مسکه 06
و ايضا يکي از اسامي آن بزرگوار فيذموا است چنانکه شيخ اقدم احمد بن محمد بن عياش در مقتضب الاثر روايتکرده از جابر بن يزيد جعفي که گفت شنيدم سالم بن عبد الله بن عمر بن الخطاب ميگفت شنيدم رسولخدا صلي الله عليه و اله ميفرمود بدرستيکه خداي عز و جل وحي فرستاد بسوي من در آنشبيکه مرا بسوي خود برد که ايمحمد که را جانشين خود کردي در زمين بر امه خود و او داناتر بود باين گفتم اي پروردگار من برادرم را فرمود ايمحمد علي بن ابيطالب گفتم آري اي پروردگار من فرمود ايمحمد من واقف و آگاه شدم بر زمين پس برگزيدم تو را از آن پس ذکر نميشوم تا آنکه تو ذکر شوي با من آنگاه در رتبه دوم بنظر علي نگاهکردم بان پس اختيار کردم از آن علي بن ابيطالب را پس گرداندم او را وصي تو پس توئي سيد انبياء و علي است سيد اوصياء آنگاه مشنق کردم از براي او اسمي از نامهاي خود پس منم اعلي و او است علي يا محمد بدرستيکه من خلق کردم علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه را از يکنور آنگاه عرضه داشتم ولايت ايشانرا بر ملئکه پس هر که قبولکرد آنرا از مقربين شده و هر کس انکار نمود آنرا از کافرين شد ايمحمد اگر بنده از بندگان من عبادتکند مرا تا آنکه منقطع شود آنگاه ملاقاتکند مرا با انکار ولايت ايشان داخل ميکنم او را در آتش خود آنگاه فرمود ايمحمد آيا دوست داري که ايشانرا به بيني گفتم آري فرمود پيش برو در جلو خود پس پيش رفتم ناگاه ديدم علي بن ابيطالب را و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و حجه قائم را که گويا مثل ستاره درخشان است در وسط ايشان پس گفتم اي پروردگار من کيستند اينها فرمود ايشان امامانند و اينکه ايستاده حلال ميکند حلال را و حرام ميکند حرام را و انتقام ميکشد از اعداي من ايمحمد او را دوست دار زيرا که من او را دوست دارم و دوست دارم کسيرا که او را دوست دارد جابر گفت چونسالم از حجر کعبه برگشت او را متابعتکردم
[ صفحه 36]
پس گفتم اي ابا عمرو و قسم ميدهم تو را بخداوند که آيا تو را خبر داد غير از پدرت باين نام ها گفت اما حديث از رسولخدا صلي الله عليه و اله پس نه و لکن بودم من با پدرم در نزد کعب الاحبار پس شنيدم او را که ميگفت بدرستيکه ائمه از اين امت بعد از پيغمبر خود بر عدد نقباء بني اسرائيل است و پيدا شد علي بن ابيطالب عليه السلام پس کعب گفت اين مقفي اول ايشان است و پانزده نفر از فرزندان او و ناميد کعب ايشانرا بنامهاي ايشان در توريه (نقرثيب قيذوا دبيرا) مفسورا مسموعاه دوموه ميسو هذار يثيموا بطور نوقس فيذموا ابو عامر هشام دستواني که راوي اينخبر است گفت ملاقات نمودم شخصي يهوديرا در حيره که نزديک کربلا است که او را عتوا بن اوسوا ميگفتند و او عالم يهود بود پس سئوالکردم او را از اين اسماء گفت اينها اسم نيستند و اگر اسامي بودند هر آينه رقم ميشد در سلک اسماء و لکن اينها اوصاف جميله است براي اقوامي بزبان عبراني صحيح است مييابيم آنها را در توريه و اگر سئوال کني از آنها از غير من هر آينه کور خواهد بود از معرفت آنها يا خود رابکوري زند گفت چرا چنين کند گفت اما کوري پس از روي جهل بانها و اما بکوري زدن پس براي آنکه معين بر فساد دين خود نباشد و باين بصيرت پيدا نکنند و اينکه من اقرار کردم براي تو باين اوصاف براي آنست که من مردي هستم از فرزندان هرون بن عمران مومنم بمحمد صلي الله عليه و اله پنهان ميکنم ايمان خود را از خواص خود ازيهودانيکه اظهار نميکنم براي ايشان اسلام را و هرگز اظهار نخواهم کرد بعد از تو براي احدي تا آنکه بميرم گفتم چرا گفت زيرا که من يافتم در کتب پدرهاي گذشته خودکه ايمان نياوريم باين پيغمبريکه اسم او محمد است صلي الله عليه و اله در ظاهر وايمان بياوريم باو در باطن تا آنکه ظاهر شود مهدي قائم از فرزندان او پس هر که درک کند او را از ما پس ايمان بياورد باو و باو وصف کرده شده است آخر آن نامها گفتم و بچه مدح کرده شده گفت باينکه غالب ميشود بر جميع دينها و خروج ميکند مسيح با او و بدين او درميايد و مصاحب او ميشود گفتم پس از براي من وصف کن اين اوصاف را گفت آري و او را ستر کن مگر از اهلش و موضعش انشاء الله تعالي اما نقرثيب پس او اول اوصيا است و وصي آخر انبياء و اما قيذوا پس اوثاني اوصياء است و اول عترت اصفياء و اما دبيرا پس او دوم عترت و سيد الشهدا است و اما مسفورا پس او سيد کساني است که عبادت کردند خدايرا از بندگانش و اما مسموعاه پس او وارث علم اولين و آخرين است و اما مشوا پس او بهترين محبوسين در زندان ظالمين است و اما هذار پس او مقهور دور شده از وطن ممنوع است و اما يثيموا پس کوتاه عمري است که آثارش طولاني است و اما بطور پس چهارم اسم او است يعني علي عليه السلام و اما نوقس پس او همنام عم خود است و اما فيذموا پس او مفقود از پدر و مادر خويش است که غايب است بامر خداوند و بر پا ميدارد حکم او را و شيخ نعماني در غيبت خود فرموده که قرائتکرد بر من عبد الحکيم بن حسن سمري رحمه الله چيزيرا که املاء نموده بود او را مردي از يهود در ارجان که او را حسن بن سليمان ميگفتند که از علماء يهود بود در آنجا از اسماء ائمه عليهم السلام در زبان عبراني و عدد ايشان و من بلفظ او بيان ميکنم و بود در آنچه خواندم او را که خداوند مبعوث ميفرمايد پيغمبري را از فرزندان اسمعيل و اسم اسمعيل در توريه اشموعيل است و اسم آن پيغمبر ميمي ماد است يعني محمد صلي الله عليه و اله و او بزرگ خواهد شد و از آل او دوازده نفر ائمه وبزرگانند که اقتدا کرده ميشود بايشان و نامهاي ايشان تقرثيب تا آخر آنچه گذشت و از او سئوالکردند که اين اسامي در کدام سوره است گفت در مسند سليمان يعني در قصه او و مخفي نماند که کلمه فيذموا در بيشتر نسخ با قافست و در بعضي با فاء و چون زبان عبري است و نسخ قديميه غير مقروه در ضبط آن و غير آن اطميناني نيست و ديگر از اسامي آن بزرگوار منصور است چنانکه در ذخيره و تذکره مذکور است که اين اسم آن جناب است در کتاب ديد براهمه که باعتقاد ايشان از کتب آسماني است و در تفسير شيخ فرات بن ابراهيم کوفي مرويست از جناب باقر عليه السلام که فرمود در تفسير آيه شريفه و من قتل مظلوما فقد جعلنا الوليه سلطانا که آن حسين است يعني آنمظلوم کشته شده فلا يسرف في لقتل انه کان منصورا فرمود خداوند ناميد مهدي عليه السلام را منصور چنانچه ناميده شد احمد محمد و محمود صلي الله عليه و اله و چنانچه ناميده شد عيسي عليه السلام مسيح و شايد نکته تعبير از آن جناب بامام منصور در زيارت عاشوراء آيه مذکوره باشد بمناسبتي که وجه آن واضح است و الله العالم.