مسکه 33
ديدن آقا شيخ علي اکبر روضه خوان تبريزي آن حضرت را و نشناختنش حکايتکرد جناب آقا ميرزا هادي ايده الله تعالي از شيخ جليل فاضل نبيل شيخ علي اکبر روضه خوان که گفت من دو مرتبه مشرف خدمه حضرت ولي عصر عجل الله فرجه شدم مرتبه اول شبي در مسجد کوفه در مقام حضرت صادق عليه السلام که خسته شده بودم و از شدت گريه گويا پوستي بصورت کشيده بودم تکيه بديوار مسجد سمت حرم مسلم عليه السلام داده بودم ناگاه نظر افکندم در آن دل شب تار چند قدم دورتر از مقام در فضاي مسجد شبح بزرگواري ظاهر شد که نور بزمين افکنده گويا چراغي در زير عبا دارد هر چه نظر بالاتر بردم همين نحو نور ميديدم گويا سر پوشي بر روي او گذارده اند که او را مستور کرده اند و لکن روشني آن نمايان است و هکذا تا نهايت قامت ايشان کامل تمام باين نحو نمايان بود از مشاهده آن محو تماشا شدم و ابدا خيالي در خواطرم خطور نميکرد نفهميدم مشغول عبادت بود يا صرف قيام بود مدتي بدينمنوال بود تا آنکه حرکت کردند و از مد نظر بطرف پشت سررفتند چون برگشتم کسيرا نديدم برخواستم بسمت صحن مسلم دويدم اثري نديدم بسمت حرم هاني بدون فاصله دويدم اثري نديدم باز مراجعت بسمت مسجد نمودم و فرياد از نهاد برکشيدم از شدت ناله و افسوس من والده از حجره بيرون جست مرا در بغل گرفت که تو را چه ميشود حکايت حالرا بيان نمودم و ايضا فرمود مرتبه ديگر در حرم مطهر حضرت ثامن الحجج عليه و عليهم افضل الصلوه و السلام ما هبط ملک و عرج در طرف پائين پامتحيرانه ايستاده بودم انتظار محل فارغ و جائي ميکشيدم ناگاه ديدم بزرگواري عمامه سياهي بر سر و رداي عزت در بر در نهايت جلالت و بزرگي يکسر و گردن از سايرمردم رشيدتر و افزوني داشت از محل خود حرکت فرمود و خطاب مرحمت بمن نمود که بيا اينجا من از اشتياق بجا که مبادا ديگري سبقت بگيرد ملتفت بانبزرگوار نشدم با آنکه از پهلوي من گذشت و شايد لباس آنسرور تماس باين احقر کرده باشد التفات نکردم که اين قرب را غنيمت عظمي شمارم گفتم خود را بجا برسانم پس نظر کنم آن بزرگوار را چون قدم فرو گذاردم نظر کردم او را نديدم آنوقت ملتفت شدم بسرعه درعقب آنسرور دويدم از اينطرف بانطرف واله و حيران همين به اين و آن تنه ميزدم و ميدويدم اصلا و ابدا کسيرا که شباهت بانسرور داشته باشد نيافتم آنشب را متحير و سرگرداني و نااميدي گذراندم و از همه اعمال بازماندم.