مسکه 50
ديدن جناب شيخ علي مهدي دجيلي است آن حضرت را در راه حرب کربلاء و نشناختن او آن حضرت را خبر داد ما را شيخ ثقه فاضل فخرا قرآن و اماثل شيخ علي مهدي دجيلي و دجيل بلده است نه فرسخي سامره بفرسخ مکاري و اين شيخ از افاضل مشتغلين سامره و مقيم بوظائف شرعيه در دجيل است قضيه را براي ما نوشت که ترجمه اش اينست بسم الله الرحمن الرحيم من اقل طلبه علي مهدي پسر حسين ذکر ميکنم آنچه را که عيانا ديدم از مشاهده کردنم حضرت حجه الله تعالي فرجه را و کيفيت آن اينست که اول سفريکه بزيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام مشرف شدم اراده تشرف بزيارت حر رضوان الله عليه را نمودم مالي اجاره کردم ذهابا و ايابا و مکاري همراه من نيامد و ساعت ده از روز بود بحر مشرف شدم و چون مراجعت نمودم احدي از زوار با من نبود و آفتاب مشرف بر غروب بود پس روانه شدم رو بولايت و چون بسکه و حديديه و خط آهن رسيدم که نزديک حر است ترس مرا گرفت بجهه تنها بودن و آفتاب غروب نمودن ناگاه گلوله از نزديک سر من گذشت گلوله دوم و سوم و چهارم و پنجم پس يقين کردم که دزدند و بقصد من هستند پس متوسل بحضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه شدم و عرض کردم سيدي من زائر جدت عليه السلام ميباشم و اين اول سفر من است بزيارت آيا تو راضي ميشوي که من سلب بشوم يا اينکه غريبم در اينولايت ناگاه رعب و ترس از من زائل شد و قلبم آرام گرفت و فراموش نمودم که بانحضرت متوسل شده ام و سيد معمم بعمامه سياهي را ديدم که بسن چهلسال و بزي طلاب است و ندانستم که از طلاب نجف اشرف يا کربلايمعلي يا جاي ديگر است که از گوچه باغها پيدا شد و سلام کرد و فرمود چگونه است سامراء گفتم بحمدالله بخير است آنگاه سئوال کرد از حال حجه الاسلام جناب آقا ميرزا محمد طهراني گفتم در احسن حال است گفت حال شما طلاب چگونه است گفتم خوب است گفت امر معيشت شما چگونه است گفتم از برکت حضرت صاحبب الزمان عليه السلام خوب است پس او را تعارف کردم سوار شود ابا نمود پياده شدم و او را اصرار بسواري نمودم مقدار کمي سوار شد و پياده شد پس سوار شدم ناگاه خود را نزد قهوه خانه که در مدور نهر حسينيه است ديدم که اول ولايت است پس وداع کرد و رفت در يکي از کوچه باغها چون رفت در فکر افتادم که من الان در سکه حديديه بودم که آفتاب غروب کرد و بفاصله پانزده دقيقه خود مرا در ولايت مي بينم و صداي اذان بلند است با اين مسافت زياده از يکفرسخ و اين سيد که بود که از من سئوال ازاهل سامره و از اوضاع آن نمود و چگونه شناخت که من از اهل سامراء هستم و من ابتداء بکه متوسل شدم پس يقين کردم که آن آقا حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه بوده است و محقق اين معني آنکه در راه از اسم او پرسيدم گفت سيد مهدي پس بدون مهلت برگشتم که به بينم کجا رفت و حال آنکه آنخانه در باغي و نه راه ديگري بود غير از آن راهيکه آمديم گويا بزمين رفت يا باسمان پرواز کرد.