مسکه 18
ديدن صديق الذاکرين طهراني است آن حضرت را و شناختنش ايضا آقاي آقا ميرزا هادي سلمه الله حکايت نمود ما را از مومن متقي عابد زاهد صديق الذاکرين طهراني که فرمود چند سال است بشرف مجاورت حضرت سيد الشهداء مشرف و کمال اتحاد با داعي دارد بعد از نماز جماعه که حقير در جواب حضرت اقامه ميدارم ذکر مصيبت مينمايد با حالت خوشي و هميشه اهم حوائج او ظهور فرج و توسل بولي عصر عجل الله فرجه بوده و ميباشد گفت چندي قبل که تقريبا بيست سال ميشود سفري مشرف بکربلا شدم مرکوب من قاطري بود راهوار و ملک خودم بود و مبالغي نقدينه طلا در همياني بر کمر داشتم و خورجين و اسباب شايسته همراهم بود و در هر منزلي که قافله منزل ميکرد شبانه ذکر تعزيت ميکردم اجيلم خوب بود تا آنکه در آخر منزل که مسيب است سحرگاه قافله حرکت کرد براه افتاديم در عرض راه عربي سوار اسب با من رفيق شد مشغول صحبت شديم از قافله جلو افتاديم بعد از ساعتي آنمرد عرب گفت اينک سواروان و دزدها قصد ما دارند مالرا تند کرد اين بگفت و اسب را راند من قدري با او همراهي کردم لکن او برفت و من ماندم دزدها رسيدند فورا مرا نشانه نيزه و مگوار و خنجر کردند بر زمين افتادم و از هوش رفتم بعد از مدتيکه بهوش آمدم شنيدم که در باب تقسيم پولها نزاع ميکردند چون از من حرکتي ديدند و دانستند زنده ام يکي فرياد نمود از مجوه بيک مرتبه متوجه من شدند و خنجر بر گلوي خود ديدم و مرگرا بالمعاينه مشاهده کردم در همانحال ياس و انقطاع توجه قلبي بولي کارخانه الهي ناموس عصر عجل الله فرجه جسته فقط بتلگراف روحاني باشاره جسماني يا بتکلم لساني فورا کمتر از طرفه العين ديدم نور است از زمين باسمان بالا ميرود و دور آن قطعه زمين همچنان کوه طوريکه قطعه تجلي حضرت نور الانوار گرديده صداي دلرباي آن معشوق ماسوي بلند است ميفرمايد برخيز با آنکه سر و پيکر مجروح بود و مشرف بموت بودم و خون از جراحات من جاري بود مع ذلک کله از برکت فرمايش آنجان جهانيان زندگي بخش ارواح ايمانيان حيات تازه در جسم و جان من دميد و از مصرع مرگ برخواستم فرمود اينست قبر جد بزرگوارم روانه شو من نظر کردم ديدم چراغهاي گلدسته ها و قبه طاهره پيدا است و هيچ اثري از اعراب و اسباب نيافته بلکه همه را فراموشکردم و بکمال خوبي پياده ميرفتم تا آنکه خود را در کوچه باغهاي کربلا ديدم و هوا روشن شد گفتم نماز را بشهر نميرسانم همين جا تيمم کرده نماز ميگذارم چون نشستم و تيمم کردم احساس ضعف و الم جراحات نموده دو رکعت نماز را نشسته بهزار زحمت خواندم و همانجا از هوش رفتم و چشم باز نکردم مگر در خانه مرحوم آقا شيخ حسين بخل حجه الاسلام مازندراني قدس سره معلوم شد عربانه هاي سکه از کاظمين و بغداد وارد عبورشان بمن افتاده مرا حمل نموده بخانه شيخ آوردند چون شيخ مرا زنده ديد گفت غم مخور شهداء کربلا هفتاد و سه نفر شدند يعني تو يکي از ايشاني چند ماه معالجه زخمها نمودم تا ببرکت نفس مبارک حضرت صاحب الزمان روحي له الفداء سلامتي و عافيت يافتم و لله الحمد.