بازگشت

مسکه 01


بدانکه اين ناچيز در نقل اخبار ولادت آنجان جهان و امام عالميان اکتفا مينمايم بانچه که استادنا المحدث النوري زاد الله في انوار تربته در نجم ثاقب مرقوم فرموده زيرا که عبارات آن مرحوم حاوي روايات وارده و حاکي از کمال تتبع ايشان است با نهايه متانت در کتاب مذکور فرموده جماعتي از قدماء اصحاب مثل ابي جعفر طبري و فضل بن شاذان و حسين بن حمدان خصيني و علي بن حسين مسعودي و شسخ صدوق و شيخ طوسي و شيخ مفيد و غير ايشان کيفيت ولادت را بچند سند صحيح و غير آن از حکيمه خاتون روايت نمودند و صدوق آن را بدو سند عالي روايت کرده يکي از موسي بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسي بن جعفر عليهما السلام از حکيمه دختر حضرت جواد عليه السلام و ديگري از محمد بن عبدالله از حکيمه خاتون واصل مضمون يکي است ولکن چون ثاني ابسط بود خبر را بلفظو ذکر ميکنيم با اشاره بفارق با بعضي ديگر در محل خود محمد بن عبدالله گفت رفتم خدمه حکيمه خاتون دختر حضرت جواد عليه السلام بعد از وفات حضرت عسکري عليه السلام که سئوال کنم از او از حال حجه عليه السلام و آنچه اختلاف کردند مردم در آن از تحيريکه در آن بودند پس بمن گفت بنشين آنگاه گفت اي محمد بدرستيکه خداي تعالي خالي نميگذارد زمين را از حجه ناطقه يا ساکت و قرار نداده آن را در دو برادر بعد از حسن و حسين عليهما السلام بجهه فضيلت دادن حسن و حسين و تنزيه آن دو بزرگوار از اينکه بوده باشد در زمين عديلي براي ايشان و بدرستيکه خداي تعالي مخصوص فرمود فرزندان حسين عليه السلام را بر فرزندان حسن عليه السلام چنانچه اختصاص داد فرزندان هرون را بر فرزندان موسي هر چند موسي حجه بود بر هرون پس فضل براي فرزندان حسين عليه السلام تا روز قيامه و چاره نيست امه را از حيرتيکه بشک بيفتند در آن اهل باطل و نجات يابند در آن اهل حق تا اينکه نبوده باشد براي خلق بر خداوند حجتي و بدرستيکه حيرت الان آنچيزي است که واقع شده بعد از حسن عليه السلام پس گفتم اي خاتون من آيا براي حسن عليه السلام فرزندي بود پس تبسم نمود و فرمود اگر براي حسن عليه السلام فرزند نباشد پس حجه کيست بعد از او و من تو راخبر دادم که امامه براي دو برادر نميشود بعد از حسن و حسين عليهما السلام پس گفتم اي سيده من خبرده مرا بولادت مولاي من و غيبت او فرمود آري مرا جاريه بود که او را نرجس ميگفتند پس بزيارت من آمد برادرزاده من پس باو نظر تندي کرد پس گفتم اي سيد من شايد مايل شدي باو پس او را بفرستم نزد تو فرمود نه ايعمه ولکن تعجب کردم از او گفتم تو را چه بشگفت آورد از او فرمود زود است که بيرون آورد خداوند از او فرزنديکه ارجمند است نزد خداوند عز و جل و کسي است که پر نمايد خداوند باو زمين را از عدل و داد چنانچه پرشده باشد از جور و ظلم پس گفتم بفرستم او را بسوي تو فرمود رخصت گير در اين امر از پدرم پس جامه خود را پوشيدم و رفتم بمنزل ابي الحسن عليه السلام پس سلام کردم و نشستم پس ابتدا فرمود اي حکيمه بفرست نرجس را براي پسرم ابي محمد پس گفتم اي سيد من براي همين به نزد تو آمدم پس فرمود اي مبارکه بدرستيکه خداي تعالي خواسته که تو را شريک گرداند در اجر و قرار دهد براي تو سهمي از خير پس حکيمه گفت که درنگي نه کردم که برگشتم بمنزل خود و او را آرايش نمودم براي ابي محمد عليه السلام و جمع کردم ميان ايشان در منزل خود پس چند روز در منزل من اقامه فرمود آنگاه تشريف برد بمنزل والد خود و او را با آن جناب فرستادم حکيمه گفت پس حضرت ابي الحسن عليه السلام وفات کرد و نشست ابو محمد عليه السلام در جاي پدربزرگوار خود پس بزيارت او ميرفتم چنانچه بزيارت والدش ميرفتم پس روزي بنزد آن جناب رفتم پس نرجس بنزد من آمد که موزه ام را از پايم درآورد پس گفتم اي خاتون من تو موزه خود را بمن ده گفت بلکه تو سيده و خاتون مني تو موزه خود را بمن ده پس گفتم بلکه تو سيده و خاتون مني و الله موزه خود را بتو وا نميگذارم که درآري بلکه من تو را خدمه ميکنم بر ديدگان خودم پس شنيد اينکلام را ابو محمد عليه السلام پس فرمود خداوند تو را جزاي خير دهد ايعمه نشستم در نزد آن جناب تا غروب آفتاب پس او را کردم کنيزک را و گفتم جامه مرا بياور که مراجعت کنم.