بازگشت

مسکه 63


ايضا ديدن شيخ محمد حسن مذکور است آن جنابرا در بازار کربلا و نشناختنش حکايتکرد ما را سيد جليل نبيل ميرزا عبد الله توسلي از شيخ محمد حسن مذکور که شبي از شبهاساعه پنج از آنشب مهماني بر ما وارد شد و حال آنکه در خانه ما هيچ چيزي بجهه پذيرائي مهمان نداشتيم پس متوکلا علي الله از خانه بيرون آمدم ديدم تمام دکانها بسته است در بازار ميگشتم که شايد دکاني باز باشد پس بيک دکاني برخوردم که باز بود سئوالکردم که برنج و روغن و اشياء ديگر که ميخواستم داري يا نه گفت هر چه ميخواهي دارم آنچه ميخواستم خريدم و از کيسه ام وجهي درآوردم که خورده کند و قيمت اجناس خود را بردارد و بقيه را بدهد گفت بقيه را ندارم فردا صبحي بيا و ظرف روغن و کيسه که در آن برنج است بياور تا خورده کنم براي تو پس آمدم بخانه و تهيه شام براي مهمان ديديم شام خوردند پس خوابيديم چونصبح شد ظرف روغن و کيسه برنج رابرداشتم با مبلغيکه طلب داشت آمدم بازار ديدم همانشخص در دکانش نشسته است پس ظرف روغن و کيسه برنج را بر او عرضه کردم گفت اينجا چيست گفتم اينهائي است که ديشب از تو گرفتم انکار کرد و گفت من ديشب ساعه سه در دکانم را بستم و اينها از من نيست و تو توهم کرده و کيسه و ظرف را از من نگرفت پس اصرار کردم و قسمش دادم قسم خورد که اينها از من نيست و دکان ديگري هم جنب دکان او نبود که برنج و روغن و امثال اينها در آن فروخته شود پس يقين کردم او يا امام عصر يا يکي از ملازمين دربار آن بزرگوار بوده است.