بازگشت

مسکه 02


بدانکه يکي از اسامي آن بزرگوار بقيه الانبياء است چنانکه ايضا در نجم ثاقب است که اين اسم با چند لقب ديگر مذکور است در خبريکه حافظ برسي در مشارق الانوارروايتکرده از حکيمه خاتون بنحويکه عالم جليل سيد حسين مفتي کرکي سبط محقق ثاني در کتاب دفع المناوات از او نقلکرده که او گفت مولد قائم عليه السلام شب نيمه شعبان بود تا آنکه ميگويد پس آن جنابرا آوردم بنزد برادرم حسن بن علي عليهما السلام پس مسح فرمود بدست شريف بر روي نور او که نور انوار بود و فرمود سخن گو ايحجه الله و بقيه انبياء و نور اصفياء و غوث فقراء و خاتم اوصياء و نور اتقياء و صاحب کره بيضاء پس فرمود اشهد ان لا اله الا الله تا آخر آنچه که در ولادت آن حضرت ذکر شد و لکن در نسخه مشارق چنين است که سخن گو ايحجه الله و بقيه انبياءو خاتم اوصياء و صاحب کره بيضاء و مصباح از درياي عميق شديد الضياء سخن گو ايخليفه اتقياء و نور اوصياء الخ و ديگر از اسامي آن حضرت تاييد است چنانکه در هدايه آنرا از القاب آن حضرت شمرده و آن بمعني نيرو و قوت دادنست و در کمال الدين مروي است از امير المومنين که فرمود بعد از ذکر شمائل و نامهاي آن جناب که ميگذارد دست خود را بر سرهاي عباد پس نميماند مومني مگر آنکه دلش سخت تر ميشود از پاره آهن و ميدهد خداوند بانمومن قوت چهل مرد و از جمله اسامي آن بزرگوار تمام است چنانکه در هدايه آنرا از القاب شمرده و معني آن واضح است چه آن حضرت در صفات حميده و کمال و افعال و شرافت نسب و شوکت و حشمت و سلطنت و قدرت و رافت تام و تمام و بي عيب و منقصت و زوالست و محتمل است که مراد از تمام متمم و مکمل باشد چه بانجناب تمام شود خلافت و رياست الهيه در زمين و آيات باهره و علوم و اسرار انبياء و اوصياء و اين اطلاق شايع است در استعمال و از جمله اسامي آن جناب ثائر است چنانکه در نجم ثاقب از مناقب قديمه نقلکرده که آنرا از القاب آن جناب شمرده وثائر کنيه خواه را گويند که آرام نگيرد تا قصاص نمايد و خواهد آمد که آن جناب مطالبه خون جد بزرگوار خود بلکه خون جميع اصفيا را کند و در دعاي ندبه است اين الطالب بدخول الانبياء و ابناء الانبياء اين الطالب بدم للقتول بکربلا و از جمله اسامي آن حضرت جعفر است چنانکه شيخ صدوق ره در کمال الدين روايت کرده از حمزه بن الفتح که گفت مولودي براي ابيمحمد عليه السلام شد که امر فرمود بکتمان او حسن بن منذر از او پرسيد که اسم او چيست گفت ناميده شد محمد و کنيه گذاشته شد بجعفر و ظاهرا مراد کنيه معروفه نباشد بلکه مقصود آنست که تصريح باسم آن جناب نميکنند بلکه تعبير ميکنند از او بکنايه بجعفر از ترس عمويش جعفر که شيعيان چون بيکديگر سخن گويند بگويند ديديم جعفر را يا او امام است يا از او توقيع رسيد يا اينمالرابنزد او ببر و هکذا که تابعان جعفر نفهمند و در غيبت شيخ نعماني دو خبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام است که در آنجا از القاب آن جناب شمرده اند که کنيه گذاشته شد بعموي خود يا از او کنايه کنند بعمويش و ظاهرا مراد از آندو خبر نيز همين باشد و علامه مجلسي احتمالداد که شايد کنيه بعضي از عموهاي آن جناب ابو القاسم بوده يا کنيه آن جناب ابو جعفر يا ابي الحسين يا ابي محمد نيز باشد که اينها کنيه حضرت مجتبي عليه السلام و سيد محمد معروف عموي آن حضرت است و بعد از آن احتماليکه ما داديم ذکر نمود آنگاه فرمود اوسط اظهر است چنانچه گذشت در خبر حمزه بن الفتح الخ و اين بسيار غريب است چه در نسخ کمال الدين حتي در نسخه خود آنمرحوم که نقلکردند جعفر است نه ابي جعفر و در منتهي الارب گفته و يقال فلان يکني بابيعبد الله مجهولا و لا يقال يکني بعبد الله و اينکلام براي دفع توهم است که در جائيکه کنيه مثلا ابيعبد الله يا ابي جعفر است نبايد گفت کني بعبد الله يابجعفر پس در آنجا که چنين کلامي صادر



[ صفحه 34]



شد غرض خود آن اسم است و الله العالم.