مسکه 23
ديدن مردي چوپان است از اهالي خراسان آن حضرت را و نشناختنش و متعقب شدن ديدنش بمعجزه ايضا آقاي آقا ميرزا هادي نقل نمودند از مرحوم عالم بارع جليل نبيل سيد محمد ابراهيم قزويني که از اجله علماء و ائمه جماعه کربلا و نجل زکي حجه الاسلام آقاي آقا سيد هاشم قزويني که از اجل تلاميذ مولينا المجدد مرحوم ميرزاي شيرازي قدس سره بود و سيد ابراهيم مذکور دو سه ماهي است که برحمت ايزدي پيوسته اعلي الله مقامه و رفع الله درجته که فرمود در مشهد مقدس شنيدم که چوپاني در يکي از دهات شرفياب حضور مقدس باهر النور آنسرور گشته بعزم ملاقات او از مشهد مقدس بيرون رفته در شش منزلي باو رسيدم وارد بر او گشته غذا حاضر ساخت رفت شير بياورد از گوسفنديکه خيلي دور بود با آنکه گوسفندان بسيارنزديک بودند سبب پرسيدم گفت اينها مال مردم هستند بعد از احضار طعام پرسيدم راست است که شما مشرف بحضور آن سرور شده ايد گفت حال غذا تناول کنيد بعد از صرف غذا گفت آيا کسي هست که کار بزرگي بکند و خدمت آن جناب مشرف نشود واقعه من آنست که در فلان سال که قحط و غلا رخ داده بود من و زوجه و مادرم هر روز چهار قرص نان جبيره داشتيم يکي براي زن و يکي براي مادر و دو براي خودم يکي را صبح ميخوردم يکي را ظهر روزي ديدم مادرم گريه ميکند سبب پرسيدم گفت نان مرا گربه خورده است زوجه ام امتناع از طبخ نان کرد من يکنان از حق خود بمادرم دادم گفتم اکتفا بيک نان ميکنم و بيرونشده در صحرا ظهر که گوسفندها خوابيدند من عزم غذا خوردن کردم سواري حاضر شد گفت مهمان ميخواهي ناچار تعارف کردم پياده شد با آنکه گرسنه بودم يکنانرا نزداو گذاشته با شير تناول نمود پس گفت کسي هست راهنمائي مشهد کند يکتومان باو بدهم من گفتم بخود چه از اين بهتر که هم مشرف بمشهد شوم و هم وجهي نقد شود گفتم من دلالت کنم لکن گوسفندانرا چکنم گفت بخدا بسپار من عن ظهر القلب گفتم گوسفندانرا بخدا سپردم روانه شدم چون او سوار و من پياده و گرسنه عقب افتادم عرض کردم آهسته تر من بشما نميرسم فرمود دست خود را بده و پنجه خود در پنجه من برآورد قدري که گذشت دروازه و حصار مشهد نمودار شد فرمود برو زيارتکن و همين جا مرا دريابي من داخل شهر شدم يکي از کسانيکه گوسفندان او در نزد من بود بمن برخورد گفت که کجا گفتم بزيارت گفت بلکه گوسفندان ما را در اين وقت تنگ فروخته يا خورده و الا نه ميامدي گفتم نه چنين است گوسفندانرا بخدا سپردم اصرار کرد گفتم فرضا چنين است الحال چه ميکنيد بالاخره از ايشان رها شده بعد از زيارت بخارج شهر رفتم آن جناب را ديدم بهمانحالت در محل خويش رسيديم گوسفندها محفوظ و يکتومان مرحمت فرمود و رفتند تا از نظر غائبشدند.