بازگشت

مسکه 19


ديدن عيال آقا سيد عبد الله قزويني است آن حضرت را در مسجد سهله و شناختنش ايضا حکايت نمود ما را آقاي آقا ميرزا هادي سلمه الله تعالي از سيد جليل نبيل سيد عبدالله قزويني که در صبيحه پنجشنبه يازدهم صفر الخير سنه هزار و سيصد و چهل و چهارگفت در سنه هزار و سيصد و بيست و هفت مشرف بعتبات با اهل و عيال گشتيم روز سه شنبه مسجد کوفه مشرفشديم رفقا خواستند نجف اشرف مشرف شوند من گفتم خوب است شب چهارشنبه بمسجد سهله رويم بجهه اعمال و روز چهارشنبه نجف مشرفشويم قبولکردند بخادم گفتيم رفت شانزده الاغ اجاره کرد بعدد رفقا گفتند ما شبانه در اين بيابان سير نميکنيم بالاخره اجرت همه مالها را داده سه نفر زن همراه داشتيم سوار شديم روانه بسمت مسجد سهله و الاغها يدکي همراه ما بود چون در مسجد نماز مغرب و عشا را بجماعه ادا کريم مشغول دعا و گريه شديم يکمرتبه ملتفت شديم که ساعه دو گذشته خوف مفرط بر من عارض شد که چگونه با سه نفر زن بتنهائي با مکاري عرب غريب در اينشب تاريک بکوفه برگرديم و سالي بود که عطيه نامي بر حکومت ياغي شده بود و راهزني ميکردند پس با نهايت اضطراب قلبا متوسل بولي عصر عجل الله فرجه گرديده روي نياز و دل پر سوز بسوي آن مهر عالم افروز نموده بيکمرتبه چشم بمقام مهدي عليه السلام که در وسط مسجد است انداخته آنمقام کريم را روشن تر از طور کليم ديديم روانه شديم ديديم سيد بزرگواري با کمال مهابت و وقار و نهايت جلال و بزرگي در محراب عبادت نشسته است پيش رفتيم دست مبارک آنسرور را گرفته بوسيديم خواستم بر پيشاني نهم دست خود را کشيد و نگذاشت مشغول دعا و زيارت شدم چونسلام بنام همايون امام صاحب الزمان ميکردم جواب ميفرمود و عليکم السلام من از اينمطلب برآشفته شدم که من سلام بامام ميکنم اين آقا جواب ميگويد يعني چه و در آنمقام شريف گويا صد چراغ و قنديل آويز است از روشني و انوار پس روي مبارک بما فرمودند که باطمينان دعا بخوانيد باکبر کبابيان سفارشکردم شما را بمسجد کوفه برساند و برگرداند آنها را شام بدهيد چون اينرا شنيدم مانوس شدم التماس دعا کردم و سه حاجت خواستم يکي آنکه وسعت و رفع تنگدستيم شود دوم خاک من کربلا باشد ايندو را قبول فرمودند سيم فرزند صالحي خواستم قسم ياد فرمود که اين امر بدست ما نيست سيدميگويد ساکت شدم و نگفتم شما از خدا بخواهيد چون در اول جواني زن پدري داشتم و دختر خوبي از او در خوانه بود بمن نميدادند ميخواستند بشخص مالداري بدهند من در بالاي سر امام ثامن عليه السلام دعا کردم که ايندختر را بمن بدهند ديگر از خدا اولاد نميخواهم اينقضيه در خواطرم بود مانع از اعاده سئوال و اصرار گرديد



[ صفحه 105]



پس عيالم پيش آمد و سه حاجت خواست يکي وسعت و ديگر آنکه زير دست من بخاک رود سيم آنکه در مشهد مقدس يا کربلايمعلي مدفن او باشد همه را اجابت فرمود و چنين شد و در مشهد مقدس فوتشد و خود او را بخاک سپردم زن ديگر همراه بود پيش آمد و عرض حاجت کرد سه مطلب يکي شفاي عروسش فرمود آنرا جدم موسي بن جعفر شفا عطا خواهد فرمود دوم دولت براي فرزندش سوم طول عمر براي خودش همه را اجابت و قبول فرمود و چنانشد عروسش در کاظمين شفا يافت خودش نود و پنجسال عمر کرد پرسيدم فعلا چند سال است فوتکرده گفت تقريبا پنجسال است فوتکرده معلوم شد زياده از بيست سال بعد از قضيه باقي مانده و فعلا پسرش از متمولين تجار است و اسم برد حقير را در خاطر ضبطنشده سيد گفت بعد از دعا و زيارت چون از مقام مهدي عليه السلام پا را از عتبه بيرون نهاديم عيال من گفت دانستي اينسيد بزرگوار که بود شناختي گفتم نه گفت حضرت حجه عليه السلام بود از دهشت و برگردانيدم ديدم جز يک فانوس که آويز است از آن انوار بقدر صد چراغ اثري نيست تاريکي و ظلمت عالم را فرا گرفته و از آنسيد بزرگوار علامتي نيست دانستم آن روشنائيها از اثر جبين منير آنسرور بود چون بکنارمسجد آمديم جواني نزد من آمد گفت هر وقت فارغ شديد ما شما را بمسجد کوفه ميرسانيم گفتم تو چه کسي گفت من اکبر بهاري خيلي در وحشت افتادم و دلم تنگ شد خيالکردم ميگويد بهائي گفتم چه ميگوئي بهائي يعني چه گفت من در همدان در محله کبابيان نشسته ام و از قريه بهار که يکي از قراي همدانست و از آن قريه است حضرتمستطاب عالم سالک و بدر مسالک آقا ميرزا محمد بهاري پس شناختم و مانوس شدم گفتم آنسيد بزرگوار را شناختي گفت نشناختم لکن ديدم خيلي جليل است مرا امر فرمودکه شما را برسانم بمسجد کوفه و از مهابت آنسرور نتوانستم حرفي بزنم و فورا قبولکردم گفتم آنسرور حضرت صاحب الامر عليه السلام بود و علائم آنرا گفتم آنجوان بوجد آمد چونخواستيم مراجعت کنيم آنجوان و رفقاي او چهار نفر بودند پياده در رکاب ما براه افتادند با آنکه قريب دوازده الاغ فارغ بود و کرايه همه را داده بودم همراه داشتيم اصلا هيچ کدام قدمي سوار نشدند و پروانه وار دور رکاب ما ميرفتند از شوق امر امام عليه السلام چون بجامع کوفه رسيديم بامر امام عليه السلام شام حاضر کرده و همه آنها را شام داديم.