بازگشت

مسکه 14


ديدن شيخ هاشم و کاظم نامي است آن حضرت را در سرداب مقدس و شناختنش در هنگام رويت حکايت نمود ما را مومن متدين شيخ هاشم که از شيعيان سکنه سامره پسر عبدالباقي و اينها اهلبيتي هستند از ربيعه و مضر و از اهل سامره نيستند گفت در سن طفوليت که مکتب ميرفتم بيکي از اطفال که کاظم نام و شيعي و ايراني بود گفتم بيا برويم سرداب مقدس براي بيرون آوردن رقاع استغاثه از چاه که مردم ميانداختند و وقت خلوتي بود از پلها پائين رفتيم در پله پهن وسط پلهاي سرداب مطهر سيد بزرگواري که همه لباسهاي او سبز يک رنگ بود عمامه و عبا و قبا حتي کفش ساغري سبز در پاي مبارک داشت مگر پيراهن اطهرش که سفيد بود مستوي القامه گندم گون در طرف راست چهره منورش در بين چشم و دهان خال سياهي که علامه رهبري اصحاب يمين و حجرالاسود کعبه مقصود متقين است عارض بود بمجرد ديدار آن بزرگوار مهاببت و جلالت انولي کردگار دهشت و ترس عظيمي در دل ما افکند فرياد زدم برفيقم که بپرهيز و بگريز که اينست صاحب الزمان و برگشتيم آن بزرگوار بلسان گوهر نثار اظهار ملاطفت کرده و فرمود ابنائي انتم ما يخالف غيرکم لا فرزندان من شما بيائيد ديگران نيايند من و رفيقم گريزان دويديم و در کفش داري پيرمردي که از سنيان بود خوابيده بود نام او را برديم و گفتيم برخيز صاحب الزمان در سرداب حاضر گرديده آن مرد برخواست و مادر عقب او روانه شديم وارد سرداب شديم و همه نقاط و محال آن را تجسس کرديم ابدا اثري و علامتي از آن بزرگوار نيافتيم اين ناچيز گويد آقا شيخ هاشم مذکور در حيات و از معمرين است و بسيار مخلص و متدين و متعصب در تشيع است و بسيار با سينها مناظره مينمايد و يک پسرش را علي افضل اسم گذارده است و در وقت تحرير نفوس از اسم پسرش پرسيدند گفت علي افضل ننوشتند گفت اسمش همين است بالاخره ناچار در دفترتحرير نفوس مامورين عثماني بهمين اسم نوشتند.