بازگشت

مسکه 29


ديدن آقاي آقا سيد حسن شوشتري است در بين راه نجف بکربلا آن حضرت را و نشناختنش حکايت نمود ما را حاج ميرزا جواد از سيد جليل نبيل آقا سيد حسن شوشتري که سابقا حکايتي از ايشان نقلشد که گفت از نجف اشرف بزيارت خامس آل عبا عليه السلام مشرف شدم در مراجعت بهيچ وجه زاري و راحله نداشتم تقريبا دو فلسي يا اقل از آن پيدا کردم خرما خريده خوردم و روانه شدم در اثناء طريق تشنگي مرا از حال برد بسمت يسار براي وصول بشط روانه شدم قدري راه رفتم تا رسيدم ديدم سفره بسته در بلندي گذاشته گمان کردم کسي از زوار در اينجا باشند آب خوردم آنچه تفحص کردم کسي را نيافتم و اثر آمدن کسي را پيدا نکردم فهميدم براي من مهيا شده است باز کردم دو نان و يکمرغ بريان در آن بود همه را خوردم و روانه شدم پياده براه افتادم شب را در کاروانسراي ميان راه بيتوته نمودم علي الصباح پياده براه افتادم در نصف راه گرسنگي مرا سخت اذيت کرد ناگاه ديدم سواري بصورت يکي از اعراب باديه از عرض طريق قطع مسافت مي کند چون بمن رسيد فرمود از پشت سر اسب سفره را باز کن و طعام بخور سفره را باز نمودم و طعام خوردم تا سير شدم پس فرمود آيا آب ميخواهي عرض کردم منت گذاريد بدهيد پس ديدم اسب خود را تاخت و رفت و برگشت ظرف آب خوشگواري بمن عطا فرمود بدون آنکه از کسي بگيرد يااز جائي بردارد تا اينجا قضيه را نقلکردند و از بقيه اطلاعي ندادند.