مسکه 22
و ايضا آقاي آقا ميرزا هادي بجستاني فرمودند ملا عبد الرسول کرکري تغمده الله بغفرانه که از اخلاء و احباء مخصوصه حقير بود و برحمت ايزدي پيوست و شيخ عبد الله کرکري که هر يک مومن و خدا ترس و هر يک از ديگري بهترند نقل نمودند که حاجي شيخ علي محمد کرکري چند سفر پياده بحج مشرفشده با يک انبان بر دوش از آرد در يکي از اسفار باصرار بعض احباء متضم و ملحق با بعض از حجاج ترک و رفقا شده ازراه جبل مشرفشدند در يکي از منازل بنا شد سماور برنجي بزرگيرا آتش کند برخواسته آتش بسياري در سماور انداخته و از آب ريختن فرامشکرده چونقدري گذشت بيکمرتبه اجزاء سماور را ز يکديگر پاشيد و منفصل شد غيرت ترکي و تقدس حاج شيخ بجوش آمده که سماور مردم در چنين راهي که ابدا چيزي پيدا نميشود چرا چنين شد بحدي خرقش شديد شد که از خود بيخود شده اجزاء سماور را جمع نموده از خيمه بيرون آمد هر چه گفتند کجا ميروي باز نشده از اول قافله حاج تا آخر قدم زده بچند نفر عربها که سفيدگر و مس را سفيد ميکردند رسيد بايشان گفت سماور را درست کند گفتند کار ما نيست و ما اسباب نداريم مايوس گشته و متحير مانده ناگاه سيدي عمامه سبز پيدا شد گفت من درست ميکنم و يک قرآن اجرت ميگيرم تو برو يکقرآنرا بياور من سماور را نزداين عربها ميگذارم حاج شيخ سماور را داده روانه بسمت خيمه که قريب يکفرسخ بود شدبرفقا اظهار مطلب داشت گفتند يعني چه اينجا کي پيدا ميشود که درست
[ صفحه 106]
کند بالاخره چون بازگشت سماور را آنجا يافت درست کرده و از آن سيد نشاني نيافت واعراب گفتند ما نديديم سيد را و خبر از سماور شما هم نداريم جناب آقا ميرزا هادي فرمود حاج شيخ از عباد و زهاد عصر بود و مشغول تحصيل علم بود در غير لباس اهل علم پيراهن عربي کرباس و کفش نعلين عربي بحريني و يک قطعه عباي خرمائي رنگ بر سرميپيچيد غالبا هر شب جمعه از نجف اشرف پياده بکربلا مشرف ميشد روزها روزه و يکوقت نان جو خشک و سرکه مي خورد صداقت تامه و رفاقت کامله بين ما بواسطه ملا عبد الرسول بود در مدرسه صحه مطهر نجف اشرف مسکن داشت در سفر آخر که پياده بحج مشرف شد برحمت ايزدي پيوست.