بازگشت

مسکه 56


ديدن جناب امين الواعظين اردبيلي است آن حضرت را در حرم کاظميين و نشناختنش حکايت نمود از براي ما فاضل معاصر جناب آقا ميرزا محمد علي از دو بادي ادام الله تعالي تاييده و کثير في الفرقه الناجيه امثاله و در کتاب کشکول خود الجوهر المنضد ذکر نموده بر اينکه خبر داد ما را خطيب بارع حاج ميرزا حسن نجل حضرت قلي ملقب بامين الواعظين اردبيلي نزيل تبريز در نجف اشرف روز دوشنبه پنجم شهر صفر سنه هزار و سيصد و پنجاه و هشت از هجرت مقدسه و از براي من نوشت قضيه را در سه شنبه سادس صفر فرداي آنروز در خانه سيد محمد نايب کليدار حرم مطهر علوي عليه السلام که زيارتکردم مشاهد مقدسه عراقرا در سنه هزار و سيصد و چهل و سه تقريبا و نهايت مقصد من و اهم حاجات من در اينمشاهد مقدسه تشرف بخدمه حضرت ولي عصر عجل الله فرجه بود و لا زال توشه برميداشتم بزيارت مراقد مطهره نجف اشرف و کربلا و مساجد مبارکه و جامع اعظم کوفه و مسجد سهله و بکاظمين مشرف شدم و عادت من سابقا و لا حقا اين بود که روز جمعه بعد از غسل در حرم مطهر بعد از اداءفريضه ظهر و عصر ميماندم بجهه اداء آنچه وارد شده است از مستحبات روز جمعه تا وقت نماز مغرب و نماز عشا و بعد از حرم مطهر بيرون ميامدم پس در روز جمعه بحرم مطهر جوادين مشرف شدم و بالا سر مطهر حضرت جواد عليه السلام نشستم و مشغول قرائت شدم تا وقت دعاي سمات ساعه آخر روز و ازدحام بجهه درک آنساعه زياد شد و جا تنگ شد و وقت هم تنگ شد و يکربع ساعه بمغرب مانده بود مشغول خواندن دعاي سمات شدم مستعجلا ناگاه ديدم در جنب خود مرد و سيم جميلي معمم بعمامه سفيدي و محاسن سياهي دارد معتدل القامه و معتدل اللباس و المحاسن و بر گونه راستش خالي بود در نزد من نشسته و بدعا خواندن من استماع مينمايد و بجهه اغلاطيکه من ميگفتم مرا ملتفت مينمايد از جمله اينکه من خواندم و اذ ادعيت بها علي العسر لليسر تيسرت فرمود چرا فعل را مونث ميخواني و حال آنکه در فاعل تانيثي نيست گفتم بجهه رعايت مجانست با ما قبل و ما بعدش چون افعال در آنها مونث است فرمود اينمطلب غلط است پس گفت مقصود از راء و ايراد بتو نبود خواستم بداني چون تو از اهل علمي پس تشکر نمودم او را بر اينمطلب ناگاه برخواست پس در قلب من افتاد که ببينم اين کيست با اين اوصاف و چگونه نزد من نشست با اين ضيق در مکان که جا بر من تنگ شده بود در حال نشستن پس دعا را واگذاردم و برخواستم از عقب او که تفحص بنمايم که کيست و با جد اکيدي جستجو از او نمودم و نيافتم او را و تمام نکردم بقيه دعا را مگر با اسف و اشگهاي جاري و ناله و بعد از آن هر وقت متذکر اينقصه ميشدم آه ميکشيدم تا آنکه بوطنم برگشتم و فراموش نمودم اينقضيه را تا بعد از سه سال يا قريب بسه سال شبي در عالم رويا ديدم که در حرم مطهر کاظمين عليه السلام مشرفم و حضرت جواد عليه السلام نشسته است و آن حضرت اسمر اللون است و من از آن حضرت سئوال از مسائل مشکله مينمودم که فراموش کرده ام آنها را و از عرضها که نمودم آنکه عرض کردم که دائما الحاح مينمودم در مشاهده مشرفه بخدايتعالي و متوسل بودم بتو و اجداد تو ائمه طاهرين عليهم السلام که مرا مشرفکند برويت ولي منتظرش سلام الله عليه و دعاي من مستجاب نشد فرمود نه چنين است تو دو مرتبه آن حضرت را ديدي در اول سفرهايت بمشاهدمشرفه يک مرتبه در راه سامره مرتبه ديگر در حرم کاظمين وقتيکه بالا سر نشسته بودي و دعاي سمات ميخواندي آنشخصيکه نزد تو نشسته بود آن صفاتيکه ياد داري و رد نمود بتو در فقره که ميخواندي و اذ ادعيت به للعسر تيسرت و بتو فرمود چرا فعل رامونث ميخواني و حال آنکه در فاعل آن تانيثي نيست آن امام زمانت بود گفت پس بيدارشدم و ياد دارم که اينقضيه را بتمامها در ظهر کتابيکه در اردبيل است نوشته ام و آنچه از آن قضيه بخاطرم مانده در نجف اشرف در ششم شهر صفر در وقت عصري در سنه هزار و سيصد و پنجاه و هشت در خانه سيد محمد نايب خازن حرم مطهر علوي نوشتم کتبها اقل المحدثين حسن بن حضرتقلي الشهير بحاج امين الواعظين اردبيلي تبريزي و دفين الحائر انشاء الله تعالي مولف گويد جناب امين الواعظين حال تحرير که غره شهررمضان المبارک از سنه مذکوره است سامره مشرفشد بزيارت عسکريين عليهما السلام.