بازگشت

مسکه 08


ايضا در متوسل شدن شيخ ابراهيم مزبور است بانحضرت در قضيه ديگر و اثر ظاهري ديدنش چنانچه حکايت کرد بعداز آن واقعه در عرض راه رسيديم بمحلي که از آنجا لازم بود عابرين پياده عبور کنند کوه و کمر سختي بود هوا بنهايت سردي ما پياده شديم با عيال و طفل روان شديم مکاري بمتلا بحيوانهاي خود تا آنکه بعد از مدتي ديديم تنها در ميان بيابان مانده ايم و باد چنان بلند شد و سرما چنان شدت کرد که ما را از رفتن بازداشت قدري تامل کردم نظر باطراف کردم ديدم وقت هم تنگ است امشب را ما در اينجا خواهيم ماند و از سرما و صدمه حيوانات درنده تلف خواهيم شد اميدم از طريق نجات منقطع بجز مسئله توسل بدرگاه حضرت امام زمان صلوات الله و سلامه عليه با نهايت خضوع و گريه و زاري و سوگواري دست تمسک بولاي عروه الوثقي الهي تعالي درآوردم رو بدرگاه آن نجات دهنده درماندگان درآوردم بيکمرتبه ديدم چهار نفر مردان ترک که اهل آن نواحي بودند ميايند بهزار زحمت و تاني قدري نزديک شدند ديدم يک اسبي يگپاي خود را بلند گرفته ابد ابر بر زمين نميگذارد و آن چهار مرد او را بکتف خود راه ميبرند چون بما رسيدند روي بايشان نمودم گفتم من ملا هستم مجاور نجف اشرف بزيارت امام رضا عليه السلام مشرف شده ام الحال هم در راه مراجعت بنجف هستم براي خدا مرا و عيال و بچه مرا از مردن نجات بدهيد يکي از آنها صيحه بر من زد که نميبيني ما چگونه مبتلا هستيم اين اسب پايش را بر زمين نميگذارد ما چهار نفر او را ميبريم قدري از ما گذشتند خيلي منقلب شدم يکي ديگر گفت بيا عيال خود را سوار اسب کن اگر پايش را بر زمين گذاشت و راه رفت ما شماها را مشبه نجات ميدهيم والا بهتر آنست که همه شماها الليله طعمه گرگ شويد و گفت برفقايش که اگر ما برويم و قدري از آنها دور شويم فورا درندگان بر سرشان بريزند بالاخره صبر کردند و پنج نفري عيال را بلند کرديم بروي اسب گذارديم فورا اسب پاي خود را که ابدا برزمين نميگذاشت و بالا ميگرفت برزمين نهاد هنوز شلاق باو نزده راه افتاد مرد ترک داد زد ملا بيا بچه را هم بده بمادرش بچه را هم سوار کرديم آن جماعه خيلي فريفته من شدند و مرا تشجيع در رفتار و عذرخواهي از راه رفتن ميکردند تا آنکه ساعه هفت از شب گذشته از ميان اندره خلاص شديم و از سنگلاخ بيرون رفتيم چون نزديک قريه آنها رسيديم ديدم همه مردان و زنان آنها بيرون آمده اند انتظار ميکشند زني همي گريه ميکند و فرياد پسر خود ميزند چون چشمش بپسر خود افتاد دويد ميگفت ما مايوس بوديم گفتيم درندگان شماها را خورده اند گفتند ما از برکت اين ملا نجات يافتيم ضعيفه آمد مرا در بغل گرفت سر و روي مرا ميبوسيد چند روز ما را نگاهداشتند چون صبح شد همه اهل ده آمدند دعا ميگرفتند ديدم همه ترک نماز و احکام شرعيه کرده اند پرسيدم شما را چه ميشود گفتند از روزيکه ملاي ما را اسير کرده اند برده اند ما از خدا قهر کرده ايم ايشان را موعظه کردم و گفتم من او را سلامت ديدم ميخواهد مراجعت کند تا آنکه آنها را براه آوردم.