مسکه 70
حکايت کرد ما را حاج سيد احمد مرحوم و براي من نيز نوشت که از ترکه مرحوم والدم کتاب تحفه الابرار که رساله عمليه سيد العلماء الاعاظم حجه الاسلام حاج سيد محمد باقر شفتي رشتي است که او اول کسي بود که بحجه الاسلام مشهور شد و گفت آن را ساله بخط سيد و خوشخط بود و وصيتهاي چندي بر پشت آن کتاب براي مطالعه کنند نوشته بود از جمله اينکه نوشته بود التزام تمام و اقبال بجميع قطب در تمام اوقات بحضرت ولي عصر عجل داشته باشيد که آن جناب پدر شفيق جميع خلق است و بپرهيزيد از اينکه از توجه بانحضرت غفلت کنيد و اقبال بغير داشته باشيد و من از آن حضرت ميخواستم مشاهده جزيره خضراء و بحر ابيض و بلاديکه در آنها اولاد آن حضرت حکومت دارند و خلق کثيري که در نهايت جلالتند و خدا را قسم دادم بحق و ليس عجل که صحت اين امر بر من مکشوف گردد تا آنکه در شب عيد غديري که شب جمعه بود در ثلث اخير از شب در کنار باغچه که در خانه ما در اصفهان در محله کبيره که آن را بيداباد ميگويند راه ميرفتم ناگاه سيد مجللي را ديدم که بسيماي علماء بود و خبر داد مرا بجميع ما في الضمير من و بصحت امصار و بلاديکه در جزيره خضرا است و گفت آيا ميخواهي بچشم خود ببيني تا عبرتي براي تو و ساير اولي الابصار باشد گفتم بلي آي آقاي من منت عظيمي بر من ميگذاري گفت بيا و دو چشمت را بر هم گذار و هفت مرتبه صلوات بر جدت محمد و ال او بفرست آنچه مرا امر فرمود کردم پس فرمود دو چشمت را باز کن و نظر کن چه ميبيني از آيات الهيه بلده را ديدم که خانه آن ازهم دور بود از چشمها و طرف راست و چپ آن سبز و خرم بود از درختها و گلها کانها جنات تجري من تحتها الانار پس گفت نظر کن با حزان درختها گفتم بلي گفت برو آنجا مسجدي و امامي را ميبيني که نماز فجر را بجا مياورد در عقب او جماعتي و صفوفي هست که نهايت ندارد و با آن امام نماز کن که او از طبقه هفتم از اولاد حضرت صاحب الزمان است و اسم او عبدالرحمن است و بعد از نماز مرا آنجا ميبيني پس رفتم و ديدم زمين زير پاي من طي ميشود تا رسيدم بان مسجد همان نحويکه گفته بود و آن امام در محراب ايستاده بود مثل بدر لامع و نور صورت او تا عنان آسمان متصاعد
[ صفحه 128]
بود او مرا ديد و من او را ديدم فرمود مرحبا بک بدرستيکه خدا منت گذارد بر تو پس سئوال کردم از او مسائليکه مشکل بود از احکام و جواب داد آنها را و اکرام و انعام کرد مرا و اخبار نمود مرا ببعض ما في الضمير من آنگاه فجر را بجا آورد و باو اقتدا کردم و مشغول بتعقيباتي که داشتم شدم تا آنکه نزديک بطلوع آفتاب شد پس در خاطرم گذشت که در همچه وقتي با مردم نماز ميخواندم و آنها بر عادت هر روز خودمنتظر منند و امروز گذشت و بانها نميرسم پس شنيدم که آن سيد امام را که در محراب نشسته ميگويد مترس و محزون مباش که بزودي تو را بجاي خود ميرسانيم و نماز ميکني با آنها پس ديدم که آن سيد اولي نزد من است و دست مرا گرفت و گفت برويم ببرکت امام زمان خود عجل پس ناگاه خود را در مسجد خود ديدم و با جماعه نماز خواندم و آن سيد را ديگر نديدم و ايضا خبر داد ما را عالم فاضل ورع ثقه جناب حاج ميرزا محمود کلباسي که از احفاد محقق کلباسي صاحب اشارات و مناهج و غير هما است و او از افاضل مهاجرين بناحيه سامراء بود و فعلا ساکن ارض اقدس و مقيم بوظائف شرعيه است از سيد جليل آقا ميرزا عبدالله توسلي که گفت روزي در محضر علامه شيرازي آقا ميرزا علي آقا نجل زکي حضرت آيه الله العظمي المجدد حاج ميرزا محمد حسن شيرازي اعلي الله مقامه بودم جناب عالم رباني حلاج سيد ابو محمد ساوجي که از اجلاء علماء و بخل زکي عالم جليل نبيل سيد اسمعيل ساوجي و از مهاجرين بناحيه مقدسه بجهه تحصيل علم بود در زمان شيخنا الاعظم المذکور و از معتبدين و متهجدين بود گفت روزي در ساوه در محضر والد اعلي الله مقامه بودم که دو زن داخل شدند و با يکي از آنها کتابي بود و گفت شوهر من فلان عطار رفت و مرا امر کرده است که اين کتاب را تسليم شما نمايم والد فرمودند من نزد شوهر تو کتابي نداشتم گفت من نميدانم شوهر من مرا امر کرده است که اين کتاب را بشما بدهم والد فرمود کتابي رابگير و فرداي آن روز امر فرمود که در دکان آن عطار را مهر کنم گفتم دکان آن باز است گفت باز نيست برو ميبيني که بسته است رفتم و ديدم بسته است و مهر کردم و آن زن فرداي آن روز آمد و با او دفتر کوچکي بود و بوالد عرض کرد که شوهر من سه روز يا چهار روز است رفته و خبري از او نشده است و ما تحقيق و تفحص از او نموديم جميع نقاط و اطراف را و او را نيافتيم پس تکليف ما چيست والد باو فرمود که شوهر تو رفته است و خطي بمن نوشته است و در جوف آن کتابي گذارده است که تو و نه غير تو مطلع از امر او نشويد و اين کتاب هم از من نيست پس گوش فرا ده تا بداني که چه نوشته است و مضمون آن خط اين بود که الان من در دکانم نشسته بودم که دو نفر يا سه نفر آمدند نزد من و گفتند امام زمان امر باحضار تو فرموده است کار نهايت را تصفيه کن و بيا پس سئوال کردم آيا ميدانيد آن حضرت مرا براي چه ميخواهد گفتند نميدانيم ولي گمان ميکنيم که ميخواهد تو را وادارد بجاي يکي از اصحابش که در اين نزديکي وفات نموده است پس کارهايم را تصفيه کردم و ديناري باحدي مديون نيستم و مطالبات من در اين دفتر رسمي است که در نزد من است و بعد از رفتن من اموال مرا علي ما فرض الله قسمت کن و زوجه مرا طلاق بدهيد و او مختار است در طلاق گرفتن و دخترک مرا حفظ کنيد تا بزرگ شود و بخانه شوهر برود والسلام و والده ره فرمود که من تا بحال اينعطار را نديده ام و ايضا در زمان سيدنا الاستاد الاعظم المجدد حاج ميرزا محمد حسن شيرازي اعلي الله مقامه در رنگون که از بلاد هند است شخصي از تجار صبحي از خانه اش درآمد و ديگر برنگشت و اثري از او بدست نيامد نوشتند بسامره بحاج خليل که از خدام و شيعه و شخص متديني بود که از مرحوم ميرزا بخواهد که دو نفر مذکور از اصحاب را بفرمايند شب در حرم مطهر عسکريين عليهما السلام بخوابند که شايد حضرت حجه عجل الله فرجه را خواب ببينند و از آن حضرت از اين شخص تاجر سئوال کنند چه شده است پس دو نفر از اجلاء اصحاب يکي مرحوم حاج ملا زمان مازندراني که صائم الدهر بود و يکي جناب آقاخوند ملا اسمعيل سمناني شبي رفتند درحرم مطهر خوابيدند جناب حاج ملازمان در شاهنشين بالا سر مطهر که سرش طرف ضريح و پايش رو بمغرب بود خوابيد در عالم رويا بود که حضرت ولي عصر عجل الله فرجه از طرف بالا سر تشريف مياورند چون بان شاهنشين رسيدند از حضرت از آنشخص تاجر سئوال کردند پس حضرت لبهاي مبارک را بهم فشار دادند و چيزي نفرمودند پس اين مطلب را درجواب نوشتند و مظنون اين شد که حضرت آن تاجر را داخل در اصحاب خود نموده اند و ايضا خبر داد ما را جناب اخلاقي کبير علامه حاج ميرزا علي قاضي طباطبائي نجفي تبريزي در عصر روز جمعه غره ربيع الاول سه در نجف اشرف که نوشته بود باو يکي از آنهائيکه با او الفت داشتند و اسم او را نبرد که عريضه نوشت در شب نيمه شعبان خدمت امام زمان و آن را بعادت معموله آن بلد در آب انداخت بعد از چند روزي شخصي آمد و گفت عريضه تو بامام رسيد و زود است که شب عاشورا بيايم و تو را ببرم بسوي آن حضرت و نوشته بود که ملتزم شدم بانچه ممکن بودي بر امن از عبادات براي قابليت بيشرف خدمت امام تا آنکه ليله عاشورا که ليله ميعاد بود از سنه مذکوره ناگاه ديدم آن مرد آمد و مرا در يطرفه العين برد بسوي جزيره که امام در آن ساکن است پس ديدم آنچه خارج است از حد وصف و بيان و در آنجا بود ارواح انبيا و اوصيا و مشاهده نمودم از آثار عظمت آنچه را که مدهوش شدم و ملتفت نشدم که آيا امام را ديدم يا نه تا برگرداند مرا آن مرد بسوي اهل خودم در يطرفه العين و ايضا خبر دادما را عبد صالح ثقه حاج سيد احمد آقاي خراساني از پيرمردي که موجود است که گفت در اوقات جواني ما جواني بود متدين بر بري منتظر ظهور موفور السرور حضرت ولي عصرو اسبي و شمشيري مهيا نموده بود که آن حضرت ظهور فرمايد و در رکاب ظفر انتساب آن بزرگوار باشد بسمتي رفته بود چون برگشت بعضي بعنوان شوخي باو گفتند آمدند عقب توو تو نبودي پرسيد از کدام طرف رفتند بشوخي گفتند از اينطرف و اشاره بطرفي کردند همان نحو که سوار بود بانسمت رفت پس قدريکه رفت ديديم مقدار سي نفر سوار ايستاده اند رفت در بين آنها و با آن سوارها رفت و ديگر آن بربري را ابدا نديديم حد عقد احلي من القتد بدانکه وجوهي را که علماء اعلام در جمع ميان توقيع شريف علي بن محمد سمري که در آن چنين است که من ادعي المشاهده قبل بخروج السفياني و الصحيحه فهو مفتر کذاب و ميان اين حکايات در اين عبقريه و امثال آن که در ياقوت الاحمر درج شده در دو مورد از اين کتاب بنحو اجمال و تفصيل ذکر نموده ايم ولکن در اين مقام آنچه را که در نظر جلوه گر است آنست که معارضه ميان توقيع شريف و امثال اين حکايات نيست که محتاج بجمع باشد زيرا که توقيع شريف در صدد درد و منع از دعوي ظهور است و مشاهده در آن بمعني ظهور و حضور است چنانکه در آيه مبارکه است فمن شهد منکم الشهر فليصمه نه بمعني رويه که علماء در حيض و بيص در جمع ميان توقيع شريف و اين حکايات بيفتند و قرنيه بر اين معني دو چيز است يکي قول آن حضرت که ميفرمايد فلا ظهور الا بعد از هرج و مرج و فته و فساد و ديگري قول آن بزرگوار است که ميفرمايد هر کس مدعي مشاهده يعني ظهور باشد پيش از خروج سفياني و صيحه آسماني که اينها هر دو از علائم ظهوراند پس آن مفتري و کذابست فعليهذا هيچ معارضه ميان توقيع شريف آن بزرگوار و امثال آن که ردع و منع از مشاهده آن حضرت در آنها ذکر شده و ميان اين حکايات مسطوره در اين کتاب شريف و ساير کتب نيست خذه و اغتنم انتهي
[ صفحه 129]
اشاره فيها بشاره بدانکه از جمله معاجز انولي کردگار و حجه غائب از انظار قضيه ابوالحسن بن ابي البغل است که ما آن را در ياقوته بيست و دويم از عبقريه نهم از اين بساط نقل نموده ايم و چون عمل مذکور در آن را خود حقير بکرات تجربه نموده و موثر در انجاح مطلوب ديدم لذا خوش دارم که موثر بودن آن را نيز از معاصر مرحوم ملا محمود العراقي که در دارالسلام نقل نموده ذکر نمايم چه در آنکتاب بعد از نقل قضيه تشرف ابوالحسن بن ابي البغل در حرم کاظمين در خدمه آن بزرگوار و دعاء فرج يا من اظهر الجميل و ستر القبيح الخ را باو تعليم دادن ميفرمايد مولف گويد که ذکر اينخبر مناسب فصل سابق بود و ذکر اين شخص در عداد کسانيکه شرفياب خدمه آن بزرگوار شده اند xانسب مينمود و سبب ذکر اين در فصل معجزات بعلاوه آنکه در بحار هم در اينباب ذکر نموده آنست که جهه معجزه را در آن اقوي ديدم زيرا که از اين عمل آثار غريبه مشاهده کرده ام اول وقتيکه باين نعمت رسيدم آن بود که در سال هزار و دويست و شصت و شش با امام جمعه تبريز که حاج ميرزا باقر بن ميرزا احمد تبريزي طابثراه ما بود در همين بلده که دارالخلافه طهرانست در خانه آقا مهدي ملک التجارتبريزي که فيما بين مسجد شاه و مسجد جمعه واقع شده و از ورثه ميرزا موسي برادر حاج ميرزا مسيح طابثراه باو منتقل گرديده و الان در تصرف پسرش حاجي محمد کاظم ملک التجار است منزل داشتيم و حقير بر ايشان مهمان بودم لکن چون او ماذون بمراجعت تبريز از جانب شاه نبود حقير را هم بسبب انسي که مانع ا مراجعت بوطن بود و بدون تهيه هم چون عزم توقف نبود بيرون آمده بودم و امام جمعه هم باين ملاحظه که بر ايشان مهمانم و مخارج ماکول و مشروب با ايشان ميباشد و غافل از آنکه مصارف ديگر هم هست بود و خود هم چون انسي با اهل بلد نبود متمکن از قرض گرفتن نبودم لهذا ازبراي بعض مصارف مثل پول حمام و غير آن بسيار در شدت بودم اتفاقا روزي در ميان تالار حياط با امام جمعه نشسته بودم از براي استراحت و نماز برخواسته بغرفه که در بالاي شاهنشين تالار واقع است بالا رفته مشغول اداء فريضه ظهرين شده بعد از نماز در طاقچه غرفه کابي ديدم برداشته گشودم کتاب چاپ ترجمه سيزدهم بحار بود در احوالات حضرت حجه عجل الله فرجه چون نظر کردم همين خبر در باب معجزات آن سرور جلوه گر آمد با خود گفتم که با اينحالت و شدت اين عمل را تجربه نمايم برخواسته نماز و دعا و سجده را بجا آورده فرج را خواسته از غرفه بزير آمده در تالار نزد امام جمعه بنشستم ناگاه مردي از در درآمده رقعه بدست امام جمعه داد و دستمال سفيدي در نزد او بنهاد چون رقعه را خواند آن را با دستمال بمن داد و گفت اينمال تو ميباشد چون ملاحظه کردم ديدم که آقا علي اصغر تاجر تبريزي که در سراي امير اطاق تجارت داشت بيست تومان پول که دويست ريال بود در دستمال گذاشته و در رقعه بامام جمعه نوشته که اين را بفلان بدهيد چون خوب تامل کردم ديدم که از زمان فراغ از عمل تا زمان ورود رقعه و دستمال زياده بر آنکه کسي از سراي امير بيست تومان بشمارد و رقعه بنويسد و بانمکان روانه دارد وقت نگذشته بود چون اين ديدم تعجب کرده سبحان الله گويان خنديدم امام جمعه از تعجب من پرسيده واقعه را باو نقل کردم گفت سبحان الله پس من هم براي فرج خود اينکار کنم پس بزودي برخيز و بجا او را و هم برخواست و بهمان غرفه رفته نماز ظهرين ادا کرده بعد از آن عمل مذکور را بجا آورد در زماني نگذشت که امير را که سبب احضار او بطهران شده بود ذليل و معزول نمودند و بکاشان فرستادند و شاه عذرخواه آمده امام جمعه را با احترام به تبريز برگردانيد بعد از آن حقير اين عمل را ذخيره کرده در مظان شدت و حاجت بکار برده آثار سريعه غريبه مشاهده مينمودم حتي آنکه يکسال در نجف ناخوشي وباء شدت کرد و مردم را بکشت و خلق را مضطرب نمود حقير چون اين بديدم از دروازه کوچک بيرون رفته در خارج دروازه در مکاني فرد اينعمل را بجا آورده رفعع و بار از خدا خواسته و بدون اطلاع ديگران برگرديدم و فرداي آن روز از ارتفاع وباء خبر دادم آشنايان را گفتند از کجا ميگوئي گفتم سبب نگويم لکن تحقيق کنيد اگر از ديشب ببعدکسي مبتلا شده باشد راست است گفتند فلان و فلان امشب مبتلا شده گفتم نبايد چنين باشد بلکه بايد از پيش از ظهر ديروز و قبل از آن بوده باشد چون تحقيق نمودند چنان بود و ديگر بعد از آن ديده نشد ناخوشي در آنسال و مردم آسوده شدند و سبب راندانستند و مکرر اتفاق افتاده که برادران را در شدت ديدم و باين عمل وا داشته و بزودي فرج رسيده حتي آنکه يکروز در منزل بعض برادران بودم برشدت امرش مطلع شده اين عمل را باو تعليم نموده بمنزل آمدم بعد از قليل زماني آواز در را شنيدم ديدم همان مرد است ميگويد از برکت دعاي فرج از براي من فرجي شد و پولي رسيد تو را هم هر قدر در کار است بدهم گفتم مرا از برکت اينعمل حاجتي نباشد لکن بگو امر تو چگونه شد گفت من بعد از رفتن تو بحرم اميرالمومنين رفتم و اين عمل را بجا آوردم چون بيرون آمدم در ميان ايوان مطهر کسي برخورد و بقدر حاجت در دست من نهاد و برفت و بالجمله حقير از اينعمل آثار سريعه ديده ام لکن در غير مقام حاجت و اضطرار بکسي نداده و بکار نبرده ام زيرا که تسميه آن بزرگوار اين را بدعاي فرج اشعار باين دارد که در وقت ضيق و شدت اثر نمايد و الله العالم انتهي قدتم البساط الثاني من الکتاب المستطاب المشمي باک عبقري الحسان في احوال لم مولينا صاحب الزمان فداه ارواح الانس و الجان علي يد مولفه العبد المذنب الاحقر ابن محمد حسين النهاوندي علي اکبرا منهما الله من فزع يوم المحشر في العيد السعيد الغدير من عامه الخمسين بعد الالف و ثلاثمائه من هجره من له الغر و الشرف في المشاهد المقدس الرضويه علي مشرقه الاف الثناء و التحيه و قد تشرف بکتابته المحتاج الي ربه الغني محمد علي خراساني الحائري