بازگشت

مسکه 04


بدانکه در اخبار کثيره که درکتب عامه و خاصه ضبط شده وارد است که رسول اينست که جنابش شثن الکفين بوده يعني کفهاي مبارکش زبر و غليظ بوده و در خبر يعقوب بن منقوش است در وصف حضرت حجه که واضح الجبين ابيض الوجه دري المقلتين شثن الکفين معطوف الرکبتين و در مجمع البحرين است که في وصفه شثن الکفين و القدمين بمفتوحه فساکنه اي انهما يميلان الي الغلظ و القصر قيل هو الذي في انامله غلظ بلا قصر و يحمد في الرجال لانه اشد لقبضهم و يذم في النساء و قد شثت الاصابع من باب تعب اذا غلظت و در محيط المحيط است که شثنت کفه تشثن شثنا و شثنت تشثن شثونه خشنت و غلظت و البعير غلظت مشافره من رعي الشوک الشثن الغليظ يقال هو شثن الاصابع اي غليظها کشثلها باللام و عامه محدثين و شراح اخبار و ساير ارباب لغه لفظ شثن را با ثاء روايتکرده و ضبط نموده و بمعني غلظت معني فرموده اند شيخ صدوق در معاني الاخبار بعد از اينکه تمام خبر شمايل حضرت رسول را نقلنموده ميفرمايد سئوالکردم از ابي احمد حسن بن عبد الله بن سعيد عسکري از تفسير اينخبر پس گفت تا اينکه در شرح شثن الکفين ميگويد يعني کفهاي مبارک آن حضرت خشن بود و زبر و عرب مدح ميکند مردانرا بزبري کف و زنانرا بنرمي کف و ابن اثير در نهايه اش در معني شثن الکفين ميگويد يعني دو کف مبارکش مايل بود بغلظت و کوتاهي و بعضي گفته اند که در انگشتانش غلظتي بود بدون کوتاهي و پسنديده است اين در مردان زيرا که اين اشد است از براي قبض کردن ايشان يعني ازبراي گرفتن چيز که شغل مردان است اين صفه معين است و مذموم است اينصفت در زنان وبايد دانستکه نه بس اينصفه در حضرت رسول و منحصر بانجناب بوده بلکه در باره حضرت امير المومنين عليه السلام اين بهمين عبارت وارد شده چنانکه شيخ مفيد در ارشاد روايتکرده که چون آن جناب بقصد قتال اهل بصره از مدينه بيرون آمد وارد ربذه شد و آخر حاج در آنجا ملحق شد و جمع شدند که کلام آن حضرت را بشنوند تا آنکه ميفرمايد ابن عباس داخلشد در خيمه که آن جناب بود و عرض کرد که آيا رخصت ميدهي که من سخن بگويم اگر نيک باشد از جانب جناب تو باشد وگر نه از طرف من باشد فرمود نه من خودسخن ميگويم ابن عباس گويد آنگاه دست مبارک را بر روي سينه من گذاشت و کان شثن الکفين فالمني کفهاي مبارک چون زبر و غليظ بود مرا بدرد آورد و علاوه بر فرموده حضرت رسول که فرموده است شمايل مهدي شمايل من است که مستلزم اينست که اينصفت شثن الکف را حضرت بقيه الله هم دارا باشد مخصوصا همين عبارت در باره کفهاي مبارک آنخليفه الله هم وارد شده است چنانکه در کمال الدين مروي است از يعقوب بن منفوش که گفت داخلشدم بر ابي محمد حسن بن علي عليهما السلام و آن جناب نشسته بود بر سکوي در خانه و در طرف راست آن جناب اطاقي بود که پرده بر آن آويخته بود پس گفتم ايسيد من کيست صاحب اين امر فرمود پرده را بلند کن پس پرده را بالا کردم پس بيرون آمد بسوي ما پسري پنجساله آنگاه شمائل آن جناب را ذکر کرده تا اينکه ميگويدآن حضرت شثن الکفين بود و در نسخ با ثا مضبوط است و علامه مجلسي ره در بحار آنرا بغلظت تفسير فرموده است انتباه الي اشتباه بدانکه در اينمقام از براي وزير کبير نقاد ابي الحسن صاحب بن عباد در کتاب محيط که در لغت عرب و مشتمل بر هفت جلد وگرنه برده جلد چنانکه در طبقات سيوطي است اشتباهي حاصلشده چه در آنکتاب بنابر نقل استادنا المحدث النوري گفته است که الشتون اللينه من الثياب الواحده الشتن و روي الحديث في صفه النبي انه کان شتن الکف بالتاء اي بالمعجمتين الفوقانيتين و من رواه بالثاء اي المثلثه فقد صحف يعني شتون نرم از جامها است و مفرد آن شتن و روايت شده در خبر که در صفت پيغمبر رسيده اينکه آن جناب شتن بود با تاء و کسيکه آنرا با ثا روايتکرده لفظ حديث را غلط ضبط کرده و در اينکلام خود اسناد داده است خطا را بعامه رواه اينخبر و هم بتمامه محدثين و لغويين و حال آنکه از براي خودش در اينفرمايش دو خطاء حاصلشده اول آنست که ملتفت نشده است که لغويين شتن بتاء و شثل بثاء و لام را مثل شثن بثاء بمعني زبر و غليظ و خشن معني نموده اند چنانکه در محيط المحيط در لغه شتن گفته و رجل شتن الکف اي ششنها بالثاء المثلثه و اتفاق لغويين است که شثن بثاء مثلثه بمعني خشونه و غلظه است چنانکه در همانجا است که الشثن الغليظ يقال هو شثن الاصابع اي غليظها کششلها باللام و در للنجد است که ششلت ششلا و ششلت ششوله اصابعه خشنت و غلظت فهو ششل الاصابع قدم ششله غليظه اللحم و شتن بتاء را اصلا عنوان ننموده و در مصباح المنير است که رجل شثن الاصابع وزان فلس غليظها و قد شثلت الاصابع من باب تعب اذا غلظت من العمل و شثل باللام مکان النون علي البدل و در اينکتاب نيز شتن تباء را اصلا عنوان ننموده و در معيار اللغه است که شتن الکف کعدل غليظها و خشنها و در لغه شتن بثاء گفته شثنت کفه خشنت و غلظت و رجل شثن الاصابع و شثن العضو کعدل غليظها و خشنها و در لغت شثل بثاء و لام گفته شثلت اصابعه و قدم بالمثلثه ککرم و المصدر کرطوبه و سبب غلظت فهو شثل الاصابع کعدل و الاصبع و القدم شثله بها و بالجمله لغويين بعضي سه لفظ را عنوان نموده و هر سه را بمعني خشونه و غلظت معني نموده اند خصوصا در وقتيکه در اعضاء و جوارح استعمال شده باشند و آنها شتن بتاء و نون و شثن بثاء و نون و شثل بثاء و لام و بعضي در لفظ را که شثن بثاء و نون و شثل بتاء و لام است عنوان نموده



[ صفحه 50]



و اصلا شتن بتاء و نونرا عنوان ننموده اند و بر فرض اينکه ضبط لفظ شثن که در خبرشمائل است بتاء و نون هم باشد بمعني خشونه و غلظه است چه جاي آنکه تمامه رواه و نقله حديث آنرا بثاء مثلثه و نون ضبط نموده اند و دويم اين وزير نحرير در کتب جماهير ديده است که لفظ شتن را که بتاء و نون است در نرمي و ليني ثياب اطلاق نموده اند چنانکه در عبارت محيط المحيط گذشت که الشثن الغليظ و لکن شتن بتاء را بخصوص نرمي ثياب معني نموده اند چنانکه در محيط المحيط است که شتن الثوب يشتنه نسجه تا آنکه گفته و ثوب شتون اي لين هکذا في عاصم افندي يعني در ترجمه و شرح عاصم افندي که بر قاموس است شتون بفتح شين است و في نسخ القاموس الشتون اي کفلوس بصيغه الجميع اللينه من الثياب و در معيار اللغه بعد از اينکه شتن را بمعني غليظو خشن معني نموده چنانکه گذشت گفته است و النعت کفاعل و صبور و ايندر وقتي است که بمعني حياکه و نسبح باشد و کصبور ايضا اللينه من الثياب و في بعض النسخ الشتون کفلوس الينه من الثياب و عبارت ساير لغويين نيز بهمين منوال است و هيچ يک از آنها آنرا در مطلق نرمي اطلاق نکرده و معني ننموده اند و زياده بر اين قلم فريبائي در اينمقاله خارج است از سبک و وضع اين عجاله و الله الهادي الي الصواب و اليه المرجع و الماب انتهي جواب سئوال بصواب مقال و اگر گفته شود که اگر چه ازاخبار مذکوره معلوم شد که کفين حضرت ختمي مرتبت و جناب ولايت رتبت و حضرت حجه صلوات الله عليهم بحسب الخلقه غليظ و درشت بوده که اينخود يکي از محاسن مرد است و ليکن از روايت کتاب مسلسلات در خصوص مصافحه انس بن مالک با جناب رسولخدا نرمي کف شريف آن حضرت معلوم ميشود چه در آنروايه است که انس گفت مصافحه کردم با اين کف خود رسول خداي صلي الله عليه و اله را پس مس نکردم ديبائي را و نه حريري را که نرم تر باشد از کف مبارک آن حضرت و از درايه جناب سيد محمد بن سيد عباس عاملي که بواسطه رقعه استعانه بحجه وقت و اما زمان حضور انور حضرتش شرفيابشده نرمي کف آنسرور هم معلوم ميشود چه در آن در آيه است که بعد از اينکه خدمتش را درک کردم واحتمال نعمت بزرگ و نيل مقصود و تشرف بحضور غائب مستور امام عصر روحنا له الفداءرا دادم و چون در جبل عامل شنيده بودم که دست مبارک آن حضرت چنان نرم است که هيچ دستي چنان نرم نيست با خود گفتم مصافحه ميکنم اگر احساس اينمرحله را نمودم بلوازم تشرف بحضور مبارک عمل مينمايم بهمانحالت در دست خود را پيش بردم آن جناب نيز دو دست مبارک را پيش آورد و مصافحه کردم نرمي و لطافه زيادي يافتم يقين کردم بحصول نعمه عظمي و موهبت کبري نائل گشته پس روي خود را برگردانيدم و خواستم دست مبارکش را ببوسم کسي را نديدم و بالجمله اگر کسي بگويد که از اينروايت و درايه که هر دو در حکايه هفتم از باب هفتم کتابمستطاب نجم ثاقب است نرمي کف آن بزرگواران ظاهر ميشود و اينمويد قول وزير نحرير صاحب بن عباد عليه الرحمه و الغفران الي يوم التناد است جوابش اينست که چنانچه هر يک از اين شموع محافل هدايه يعني حضرت ختمي مرتبت و حضرت ولايت رتبت و اولاد امامت مرتبت اند و بزرگوار در حالات و اخلاق و عبادات و گزارشات نسبه بتقاضاي روزگار بظهوري متظاهر ميشدند تا پيرو ايشانرا دستور العمل کافي باشد چنانکه سيد سجاد عليه السلام مثلا در مراتب او را در مناجات و دعوات داراي ظهوري خاص و نمايشي مخصوص گرديد بنحويکه صحيفه کامله برترين آثار و بالاترين اعلام آن بزرگوار است که مرحوم سيد مدني در رياض السالکين در باره اش ميفرمايد و الصحيفه الکامله هل الملقبه بانجيل اهل البيت و زبور آل محمد و وصفها بالکامله لکمالها فيما الفت له و لکمال مولفها علي حد کل شي ء من الجميل جميل و هم چنين آنسرور در مقامات زهادت و عبادت بنحوي متظاهر گرديد که باتفاق جمله آثار اشبه ناس بحدش حيدر کرار بود چه تقاضاي روزگار آن نمايشرا مستعد و خواستار بوده و وضع زمانش آنصورت را نمودار ميخواست چنانکه وقتي حسن مجتبي را حلم رسولخدا بکار بود و گاهي سيد الشهداء را شجاعه علي مرتضي پديدار ميافتاد و هم چنين هر يک از رسول مختار و ائمه اطهار بحسب حالات و مقامات و بلحاظ تقاضاي اشخاص و افراد نمايشي را در گزارش و فزايش بودند و در زمان سعادت اقتران حضرت صاحب الزمان عجل الله فرجه آثار تمامه ايشانرا نمودار خواهد ساخت چه در زمان ظهور سعادت حضور مبارکش استعداد زمان و گردش آسمان و اوضاع مردمان مقتضي آنطور ظهور و بروز خواهد گرديد و يزدان تعالي فرمان چنان خواهد که و ما يشاون الا ان يشاء الله و بالجمله چنانکه آن بزرگوار آنرا در اوصاف و اخلاق و حالات و مقامات اينگونه نمايشات بوده هم چنين در ابدان شريفه خود در بعضي از مقامات و نسبه ببعضي از اشخاص هم نمايشاتي خاصه و ظهوراتي مخصوصه داشته اند چنانکه اخبار کثيره دلالت بر ايندعوي و شاهد بر اينمدعي هستند و از جمله روايه زارع علقمي و ديدن او شيريرا که در قتلگاه حضرت سيد الشهدا در شبها کنار جسد آنحجه خدا ميامد که در کتب معتبره مقاتل مزبور و در السنه و افواه مرثيه خوانان مذکور است و از جمله نمايش دادن حضرت علي بن الحسين است خود را بجماعتي بصورت حضرت امام محمد باقر و نمايش صورت فرزندش حضرت باقر را در هيکل شريف خود چنانکه در ضمن روايه معروفه جابر بن يزيد جعفي ثبت و ضبط است که در بحار آنرا روايه نموده چه بعد از اينکه در آنروايت بسياري از شئونات و مقامات امامترا حضرت سيد سجاد بيانميکند که وظيفه رعيت است که امام را بان شئونات و مقامات بشناسد جابر عرضميکند يا سيدي صلي الله عليک فاکثر الشيعه مقصرون و انا ما اعرف من اصحابي علي هذه الصفه و احدا قال يا جابر فان لم تعرف منهم احدا فاني اعرف منهم نفرا قلائل ياتون و يسلمون و يتعلمون مني سرنا و مکنوننا و باطن علومنا قلت ان فلان بن فلان و اصحابه من اهل هذه الصفه انشاء الله تعالي و ذلک اني سمعت منهم سرا من اسرارکم و باطنا من علومکم و لا اطن الا و قد کلموا و بلغوا قال يا جابر ادعهم غدا و احضرهم معک قال فاحضرتهم من الغد فسلموا علي الامام و بجلوه و وقروه و وقفوا بين يديه فقال عليه السلام يا جابر اما انهم اخوانک و قد بقيت عليهم بقيه اتقرون ايها النفر ان الله تعالي يفعل ما يشاء ويحکم ما يريد و لا معقب لحکمه و لاراد لقضائه و لا يسئل عمايفعل و هم يسئلون قالوا نعم ان الله يفعل ما يشاء ويحکم ما يريد قلت الحمد لله قد استبصروا و عرفوا و بلغوا قال يا جابر لا تعجل بما لا تعلم فبقيت متحيرا فقال عليه السلام هل يقدر علي بن الحسين ان يصير صوره ابنه محمد قال جابر فسئلهم فامسکوا



[ صفحه 51]



و سکتوا قال يا جابر سلهم هل يقدر محمد ان يکون بصورتي قال جابر فسئلتهم فامسکواو سکتوا قال فنظر الي و قال يا جابر هذا ما اخبرتک انهم قد بقي عليهم بقيه فقلت لهم مالکم لا تجيبون امامکم فسکتوا و شکوا فنظر اليهم و قال يا جابر هذا ما اخبرتک به قد بقي عليهم بقيه و قال الباقر مالکم لا تنطفون فنظر بعضهم الي بعض يتسائلون قالوا يابن رسول الله لاعلم لنا فعلمنا قال فنظر الامام سيد العابدين علي بن الحسين عليهما السلام الي ابنه محمد بن علي الباقر و قال لهم من هذا قالوا ابنک فقال لهم من انا قالوا ابوه علي بن الحسين قال فتکلم بکلام لم نفهم فاذا محمد بصوره ابيه علي بن الحسين و اذا علي بصوره ابنه محمدا قالوا لا اله الا الله فقال الامام لا تعجبوا من قدره الله انا محمد و محمدانا و قال محمد يا قوم لا تعجبوا من امر الله انا علي و علي انا وکلنا واحد من نور واحد و روحنا من امر الله اولنا محمد و اوسطنا محمد و اخرنا محمد وکلنا محمد قال فلما سمعوا ذلک خروا لوجوههم سجدا و هم يقولون امنا بولايتکم و بسرکم و علانيتکم و اقررنا بخصايصکم فقال الامام زين العابدين يا قوم ارفعوا روسکم فانتم الان العارفون الفائزون المستبصرون و انتم الکاملون البالغون الله الله لا تطلعوا احدا من المقصرين المستضعفين علي ما رايتم مني و من محمد فيشنعوا عليکم و يکذبوکم قالوا سمعنا و اطعنا قال عليه السلام فانصرفوا راشدين کاملين فانصرفوا الي اخر الروايه و اگر چه علامه مجلسي ره اينخبر را از والدش روايت نموده و ايشان فرموده اند که من اينروايت را در کتاب عتيقي ديده ام و فرموده است که چون صحه اسانيد اين و روايات ديگر که در آنباب ذکر فرموده معلوم نبود لذا از براي آنها بابي عليحده منعقد نمودم و ليکن اينروايت جمله و متفرقه در اصول معتبره اماميه ثبت و ضبط است مثل کتاب عيون المعجزات که خود علامه مزبور کثير اما از آن در جامع بحار نقل فرموده و مثل مدينه المعاجز سيد سند توبلي بحريني و مثل مناقب ابن شهر آشوب که جمله از آنرا نقل فرموده و مثل تحفه المجالس که مولفش ابن تاج الدين حسن سلطان محمد است و در آنکتاب در عهده گرفته است صحه آنچه را که در آنروايت مينمايد و گفته است که من روايات منقوله در اين کتاب را از کتب معتبره نقل مينمايم و از جمله روايت مشهوره در السه اخيار و منسوبه در بعض تاليفات مجامع بحار و مذکوره در کتاب مناقب مرتضويه که مولفش يکي از تابعين چهار يار است که مضمون آن متحد شدن جسد مبارک علوي است با جسد شريف نبوي چنانکه در همانکتاب مناقب است که منقبه قال النبي لعلي دمک دمي لحکم لحمي قلبک قلبي نفسک نفسي روحک روحي ترجمه در دستورالحقايق مسطور است که سبب ورود اينحديث آن بود که روزي سيد المرسلين امير المومنين را درون پيراهن خود درآورد چنانچه تن مصطفي با مرتضي يک شد اما سر نبي و ولي مينمود و در آنحالت حديث مذکور را ميفرمود و در روايه منسوبه ببحار الانوار بروايه جابر انصاري چنين است که آندو بزرگوار معانقه نموده پس شخص واحد و فرد فارد گرديدند بنحويکه از امير عليه السلام هيچ عين و اثري پديدار نبود پس حضار را رعب و هراس گرفته و تا مدتي در تعجب بودند تا آنکه حضرت نبوي راقسم داده که حضرت علوي را پديدار کند پس جبين حق بين آن حضرت عرق نموده و نوري مثل چراغ از آن نمايان شده و آن حضرت را بکلماتيکه بعضي از آنها اينست ندا نموده که اين قيوم الاملاک اين مدبر الافلاک اين من دمه دمي و لحمه لحمي و روحه روحي اين امير المومنين پس بعد از اين ندا صداي لبيک لبيک حضرت علوي بلند شده تا آنکه حضرتش از پهلوي راست آن جناب نمودار گرديد و از جمله روايه ليله معراج و شر است که در بسياري از کتب مستقلا و در بعضي در ذيل قضيه معروفه سلمان و دشت ارژن آنرا نقل نموده اند و در مناقب مرتضويه است که در دستور الخلايق و گنج الاسرار مسطور است که امير المومنين ملقب باسد الله الغالب از آنوقت شد که چون سيد کاينات بمعراج رفت در بارگاه کبرياء شيري ديد چون نظر به او انداخته ديد اسد الله الغالب علي بن ابيطالب است و از کتاب احسن الکبار از حضرت نبوي روايت نموده که فرمود چون از معراج بازگرديدم و بمضجع خود رسيدم علي با محبت و احترام و سلام مالا کلام درآمده گفت ايخير الانام مبارک باد تو را عنايات ملک علام پس زبان بگشود و رازيکه ميان من و پروردگار گذشته بود لفظا باللفظ بيان نمود و از جمله روايت مناقب است که آنرا علامه مجلسي ره در بحار دوازدهم نقل فرموده از عسکر مولاي حضرت جواد که گفت داخلشدم بر آن حضرت و چون نظرم بر او افتاد گفتم سبحان الله صورت آن حضرت چقدر سبزه است و با وجود آن نور باقي بدن و سفيدي آن چقدر بسيار است هنوز اينخيال را در خاطر خود تمام نکرده بودم که ديدم بدن آن حضرت بزرگ شد و جسد او عريض و طويل شد بمرتبه که همه آن ايوانرا که جنابش در ميان ايستاده بود پر کرد تا سقف و ديوارهاي او بعد از آن ديدم رنگ آن حضرت سياه شد بعد از آن سفيد شد مثل برف بسيار سفيد بعد از آن سرخ شد مثل قطعه خون بسته بعد از آن سبز شد مثل برگ درختان بسيار سبز و خرم بعد از آن جسم آن کوچک شد بتدريج تا آنکه بحال اول خود برگشت و رنگش نيز مثل اول شد و من غش کردم و بيهوش شده افتادم پس فريادي زد آن جناب که ايعسکر شک ميکنيد شما را بيقين مياوريم تاب نمياوريد به بينيد بشما قوت و طاقت ميدهيم بخدا قسم هيچ کس را معرفت ما ميسر نميشود مگر باينکه خدا بر او منت گذارد به ولايت و اخلاص و ارادت بما اهلبيت رسالت و اخبار بر اينمضامين بسيار است و چون بصريح اين احاديث و اخبار کالشمس في رائقه النهار هويدا و آشکار گرديد که اين انوار الهيه را خلقا و خلقا و منطقا نمايشاتي خاصه وظهوراتي مخصوصه بوده است پس در جواب سئوال مذکور ميگوئيم که بعد از اينکه ثابت شد که کفهاي مبارکه آن بزرگواران من حيث الخلقه زبر و غليظ بوده چه استبعاد دارد که بگوئيم نرمي که در روايه و درايه است نمايشي از آندو بزرگوار اعني حضرت رسول مختار و حجه غايب از انظار بوده چه آنکه مورد آنها نيز گنجايش همين نمايشرا داردزيرا که مقام مصافحه که مورد روايت است مقام ملاطفت و تعطف است که اينخود مقتضي همين نمايش است و مقام دست بوسيدن آنسيد جليل از آن امام با تعظيم و تبجيل که مورد درايه است ايضا مقتضي همين نمايش نرمي کف بوده چه بعد از اينکه آنسيد جليل در جبل عامل شنيده که کفهاي آن بزرگوار نرم است و اين در مکنون خاطر او بوده آن بزرگوار هم خواسته است که اعتقاد آنسيد را در تشرف بخدمتش تثبيت فرمايد و او رااز نيل باين موهبت تقنيت نفرمايد هذا ما ادي اليه فکري الفاتر و واقع الامر عند العالم بالسرائر.