مسکه 62
ديدن شيخ محمد حسن مازندراني است آن حضرت را در بام منزل خودش در کربلايمعلي و نشناختنش آن جنابرا خبر داد ما را شيخ جليل و ثقه نبيل شيخ محمد تقي حائري از والدش شيخ محمد حسن مازندراني حائري که گفت چون تزويج نمودم مبتلا بمرض سل شدم و مرض من شدت نمود و ضعف بر من مستولي شد بحديکه قادر بر بيرون رفتن از خانه نبودم مگر آنکه روزي يکمرتبه وقت عصر بحرم مطهر مشرف ميشدم و فورا مراجعت مينمودم بجهه شدت ضعف و عادت من بر اين بود که مسند و متکائي پشت بام انداخته بودند و بمجرد رسيدن تمدد مينمودم يکروز از حرم مطهر برگشته بودم و تمدد نموده بودم ناگاه ديدم سيدي که شبيه بود بمرحوم سيد مهدي قزويني حلي در ايام کهولتش بر بام برآمد بدون آنکه اخبار نمايد تعجبکردم و خواستم برخيزم بجهت احترام ايشان و زنها را خبر کنم که کسي بالاي بام نيايد اشاره کرد بدستش که ساکن و ساکت باش و دستش را بر پيشاني من ماليد و فرمودچگونه است حال تو و فرمود بر تو باد بمواظبت قرائت قرآن في الفور ديدم مرض من رفع شد و ديدم که آنسيد غائبگرديد و نفهميدم که باسمان بالا رفت يا بزمين.