بازگشت

مسکه 34


ديدن سيد جليلي است ازاهل اصفهان آن حضرت را و نشناختنش ايضا جناب آقا ميرزا هادي در کتاب دعوه الاسلام حکايت نموده که در سنين سابقه سيد جليلي از اهل اصفهان بزيارت عتبات عاليات مشرف شد در کربلايمعلي قصه غريبي و حکايت عجيبي نقل نمود مختصرا نقل ميکنم و آن سيد بعد از وقوع قضيه و حکايت آن براي ما و ظهور امارات صدق شهادت ما را در ورقه خودبخط و ختم اينحقير و از جناب آقا سيد عبد الحسين کليد دار گرفت خبر داد ما را که مدتي متوسل بضريح مقدس حسيني علي مشرفه السلام گرديده و خواهش تشرف بحضور مبارک آن حضرت يا بحضور مبارک ولي عصر ارواحنا له الفداء مينمود تا آنکه در شب جمعه طاقتش طاق شد آمد در پيشروي مبارک شالي را يکسر بگردن و يکسر بضريح بسته تا قريب بصبح بگريه و زاري بود چون قريب بصبح شد و مردم تازه دوباره بحرم آمدند و آنسيد از اول شب عرض کرده بود که امشبه بايد مراد مرا بدهيد چون ديد وقت گذشت و نااميد شد از جا برجست و عمامه خود را از سر گرفت و پرانيد بالاي ضريح مقدس و گفت اين سيادت هم مال شما الحال که مرا نااميد کرديد من هم رفتم پشت بضريح از حرم بيرون آمد در ميان ايوان سيد بزرگواري باو رسيد فرمود بيا برويم زيارت حضرت عباس بمجرداستماع امر مطاع از همه اوقات تلخي خود فراموشکرده و مجذوب کلي بچشم و گوش گرديده از کفشداري مقابل باب قاضي الحاجات طرف قبله که در يمين خارج است کفش پوشيدند و روانه شدند مشغول بصحبت فرمودند چه مطلب داشتي عرض کرد خدمه حضرت سيد الشهداء عليه السلام برسم فرمودند ممکن نيست در اينوقت عرض کرد بخدمت حضرت صاحب الامر برسم فرمودند اين ممکن است بعض مطالب عرض کرد جواب شنيد پس قريب بازار داماد که قريب صحن است فرمودند سرت برهنه است عرض کرد عمامه ام را بر روي ضريح انداختم در آنحين دکان بزازي طرف يمين بازار بود بصاحب دکان فرمود چن ذرع عمامه سبز باين سيد بده توپ پارچه سبزي فنطازي آورد عمامه بمن داد بر سر بستم پس بزيارت حضرت ابي الفضل رفتيم از در جلو رو که يسار داخل است مشرف بزيارت پيشرو



[ صفحه 110]



و نماز زيارت و بقيه اعمال را بجا آورديم فرمود دو مرتبه حرم حضرت سيد الشهداء عليه السلام مشرفشويم آمديم باز از همان کفشداري داخلشديم مشغول زيارت بوديم که صداي اذان بلند شد آمديم سمت بالا سر فرمود آقا سيد ابو الحسن نماز ميخواند برو با او نماز بخوان من از گوشواره بالاي سر آمدم در صف اول يا دوم ترديد از مولف است ايستادم لکن خود آنسرور در جلو صف در کنار گوشواره ايستادند و آقا سيد ابو الحسن نزديک بايشان بود گويا او امامت آقا سيد ابو الحسن اصفهاني ميکند مشغول نماز صبح شديم در بين نماز آن جنابرا ميديدم که نماز ميگذارند در دل خود خيالکردم يعني چه چرا بمن فرمود با آقا سيد ابو الحسن نماز بخوان و خودش فرادي جلو آقا سيد ابو الحسن ايستاده نماز ميخواند در اين فکر بودم و نماز ميخواندم تانماز تمام شد گفتم بروم تحقيق کنم اين سيد بزرگوار کيست نظر کردم آن جنابرا در جاي خود نديدم سراسيمه اين طرف و آنطرف نظر انداختم نديدم دور ضريح مقدس دويدم کسي را نديدم گفتم بروم بکفشداري بسپارم آمدم پرسيدم گفت الان بيرون رفت گفتم شناختي او را گفت نه شخص غريبي بود دويدم گفتم بروم نزد دکان بزازي از او بپرسم آمدم ببازار ديدم همه دکاکين بسته است و هنوز هوا تاريک است از اين دکان بان دکان ميرفتم ديدم همه بسته اند ابدا دکاني باز نيست همين قسم رفتم تا بصحن حضرت عباس عليه السلام باز برگشتم گفتم شايد باز بوده و من از آن گذشتم آمدم تا صحن سيد الشهداء ابدا اثري نديدم پس فهميدم من بشرف حضور باهر النور روح عوالم امکان رسيدم و نفهميدم بعد از دو سه روز خدمه از روي ضريح عمامه ساه سيد را پائين آوردند و يک وصله از عمامه سبز سيد گرفتم و با تربت مبارکه در تحت الحنک خود هميشه داشتم چند روز است که مفقود شده است.