مسکه 40
ديدن جناب حاج سيد احمد اصفهاني است آن حضرت را و نشناختنش و متعقب شدن اين ديدن بکرامتي از آنسرور خبر داد ما را اشرف السادات و منبع السعادات السيد الجليل النبيل حاج سيد احمد اصفهاني معروف بخوشنويس و از مهاجرين بناحيه مقدسه سر من راي در زمان سيدنا الاستاد الاعظم المجدد قدس سره بود بمصاحبت شيخنا الاجل العالم العامل و الانسان الکامل مولينا الحاج مول فتحعلي السلطان آبادي بمکه معظمه مشرفشد گفت چونوارد مکه معظمه شديم چند شتر اجاره کرديم بجهه توجه بمني از جماليکه اسم او
[ صفحه 113]
صالح بود و چون شترها را آوردند از خارج بلده يکشتر او مفقود شده بود حجاج را سوار کرد و رفتند و صالح جمال گفت بگذار حجاج بروند من يک شتري ميفرستم که تو رابياورد بدون تعطيلي و تاخيري و من تنها ماندم و در خانه که منزل کرده بودم کسي نماند مگر يک پيره زني که او را در خانه ميگذاردند بجهه حفظ خانه پس من تنها محزون و غمگين ماندم بدون چاره و علاجي و من در خانه مطوف خود سيد جليل مبجل ميرزا ابو الفضل شيرازي در طبقه رابعه منزل داشتم و بر در خانه ايستاده بودم منتظر جمال که شتر را ميفرستد و بحجاج ملحق شوم تا اينکه آفتاب غروبکرد و شب تاريک شد پس از آن عجوزه خواستم که برود خانه صالح جمال و خبري بياورد و گفتم يک ليره عثماني بتو ميدهم قبول نکرد و گفت اگر هزار ليره بدهي خانه را نميگذارم و بروم پس يک حال خزي و فضيحت دنيا و آخرت مرا گرفت چون حج من استيجاري بود پس رفتم بالاي بام و گريه شديدي کردم و بروي خاک بسجده افتادم و التجاء و استغاثه بحضرت صاحب الامر عجل الله فرجه نمودم پس ناگاه مرديرا ديدم بشکل حمالها بود در خانه ايستاده است و با او شتري است پس بان عجوز گفت خبر کن سيد را که صالح جمال مرا فرستاده است که او را بحجاج برسانم پس بدرجه رابعه بالا آمد و بار مرا گرفت و بر در خانه برد و من عقب او آمدم و مرا با حسن حال سوار کرد و زمام شتر را بدست من داد و گفت نترس اصلا که اينشتر تو را بحجاج ميرساند و از نظر غائبشد و سر من بود مگر کمتر از يک ساعه که حجاج را ديدم پس صالح را حاضر کردند و از او سئوال کردند گفت من متمکن نشدم که براي سيد شتر بفرستم و اين شتر از شترهاي من نيست و مثل اين در شترهاي حجار يافت نميشود بلکه از شترهاي يمن است و مشاجرتي بين حجاج و مطوف و جمال افتاد و مطوف حکم کرد باينکه جمال بايد حبس شود و از او جزا گرفته شود و بعد از فراغ از اعمال حج جناب حاج ملا فتحعلي سلطان آبادي امر بسکوت و ترک اين گفتگوها را نمود و چون بمکه مراجعت نموديم و از اعمال حج فارغ شديم و حجاج اراده رجوع باوطان خود نمودند مطوف امر کرد جميع دلالها را که جميع حمالها را جمع نمايند بمحضر جميع حجاجيکه باقي مانده بودند و سئوالکنند که کدام يک از آنها علم بقضيه اين شتر دارد و کدام يک از آنها در منزل من آمده هيچ يک جوابي ندادند و علمي باين مطلب نداشتند و آنشخص هيچيک از آنها نبوده است و آنشتررا بشصت ليره عثماني خريدند و تسليم بمن نمودند.