مسکه 41
ايضا ديدن حاج سيد احمد مزبور است آن حضرت را خبر داد ما را ايضا حاج سيد احمد رحمه الله و براي ما نوشت که من مسجد سهله مشرفبودم در روز جمعه در حجره نشسته بودم ناگاه سيد موقري همي بر من داخل شد قبال فاخري و عباي قرمزي پوشيده بود و نظري کرد بانچه در زاويه حجره بود که کمي از کتب و بعضي از ظروف و فرشي بود فرمود براي حاجت دنيا کفايت ميکند تو را و تو هر روز صبحي به نيابت صاحب الزمان زيارت عاشورا ميخواني بقدر کفايت معيشت هر ماهت را از من بگير که محتاج باحدي اصلا نباشي و قدري پول بمن داد و گفت اين کفايت يکماه تو را مينمايد و رفت و به در مسجد و من بزمين چسبيده بودم و زبان من بند آمده بود و هر چه خواستم تکلم بنمايم نتوانستم و نتوانستم برخيزم تا سيد خارج شد و همينکه بيرون رفت کانه قيودي از آهن بر من بود و باز شدو شرح صدري پيدا کردم پس برخواستم و از مسجد خارج شدم و آنچه تفحص کردم اثري از آن آقا نديدم.