بازگشت

مسکه 26


ديدن جناب حاجي علي آقا و آن حضرت را در مسجد کوفه و نشناختنش و متعقب شدن ديدنش معجزه حکايت نمود و ما را سيد جليل نبيل آقا سيد محمد علي معروف به بهشتي که عالم کامل فاضل شيخ عبد الهادي معروف بشابله در ناحيه مقدسه سامرا در محضر قدوه الفقهاء الراسخين و العلماء الزاهدين جامع شيخ حسنعلي طهراني اعلي الله مقامه از مومن ثقه متقي حاج علي آقا و طاب ثراه و سيد راوي توثيق و تعديل او مينمود و گفت که من در نجف اشرف او را ملاقات مينمودم و هميشه مواظبت تشرف به مسجد سهله در ليالي چهارشنبه داشت شيخ عبد الهادي گفت که روزي از او پرسيدم که در اينمدت آيا حضور مبارک حضرت سيدنا و مولينا صاحب الزمان عليه السلام رسيده جواب گفت که در سن جواني با جمعي از مومنين اخيار بر اينعمل قيام داشتيم و ابدا مانعي از امورات قهريه جلوگير ما نبود و ما يازده نفر بوديم چنين رسم داشتيم که در هر شبي از ما بين رفقا يکي بايد قيام بتهيه اسباب چاي و شام براي ما بنمايد تا آنکه شبي در عهده يکي از رفقاي ما که مرد سراجي بود افتادو او هم تهيه ديده و نان و آذوقه در دکان مهيا کرده از قضا آنرا فراموش کرده مثل هفتهاي سابق دکان خود را بسته روانه مسجد سهله گرديد و آنروز خيلي هوا منقلب و در شدت سرما بود جمعيت ما متفرقا دو نفر دو نفر مثلا روانه شدند تا آنکه در مسجدسهله اجتماع کرديم نماز مغرب بطريق معهود ادا کرده روانه مسجد کوفه شديم چون در حجره نشستيم گفتيم شامرا حاضر کنيد ديديم کسي جواب نميدهد گفتيم امشب نوبت کيست بيکديگر نظر کرديم ديديم نوبت آنمرد سراج است باو گفتيم چه کرده مومن ما را امشبه گرسنه گذاشته چرا در نجف نگفتي که ديگري مهيا کند گفت آگاه باشيد که من همه چيز مهيا کردم و در دکان آوردم لکن بالمره وقت حرکت فراموش کردم بخاطر نياوردم مگر الان چون بنجف رجوع کنيم در دکان نظر کنيد تا آثار صدق مرا به بينيدبالاخره آنشب شب سردي بود و کسي درست در مسجد نبود در حجره را بستيم لکن از گرسنگي ما را خواب نميبرد همي سخن ميگفتيم چون قدري چنين گذشت ناگاه ديديم کسي با کمال بلاغت در حجره را ميکوبد خيال کرديم اثر هوا است دوباره در را کوبيد چون خلق ما بجا نبود يکي فرياد کرد کيست شخصي جوابداد با لسان عربي در را بگشا يکي از رفقا با نهايت بدخوئي و تندي برخواست در را گشود و گفت چه ميخواهي خيال کرد مرد غريبي است آفتابه ميخواهد يا کار ديگر دارد ناگاه ديديم مرد جليلي و سيد بزرگواري است سلام کرد بهمان يکسلام ما را زنده و غلام خود کرد همگي ما مانوس شديم فرمود آيا مرا در اينجا جا ميدهيد گفتيم بفرما اختيار داري تشريف آورد و نشست ما همگي بجهه تعظيم و تشريف او برخواستيم و نشستيم و ببيانات روح افزاي جان زنده شديم بعد از مدتي فرمود اگر خواسته باشيد اسباب چاي حاضر است در اينخرجين يکي از رفقا برخواست در يک لنگه خورجين سماور بسيار اعلي با لوازم آن بيرون آوردمشغول شديم بيکديگر اشاره ميکرديم تا ميتوانيد چاي بخوريد که عوض شام است و در ما بين آن بزرگوار همي ميفرمود قال جدي رسول الله صلي الله عليه و اله و احاديث صحيحه بيان ميفرمود و بعد از صرف چاهي فرمود اگر شام خواسته باشيد حاضر است در اينخرجين قدري بيکديگر نظر کرديم تا آنکه يکي از ماها برخواست و از لنگه ديگر خرجين يک طاسکباب بيرون آورد وسط مجلس گذاشت چون در او را برداشت مملو از برنج طبخ شده و خورش بالاي او و بخار متصاعد از او بود کانه الان از آتش برداشته اند مشغولشديم تا اينکه همگي سير شديم و قدري باقي ماند فرمود آنرا بخادم مسجد بدهيدبرخواستيم در جستجوي خادم رفتيم و باو داديم پس سيد بزرگوار فرمود شب گذشته بخوابيد همگي بياسوديم چونسحر شد يکيک برخواسته تجديد وضو نموديم و در مقام حضرت آدم عليه السلام مجتمع شديم و اوراد معتاده و نماز فريضه را ادا کرديم بناء حرکت بسمت نجف شد گفتيم خوب است در خدمه سيد بزرگوار روانه شويم هر يک از ديگري پرسيديم آنسرور کجا شد همه گفتيم جز اول شب ديگر آنسرور را ملاقات نکرديم در طلب او برآمده تمام مسجد و متعلقات او را و هر محل محتملي را ملاحظه و مراجعه کرديم ابدا اثري و نامي و نشاني از آن جناب نيافتيم از خادم مسجد پرسيديم که چنين مرديرا ملاقات نکردي گفت اصلا چنين کسي را نديدم و هنوز در مسجد بسته است و کسي بيرون نرفته است بالاخره مايوس از ملاقات گشته و ملتفت شديم که اينعجائب چه بود يکي گفت اين سيد کجا رفت و چه شد و حال اينکه در مسجد هنوز بسته است يکي گفت ديدي چگونه بخار از طعام متصاعد بود در آن هواي سرد و آنوقت از شب يکي گفت چه سخنان ميفرمود قال جدي رسول الله پس همگي يقين کرديم که غير از حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه ديگري نبوده و افسوس بر مفارقت و عدم معرفت در آنوقت خورديم.