بازگشت

مسکه 55


ديدن ملا حبيب الله موذن قمي است آن حضرت را و نشناختنش خبر دادند ما را عالمان عاملان حاج سيد محمود و حاج سيد احمد قتيان بخلان زکيان العالم العلامه حاج سيد صادق قمي طيب الله رمسه که از اجلاء اصحاب محقق رشتي صاحب بدايع الاصول و از مهاجرين بناحيه مقدسه سر من راي بجهه استفاده از سيدنا الاستاد الاعظم المجدد قدس سرهما بودند و نوشتند از براي حقير بسم الله الرحمن الرحيم و ممن تشرف بالسعاده العظمي و نال بالمرتبه الکبري العالم المويد الرباني کاشف الرموز و الدقائق الحاج سيد محمد صادق القمي طاب رمسه و نور الله مضجعه و قضيه او آنکه حکايتکرد براي ما بنده متقي الموثوق الموسوم به ملا حبيب الله موذن مسجديکه آنمرحوم تاسيس نمود گفت عادت من اين بود که قبل از فجر بيکساعه ميامدم بمسجد و نافله شبرا در مسجد بجا مياوردم در سرما و بر پشت بام مسجد در گرما و بعد از اداء نافله بر سطح ايوان مرتفع بالا ميرفتم و قبل از اذان قدري اشعار مناجات ميکردم و چون وقت دخل ميشد اذان ميگفتم و فرود ميامدم باين کيفيت عادت من بود قريب به بيست سال در شبي از شبها که شب تاريکي بود و بادها ميوزيد بعادت خودآمدم در مسجد ديدم در مسجد باز است و يک روشنائي در مسجد ديدم که گمانکردم در مسجد را خادم نبسته است و چراغرا خاموش نکرده است پس داخل مسجد شدم که تحقيق مطلب نمايم ديدم سيد بزي علماء ايران در محراب مشغول نماز است و آن روشنائي که ساطع است از روي مبارک آنسيد است نه از چراغ پس تفکر در آن سيد و روي نوراني او مينمودم و چون از نماز فارغ شد توجه بمن نمود و مرا باسم صدا کرد و گفت باقاي خود بگو بيايد پس بلا تامل اطاعت امر او را نمودم رفتم که مرحوم حجه الاسلام را خبر کنم چون بدر خانه رسيدم و ايستادم در را بارامي کوبيدم ديدم آنمرحوم عقب در ايستاده است معمما کانه ميخواهد از خانه بيرون بيايد سلام کردم و عرض کردم که سيدعالمي در مسجد است و شما را ميخواهد و احضار نموده است فرمود آيا شناختي او را گفتم نشناختم او را لکن از علماء ولايت ما نيست و گفتم اي آقا چقدر صورت او نوراني است و من هم چه صورت نوراني در مدت عمرم نديده ام و جواب بمن نميدادند پس با ايشان بودم تا داخل مسجد شدند پس ديدم تادب ميکند نسبت بان سيد بيک تا دب و



[ صفحه 120]



خضوع و تذلل و سکوني پس باو سلام کرد و نزديک شد باو و نشست و مذاکره با او نمودو بعد از مقدار زماني آنسيد از مسجد خارج شد و تعجب کردم از خضوع ايشان بالنسبه بان سيد و چون آنسيد از مسجد خارج شد سئوالنمودم از ايشان که اين سيد که بود و بچه جهه باين حد بالنسبه باو خضوع نموديد رو بمن نمود و فرمود نشناختني او را گفتم نشناختم پس مواثيق موکده از من گرفتند که در مدت حيات ايشان بروز ندهم فرمود آن مولاي من و مولاي تو حضرت صاحب العصر و الزمان عجل الله فرجه الشريف بود پس من ايشانرا گذاردم و دويدم بسوي در مسجد ديدم در مسجد بسته است و مسجد تاريک است و احدي در مسجد نيست و از کلام حضرت بايشان نفهميدم چيزي جز اينکه امرفرمود باقامه جماعه در نماز صبح در اول فجر و ملا حبيب الله اينمطلب را بروز نداد مگر بعد از وفات حجه الاسلام والد و قسم بقرآن کريم خورد سه مرتبه بر صدق اين قضيه انتهي.