بازگشت

مسکه 13


بدانکه يکي از العاب خاصته حضرت بقيه الله عجل الله فرجه کاراست چنانکه در نجم ثاقب آن را از هدايه حضيني و مناقب قديمه نقل فرموده و گفته است که آن بمعني رجوع کننده و برگرداننده است و از مجامع آنچه که در آن کتاب در ذيل اين لقب و اختصاصش بيان فرموده چند نکته استفاده ميشود نکته اول آنست که فرموده و ظاهر است که آن حضرت از عالم غيبت و استتار و مجانبه مساکن اشرار بر ميگردد نکته دويم آنست که فرموده و برميگرداند جمعي از مردگان را چنانکه شيخ مفيددر ارشاد و ديگران از حضرت صادق روايت کرده اند که فرمود خروج ميکند با قائم از ظهر کوفه بيست و هفت نفر بيست و پنج نفر از قوم موسي که بحق هدايت ميگردند و بعدل و انصاف حکم مينمودند و هفت نفر از اهل کهف و يوشع بن نون و سلمان فارسي و ابو دجانه انصاري و مالک اشتر پس در پيش رويش از انصار او ميشوند و حکام در بلاد ميگردند نکته سيم آنست که فرموده يا مراد رجوع بعد از مردن ذکرش يا موتش باعتقاد جهال چنانچه در لقب قائم گذشت نکته چهارم چيزي است که اين ناچيز را در نظر است و آن اينست که و يا مراد بر گرداننده قران اصلي است بسوي مردم چنانکه اخبار متکاثره بر اين مطلب وارد شده است و ما اکتفا مينمائيم در اينمقام بنقل خبر احتجاج شيخنا الطبرسي ره چه در آنکتاب روايت فرموده از ابوذر غفاري که چون رسول خدا وفات کرد جمع کرد اميرالمومنين عليه السلام قران را و آورد آن را نزد مهاجرين و انصار و عرضه داشت آن قران را برايشان چون پيغمبر او را باين وصيت فرموده بود پس چون ابوبکر آن را باز کرد بيرون آمد در صفحه اول آن که باز کرده بود فضايح قوم پس عمر برخواست و گفت يا علي برگردان آن را که ما را بان حاجتي نيست پس حضرت آن را گرفت و برگشت تا اينکه ميگويد چون عمر خليفه شد سئوال کرد ازآن جناب که آن قران را باو بدهد که آن را در ميان خود تحريف کنند پس گفت يا ابا الحسن اگر مياوردي آن قرآن را که آوردي آن را بنزد ابوبکر که مجتمع شويم بر آن فرمود هيهات بان راهي نيست نياوردم آن را نزد ابي بکر مگر آنکه حجه بر شما تمام شود و نگوئيد روز قيامه که ما از اين غافل بوديم يا بگوئيد نياوردي آن را نزد مابدرستيکه آن قران که نزد من است مس نميکند آن را مگر مطهرون و اوصياء از فرزندان من عمر گفت آيا وقت معلومي براي اظهار آن هست فرمود آري هرگاه خروج کند قائم از فرزندان من ظاهر ميکند او را و واميدارد مردم را بر آن پس جاري ميشود سنته بر آن نکته پنجم ايضا چيزي است که اين ناچيز را در نظر است که و يا مراد برگرداننده رايه رسول



[ صفحه 31]



خدا است که چون ظهور کند آن رايه با آن جناب باشد و آن جز در جنگ بدر و روز جمل ديگر باز نشده است شيخ نعماني از حضرت صادق عليه السلام روايه نموده که در خبري فرمود که رايت رسول خدا را جبرئيل روز بدر نازل نمود و نبود و الله آن از کتان ونه از پنبه و نه از ابريشم و نه از حرير راوي عرض کرد پس از چه بود فرمود از برگ بهشت باز کرد آن را رسول خدا روز بدر آنگاه پيچيد او را و داد آن را بعلي بن ابيطالب پس پيوسته نزد آن جناب بود تا روز بصره شد پس باز کرد آن را اميرالمومنين پس خداي تعالي براي او فتح کرد آنگاه آن را پيچيد و آن در نزد ما است در اينجا باز نميکند آن را احدي تا اينکه برخيزد قائم پس هرگاه برخواست آن را باز ميکند پس نميماند در مشرق و نه در مغرب احدي مگر آنکه ملاقات ميکند آن را و سير ميکند رعب از پيش روي آن بمسافت يکماه و از راست آن يکماه و ايضا در آنکتاب از حضرت صادق روايت نموده که فرمود چون تلاقي شد ميان اهل بصره و امير المومنين باز کرد رايت رسول خدا را پس بلرزيد قدمهاي ايشان و زرد نشد آفتاب مگر آنکه گفتند امان ده ما را اي پسر ابوطالب و فرمود چون روز صفين شد سئوال کردند از آن حضرت که آن رايت را باز کند پس اجابت نفرمود پس جناب امام حسن و امام حسين عليهما السلام و عمار ياسر را شفيع حاجه خود قرار دادند پس بامام حسن فرمود اي فرزند من از براي اين قوم مدتي است که بايد بان برسند و بدرستيکه اين رايتي است که باز نميکند آن را بعد از من مگر قائم اين ناچيز گويد که شايد تاييد نمايد اين نکته را ملقب بودن آن حضرت بلواء اعظم چنانکه در هدايه حضيني است بعلاقه خامليت و محموليت نظيراطلاق حال و محل بر يکديگر نکته ششم ايضا چيزي است که اين ناچيز را در نظر است که و يا مراد برگرداننده مواريث تمامه انبيا و مرسلين است چنانکه يکي از القاب خاصه آن بزرگوار بنابر آنچه در مناقب قديمه و هدايه حضيني است وارث است و در خطبه غديريه رسول خدا است که او درباره آن بزرگوار فرمود الا انه وارث کل علم و المحيط به و بديهي است که آن جناب وارث علوم و کمالات و مقامات و آيات بينات جميع انبيا و اوصياء و اباء طاهرين عليهم السلام خود است و نه بس وراثه حضرتش منحصر در اينها است بلکه وارث است اشياء خاصه و ادوات مخصوصه را که اختصاص بان بزرگوارداشته چه تمامه آنها را ببا نفس نفيس عودت دهد و باز گرداند چنانکه در حديث طولاني مفضل است که حضرت صادق عليه السلام فرمود چون عسکر حسني وارد کوفه شود حسني از عسکر خود جدا شود پس ميان دولتگر با حضرتش بايستند پس حسني بحضرتش گويد اگر تو مهدي آل محمدي پس کجا است عصاي جد تو رسول خدا و انگشتر او و برد او و زره او که او را افاضل ميگفتند و عمامه او که سحاب نام داشت و اسبش که مربوع نام داشت و ناقه غضبا او و استر دلدل او و حمار او که يعفورش ميگفتند و شتر سواري اوبراق و قرانيکه جمع کرد آن را اميرالمومنين بدون تغيير و تبديل و تايل پس حضرت حاضر نمايد جوالي يا ماند آن که آن را سفط ميگويند که در آنست آنچه او خواسته مفضل گفت اي آقاي من همه آنها در سفط است فرمود بلي و الله و ترکه جميع پيمبران حق عصاي آدم و آله نجاري نوح و ترکه هود و صالح و مجموعه ابراهيم و صاع يوسف و مکيال شعيب و آينه او و عصاي موسي و تابوتيکه در او است بقيه آنچه ماند از آل موسي و ال هرون که ملائکه برميدارند و زره داود و عصاي رسول خدا و انگشتر سليمان و تاج او و رحل عيسي و ميراث جميع پيغمبران در آن سفط است و در غيبت فضل بن شاذان است که اول کاريکه ميکند آن حضرت اينست که ميفرستد بانطاکيه عصاي موسي و خاتم سليمان و توريه که در غاري ميباشند مياورند و در غيبت نعماني است که در وقت خروج پيراهن پيغمبر را که در آستين چپ آن خون دندان شکسته اش ميباشد در تن دارد کشف خفاء و رفع غطاء بدانکه علامه مجلسي ره در بحار فرموده که ظاهر ميشود از اخبار که در نزد ائمه عليهم السلام دو زره بوده يکي از آنها علامت امامت بود که راست ميامد بر بدن هر امامي و ديگري علامه حضرت قائم بود که راست نيامد مگر بر بدن آن جنابب چنانکه در روايت بصائر است که حضرت صادق فرمود قائم ما کسي است که چون بپوشد زره رسول خدا را پس پرکند آن را يعني زياد و کم از اندام مبارکش نشود و بدرستيکه پوشيد او را ابو جعفر پس زياد بود از قامتش راوي عرض کرد شما سمين تريد يا ابو جعفر فرمود ابو جعفر از من سمين تر بود و بتحقيق که منهم پوشيدم آن را پس اندکي زيادتر بود و نزديکتر بود باستواء و در روايت خرايج از ابوبصير از حضرت صادق است که فرمود اي ابو محمد بدرستي که پدرم پوشيده زره رسول خدا را و ميکشيد آن را بر زمين و بدرستيکه من پوشيدم آن را پس نزديکتر بود باينکه باندازه باشد و ميباشد آن زره بر بدن قائم چنانکه بود از رسول خدا دامنش از زمين مرتفع است بنحويکه گويا پيش روي آن را با دو حلقه بلند کرده اند نکته هفتم ايضا چيزي است که اين ناچيز را در نظر است که و يا مراد آنست که حضرتش برگرداننده عزت اسلام و مسلمين و عود دهنده شوکت ايمان و مومنين است چنانکه حافظ ابو نعيم در حديث بيست و هشتم از چهل حديثي که آنها را در امر حضرت مهدي و کيفيت حالات و گذارشات زمان آن حضرت تاليف نموده و روايت کرده که آنها را در کشف الغمه نقل فرموده از حذيفه از حضرت رسول روايت کرده که فرموده هرگاه اراده فرمايد خداي عز و جل که عود دهد اسلام را در حالتيکه عزيز باشد درهم ميشکند هر جا بر عنيد را و خداي قادر است بر آنچه اراده اش تعلق بگيرد اينکه باصلاح بياورد امتي را بعد از فساد آنها پس فرمود اي حذيفه اگر نماند از دنيا مگر يکروز هر آنه خدا آن روز را طولاني ميکند تا اينکه سلطنت نمايد يکي از اهلبيت من که جاري ميشود ملاحم بر دو دست او و ظاهر بفرمايد اسلام را و در دعاء ندبه معروفه است که اين معز الاولياء و مذل الاعداء اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه.