند و گفته اند که منتهاي عمر طبيعي يکصد و بيست سال است پس ايشان در اين مدعاي خود اعتماد بحجتي و تشبث بشبهه ننموده اند و بغير از مجرد دعوي چيزي در دست ندارند و بر تو معلوم ميکند بطلان مقاله ايشان را اينکه طبايع از جمله اعراضند و اعراض في الحقيقه فاعل فعلي نيستند و فاعل خداوند قادر مختار است و طبايع نيز از افعال خدائي هستند و خداوند استکه آنها را در ترکيب انسان قرار داده پس هرگاه جايز و ممکن باشد که باريتعالي آنها را صحيح و معتدل قرار بدهد مدتي از زمان ولو اينکه صد و بيست سال باشد چنانکه خصم امتداد عمر را تا اين مقدار تصديق دارد پس خداوند قادر استکه آنها را صحيح و معتدل قرار دهد در اضعاف از اين مدت و بدينواسطه عمر صاحب آن طباع طولاني گردد و اين استحاله عقليه ندارد در نزد هر صاحب بصيرت و عرفان و اما کسانيکه در انکار طول عمر اتکال بعادات نموده و ميگويند که عادت بر طول آن جاري نيست پس ايشان نيز حجتي در دست ندارند زيرا که عادات باختلاف اوقات و اشخاص و امکنه مختلف ميشود پس کيفيت طول عمر اهالي صقع سند را نقل فرموده بشرحيکه در سابق مذکور افتاد و در رد منکرين طول عمر نظر بقواعد نجوميه چنين فرموده و اما کساني که در انکار طول اعمار کلمات منجمين را عاريت نموده اند پس ايشان اعتمادشان در اين مدعي بر ظنون و اوهام است و عقلا ميدانند که اصول و قواعد منجمين در احکام بنظر و ذليل ثابت نشده بلکه بتجارت ثابت شده و وجود اختلاف در آنها کفايت است در بي اعتباري آنها و يافتم درکتاب يکي از علماي ايشان و آنکتاب معروف است بکتاب ابن بابا حکايتي را از معلم اول و استاد افضل ايشان که در احکام اعتمادشان باو و استنادشان بکلام او است و انعام ايشان معروف بماشاء الله استکه آن حکايت بزرگتر حجتي است در رد قول ايشان در اين مسئله جواز طول عمر که با ما در آن مخالفند و آن اينست که ما شاء الله مذکور گفته باب اعظم از هيلاج که دلالت دارد بر عمر بسيار اينست که بوده باشد مولود در مثلثه ثاء مثلثه و طالع مولود بيوت يکي از دو کوکب علويين باشد که آنهااز حل و مشتري ميباشند و صاحب طالع کدخداه باشد پس اگر بوده باشد مولود ولادتش در شب و هيلاج قمر پس اگر بوده باشد فوق شمس در برج مونث و اگر بوده باشد مولود در روز پس بوده باشد شمس در برج ذکر پس در اين هنگام دلالت دارد بر بقاء مولود باذن الله تا اينکه متحول بشود قران از مثلثه بسوي مثلثه ديگر و اين دويست و چهل سال ميشود و اما در زمن اول پس بدرستيکه مثل اين دلاله بوده است که دلالت ميکرده بر بقاء مولود تا اينکه برگردد و عود کند قران بسوي مکان خود و اين بعد از نهصد و پنجاه سال است پس چه ميگويند در اين کلام عالم خودشان ماشاء الله نام و بتحقيق که واضح نموده بتخصيص دادنش در دلالت زمن اول بنهصد و سال اين را که مرادش از دويست و چهل سال از سنين اين زمان است و اين گفته او شاهدي است از براي ما بر اين



[ صفحه 163]



مهاندين که منکرند حق واضح البرهان را و بعد از ذکر اخبار معمرين ميفرمايد اين جمله از معمرين بودند که ذکر شدند و اين مختصري است از آنچه که اصحاب اثر و علمامصنفين ذکر کرده اند در خصوص طول عمر و هرگاه که جايز باشد اينکه خداوند معمر فرمايد جماعتي از خلق خود را از انبياء و اوليا و مشرکين و دراز نمايد عمر آنان را با صحت اجسام و بجا ماندن عقل و راي آنان پس چه انکاري هست از طول عمر صاحب الزمان و حال آنکه او حجت خداي تعالي است بر بندگان خدا و خاتم اوصياء از ذريه رسول خدا است و موعود ببقاء است تا اينکه بر دست جنابش هلاکت جميع اعداي دين واقع شود و بگردد دين تمام دين از براي خداي تعالي عنوان طهوري في بيان النوري بدانکه استادنا المحدث النوري قدس الله نفسه الزکيه بعد از نقل جمله وافره از معمرين را در نجم ثاقب چنين فرموده توضيح جواب اشکال يعني اشکال بر طول عمر انولي خداوند متعال آنکه استبعاد طول عمر حضرت مهدي صلوات الله عليه خالي از اين چند جهت نيست اول استحاله عقليه که هرگز صاحب عقلي آن را دعوي نکرده و در امکان آن اصحاب شرايع را سخن نيست و وقوع طول عمر در امم سالفه چنانچه در کتب يهود و نصاري موجود و در اين امت باتفاق مسلمين کافي است در رفع آن اگر دعوي شود دويم حديث معروف مروي از پيغمبر که فرمود عمرهاي امت من ميان شصت و هفتاد است و آن محمول بر اغلب است والا لازم آيد کذب آن جناب العياذ بالله و مويد اين حمل آنکه در بعضي از نسخ اين حديث استکه اکثر عمرهاي امت من و از اين جهت معروف شده ما بين شصت و هفتاد بعشره ميشومه و اينکه منتهاي عمر در اين ازمنه از صد و بيست سال نميگذرد جز استقراء و مشاهده مستندي ندارد سيم قاعده طبيعي بنحويکه اطباء ميگويند که سن کمال تا چهل سال است و سن نقصان دو مقابل و ضعف اين استکه هشتاد سال است و مجموع صد و بيست سال ميشود و در توجيه آن دو وجه اعتباري ذکر کرده انديکي از جهت ماده و ديگري از جهت غايه پس بجهت آنکه در سن شيخوخه يا بس است پس صورت را امساک مينمايد و حفظ ميکند و اما از جهت غايه پس بجهت آنکه طبيعت مبادرت ميکند بسوي افضل که آن بقاي عمر باشد و حفظ ميکند او را و دور ميکند فساد را از انقص و آن رطوبت غريزيه باقي مانده است در سن شبيخوخه و از اين جهت سن نقصان مضاعف سن کمال شده و اين دو وجه وافي از براي اثبات مدعاي مذکور نيست چنانچه از شرح قطب شيرازي بر کليات قانون تصريح بضعف اين دليل نقل شده و اما آنچه ذکر کرده اند و براي آن حجت اقامه کرده اند که اين حيات را نهايتي است و از نوشيدن شربت اجل چاره نيست پس وافي نيست براي تحديد عمر در مقداري معين و تعيين سن در اندازه معلوم و حاصل آن برهان حتميت مرگ است و کسي آن را منکر نميباشد و در کلام خداوند کل نفس ذائقه الموت بي نيازي است از آن برهان مزعوم چهارم قواعد اصحاب نجوم بنابر طريقه آنانکه جز نفوس فلکيه موثري در اين عالم ندانند يا در تاثير آنها را مستقل شمارند و تمام کون و فساد و تغيير و تبديل اين عالم را بانها نسبت دهند پس ايشان گويند که قوام اين عالم بافتابست و عطيه کبراي او در سن صد و بيست سال است و جواب آنکه جايز است در نزد ارباب نجوم که منضم شود بعطيه آفتاب اسبابي ديگر که آن عطيه را اضعاف آن کند توضيح اين اجمال آنکه ايشان را در اين مقام دو اصطلاح است يکي هيلاج دويم کدخداه و اين دو در صورت زايجه طالع مولود دليل عمر باشد که از روي آن حکم بر زيادتي و کمي عمر کنند و يکي از آن دو متعلق بجسم است و ديگري بجان و در تعيين آن خلاف است در بعضي از رسائل ايشان چنين است که دليل عمر بر دو نوح است يکي دليل جسم که آن را هيلاج خوانند دويم دليل جان که آن را کدخداه نامند و اين دو بمنزله هيولي و صورتند اسباب عمر را ولکن معروف عکس اين است که هيلاج در صورت طالع دلايليست که دلالت ميکند بر نفس مولود و کدخداه دلالت ميکند بر بدن مولود و کثرت هيجلاج در نزد ايشان دلالت ميکند بر طول عمر و کثرت کدخداه دلالت ميکند بر خوشي زندگاني و هيلاج در نزد ايشان پنج چيز است آفتاب و ماه و سهم السعاده و جزو مقدم از اجتماع يا استقبال و درجه طالع و کدخداه کوکب صاحب خطي است که ناظر باشد بهيلاج و شرط کردند بعضي از ايشان در کدخدائيت استيلارا بر موضع هيلاج و بعضي از ايشان کافي دانسته اند در اين مقام نظر برجيرا و شايد نظر بدرجه اقوي باشد و اگر آفتاب با ماه در شرف خود باشند پس ايشان سزاوار ترند به کدخدائيت و قطب الدين اشکوري در محبوب القلوب گفته که صلاحيت هيلاجي بکسوف و خسوف و محارق و تحت الشعاع باطل گردد و کدخداه صاحب خطي باشد در موضع هيلاج و ناظر باو و اگر بدرجه نباشد به برجيت جايز باشد بشرط آنکه در حد اتصال باشد يا با او مساوي بود که موضع تناظر است در درجات مطالع يا در طول نهار و چون کدخداه آفتاب کمتر از شش درجه نباشد کدخدائي را نشايد که در حد احتراق است و هر کدخدا را سه عطيه باشد يکي کبري اگر کدخداه بر درجه و تدبوده باشد دويم وسطي اگربر مرکز مايل باشد سيم صغري اگر بر مرکز زايل باشد و چون اين مقدمه معلوم شد پس جايز استکه اتفاق بيفتد در طالع کثرت هيلاجات و کدخداها که همه آنها در اوتاد طالع باشند و ناظر باشند بان بيوتات و بنظر تثليث و تسديس نظر سعادت داشته باشندو نحوسات از آنها ساقط شده باشد و در اينحال حکم نموده اند براي صاحب طالع بطول عمر و تاخير اجل تا اينکه يکي از معمرين سابق شود و فاضل مذکور نقل کرده از ابو ريحان بيروني که گفته در کتاب خود که مسمي است به آثار الباقيه عن القرون الخاليه که انکار کرده اند بعضي از حشويه آنچه ما وصف نموديم از طول اعمار و خاصه آنچه ذکر شده پس از زمان ابراهيم و جز اين نيست که ايشان اعتماد نمودند در اين سخن آنچه را که گرفتند از اصحاب احکام از اکثر عطيه هاي کواکب در مواليد باينکه بوده باشد آفتاب را در آن هيلاجي و کدخدائيتي يعني آنکه بوده باشد در بيت خود يا در شرف خود و در وتد و ربع و مرکز موافق پس عطا ميکند سنين کبراي خودرا که صد و بيست سال است و ميافزايد ماه بر آن بيست و پنجسال و عطارد بيست سال وزهره هشتاد سال و مشتري دوازده سال و اينسالهاي صغراي هر يک از اينها است زيرا که زيادي آن بيشتر از اين نيست و هرگاه که نظر موافقت و نخستين از او ساقط شود که چيزي از آن گم نکنند و راس در برج با او باشد و دور باشد



[ صفحه 164]



از حدود کسوفيت که هرگاه چنين شد بيفزايد بر آن ربع عطيه خود را که سي سال است پس مجتمع از اينها دويست و بيست و پنجسال شود و گفته اند که اين اقتصاي عمر است که انسان بان ميرسد آنگاه استاد ابو ريحان رد کرده بر ايشان و حکايت کرده از ما شاء الله مصري که او در اول کتاب مواليد خود گفته ممکن استکه انسان زندگاني کند بسال قران اوسط اگر اتفاق بيفتد ولادت در وقت تحويل قران از مثلثه بسوي مثلثه و طالع يکي از دو خانه زحل يا مشتري باشد و هيلاج آفتاب در روز باشد و هيلاج ماه در شب در غايه قوت و ممکن است اگر اتفاق نيفتد مثل اين در وقت تحويل قران بسوي حمل و مثلثات او و دلالات بر آن نحوي باشد که ذکر نموديم اينکه مولود بماند سالهاي قرن اعظم که آن نهصد و شصت سال است بتقريب تا اينکه برگردد قران بسوي موضع خود و نيز حکايت کرده از ابي سعيد بن شاذان که ذکر کرده در کتاب مذاکرات خود با اين معشر در اسرار که فرستادند در نزدد ابي معشر مولد پسر ملک سرانديب راو طالع او جواز بود و زحل در سرطان و آفتاب در جدي پس حکم کرد ابي معشر که او زندگي ميکند دور زحل اوسط و گفت که اهل آن اقليم حکم شده براي ايشان بطول اعمار و صاحب ايشان زحل است آنگلاه ابو معشر گفته که بمن رسيده که انساني از ايشان هرگاه بميرد پيش از آنکه برسد بدور اوسط زحل تعجب ميکنند از سرعت موت او ابو ريحان گفته پس لادت کرد اين اقاويل بر اعتراف اين منجمين بامکان وجود اين عمرها و شيخ کراجکي در کنزالفوائد از ماشاء الله مصري که معلم و مقدم و استاد مفضل اين طائفه است قريب به آن عبارت سابقه را نقل کرده که نظر بهيلاج مولود ممکن استکه عمر بنهصد و پنجاه سال برسد و سيد جليل علي بن طاوس در کتاب فرج الهموم فرموده که بعضي از اصحاب ما ذکر کرده در کتاب اوصياء او آن کتاب معقدي است که روايت کرده آن را حسن بن جعفر صيمري و مولف آن علي بن محمد بن زياد صيمري است و براي او مکاتباتي است بسوي حضرت هادي و عسکري عليهما السلام که جواب دادند آن دو بزرگوار او را و اوثقه معتمد عليه است پس گفت که خبر داد مرا ابو جعفر قمي برادرزاده احمد بن اسحق بن مصقله که در قم منجمي بود يهودي موصوف بحذاقت در حساب پس احمد بن اسحق او را حاضر نمود و گفت مولودي متولد شد در فلان وقت پس طالع او را بگير و عمل آور ميلاد او را پس طالع را گرفت و در آن نظر کرد و عمل خود را بجاي آورد و گفت باحمد بن اسحق نميبينم ستاره ها را دلالت کند بر آنچه حساب معلوم ميکند آن را که اين مولود براي تو باشد و اين مولود نميباشد مگر پيغمبر يا وصي پيغمبر و بدرستيکه نظر دلالت ميکند که او مالک ميشود دنيا را از مشرق تا مغرب و بر و بحر و کوه و صحراي آن را تا آنکه نميماند در روي زمين احدي مگر آنکه متدين شود بدين او و قائل شود بولايت او و شيخ جليل زين الدين علي بن يونس عاملي در صراط المستقيم از علماي منجمين نقل فرموده که دور آفتاب هزار و چهار صد و پنجاه و يکسال است و آن عمر عوج بن عناق است که زندگاني کرد از عهد نوح تا جناب موسي ودور اعظم ماه ششصد و پنجاه و دو سال است و آن عمر شعيب بود که مبعوث شد بسوي پنج امت و دور اعظم زحل دويست و پنجاه سال است و گفته اند که آن عمر سامري است از بني اسرائيل و دور اعظم مشتري چهار صد و بيست و چهار سال است و گفته اند که آن عمر سلمان فارسي است و دور اعظم زهره هزار و چهار صد و پنجاه و يکسال است و گفته اند که او عمر جناب نوح عليه السلام است و دور اعظم عطارد چهار صد و هشتاد سال است و گفته اند که آن عمر فرعون بود و در يونان مثل بطليموس و در فرس مثل ضحاک هزار سال و چيزي کمتر يا بيشتر عمر کردند و حکايت کرده اند از سام که او گفت هرگاه بگذرد از هزار سمکه هفصد سال عدل ظاهر ميشود در بابل و از سابور بابلي نيز مثل اين را نقل کردند و خواجه ملا نصر الله کابلي متعصب عنيد در مطلب چهاردهم از مقصد چهاردهم از کتاب صواق که رد بر اماميه و مملو است از اکاذيب و مزخرفات گفته که اختلاف کرده اند در ميلاد آن حضرت پس جمعي گفته اند که متولد شد صبح شب برائه يعني نيمه شعبان سنه دويست و پنجاه و پنج بعد از گذشتن چند ماه از قران اصغر چهارم از قران اکبر واقع در قوس و طالع درجه بيست و پنجم از سرطان بود و زحل راجع بود در دقيقه دويم از سرطان و نيز مشتري در آنجا راجع و مريخ در دقيقه سي و چهارم از درجه بيستم جواز بود و آفتاب در دقيقه بيست و هشتم از درجه چهارم اسد بود و زهره در دقيقه بيست و نهم از درجه بيست و هشتم از ميزان بود و جمعي گفتند متولد شد صبح بيست و سيم از شعبان از سنه مذکوره و طالع در دقيقه سي و هفتم از درجه بيست و پنجم از سرطان و آفتاب در دقيقه بيست و هشتم از درجه اسد و عطارد در دقيقه سي و هشتم از درجه بيست و يکم از اسد و زحل در دقيقه هيجدهم ازدرجه هشتم از عقرب و هم چنين مشتري و ماه در دقيقه سيزدهم از درجه سي ام از دلو و مريخ در دقيقه سي و چهارم از درجه بيستم از حمل و زهره در دقيقه هيفدهم از درجه بيست و پنجم از جوز او اين اختلافات نص است بر اينکه آنچه گمان کردند يعني اماميه افترا است بدون ريبه انتهي و قبل از نقل اين کلمات گفته و اما آنچه ذکر کرده آن را اهل نجوم مثل ابو معشر بلخي و ابوريحان بيروني و ماشاء الله مصري و ابن شاذان و مسيحي و غير ايشان از منجمين که اگر اتفاق بيفتد ميلادي از مواليد در نزد تحويل قران اکبر و طالع يکي از آن دو خانه خانه زحل يا خانه مشتري باشد وهيلاخ آفتاب در روز و ماه در شب و خمسه متحيره قوي الحال و در اوتاد باشند و ناظر بهيلاج يا کدخدا بنظر مودت ممکنست که تعيش کند مولود مدت سال قران اکبر و آن نهصد و هشتاد سال شمسي است تقريبا و اگر اسباب فلکيه دلالت کند بر غير اين جايز است که تعيش کند کمتر از اين يا بيشتر از اين اگر صحيح باشد اين سخنان يعني نفعي ندارد زيرا که ولاده (م ح م د) بن الحسن نبود در يکي از قرانات چهارگانه اعظم و اکبر و اوسط و اصغر چنانچه مذکور است در کتب مواليد ائمه عليهم السلام مثل کتاب اعلام الوري و غيره پس گفته و اختلاف کرده اند تا آخر آنچه گذشت و تا کنون در کتب مواليد ائمه عليهم السلام خصوص اعلام الوري بلکه در کتب غيبت صورت طالع ولادت آن حضرت ديده نشده نميدانم اين کابلي از کجا برداشته و علاوه آن را نسبت بجمعي داده و جمعي ديگر بنحو ديگر بنحويکه ناظر گمان ميکند که اين مرد متبع خبير است و ظاهر آنست که از مجعولات خود او باشد که مبناي آن کتاب بر



[ صفحه 165]



آنست و بر فرض صحت ضرري بجائي ندارد زيرا که مقصود از نقل کلمات اين طايفه وجود اسباب سماويه و اوضاع نجوميه است براي طول عمر به زعم ايشان حسب آنچه مطلع شدند بر آنها و محتمل است وجود بسياري از آنها که مطلع نشدند بر آن و هرگز نتوانند دعوي انحصار کنند در آنچه دانستند اين ناچيز گويد که بحمدالله العزيز از ذکر معمرين مذکورين در اين عبقريه پنجم که عدد آنها تالي تلوا نجم است طول عمر امام غائب از انظار کالشمس في رائعه النهار واضح و آشکار گرديد بنحويکه مستبعد آن معدود است از سفهاء و مجانين و مستغرب آن محسوب است از معاندين ضالين زيرا که اين گونه مناقشات کشف از عدم معرفت امام مينمايد و صاحب خود را از اهل جاهليت بودن معرفي تام مينمايد چه آنکه اولا بدن امام ممتاز از سائر ابدان بشري خواهد بود چنانچه اخبار وارده در انعقاد نطفه شريفه و نشو و نمايش در حالت صباوت شاهد بر مدعي است پس از براي بدن او تصرف زمان مثل سائر مردمان نخواهد بود بلکه بدنش مثل وجود شريفش برخلاف متعارف و عاده خلق شده چنانچه از براي او بلي و اندراسي بعد از موت نخواهد بود و ابد الدهر باقي است بنا بمفاد اخبار صحيحه متکاثره بلکه متواترره و چنانچه هر امام قوه چهل مرد شجاع را دارا است چنانچه درباره جدش خاتم الانبياء ثابت است پس بحکم وراثت از براي امام هم ثابت خواهد بود و ثانيا بقاء مدت طولاني بر خلاف عاده بشري وقتيکه بر حسب مصلحت الهي شد البته خداوند او را حفظ ميفرمايد و از تصرفات زمان محفوظش خواهد داشت و اخبار ظهور آن جناب بسن شاب وجوان بر اين مدعي عظيم تر برهان است و ثالثا بدن عنصريکه مرکب از عناصر اربعه مي باشد وقتيکه هيچ يک از اجزاء غلبه بر ديگري پيدا نکند و هيچکدام بر ديگر نسنجد لابد از براي مزاج دوام طولاني خواهد بود مثل بقاء آسمانها و ستارها بنابرآنکه آنها مرکب از مصقاي از عناصر اربعه باشند چنانچه بعضي از ارباب معقول فرموده اند و در حديث علوي است که خلق الانسان ذانفس ناطقه آن زکيها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها و من اعتدل مزاجه وفارقت الاضداد فقد شارک السبع الشداد و بديهي است که خلقت امام بر وجه اعتدال حقيقي واقع گرديده پس استغراب و استبعادي از طول بقاء آن بزرگوار نميباشد و رابعا آنکه بدن امام در نهايت صفا و جلي خلق شده بنحويکه توان از او تعبير بروح مجسد نمود چنانچه در بسياري از اوقات از بدن طاهر آن بزرگوار آثار روحيه بروز نموده و از جمله آنکه در طرفه العين تمام عوالم امکانيه را سير ميفرمايد و سير درماء مانند سير در هواميکند لابد اين چنين بدن بر خلاف متعارف هم دوام ميکند بلکه اگر مانع خارجي و مصلحت الهي بر بر رفتن امامي از دنيا و آمدن امامي بعد از آن نبودي همانا دوامش ابدي مينمود و از جمله صعود و معراج خاتم بسماء و بردن قنداقه حضرت حسين و حضرت حجت را باسمانها و مهماني جناب امير در يکشب در چهل جا که هر يک از اين موارد باخبار صحيحه متکاثره ثابت شده رافع استبعاد و قالع استعجاب خواهد بود و لعمري ان هذا من الظهور کالنور علي الطور و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور تصديق عن بعض الحذاق من دکاتره الاروب بان طول العمر زائد عن العاده ممکن مدئوب بدانکه چون بعضي از اهل اين عصر کنوني متمايلند بمسلک فرنگيها و مخصوصا معتقدند بگفتار دانشمندان ايشان لذا خوش داشتم در آخر اين عبقريه از براي رفع استبعاد از طول عمر حضرت بقيه الله الحجه بن الحسن عجل الله فرجه الشريف و ارواحنا الفداء نقل نمايم کلمات بعضي از دکترهاي مهره فرنگي را که تصريح نموده اند باين که طول عمر زياده از ميزان معهود و متعارف که در انسان يکصد و بيست سال است از جمله ممکنات بلکه در زمره عاديات است و بهترين مقاله در اين خصوص مقاله (المقتطف است) که در جزء سيم از مجلد پنجاه و نهم و از صفحه) 238 (تا صفحه) 240 (آنست چه در آنجا عنوان نموده که آيا مخلد سيماند انسان در دنيا و چيست حيات و چيست موت و آيا مقدر شده است مردن بر هر زنده پس از آن مينويسد که هر حبه از گندم جسمي است زنده و بتحقيق آن حبه قرار گاهش در خوشه بوده و آن خوشه روئيده شده است از حبه ديگر از گندم و آن حبه از خوشه ديگر و هلم جرابت سلسل پس بنابر اين سهل ميشود استقصاء تاريخ وجود گندم تا شش هزار سال و بيشتر و بتحقيق که يافت شده است دانهاي گندم در ميان آثار مصريه و آشوريه قديمه که اين خود دليل است بر اينکه مصريين و آشوريين آن را کشته و از مستغلات خود دانسته و نان خود را آرد اوقرار ميدادند و گندمي که الان موجود است از لاشئي خلقت نشده بلکه او متسلسل است از گندم قديم پس اين گندم کنوني جزئي است از حي و آن ديگري هم جزئي است از حي و آن ديگري هم جزئي است از حي و هم چنين تا برسد به شش هفت هزار سال پيش از اين بلکه تا برسد بصدهاي از هزار سالها و اين دانهاي گندميکه ديده ميشود با اينکه خشکيده است و حرکت و نموي ندارند زنده اند مثل ساير زندگان و منقصتي از ساير زندگان ندارند مگر بنداشتن کمي از آب پس زندگي گندم متصل است از چند هزار سال تا کنون و اين حکم که گفته شد جاري است بر تمامت انواع نباتهائي که صاحب تخم و بذر و ثمرند و نيست حيوان خارج از اين قاعده بلکه حال آن حال نباتات است چه آنکه هر يک از حشرات و ماهيها و طيور و وحوش و جنبنده ها حتي انساني که سيد مخلوقات است ميباشد جزئي کوچک از والدين خود پس نشو و نمو کرده است چنانکه والدين او نشوو نمو کرده اند و گرديده است اين جزء کوچک مثل پدر و مادر خود در بزرگي و کبر جثه و والدين آن نيز جزئي از والدين خود بوده و هلم جرا و انساني که نسل او مخلف از او است نسل آن جزئي از او است که زنده است چنانکه تخم جزئي از درخت است و اين جزء که زنده ميباشد در آن ميکروبهائي ميباشد کوچک که در نهايت کوچکي هستند مثل ميکروبهائيکه اعضاء والدين او از آنها متکون شده است پس متکون ميشود اعضاء انسان بغذائيکه آن تناول ميکند پس ميگردد حسته خرما درخت خرمائيکه صاحب ريشه و تنه و شاخه و برگ و ثمر است و قياس کن بر اين ساير انواع نبات را و کذلک قياس کن بر اين بيضهاي حشرات و ماهيان و طيور و وحوش و ساير جنبنده ها را حتي انسان و اينهاتماما از امور معروفه است که هيچ دو نفري در آن خلاف ننموده ولکن درخت بنفسه گاهي عمر مينمايد هزار سال يا دو هزار سال را و و اما انسان عمر نمينمايد زيادتراز هتفاد يا هشتاد سال و در نادر نادر عمرش



[ صفحه 166]



صد سال برسد پس نتيجه اين شد که ميکروبهائيکه معده از براي بجا گذاشتن نسلند باقي ميمانند زنده و نمو ميکنند چنانکه مشروح افتاد ولکن ساير اجزاء جسم ميميرندو بتحقيق که گذشته است قرنها که مردم طلب ميکنند راه نجات از مردن را و چاره ميجويند از موت را و يا آنکه حيله مينمايند در ازدياد و طولاني شدن عمر و بخصوص در اين عصر که عصر مقاومت امراض و آفات است بدواء و حفظ کردن و مع ذلک علي التحقيق ثابت نشده که کسي عمرش بصد و بيست سال رسيده باشد استدراک ارفع من سمال و ايضا در مقتطف بعد از ذکر اين جمله چنين مرقوم داشته که لکن علمائيکه وثون بعلم ايشان هست ميگويند که تمام السنجه رئيسه از جسم حيوان قابل دوام و بقاء است تا مدتي محدود و ايضا ميگويند ممکن است که باقي بماند انسان هزارها سال زنده در وقتيکه عارضه از عوارض بر او برنخورد که ريسمان حياتش را قطع کند و اين قول ايشان نه از روي مجرد ظن و نخمين است بلکه آن نتيجه عملياتي استکه تاييد شده بامتحان پس بتحقيق که يکي از جراحين متمکن شد از قطع جزئي از جسم حيوان و باقي داشتن آن جزء را زنده بسالهائيکه زيادتر از سالهائيکه عمر طبيعي آن حيوان که اين جزو از آن قطع شده بوده است يعني گرديده است حيات اين جزء مرتبط بغذائيکه آن جراح آن را براي آن مهيا ميکرده که آن غذاء اصل جسم آن حيوان را بعد از مضي سالها نگاه ميداشته پس گرديد در امکان اينکه تا آمدي بعيد آنحيوان بلکه آن جزء ميان از آن زنده بماند ماداميکه غذائيکه لازم آنست موفور باشد و باو برسد در اوقات تغذيه اش و اين جراح دکتور (الکس کارل) است که از مشتغلين در (معهدر کفار) که در (بنيوبورک) است بوده و بتحقيق که امتحان نموده آنچه را که گفته شد در قطعه از جنين دجاجه و مرغ پس باقي ماند آن قطعه مبانه در حالتيکه زنده و ناميه بود زيادتر از هشت سال و ايضا اين دکتور و غيران امتحان نموده اند قطعه هائي از اعضاء جسم انسان را از اعصاب و عضلات و قلب و پوست و کليه آن را پس بوده اند اين قطعه هاي از اعضاء جسم انسان که باقي ميمانده اند زنده و نمو کننده ماداميکه غذاء لازم از براي آنها را بانها رسانيده اند حتي اينکه استاد (ديمتد برل) که از ساتده جامعه (جونس هبکنس) است گفته است که همه اعضاء و اجزاء خلويه رئيسه که در جسم انسان است بتحقيق که ثابت شده است عملا و تجربه که خلود وبقاء آن اعضاء بالقوه امري است ممکن و يا آنکه مزحج است بترجيح تام و اين قول از اين استاد در غايه صرافت و اهميت است بر آنچه که در او است از تحرس علمي بظاهر آنست که اول کسيکه اين امتحان را در اعضاء رئيسه از جسم حيوان نموده دکتور (جاک لوب) استکه ايشان نيز از مشتغلين در (معهدر کفار) بوده چه آنکه او امتحان کده توليد ضفارع و قور بقها را از تخم آنها هرگاه به حد لقاح نرسيده پس ديده است که بعضي از تخمها زنده ميماند زماني طولاني و بعضي از آنها سريعا و بزودي ميميرد پس اين مطلب او را کشانيده باينکه امتحان نمايد اجزائي از جسم قوربقه را پس بعد از جدا نمودن بعضي از اجزاء آن را متمکن شده است از باقي داشتن آن جزء را زماني طولاني پس ثابت نموده است دکتور (ورن لويس) و زن او که معينه در امتحان او بوده که ممکن است گذاشتن اجزاء خلويه از جسم جنين طائر را در ميان جسم سيال ملحي پس باقي بمانند آن اجزاء زنده وحي و هرگاه اضافه شود بان سائل مليحي قدر قليلي از بعض مواد اليه قرار داده ميشوند آن اجزاء ناميه و متکاثره و متواليا اين تجربه بعمل آمده است پس ظاهر شد که اجزاء خلويه از هر حيوانه که باشد ممکن استکه زنده بمانندد و نمو کنند در سائليکه در آن بوده باشد آنچه که غذاء آن اجزاء است ولکن در اين هنگام ثابت نشده استکه چه چيز نفي ميکند موت آنهارا هرگاه بحد شيخوخته رسند پس دکتور (کاول) مزبور بعد از اين تجربه ها و از تمامت اينها اثبات نموده است که اين اجزاء خلويه پير نميشوند چنانکه حيوانيکه اين اجزاء از آن قطع شده پير ميشود بلکه اين اجزاء زنده ميمانند زيادتر از آنچه خود آن حيوان عاده زنده ميماند و بتحقيق که اين دکتور شروع نموده است در اين تجارب مذکوره در ماه (يناير) از سال هزار و نهصد و دوازده ميلادي و عقبات بسيار دشواري را طي کرده در راه اين تجربه تا آنکه خود و همراهانش غالب بر آن شده اند و ثابت شده است از براي او اولا که اين اجزاء خلويه ميمانند زنده ماداميکه عارض نشود عارضه که آنها را بميراند و عوارض حيات آنها يا قله غذاء مناسب رسيدن بانها است و يا داخل شدن بعضي از مکروبات است در آنها و ثانيا اين اجزاء خلويه مبانيه از حي نه بس باقي ميمانند زنده وحي بلکه نمو مينمايند و بزرگ ميشوند چنانکه اگر باقي ميبودند در جسم آن حيواني که از آن جدا شده اند و ثالثا آنکه ممکن است قياس نمو و تکاثر و ازدياد آنها و دانستن ارتباط آنها را بغذائيکه از براي آنها تهيه ميشود و رابعا آنکه تاثيري از زمان در آنها نيست بمعني اينکه آنها پير نميشوند و ضعيف نميگردند بمرور دهور بلکه ظاهر نميشود در آنها با وجود گذشتن مدت مديده و آماده بعيده کمتر اثري از پيري بلکه آنها چنانکه در سال سابق مثلا زياد شده و نمو نموده اند هم چنين در سال لا حق هم بهمان نحوند و دلالت ميکند ظواهر تجربات و عمليات تماما براينکه آن اجزاء باقي ميمانند زنده و نمو کننده ماداميکه با حثون از حال آنها صبر نمايند بر مراقبت و مواظبت آنها و تقديم نمايند بر آنها غذائي را که کافي و مناسب با آنها باشد و اگر گفته شود که بعد ازاينکه حال چنين است پس چرا انسان ميميرد و از براي چيست که ميبينم سالهاي عمر اورا محدود که غالبا از هفتاد و هشتاد سال بيشتر زنده نميماند و نادر است که عمر او بصد سال برسد جوابش اين استکه اعضاء جسم حيوان و انسان بسيارند و با بسياري مختلفند و مع ذلک همگي بهمديگر مرتبط هستند بارتباطي سخت و محکم بحيثيتي که زندگي بعضي از آنها متوقف است بر زندگي بعض ديگر پس هرگاه ضعيف شد بعضي از آن اعضاء و مرد بسببي از اسباب پس بمردن آن باقي اعضاء ديگرش هم بواسطه شدت ارتباط بهمديگر ميميرند و ملاحظه فتک و سرعت تاثير امراض مکروبيه اقوي بشاهدي است بر مدعي چه آنکه ميکروب در يکعضو که تاثير کرد و آن را ميرانيد ساير اعضاء هم بجهت شدت آنان بان جزء ميميرند و نهايت چيزيکه الان از تجارب مذکوره از اين اساتذه و دکاتره ثابت شد اين استکه انسان نميميرد بجهت آنکه هفتاد يا هشتاد يا صد و يا صد و بيست سال فرضا عمر نموده بلکه مردن او مسبب است از حدوث بعض از عوارض در بعضي از اعضاء



[ صفحه 167]



آن و تلف نمودن آن عضو پس بواسطه شدت ارتباط بعضي از اعضاء آن ببعض ديگر آن عضو مرده سيميراند باقي اعضاء او را پس واقع مي شود بر او موت پس هرگاه قوه عليه استطاعت پيدا کند که اين عوارض را زايل نمايد و يا آنکه فعل آنها را مانع شود باقي نميماند مانعيکه منع نمايد استمرار حيات و پاينده بودن انسان و حيوان را دردنيا بچند صد سال چنانکه بعضي از اشجار چندين صد سال پاينده و برقرار ميمانند و اميدي نيست که انساني منتظر باشد که علوم طبيه و وسائل صحيه باين درجه برسند که عوارض متلفه اعضاء حيوان و انسان را زايل نمايند و يا آنکه مانع از فعل آنها کردند ولکن اميد است که قوت اين علوم بدرجه برسد که بواسطه آن عمر رو چنددان و سه چندان و بيشتر از عمر متوسط گردد تمام شد ترجمه مقاله منقوله از مقتطف اين ناچيز گويد که اين بحث لطيف حاکم باين استکه ممکن است انسان زنده بماند زياده ازعمر طبيعي بواسطه حفظ صحت و عدم عروض عارض که متلف است عضوي از اعضاء آن را و مقصود ما در مقام نيز اثبات همين امکنان است از قول اين دکاتره و اساتيد چه جاي آنکه علاوه بر امکان بواسطه تجارب وقوع خارجي هم پيدا کرده پس از امکان عمر و زيادي آن از ميزان طبيعي و وقوع آن چنانکه در حال معمرين مشروح شد استبعاد از طول عمر حضرت بقيه الله ناشي از عناد و حاکي ازازات است فتبصر و استقم.