بازگشت

مسکه 05


بدانکه يکي از شمايل حضرت ولي عصر و ناموس دهر داشتن علامتي است در پشت مبارک مثل علامه پشت مبارک جدش رسولخدا چنانکه در فصل دويم ازباب بيستم کتاب نجم ثاقب



[ صفحه 52]



که در بيان تعداد خصايص آن بزرگوار منعقد شده است ميفرمايد يازدهم يعني از خصايص آنسرور داشتن علامتي مثل علامه پشت مبارک رسولخدا که آنرا ختم نبوت گويند و شايددر اينجناب اشاره بختم وصايت باشد انتهي و در بيان اوصاف شمائل آن حضرت در حديثي علوي است که في کتفه علائم النبوه النبي يعني و در کتفش علامتهاي نبوت پيغمبر است که معروف بمهر نبوت است و در رنگ و شکل و نقش آن اختلاف بسيار است و ما آن اختلافات را در جزء اول از کتاب انوار المواهب که ملقب بالعسل المصفي است ذکر نموده ايم اين ناچيز گويد که اگر کسي بگويد که خصيصه بودن اينعلامه از براي آن بزرگوار معلوم نيست چه از روايت حسن بن جهم که آنرا علامه مجلسي ره در بحار دوازدهم در ضمن ابواب متعلقه بحالات حضرت جواد روايت نموده چنين معلوم ميشود که ائمه طاهرين نوعا داراي اينعلامه بوده اند چنانکه در آن روايه است که حسن بن جهم گويد که حضرت جواد طفل بود و ما در خدمه حضرت رضا بوديم که او را صدا زد و در دامن من نشانيد و فرمود او را برهنه کن چون پيراهن او را کندم گفت ما بين دو کتف او را ببين چون نگاهکردم نشانه شبيه بمهر انگشتر ديدم در پشت شانه آنطفل بعد از آن حضرت رضا فرمود همين نشانه در همين موضع از پدرم بود و حال در خودم ميباشد جوابش اينست که علامه پشت شانه آن بزرگواران بر دو قسم است يکي عام است نسبه بتمامه ايشان چنانکه در روايت حسن بن جهم ايمائي بر آنست و ديگري خاص حضرت بقيه الله است که ديگران از ائمه طاهرين آنرا نداشته اند و آنکه عام است شبيه بمهر انگشتر بوده بخلاف آنکه مخصوص بانحضرت است چه آن شبيه ميباشد بمهر ختم نبوت که در پشت جدش رسولخدا بوده و شاهد بر ايندعوي روايه علويستکه آنرا در کتب معتبره عموما و در نجم ثاقب خصوصا نقل فرموده اند چه در آنکتاب در ذيل فصل اول از باب سيم که منعقد است از براي بيان شمائل حضرت امام عصر ميفرمايد که در علوي است که عظيم مشاش المنکبين سر استخوان کتف شريفش بزرگست و بظهره شامتان شامه علي لون جلده و شامه علي شبه شامه النبي در پشت مبارکش دو نشانه و علامه است يکي برنگ بدن شريفش و ديگر شبيه علامتي که در کتف مبارک حضرت رسول بود و در روايت باقري يا صادقي تصريح بيکي از ايندو علامه شده است و ممکن است که آن همانعلامه عامه امامه باشد چنانکه در همانکتابستکه صادقي يا باقريستکه شامه بين کتفيه و در اينروايه چيز ديگري است که ظاهرا آنرا از خصايص آن جناب نشمرده اند و حال آنکه بحسب تتبع و سير در اخبار و آثار آن از خصايص آن حضرت است چه در آنست که من جانبه الايسر تحت کفيه ورقه مثل ورقه الاس يعني از طرف چپ زير دو کتف مبارکش ورقي است مثل برگ درخت مورد و اين ناچيز کيفيه مهر نبوت حضرت ختمي مرتبت را بطريق تفصيل واطناب و بنحويکه يافت نميشود در غير آن کتاب در موهبه سيزدهم از شعاع دويم از نور اول از کتاب انوار المواهب بيان نموده ايم مراجعه شود تذييل فيه تضليل بدانکه از جمله خرافات صوفيه غويه و لا سيما امنتبين بطايفه سنيه که بان اضلال انام نموده و بدينواسطه جلب حطام از عوام مينمايند اينست که محي الدين بن العربي خاتم ولايه محمديه است و علامه ختم ولايتش آن بود که در ميان دو کتف او در آنموضع که پيغمبر ما را علامتي بود مانند آنعلامه داشت چنانچه استادنا المحدث النوري عطر الله مرقده در نجم ثاقب از ميبدي در شرح ديوان حضرت ولايتماب نقل فرموده که او از شرح نصوص جندي نقلکرده که محي الدين مزبور در اول محرم در اشبيليه از بلاد اندلس بخلوت نشست نه ماه طعام نخورد و در اول عيد مامور شد به بيرون آمدن و بيشتر شد باينکه خاتم ولايه محمديه است و گفته که از دلائل ختميه او آن بود که در ميان دو کتف او در آنموضع که پيغمبر ما را صلي الله عليه و اله علامتي بود مانند آنعلامه داشت و لکن در گودي عضو نه مثل آنکه در برآمدگي بود اشاره بانکه علامه ختميت نبوت ظاهر و فعلي است و ختميت ولايه باطني و انفعالي است اين ناچيز گويد اولا طايفه غبيه صوفيه خذلهم الله و بخصوص سنيه از ايشان در مقام ترويج از روساء خود بي اختياراند و کرامات و خوارق عاداتي بانها نسبه ميدهند که کذب محض و فريه بين است چنانکه بر مراجعين کتب اينطايفه اينمطلب کالشمس في رائقه النهار هويدا و آشکار است و اينمورد هم يکي از آنموارد است و ثانيا بر فرض صحت اين نسبت همانا اين نمايشي از شيطان لعين بوده که محض اضلال و اغواء چنين نمايش را بر مردم در ميان دو کتف او داده چنانکه نمايش داد در وادي تبوک بابو محمد خفاف عرش الرحمن را که ابو محمد او را ستايش و سجده نمود در مدت مديده چنانچه در کتاب راحه الروح في شرح حديث مثل اهلبيتي کمثل سفينه نوح که از طبع خارج شده است نوشته ام که بالاترين اضلالات شيطان ملعون آنست که خود را معبودقرار ميدهد در مقابل خداوند بي چون و توبيخ الم اعهد اليکم يا بني ادم ان لا تعبدوا الشيطان دامن گير عابدين او ميشود جهارا و بالعيان چنانچه جامي در کتاب نفحات الانس خود از ابو محمد خفاف نقلکرده که او با مشايخ شيراز يکجا نشسته بودند و سخن در مشاهده ميرفت و هر کس بقدر حال خويش سخني گفتند مومل جصاص بابو محمد خفاف که خواموش بود گفت بهر حال تو هم سخني بگوي ابو محمد گفت آنچه شماها گفتيد حد علم بود نه حقيقه مشاهده و حقيقت مشاهده آنست که حجاب منکشف شود و ويرا يعني خدايرا بالعيان به بيني او را گفتند تو اينرا از کجا ميگوئي و اينمطلب تو را چگونه معلوم شده است ابو محمد خفاف گفت که من در باديه تبوک بودم و فاقه و مشقت بسيار بمن رسيده بود و در مناجات بودم که ناگاه حجاب منکشف شد و ويرا ديدم يعني خدايرا که بر عرش نشسته پس او را سجده کردم و گفتم مولائي ما هذا مکاني و موضعي منک چون آنقوم اين سخن را از ابو محمد خفاف شنيدند همگي خواموش شدند مومل جصاص ويرا گفت برخيز تا برويم و بعضي از مشايخ و ارباب حديث را زيارتکنيم پس ابومحمد خفاف برخواست و مومل دست ويرا بگرفت و بخانه ابن سعدان رفتند او تعظيم و ترحيب ايشانرا بجاي آورد پس مومل باو گفت ايها الشيخ نريد ان تروي لنا الحديث المروي عن النبي صلي الله عليه و اله انه قال ان الشيطان عرشا بين السماء و الارض اذا اراد بعبد فتنه کشف له عنه يعني از پيغمبر روايت است که فرمود از براي شيطان عرش و تختي است در ميان آسمان و زمين هر گاه اراده فرمايد خداوند تبارک و تعالي امتحان و اختبار بنده را آن تخت شيطانرا از براي او نمايان کند چون ابو محمد خفاف اين حديث را به شنيد گفت يکبار ديگر آنرا اعاده فرما چون ابن سعدان ديگر باره اينحديث را اعاده کرد ابو محمد خفاف گريانشده برخواست و بيرونرفت مومل گويد که تا چند روز ويرا نديدم بعد از چند روز نزد ما آمد گفتيم در اين ايام غيبت کجا رفته بودي گفت نمازهائي را که از آنوقت تاکنون گذارده بودم قضاء آنها را ميکردم زيرا که از آنوقت شيطانرا پرستيده بودم پس گفت چاره نيست از آنکه بهمانموضع روم که ويرا سجده کرده بودم تا آنملعونرا لعنت کنم پس باينقصد بيرونرفت و ديگر خبر ويرا نشنيدم اين ناچيز گويد که از اينحکايت معلوم ميشود در نزد عوام و خواص بلندي مقام معرفه مومل جصاص و لا يخفي



[ صفحه 53]