بازگشت

مسکه 08


بروايت حضيني آنگاه فرمود که چون عطا فرمود بمن پروردگار من مهدي اين امه را دو ملک فرستاد که او رابرداشته و او را بسرا پرده عرش بردند تا آنکه ايستاد در حضور قرب الهي پس فرمود باو مرحبا بتو اي بنده من براي نصرتت دين من و اظهار امر من و مهدي بندگان من سوگند خوردم که بتو بگيرم و بتو عطا کنم و بتو بياموزم و بتو عذاب کنم برگردانيداو را اي دو ملک بسوي پدرش بمدارا و ملاطفت و باو بگوئيد که او در پناه و حفظ و حمايت و نظر عنايت من است تا آنزمان که برپا و ظاهر نمايم حق را باو و نيست و نابود کنم باطل را باو و بوده باشد دين خالص براي من آنگاه امام حسن فرمود که چون مهدي عليه السلام از شکم مادر خود برزمين افتاد يافته شد که بزانو درآمده و دو سبابه خود را بلند نمود آنگاه عطسه کرد پس فرمود الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و اله عبدا ذاکر الله غير مستنکف و لا مستکبر آنگاه فرمود که ظلمه گمان کردند که حجه خداوند باطل خواهد شد اگر اذن ميدادند مرا در سخن گفتن هر آينه شک زايل ميشد و از سياق روايت حضيني چنان مستفاد ميشودد که اين ذيل مشتمل بر بردن آن حضرت باسمان از تتمه خبر حکيمه خاتون باشد ولکن ظاهر مسعودي در اثبات الوصيه چنانستکه تا آنجا که فرمود سپردم او را الخ خبر حکيمه تمام شد زيرا که اوبعد از نقل تا آنجا که گفته خبرداد مرا موسي بن محمد که او قرائت کرد مولد را يعني حديث ولادت را با کتابيکه در اينباب نوشته شده بود خواند و بيشتر آن را بر حضرت امام حسن عسکري پس تصحيح فرمود آن را و در او زياد کرد و کم نمود و تقرير فرمود روايات را بنحويکه ما ذکر نموديم و روايت شده از حضرت امام حسن که او فرمود چون صاحب متولد شد خداوند عز و جل دو ملک فرستاد پس او را برداشتند و بردند تا بسرادق عرش پس ايستاد در محضر قرب الهي پس خداوند باو فرمود مرحبا بتو عطا ميکنم و بتو ميامرزم يا عفو ميکنم و بتو عذاب ميکنم و علامه مجلسي ره در بحار کيفيت بردن آن جناب را باسمان بنحويکه



[ صفحه 8]



حضيني روايت کرده نقل نموده از بعضي از مولفات قدماء اصحاب ما رضوان الله عليهم و نيز بسند خود روايت کرده از نسيم و ماريه که هر دو گفتند چون صاحب الزمان از شکم مادر بيرون آمد بزانو در افتاد و انگشتان سبابه را تا آخر آنچه گذشت ولکن از تاريخ جهضمي و غيره معلوم ميشود که فقره اخيره کلام حضرت عسکري عليه السلام است که در وقت ولادت مهدي صلوات الله عليه فرمود که گمان کردند ظلمه که ايشان مرا خواهند کشت تا قطع کنند اين نسل را چگونه ديدند قدرت قادر را و اگر اذن ميداد مرا خداوند در کلام هر آينه برطرف ميشد شکوک و خداوند ميکند آنچه را که ميخواهد و در نجم ثاقب است که مولف گويد که روايات از حکيمه خاتون اگر چه مختلف است ولکن مضامين آنها متحد يا متقاربست و در بعضي از آنها نقل شده چيزيکه نقل نشده در ديگري بجهه اختصار يا نسيان يا تمام آن را بهمه نفرمود بجهه بعضي مصالح و امر فرمودن حضرت عسکري عليه السلام روح القدس را در روايت محمد که مهدي صلوات الله عليه را در هر چهل روز بياورد منافات ندارد که گاهي آن جناب از آنوقت بياورد چنانچه در خبر موسي و غيره بود زيرا که حسب وعده حضرت آن جناب را نزد نرجس خاتون مياورد بجهه خوردن شير در هر وقت که محتاج بود بان که نبايد از غير پستان او بخورد و شايد ديدن در روز هفتم ولادت و سيم بجهه همين باشد بلکه در شب دوم ولادت نيز چنانچه مسعودي از علان روايت کرده که گفت خبر داد مرا نسيم خادم که خادم حضرت امام حسن عليه السلام بود و گفت که فرمود بمن صاحب الزمان عليه السلام و من بخدمتش رسيده بودم بعد از ولادتش به يکشب پس عطسه کردم در نزد او پس بمن فرمود يرحمک الله نسيم گفت پس مسرور شدم پس بمن فرمود آيا تو را بشارت ندهم در عطسه گفتم بلي فرمود که او امان است از مردن تا سه روز و بروايت حضيني اين در روز سيم بود ذنائب للعبقريه و مادب للبريه الاول بدانکه در سال تولد حضرت بقيه الله اختلاف عظيمي است نظر باختلاف اخبار شيخ سديد مفيد در ارشاد سال تولدش را دويست و پنجاه و پنجسال از هجرت گذشته و در شب نيمه شعبان نقل فرموده وليکن در مسار الشيعه بنابر نقل استادنا المحدث النوري نور الله مرقده الشريف در نجم ثاقب سال تولد آن حضرت را دويست و پنجاه و چهار ذکر فرموده و در تاريخ قم که تاليف حسن بن محمد بن حسن قمي است سال تولد آن بزرگوار را دويست و پنجاه و پنج نوشته که موافق است با عدد جمل لفظ نهر و روز تولد را روز جمعه هشتم ماه شعبان نقل کرده است و در روايتي است که سال تولد دويست و پنجاه و هفت بوده است و آنرا حسين بن حمدان حضيني در کتاب هدايه خود نقل کرده و در آن روايت است که وقت تولد آن بزرگوار پيش از طلوع فجر روز جمعه بوده هشت روز از ماه شعبان گذشته و در شجره سال تولد آن جناب را دويست و پنجاه و هشت ذکر نموده چنانکه احمد بن محمد فاريابي راوي تاريخ مواليد الائمه نصر بن علي جهضمي که در عصر ولادت بوده در پنجاه و هشت ضبط کرده و علي بن حسين مسعودي در کتاب اثبات الوصيه خود سال تولد آن سرور را دويست و پنجاه و شش فرموده اگر چه روايه پنجاه و پنج را نيز نقل نموده است و از حج در نظر اين ناچيز دويست و پنجاه و شش است چه آنعلاوه بر جلاله قدر ناقلينش که مسعودي و شيخ طوسي ره و صدوق ميباشند مويد است بانچه که مشهور در السنه اثني عشريه است که سال تولد آن بزرگوار نور است يعني مطابق با جمل لفظ نور که دويست وپنجاه و شش است ميباشد و هم چنين مويد است باينکه يکي از القاب مبارکه که آن بزرگوار نور است تطبيقا لللقب مع الملقب به و توفيقا للاسم مع المسمي و در نجم ثاقب اين لقب را در ضمن يکصد و هشتاد و دو اسم و لقب و کنيه که از براي آن سرور ذکر کرده نوشته است و فرموده صد و شصت و هشتم يعني از اسامي و القاب آن بزرگوار نور ال محمد عليهم السلام است چنانچه در خبري است که صادقي آن را در ذخيره از اسامي آن جناب شمرده که در قران مذکور است و در چند خبر که بعضي خواهد آمد مذکور است در آيه شريفه و الله متم نوره يعني بولايت قائم و بظهور آن جناب نور الانوار الذي تشرق ببه الارض عما قليل و در غايه المرام و غيره مرويست از جابر بن عبد الله انصاري که گفت داخل شدم در مسجد کوفه در حالتيکه اميرالمومنين عليه السلام با انگشتان مبارک مينوشت و تبسم ميفرمود پس گفتم يا اميرالمومنين چه تو را بخنده آورد فرمود عجب دارم از آنکه ميخواند اين آيه را و نميشناسد آن را بحق معرفت پس گفتم بانجناب که کدام آيه است يا اميرالمومنين فرمود الله نورالسموات والارض تا آخر مثل نوره کمشکوه مشکوه محمد است فيها مصباح منم مصباح در زجاجه الزجاجه حسن و حسين عليهما السلام است کانها کوکب دري علي بن الحسين است يوقد من شجره مبارکه محمد بن علي است زيتونه جعفر بن محمد است لا شرقيه موسي بن جعفر است و لا غربيه علي بن موسي است يکاد زيتها محمد بن علي است و لو لم تمسه تار علي بن محمد است نور علي نور حسن بن علي است يهدي الله لنوره من يشاء قائم مهدي است عليهم السلام و در جمله از اخبار معراج مذکور است که نور آن جناب در عالم اظله ميان انوار و اشباح ائمه عليهم السلام مانند ستاره درخشان بود در ميان ساير کواکب و در خبري چون ستاره صبح براي اهل دنيا اين ناچيز گويد که آنکه اطلاق نور بر اين وجود مقدس همان نکته اين اطلاق است بر وجود نازنين جدش خاتم الانبياء که در ضمن لطيفه هشتم از موهبت دهم از شعاع دويم از نور اول از کتاب انوار المواهب في نکت اخبار المناقب که بحمد الله بطبع رسيده مرقوم افتاده است فارجع الثاني بدانکه در اخبار کثيره که در کتب معتبره اصحاب در وقت تولد حضرت ناموس الدهر و امام العصر و کيفيت آن ثبت و ضبط شده است حضور حکيمه خاتون سلام الله عليها در نزد نرجس خاتون عليها السلام در هنگام وضع حمل وارد گرديده و بايد دانستکه در اين خوانواده عصمت و طهارت دو زن مجلله باين نام بوده اند يکي حکيمه خاتون دخترحضرت ابي الحسن موسي بن جعفر عليهما السلام و او است که حاضر بود در ولادت حضرت ابي جعفر محمد بن علي الجواد و ديگري حکيمه خاتون دختر حضرت جواد عليه السلام واو است که حاضر بود در وقت ولادت حضرت حجه عجل الله فرجه چنانکه علامه طباطبائي بجرالعلوم نور الله مرقده در رجال خود فرموده که حکيمه دختر ابي جعفر ثاني که بنام عمه پدرش حکيمه دختر ابي الحسن موسي بن جعفر است و او است که حاضر شد در ولادت قائم حجه عجل الله فرجه چنانچه حاضر شد عمه اش حکيمه ولادت ابيجعفر محمد بن علي جواد را عليهما السلام و حکيمه با کاف است در هر دو موضع و اما حليمه با لام پس از تصحيف عوام است اين ناچيز گويد که بعضي از ارباب فضل در تاليفات خود فرموده که اين در بعضي از مواضع بلام واقع شده و شايد که بلام صحيح باشد



[ صفحه 9]



بقرنيه آنچه که وارد شده است در کتب اخبار ما طائفه اماميه از حضرات معصومين عليهم السلام از کراهه تسميه مولود را بحکيم بکاف و داشتن لفظ حکيمه بکاف تاء تانيث را باعث تغير حکم کراهت نميشود و ممکن است که حليمه بالام اسم آن مخدره باشد و حکيمه با کاف لقبش باشد و سبب ملقبه شدنش باين لقب اطلاع آن خاتون باشد بر اسرار حکمه چنانکه فاطمه خواهر حضرت امام رضا ملقبه ميباشد بمعصومه و بالجمله علامه طباطبائي فرموده است سروي يعني ابن شهرآشوب در مناقب خود گفته که حکيمه دختر ابي الحسن موسي بن جعفر گفت که چون رسيد وقت ولادت خيزران مادر ابي جعفر عليه السلام حضرت رضا مرا طلبيد و فرمود اي حکيمه حاضر شو در ولادت او و داخل شوتو و او و قابله در اطاقي و براي ما چراغي گذاشت و در را بست بر روي ما پس چون او را در زائيدن گرفت چراغ خواموش شد و در پيش روي او طشتي بود پس از براي خواموش شدن چراغ غمگين شدم پس در اينحال بوديم که ظاهر شد حضرت جواد در طشت و ديديم بر او چيز نازکي است شبيه جامه که نور از آن ميدرخشيد تا آنکه خانه را روشن کرد پس آن جناب را ديديم پس او را گرفتم و در بغل خود گذاشتم و آن پرده را از آن گرفتم پس حضرت رضا تشريف آورد و در را باز کرد و ما از امر او فارغ شده ببوديم پس او را گرفت و در گهواره گذاشت و فرمود اي حکيمه ملازم گهواره او باش حکيمه گفت چون روز سيم شد چشمان خود را بجانب آسمان کرد آنگاه فرمود اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمدا رسول الله پس از جاي خود هراسان و ترسان برخواستم و بنزد حضرت رضا عليه السلام آمدم و گفتم بانجناب که از اين کودک چيز عجيبي شنيدم فرمود چه بود پس خبر را براي آن جناب نقل کردم فرمود اي حکيمه آنچه به بينيد از عجايب او بيشتر است و علامه مجلسي ره در بحار بيست و دويم فرموده که در قبه شريغه يعني قبهه عسکري قبري است منسوب بنجيبه کريمه عاقله فاضله تقيه رضيه حکيمه دختر ابي جعفر الجواد و نميدانم چرا متعرض زيارت او نشدند يعني علماء در کتب مزار با ظهور فضل و جلالت او و اختصاص او بائمه عليهم السلام و محل اسرار ايشان بود و مادر قائم در نزد او و در ولادت آن حضرت حاضر بود و گاهگاه آن حضرت را ميديددر حيات ابي محمد عسکري و او از سفراء و اببواب بود بعد از وفات آن جناب پس سزاوار است زيارت کردن او بانچه جاري نمايد خداوند بر زبان از آنچه مناسب فضل و شان او است و مرحوم بحرالعلوم بعد از نقل اينکلام را از علامه مجلسي ره در مزار بحار فرمود که عدم تعرض براي زيارت آن مخدره چنانچه خال مفضال اشاره فرموده عجيب است و اعجب از آن متعرض نشدن بيشتر علماء مثل شيخ مفيد در ارشاد و غير او در کتب تواريخ و سير و نسب بحکيمه خاتون در اولاد حضرت جواد بلکه حصر کردند بعضي دختران آن جناب را در غير او در ارشاد شيخ مفيد فرموده که گذاشت حضرت جواد از فرزندان علي عليه السلام پسرش را که امام بود بعد از او و موسي و فاطمه و امامه و اولاد ذکوري نگذاشت غير از آنچه که ناميديم انتهي الثالث بدانکه در روايه موسي بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسي بن جعفر عليه السلام که در کيفيت تولد حضرت بقيه الله وارد شده و شيخنا الصدوق آن را در کتاب کمال الدين نقل فرموده بسندي عالي چنين است که حکيمه خاتون گويد چون آن نور خدائي متولد شد او را در جامه پيچيده پس او را برداشتم و بنزد حضرت عسکري بردم چون بحضور آن جناب رسيد ببهمان نحو که در دست من بود بر پدر بزرگوارش سلام کرد پس حضرت او را بر روي دو دست خود گرفت بروشيکه پاي مبارک حضرت صاحب الامر بر روي سينه شريف پدر بزرگوارش بود پس حضرت امام حسن زبان مبارک خود را در دهان آن جناب گذاشت و دست ماليد بر چشم و گوش و مفاصل او تا آخر روايت که در مسکه چهارم از اين عبقريه ذکرشد اين ناچيز گويد آنچه را که در نکته تفاوت اين فعل حجه خدا از زبان گذاردنش بدهان حضرت بقيه الله با فعل جدش حضرت سيدالشهداء از زبان علي اکبر را بدهان خودگذاردن در وقت اظهار عطش و مراجعتش از ميدانگاه چنانکه عبارت بحار يا بني هات لسانک فاخذ بلسانه فمصه بر اين دعوي شاهد است و گواه بنظر جلوه گر است اينست که اين دو امام بايند و فعل متفاوت خود و الله يعلم اراده فرموده اند اظهار استعدادو قابليت دوعاء و ظرفيه اين دو امام زاده را و خواسته اند که بفهمانند مقام و مرتبه هر يک از آنها را چه اگر مقصود حضرت سيدالشهداء از گذاردن زبان علي اکبر را بدهان مبارک خود که از جانب خدا بسوي خلق ترجمان بود اين بوده که زبان علي کسب رطوبت ظاهري از دهان مبارکش بنمايد همانا آنسب گذاردن سيدالشهداء بود زبان خود را بدهان علي اکبر چه آنکه مجمع رطوبه دهان زبان است و اين امر مشاهد بالحس و محسوس بالعيان است بلکه ميتوان گفت که مقصود کسب علوم و مقامات معنويه و روحانيه نمودن آن شاهزاده بود از دهان آن سلطان اقليم وجود چگونه چنين نباشد و حال آنکه آن قلب و دهان امام تشنه لبان خزانه علوم حضرت ملک منان بود که و آن من شي ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم و خدا دانا است که چه چشمها از علوم رباني از آن سرچشمه معارف سبحاني اعني قلب و دهان آن سلطان عطشان بر جان فرزندش حضرت علي اکبر جريان نمود مانند رسيدن بقلب و جان حضرت اميرالمومنين از قلب حضرت سيدالمرسلين آخر نازنين دهان آن امام شهيد نه همان دهاني است که زبان معجز بيان رسول اکرم را ميمکيد پس چگونه علي اکبر از آن دهان شرب وصال ننوشد ربالکلي چشم از اينعالم کون و فساد نپوشد و اگر خواهي بگو که از اين فعل آن امام تشنه جگر نسبت بان شبيه حضرت پيغمبر چنين استنباط ميشود که اگر امام والا مقام زبان خود را بدهان آن جوان ناکام ميگذاشت قلبش محيط بقلب علي اکبر و عدم توانائي و تحمل آن جوان تمامه علوم آن امام را از شمس اظهر است فلذا زبان جوانش را حضرت حسين بدهان گذاشت تا اينکه آن جوان از آن مبدء فيض بقدر استعداد خود توشه برداشت و اما استعداد قلبيه حضرت بقيه الله و وعاء و ظرفيتش از براي تحمل اسرار حضرت اله و وارثينش از براي علوم تمامه انبياء و اوصياء پس مقتضي اين بود که پدر زبان در دهان مبارکش بگذارد و مقام يکاد زيته يضي ء و لولم تمسنه نار را درباره فرزندش بفهماند الرابع حافظ برسي در مشارق الانوار از حسين بن محمد از حکيمه خاتون روايت نموده که گفت چون حضرت بقيه الله را آوردم بنزد پسر برادرم حسن بن علي عليهما السلام پس دست شريف خود را ماليد بر روي انوار او که نور انوار بود وفرمود سخن بگوي اي حجه خدا و بقيه انبياء و نور اصفياء و غوث فقراء و خاتم اوصياو نور اتقياء و صاحب کره بيضاء پس فرمود اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و اشهد ان عليا ولي الله آنگاه شمرد اوصيا را تا آن جناب پس امام حسن فرمود بخوان پس قرائت کرد آنچه نازل شده بود بر پيغمبران و ابتداء نمود بصحف ابراهيم پس آن را بزبان سرياني خواند آنگاه خواند کتاب ادريس و نوح و



[ صفحه 10]



کتاب صالح و توريه موسي و انجيل عيسي و فرقان محمد صلي الله عليه و آله و عليهم اجمعين آنگاه نقل فرمود قصص انبياء را عليهم السلام و نکته و ستر استنطاق نمودن و امر بخواندن کتب سماويه از حضرت امام حسن نسبه باين جناب و اذان و اقامه گفتن جدش حضرت اميرالمومنين در هنگام تولدش و شهادت بوحدانيت خدا و رسالت حضرت خاتم الانبياء و سلام نمودنش بانجناب و استيذان نمودنش از حضرت رسول در خواندن کتب سماويه چنانکه علامه مجلسي ره در بحال تاسع از کتاب روضه و فضائل نقل فرموده که چون حضرت اميرالمومنين متولد شد و بر روي دست پيغمبر قرار گرفت آن جناب ميفرمايد پس دست راست خود را در گوش راست خود گذاشت و اذان و اقامه گفت و شهادت داد بوحدانيت خدا و رساله من آنگاه ميل نمود بجانب من و گفت السلام عليک يا رسول الله بخوانم گفتم بخوان بحق آنکسيکه جان محمد در دست او است که شروع نمود بخواندن صحف آدم و از اول حرف تا آخر حرف آن را خواند که اگر شيث زنده بود اعتراف ميکرد که صحف را علي بهتر از او ميداند آنگاه صحف نوح و ابراهيم را خواندو بعد از آن توريه موسي و زبور داود و انجيل عيسي را خواند که اگر ايشان زنده ميبودند تصديق مينمودند بفضيلت او بر خود الي اخر الخبر و بالجمله در نکته تکلم و قرائت حضرت بقيه الله بعد از استنطاق و امر بقرائه از پدر بزرگوارش و تکلم جدش اميرالمومنين و قرائتش بدون استنطاق حضرت رسول و بدون امر بقرائت فرمودنش ابتدا آنچه در نظر جلوه گر است و الله يعلم اينست که حضرت اميرالمومنين ولايت و امامتش نظر بحديث اتحاد نورين که نور حضرت رسالت و نور آن جناب باشد بدوي و بالا ماله است زيرا که لازمه فرمايش حضرت رسول که فرموده اند نبيا و آدم بين الماء و الطين آنست که درباره اميرالمومنين هم صادق آيد کنت وليا و آدم بين الماء و الطين چنانکه در مولفات بعض از اعاظم همين لازم را هم نسبت بخبر داده و فرموده است که خبري باين مضمون از معصوم وارد شده است و اين مقام حضرت ولايت ماب همدوش با مقام پيغمبر و همسر با مرتبه آن سرور است و لذا محتاج باستنطاق و امر بقرائه کتب سماويه از جانب حضرت رسول نبود و تنطق و قرائتش بدون استنطاق و امر بقرائت کاشف از مقام و مرتبه ولايت اصليه بدويه آن جناب بوده در قبال نبوت و رساله حضرت خاتم النبيين بخلاف حضرت بقيه الله چه آنکه ولايت و امامت آن بزرگوار بالوارثه و به ترتب است و با بوده پدر بزرگوارش از اظهار شئون ولايت و امامت بالاستقلال محجور است اگر چه واقعا وليا ولي خدا و حجه بر ما سوي است و در اظهار اين شئون با بودن امام سابق بر آن برگزيده حضرت بيچون محتاج باستنطاق و امر بقرائت بوده است در چنين مقام و العلم عندالله الملک العلام 471 و بيان ديگر اين تفاوتيکه در اين دو مقام است نظر به تفاوت مرتبه اند و امام است چه مرتبه امير مرتبه فاتح الولايه است بالاصاله و مرتبه حجه متبه خاتم الولايه است بالوارثه و ظهور التفاوت بين المرتبتين مما لا يخفي علي ذوي العينين و نکته تکلم و قرائت اين بزرگواران در وقت ولادت تمامه کتب سماويه را در مجلس واحد در موهبت هيفدهم از ضوء دويم از نوردويم از کتاب انوار المواهب که ملقب بالکوکب الدري و درنگ و لطائف بعضي از اخباروارده در اسامي و کني و القاب و مناقب و فضائل حضرت اميرالمومنين عليه السلام است مرقوم افتاده بانجا مراجعه شود الخامس شيخ صدوق قدس سره در اکمال کيفيت وللادت حضرت بقيه الله را بروايت محمد بن عبدالله مطهري نقل فرموده تا آنجا که آن نور خدا متولد گرديد و حضرت عسکري او ازداد که ايعمه فرزند مرا بنزد من بيار پس نقل فرموده که حکيمه خاتون گفت من آن جناب را برداشتم و آوردم بنزد آن حضرت پس چون در پيش روي پدر بزرگوارش او را نگاهداشتم و در دست من بود که بر پدر بزرگوارسلام کرد پس آن حضرت آن جناب را از دست من گرفت و در آنحال مرغاني بال خود را بر سر آن جناب گسترانيدند پس حضرت يکي از آن مرغان را ازداد و فرمود که او را بردار و محافظت کن و او را برگردان بسوي مادر چهل روز تا آنکه حکيمه خاتون گفت گفتم اين مرغ چه بود فرمود اين روح القدس است تا آخر آنچه که روايه آن در مسکه پنجم و هفتم نقل گرديده اين ناچيز گويد که ظاه اينست که امر فرمودن حضرت عسکري روح القدس را که مهدي صلوات الله عليه را در هر چهل روز از ايام رضاع برگردانيدن باشد و اين منافات ندارد که گاهي آن جناب را پيش از آنوقت مياورد چنانکه در خبري در شب دويم ولادت او را ديدند و در خبر ديگر در سيم ولادت و در روايتي در هفتم ولادت که تمامه اينها در بحار نقل شده است زيرا که حسب وعده حضرت عسکري آن جناب را نزد نرجس خاتون مي آورد بجهه خوردن شير در هر وقت که محتاج بان بود و در استنباط نکته که در اينحديث شريف داعي را در نظر جلوه گر است از رسم چند امر چاره نيست امر اول آنست که مدت رضاع دو سال کامل است چنانچه در قران مجيد و فرقان حميد است که و الوالدات يرضعن اولادهن جولين کاملين و عدد ايام آن هفتصد و بيست يوم است چه هر سالي دوازده ماه و هر ماهي غالبا سي روز است کما هو الواضح امر دويم آنست که عدد اربعينات اين هفصد و بيست روز هيچده است و بعاره اخري هفصد و بيست روز هيجده چهل روز است و هيجده چهل روز هفصد و بيست روز است کما لا يخفي امر سيم آنست که يکي از شئونات امام و ولايت کليه آن بزرگوار تربيت ما سوي الله است از تمامه عوالم امکانيه من الذره الي الدره و من قضها الي قضيضها کما قال الله تعالي و اشرقت الارض بنور ربها و في الروايه رب الارض اي امام الارض و ذکر ارض در آيه مبارکه نه از باب تخصيص است که تربيت امام عليه السلام منحصر بارض فقط باشد چه اخبار کثيره مستفيضه بلکه متواتره بتواتر معنويه است که امام در تمامه عوالم الهيه مربي وسايس است و اغلب آنها در کتب معتبره مثل بحار و عوالم موجود است و ذکر خصوص ارض در آيه مبارکه و الله يعلم شايد بجهه اين باشد که آن محسوس و مرئي و در نظر هر عاقل و غبي است و مردم هم نوعا اهل حس و ظاهر و بوراء محسوس و مرئي غير ناظراند فلذا ارض را ايثار بذکر فرمود و بودن تربيت عوالم امکانيه از مناصب امام در نزد شيعه اثني عشريه کالنور في الظلام است بدون دغدغه و کلام امر چهارم آنست که بعضي از مفسرين در ذيل آيه شريفه الحمد لله رب العالمين چنين گفته است که بدانکه حضرت رب العالمين را عالمهاي مختلفه از مخلوقات ميباشد از دنيا و آخرت و ملک و ملکوت و در هر عالمي جنسي از مخلوقات آفريده روحاني و جسماني و هر جنسي را انواع مختلفه پديد آورده و در هر يک خاصيتي نهاده و راء خاصيت ديگري و از هر نوعي اصناف متعدده متکون ساخته چنانکه از نوع ملائکه مثلا اصناف مختلفه تعيين فرموده مثل کروبيين و روحانيين و حمله عرش و خزنه کرسي و سفره و بره و کراما کاتبين و بعد از آن ملائکه هر آسماني بصفتي ميباشند و ملائکه هوا که ابر و باران و برف و رعد و برق در حکم ايشان است و ملائکه



[ صفحه 11]



موکل بر درياها و مجالس علم و ملائکه ملقي خير در خواطر و ملائکه دافعه شياطين از بني آدم و ملائکه معقبات که له معقبات من بين يديه و من خلفه و ملائکه موت و ملائکه حيات و ملائکه خزان بهشت و حوريان جنت رولدان و غلمان و خدمه اهل بهشت و ديگر اصناف که در چيز حصر و احصاء در نيايند و اين مجموع را در يک نوع از اجناس مخلوقات پديد آورده و باقي انواع ممکنات و اجناس موجودات را بر اين قياس کن از معادن و نباتان و اجسام کثيفه و لطيفه و جواهر و اعراض و الوان و طباع و خواص و صفات و نتائج و اشکال و هيئات و صور و معاني و اسرار و لطائف و حقائق و اشارات و نکات و علوم و معارف و عقائد و آنچه بر افلاک از عرش و کرسي و لوح و قلم و بروج و سيارات و ثوابت و منازل و بيت المعمور و سده المنتهي و قاب فوسين ولا مکان و ديگر چيزهائي که لا عين رات و لا اذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر صفت آنها است و هيچ کس بجز ذات حضرت احديت جل و علا بر آنها اطلاع ندارد چنانکه فرموده و ما يعلم جنود ربک الا هو و بالجمله در اعداد اين عوالم انظر باختلاف اخبار اختلاف است در بعضي از اخبار هزار هزار عالم و در بعضي سيصد و شصت و در بعضي چهل و آنچه که در السنه و فاواه مشهور و در اغلبي از زبر و دفاتر مذکور است آنست که آنها هيچده هزار عالمند چنانکه فاضل کاشاني در منهج الصادقين غير از اين قول را نقل نفرموده و از وهب بن منبه روايت نموده که حقتعالي را هيجده هزار عالم است که دنيا يکي از آنها است و آنها مساکن روحانيات است و عدد حصر ايشان را بجز خداي نداند تشريق فيه تحقيق مرحوم عالم عارف شيخ محمد علي الزاهدي الشهير بالحزين و المتخلص بساغر در کتاب جام الجم و مراه هيئه العالم از محمد طاهر منجم يزدي و او از ابو معشر بلخي در سبب اينکه مشهور است که عدد موجودات عالم هيجده هزار است روايت نموده که فرموده است که دور کل مشتمل بر سيصد و شصت هزار سال شمسي است و هم او گويد در احکام قرانات که هر يک نوبه که مقارنه علويين واقع ميشود نوعي از انواع که قبل از آن موجود نبوده از صحراي عدم بسراي وجود آيد و چون زحل درسي سال دوري تمام مينمايد و مشتري در دوازده سال دور تمام کند پس در هر بيست سال يکنوبه مقارنه بينهما واقع شود جهه آنکه در اينمدت مشتري زايد بر يکدور هشت برج حرکه کرده باشد و زحل نيز هشت برج قطع نموده باشد در مدت دور کل هيجده هزار سال قران واقع ميشود پس در دور کل هيجده هزار نوع از موت بفيض وجود حضرت بيچون موجود شوند و اين باشد معني هيجده هزار عالم و مولانا جلال الدين محمد رحمه الله گفته است که هزار در لغت فرس چيزي بزرگ و عظيم را گويند پس مراد از هيجده هزار عالم عالم بزرگ و عظيم است که آن ده عقل و سموات و چهار عنصر و سه مواليد است و ممکن است که اينقول از معصومي باشد و هيجده هزار عالم از انواع کواکبب و حيونات و غير هما موجود باشد و الله الخالق اعلم بالحقايق انتهي و چون اين امور دانسته شد پس گفته ميشود که شايد و العلم عندالله نکته آوردن روح القدس حضرت بقيه الله را در هر چهل روز در نزد پدر بزرگوارش و باز پس بدن آن سرور را بعد از ملاقات اين باشد که آن بزرگوار در هزار بعيني از آن هيجده اربعين تکميل فرمايد استعداد تربيتي خود را از براي هزار عالم از آن هيجده هزار عالم و اين منافات با فرمايش حضرت ائمه عليهم السلام ندارد که فرموده اند ان عندنا لعلم ما کان و ما هو کائن الي يوم القيامه چنانچه در روايت بصائر الدرجات از حضرت صادق روايه شده است بنابر نقل علامه مجلسي ره در بحار زيرا که در آخر آن خبر هم وارد شده است از آن سرور بعد از اينکه جهاتي از علوم خود را بابو بصير ميفرمايد و ابوبصير عرض ميکند هذا و الله هو العلم و آن حضرت ميفرمايد اينعلم است وليکن نيست آن علم که در نزد ما خانواده است که ما يحدث بالليل و النهار الامر بعد الامر و الشي ء بعد الشي ء الي يوم القيمه چه اگر آن بزرگواران علم بما کان و ما هو کائن الي يوم القيمه داشتند پس چه باقي ميماند تا اينکه علم بان حاصل شود از براي ايشان در ليل و نهار بامري بعد از امري و بچيزي بعد از چيزي تا روز قيامه و اخبار در هر دو طرف بحد استفاضه است و از اينجا است که علماء اعلام در صدد جمع بين اين دو طايفه از اخبار برآمدند و سه وجه از جهه جمع ميان آنها گفته شده است وجه اول اينست که علم آن نيست که از شنيدن و خواندن کتب حاصل گردد و از حفظ آنچه که در آنها است معلوم شود چه ابن تقليد است نه علم بلکه عالم آنست که از جانب خدا فاضه بر قلب مومن شود روز بروز و ساعه بساعه پس منکشف گردد بسبب آن از حقايق و معارف آنچه که بان مطمئن گردد نفس و منشرح گردد صدر و منور شود قلب وجه دويم اينست که بر آن بزرگواران افاضه ميشود تفاصيلي که مجملات آنها در نزد ايشان است اگر چه ممکن باشد ايشان را که آن تفاصيل را اخراج نمايند و استنباط فرمايند از آنچه در نزد آنها است از اصول علم و موادان وجه سيم اينست که آن بزرگواران در دو نشاه يعني نشاه سابق بر حيوه بذي و نشاه لاحقه بعد از فوت عروج ميفرمايد در معارف ربانيه غير متناهيه بر اعلي مدارج کمال زيرا که انتهائي از براي معرفه و قرب باري تعالي نيست و علامه مجلسي ره در بحار اينوجه اخير را تقويت نموده و فرموده است که اينوجه از بسياري از اخبار استفاده ميشود و ظاهر است که آن بزرگواران هرگاه تعلم گرفتند در بدو امامتشان علمي را نميايستند در آن مرتبه و حاصل ميشود از براي ايشان بسبب مزيد قرب و طاعات زوائد علم و حکمت و ترقيات في معرفه الرب تعالي شانه و چگونه حاصل نشود از براي ايشان زوائد علم و حکمت و ترقيات در معرفه الله و حال اينکه حاصل ميشود اين از براي سائر خلق با نقص قابليت و استعداد ايشان پس ائمه عليهم السلام اولي بزواند و احراي بان ميباشند پس از آن فرموده است که شايد اين يکي از وجوه استغفار آن بزرگواران و توبه ايشان باشد در هر روزي هفتاد مرتبه يا بيشتر زيرا که در نزد عروج فرمودن آن بزرگواران بدرجه رفيعه از درجات عرفان ميبينند که در مرتبه سابقه بر آن در منقصه و نقصان بوده اند پس در آن درجه رفيعه استغفار و توبه ميفرمايند از درجه وضيعه که سابقا در آن بوده اند تمام شد ترجمه عبارت علامه مزبور البسه الله في الجنه من حلل النور انتهي اعاده النکته بعباره طرفه پس از اينکه آنچه مذکور شد معلوم گرديد که شخص شريف امام آنا فانا بواسطه کمال استعداد و قابليت و وعاء و ظرفيت وجوديه اش در تزايد و تکامل است در تلقي فيوضات حضرت رب الارباب چه مضايقه است که گفته شود که حضرت امام زمان و قطب دائره امکان در هر يک از آن از بعينيات هيجده گانه زمان رضاع تکميل و تحصيل فرموده باشد اسباب تربيه و ابصال فيوضاتش را نسبت بهر يک از آن هيجده هزار عالم و نکته اختصاص اينموهبت خاصه و عنايه مخصوصه که تلقي فيوضات در آن اربعينيات باشد بوجود شريف امام عصر و ناموس دهر در ميان ائمه طاهرين و اسلاف معصومين آن بزرگوار همانا شايد باين لحاظ باشد که چون در علم الله گذشته که بايد جنابش در مدت متماديه که مساوق با



[ صفحه 12]



انقراض دنيا است با نبودن حجتي در ميان خلق غير از آن سرور در پس پرده غيبت باشدو البته چنين شخص شريف با چنين وصف منيف بايد اسباب تربيتش مر خلايق را اکثر و وسائل ايصال فيوضاتش را بانها او فريا شد و حديث مروي در شرح باب حاد يعشر فاضل مقداد که در آنست در ذکر ائمه تسعه من ذريه الحسين تاسعهم فائمهم اعلمهم و في روايه اخري تاسعهم قائمهم افضلهم شعر بر دعوي و آنچه در حديث وصيه است که پيغمبرباميرالمومنين در امر وصيت فرمود و انا ادفعها اليک يا علي و انت تدفعها الي وصيک و يدفعها وصيک الي اوصيائک من ولدي واحدا بعد واحد حتي تدفع الي خير اهل الارض بعدک الحديث مومي بر مدعي است باستثناء حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام چه افضليت آن دو بزرگوار از حجه غائب از انظار بحديث هما سيد اشباب اهل الجنه و اجماع منقول در کلام بعض اجله کالنار علي المنار است کمالا يخفي چنانکه افضليت جد و پدر آن دو سرور بر آنها و بر ائمه ديگر کالنقش في الحجر ثابت و مستقر است کما هو الواضح تنوير في تنظير بدانکه نظير اين نکته که اين ناچيز از براي اين خبر ذکر نمودم نکته است که بعضي از محققين آن را از براي حديث شريف من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت له ينابيع الحکمه من قلبه علي لسانه چنانچه مروي در بحار و ساير کتب معتبره از اخبار است بيان فرموده چه در تعيين اين عدد اربعين چنين گفته که چون حقسبحانه و تعالي خواست که آدم را بخلافه خود در زمين نصب کند ومعمار اين جهان گرداند اصل او را از خاک قرار داد تا مناسب اين عالم باشد و آن را بچهل شبانه روز ترشيح و تخمير کرد چنانکه فرموده خمرت طينه آدم بيدي اربعين وصباحا و هر صباحي از آن اشاره بوجود صفتي است در آدم که سبب تعلق او گرديد بدين عالم و هر تعلقي او را از مشاهده جمال حجابي شود و هر يک از آن حجب سبب بعدي از عالم غيب و هر بعدي علت قربي بعالم شهادت تا وقتيکه حجب متراکم شد و بعد آن حضرت متاصل گشت و صلاحيه عماره اينعالم در روي تمام شد پس نکته در تعيين چهل صباح اين باشد و الله العالم که برعکس ترتيب اول بهر صباحي حجابي مرتفع شود و قربي پديد آيد تا بوجود چهل صباح حجب چهلگانه مرتفع و منکشف گردد السادس مسعودي عليه الرحمه و الغفران در اثبات الوصيه از علان روايت نموده که گفت خبر داد مرا نسيم خادم که خادم حضرت امام حسن عسکري بود و گفت که حضرت صاحب الزمان بمن فرمود و من شرفياب خدمتش شده بودم بعد از ولادتش به يکشب پس عطسه کردم در نزد آن سرور پس بمن فرمود يرحمک الله نسيم خادم گفت پس مسرور شدم پس بمن فرمود آيا تو را بشارت ندهم در عطسه گفتم بلي فرمود که آن امان است از مردن تا سه روز اين ناچيز گويد که عطسه چنانکه امان است از مردن تا سه روز بنابر آنچه حضرت بقيه الله عجل الله فرجه الشريف به نسيم خادم فرمود هم چنين دليل است بر صدق کلامي که در اثناء آن عطسه واقع شود چنانکه شيخ کليني در کافي از حضرت ابو عبدالله روايت کرده است که فرمود قال رسول الله اذا کان الرجل يتحدث بحديث فعطس عاطس فهو شاهد و نيز از جناب رسول مروي است که فرمود تصديق الحديث عند العاطس و نيز از آن کتاب از حضرت رضا روايت نموده که فرموده است التثاب من الشيطان و العطسه من الله عز و جل اشکوري بعد از اينکه اين روايات را نقل نموده در کتاب مجبوب القلوب خود فرموده است که از کتاب نوادر الاصول نقل شده که العطاش تنفس الروح و سطوعه الي الملکوت حنينا الي قرب الله لانه من عنده جاء و من لطفه و کرمه لعبده و لولا الارواح لم ينتفع بهذه الجوارح فاذا عطس المومن فانما ذلک وقت ذکر الله لعبده و تعزيه للروح بما وقع فيه من الضيق فاذا خلص تاق الي موطنه فتلک الصيحه منه و ايضا در محبوب القلوب در ترجمه ابو جعفر بن بابويه که از ملوک سيستان بوده بعد از اينکه او را باين عبارت ستوده که کان قويافي علم السياسات مع المروه انطائفه و مصاحب ايشان نميبرد و همواره مجلسي ترتيب داده و اهالي فضل بنزد وي حاضري شدند و از هر قبيله مسئله از مسائل متعلقه بهر علمي صحبت ميداشتند وقتي ابو حيان توحيدي و ابواسحق اسفرائني و جماعتي ديگر از فضلاء و فقهاء و اهل ادب را بنزد خود دعوت فرموده و از هر مقوله صحبت در ميان آمد از جمله صحبت بدينجا کشيد که ابو جعفر گفت که چه گوئيد در اينمطلب که چون در بين صحبت و حديثي که در ميان ميايد شخص عطسه کند دليل و شاهد گيرند عطسه را بر صدق آن حديث و صحبتيکه در ميان آمده است پس تمامه علماء و فضلائيکه در آنجا حضور داشتند ساعتي سربزير انداخته بعد از آن گفتند ايها لللک آنچه را که در باب عطسه که در بين کلام ميايد و گويند شاهد بر صدق خبراست اکنون به خواطر ميرسد اينست که عطسه از آثار و انذارات طبيعه است و تابع است آن عطسه مرزيادت و کمي اخلاط را و آن حرکتي است خاصه از براي دماغ از جهه دفع خلط يا دفع موذي که از خارج باو برسد باستعانه هوائيکه استنشاق ميشود و از طرق بيني دفع ميگردد و در زيادتي اخلاط مانند زکام است که طبيعت آن را دفع مينمايد واطلاع ميدهد بمثل اين قبيل اشياء از باب اطلاع نفس انساني بر اکثر امور که ظاهر ميشود مر طبيعت را و از بابت سريان و جريان قواي نفساني در خارج و داخل و چون درضمن حديث طبيعه عطسه آورد دليل آوردند او را بر صدق اين امري را که نيت نمايند ودليل بر حسن عاقبت و خاتمت آن گيرند ابو جعفر چون اين بيانات را از ايشان شنيد زياده از حد آن را پسنديد و مصدق اين بيانات را که موافق است با حکمه و طب در ذيل اينحکايت قطب الدين محمد اشکوري صاحب محبوب القلوب آن احاديثي را که از کافي و غيره نقل شدند مذکور داشته و ايضا هم او آورده است که از براي هر حسي از حواس ظاهر و باطن انساني وظيفه و شاني است از براي عبادت صانع و خالق خود پس وظيفه قوه سامعه استماع کلام پيدا ميکند بر صدق آن و در آنحال مستعد نزول رحمت خداوندي شود پس امر گردد باد تا جريان کند در بدن او و مرور نمايد در قواي انساني و چون بدماغ عبور کند منضغط و منقبض ميسازد قوه نفساني را و حرکت ميدهد بدن را پشته عطسه و خروج آن از راه بيني اما در ظاهر چنان مينمايد که طبيعت خواهد خلط موذئي را که مرور ميکند بر سطوح دماغ دفع کند يکدفعه حادث ميشود شخصي را عطاس پس در آنحال که آن موذي از دماغ را که محل روح انساني است طبيعت دفع کند واجب است بر عاطس شکر خداوند تبارک و تعالي اين ناچيز گويد که مرادش از وجوب وجوب عقلي است نه شرعي کمالا يخفي و بالجمله فرموده است که بر او واجب



[ صفحه 13]



است شکر باري تعالي چنانکه در حديث وارد است که ان الله يحب العطاس و يکره التثائب فاذا عطس فحمد الله فحق علي کل مسلم سمعه ان يشمته و تشميت دعا نمودن ازبراي عاطس است بدوري از شماتت و نزديکي بخير و برکت و تسميت بسين مهمله نيز روايت شده که از سمت باشد يعني هيئت نيکو حاصل آنکه دعا نمايد او را که برگردد بر شکل و هيئت نيکو و چون و چون هيئت شخص در حين عطسه برميگردد از جهه عطاس پس بدين جهه صاحب عطاس را دعا کند و عطسه تفتيح ميکند مسامات را و سنگيني بدن را زايل نمايد و سبک ميکند سر را و برطرف ميسازد کدورت و تيرگي نفس را و مصفي ميکندروح حيواني را پس عطسه چيزي است محبوب و مطلوب طبيعت و دليل است بر صحه و لذا حمد را در عقب آن مقرر فرموده اند و تثائب کشيده شدن عضلات فک است از جهه دفع فضوليکه در عضلات فک محتبس شده که طبيعت محض دفع آن تمدد پيدا کند در عضلات زيادتي اينحالت يعني تمدد انذار است بر زيادتي اخلاط و آمدن قشعريره و اينحالت که انساني را پيدا گردد سبب غفلت و کسالت شود در امور دين و دنيا اين ناچيز گويدکه مويد بيانات اين فاضل نحرير در سر عطسه نکته است که بعضي از ارباب تفاسير در سر عطسه حضرت آدم در وقت دميدن روح در بدن مبارکش و الحمد لله رب العالمين گفتن و جوابب يرحمک ربک از ساحه قدس حضرت واهب العطايا شنيدنش در حيز تحرير درآورده اند و آن نکته اينست که آنوقت که روح آن حضرت از در آمدن در قالبش امتناع مينمود سبب آن ظلمت خليفه بود که ان الله خلق خلقه في ظلمه تا آنکه از رشاش نور قطره در مشام آدم چکانيد که ثم رش عليه من نوره چون بوي آن گلاب رشاش بدماغ آدم رسيد چنانکه مزکومان در حالت زکان عطسه زنند عطسه زد و گفت الحمد لله رب العالمين پس گويا باو گفتند اي آدم بموجد خلق الانسان ضعيفا قواي طبيعي ارباب جاه را چون ضعفي پيدا شود منزل بدل ميکنند و جاي عوض مينمايند و بجائي ميروند که آنجا هواي دلگشا باشد اکنون تو را ببهشت ميبايد رفت اين بود که او را ببهشت بردند السابع آنکه در بحار از خط شيخ شهيد نقل فرموده که روايت نموده از حضرت صادق عليه السلام که فرمود بدرستيکه آن شبي که متولد شده است در آن قائم متولد نميشود در آن هيچ مولودي مگر آنکه مومن باشد و اگر در زمين اهل شرک متولد شود خداوند او را نقل فرمايد بسوي ايمان ببرکت امام عليه السلام اين ناچيز گويد که مضمون اين روايت منافي با اختياري بودن ايمان و کفر است در مکلف چه اگر مراد ايمان فطري باشد که تمامه مردم بمفاد کل مولود يولد علي الفطره و انما ابواه يهود انه و نيصر انه و يمجسانه بر اين ايمان هستند و اگر مراد ايمان کسي باشد پس بايد به اختيار مکلف حاصل گردد مگر اينکه گفته شود که خداوند درباره چنين مولود توجيه اسباب توفيق ميفرمايد که او ايمان فطري خود را بدرجه فعليت و کسب و اختيار برساند و عن اختيار مومن گردد الثامن آنکه شيخ مسعودي در اثبات الوصيه و حضيني در هدايه نقل کرده اند که حضرت ابوالحسن صاحب العسکر عليه السلام پنهان ميکرد خود را از بسياري از شيعيان خود مگر از عده قليلي از خواص خود و چون امر منتهي شد بحضرت امام حسن از پشت پرده با خواص و غير خواص تکلم ميفرمود مگر در آن اوقات که سوار ميشد براي رفتن بخانه سلطان و اينعمل از آن جناب و از پدر بزرگوارش پيش از او مقدمه بود براي غيبت حضرت صاحب الزمان که طائفه شيعه باين مالوف شوند و از غيبت وحشت نکنند و عادت جاري شود در احتجاب و اختفاء اين ناچيز گويد که از اسناد ندادن اين دو بزرگوار اين علت اختفاء و احتجاب اين دو امام را بروايت و حديثي از معصوم چنين معلوم ميشود که از استنباط خود ايشان باشد فعليهذا پس ممکن است که گفته شود که شايد يکي از علل اختفاء آن بزرگواران نگاهداري هيمنت و ابهت و هيبت خودشان بوده است در قلوب ضعفاء شيعه چه اند و سرور را خليفه وقت زياده ازحد تحقير نمود چنانکه در خان الصعاليک نشانيدن حضرت هادي گوشزد هر حاضر و باري است و اهانات وارده بر حضرت عسکري از طعاه متکيه بر حسان عبقري در کتب سير و تواريخ مذکور و در زير احاديث و اخبار مزبور و زبان زرد هر نزديک و دور است و الله العالم باسرار افعال امنائه و الحاکم بين عباده يوم فصل قضائه التاسع بعضي از دانشمندان اشکالي در خصوص تولد حضرت بقيه الله از نرجس خاتون که بحسب ظاهر نصرانيه بوده و هم چنين در تولد حضرت سيدالساجدين از شهر بانويه که بحسب ظاهر زرد شتيه و کبر بوده وارد آورده و در جواب از آن داده خوش دارم که آن اشکال را با آن دو جواب بطريق اختصار در اينمقام و مضمار برسم ارمغان و يادگار ايراد نمايم فرموده از نصوص متظافره ثابت و محقق گرديده که انوار ائمه عليهم السلام لا يزال در اصلاب شامخه و ارحام مطهره نقل و انتقال ميشدند و در وعاء طيب و طاهرمکان داشتند از ارحام و اصلاب انجاس و اخباث مقرن گرفتند و حال آنکه امهات و مادران بعض ائمه کافره بودند مانند مادر خاتم الاوصياء نرجس خاتون در ظاهر نصرانيه بوده و مادر سيد الساجدين عليه السلام کافره از اصلاب و ارحام مذهب کبريه بوجود آمده و مع ذلک وعاء انوار از ائمه گرديدند و جوابب اول از اين اشکال آنست که ولادت مولودات نورانيه بدو لحاظ و اعتبار محقق گرديده يکي باعتبار لحاظ نورانيه و ديگري باعتبار و لحاظ ماده و صورت اما ولادت باعتبار اول بلحاظ فعل و انفعال و تاثير و تاثر خواهد بود در تحقق و وجود و بديهي است که اين نحو از ولادت را احتياج بماده نيست و در تمام موجودات من السماء الي الثري ساري و جاري است - ابوت اين مقام باعتبار نحوه و جنبه يلي الربي است و اميه او باعتبار جنبه يلي النفسي است براي اينکه مناط ر ابوت بافاضه و فاعلي است و مدار اميت باستفاضه و اتفعالي است - و شبهه نيست که در تحقق اين نحو از ابوب و اميت افتقار بماده و هيولي عنصري نيست همانجهات نوراني و لحاظ اشياحي کافي است لذا موجودات مجرده از ملائکه و دون ملائکه از ارواح نورانيه باين نحو از ولادت متولد گرديدند داراي آب و ام شدند براي آنکه تمام ميکنند و هر ممکن متولد و منفعلند آب فاعلي بلي الربي و ام انفعالي يلي النفسي دارند لکن هر کدام از فاعل و منفعل از نورند آب و ام اينمقام از نور محسوبند چنانکه در کافي شريف در وصف مومن از حضرت صادق روايت نموده که المومن اخ المومن ابوهما النور و امهما الرحمه - و بديهي است که اين ولادت نوريه ماده و مدت و زمان و مکان لازم ندارد در ساعه خلق ميشود - مولود آن ولادت مصداق آيه و ما امرنا الا واحده کلج بالبصر ميگردد محتاج بابوين مادي نميباشد مانند حضرت آدم که پدر و مادر لازم ندارد و مانند حضرت عيسي چگونه ميشودکه حضرت عيسي و حضرت آدم بي پدر و مادر صوري



[ صفحه 14]



موجود کردند آيه الله شوند با آنکه از شيعيان اميرالمومنين و اولاد طاهرين او بودند مانند حضرت خليل مسلما تابع مقدم بر متبوع نخواهد شد والا تابع نخواهد بودپس ولادت ائمه اسبق از آنها شده والا امام نبوده ترجيح مفضول بر فاضل ميشده بالعقل او قبيح بوده از اينجا هويدا گرديده که وجود ائمه بدون پدر و مادر صوري ممکن بوده زيرا که در رتبه پست تر و کمتر از آدم و عيسي که از شيعيان ايشان بوده نشده اند لذا حمل آنها معلوم نبوده و وضع حمل بهر موضع از مواضع امهات ايشان ميشده براي اينکه ولادت ولادت نوريه بوده از براي ظهور نور حاجت و مانعي نبوده -از هر کجا که توجه کند ظاهر ميشود و الا نور نميباشد - آنچه از مواضع وضع حمل مذکور شده از ران مادر بوده و يا از پهلوي او درآمده من باب مثال بوده والا هر نقطه اقتضاي خروج ايشان را داشته براي آنکه حال امام مثل حال ناقه صالح بوده که از سنگ ظاهر شده و اما قسم دويم از ولادت ولادت مادي و صوري بوده که باعتبار هيولي و مواد عنصري تولد يافتند يعني در ظهور نور روحاني در موطن دار شهودي و دنيائي محتاج بماده و مدت و زمان و مکان ميباشند بدون اينها ظهور و وجود نمييابند در عالم اول خود ميمانند و بعبارت ديگران نور در ظهور بهيولي عنصري و استعداد مادي لازم دارد تا صورت بگيرد موجود شود در اين نحو از ولادت ترتب آمده مولود محتاج باب و ام صوري و مادي شده چون نظم خلقت موجودات اين اقتضا را نموده - هرگاه امام بر خلاف نظم خلقت خلق ميشد موجب نقص بود ناقص امام نبود علاوه در ولادت مادي لحاظ ظاهر مولود بوده در واقع مولود تولد او بمقتضاي نظم خلقت ترتب بوده در ظاهر هم بايد بشود تا تطبيق عنوان ظاهر بباطن گردد لذا هر مولود شود هم قابليت قبول صورت نوري و اولياء و انبياء و مومنين را دارد و هم قابل قبول صورت عمري و اتباع او ميباشد وقتيکه افاضه نور و صورت از فاعل صادر گردد ماده قابليت دارد بهر صورت تحقق بگيرد چون استعداد قبول هر صورت را دارد پس بهر صورت نقش بگيرد باستعداد خودش شده ربطي بفاعل و مفيض ندارد چه نقش صورت عمري و اتباع او بگيرد و چه نقش صورت علوي و اتباع او ببندد در هر دو اختيار استعدادي دارد باختيار استعداد خود يکي را قبول ميکند ربطي ببجاعل ندارد لذا هر ماده بصورت اشقيا نقش بسته باختيار خود بوده قصور از خود شده نه تقصير جاعل بوده تا جبر لازم بيايد از اين جا شهبه جبر در موجودات مرتفع شده بعون الله و قوته زيرا که اختيارات راجع باستعدادات هيولي و ماده عنصري گرديده از شئون جاعل و فاعل فارغ شده پس در واقع و نفس الامر بعض از مواد استعداد صوري سعدا را داشت هر چند متولداز کافر شده خودش طيب و طاهر بوده اگر چه ولادت مادي او از کافر بوده لذا از کافر مومن متولد شده و از مومن کافر تولد يافته و اين نبوده مگر باستعداد مواد شده که مختار استعدادي در قبول صورت بوده - آيه يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي باين نکات گواهي ميدهد - از آنجائي که امام مواد قابله طاهره را تميز ميدهد اگر چه از کافر المعصومين که از براي تحمل حمل امام پسنديدند مقام استعدادايشان را فهميدند هر چند از کافر متولد شده اند آيه و لا تزرو ازره وزر اخري بر اين اشاره گواهي ميدهد پس مقر امام همينه در ارحام طاهره بوده حکايت خواب شهربانو در عالم اشباح حضرت صديقه و امام حسين و ائمه را ديده مسلمه شده پيش از آنکه اسير دست مسلمين گردد و همچنين حضرت نرجس خاتون قبل از اينکه براي حضرت عسکري خريداري شود بر اين نکات دلالت دارد جواب دويم آنست که ممکن است که مراد از اصلاب شامخه و ارحام مطهره عبارت از طهارت از زنا باشد يعني انوار ائمه در اصلاب ولد الزنا قرار نميگيرد چون طهارت ندارد خبث ذاقي دارد چنانچه از کلام امام جعفرصادق عليه السلام استفاده ميشود که مادر من ام فروه از اولاد قاسم بن محمد بن ابي بکر است که ابوبکر طهارت مولد داشت شبهه ندارد که طهارت مولد هر مذهب باعتبار احکام آن مذهب است هر چند در مذهب و در اسلام باطل باشد طهارت مولد نيارد اولاد را از زنا بيرون نبرد لکن همينکه در مذهب زنا نشده آن مولود طهارت مولود دارد زيرا که شرع ما احکام هر مذهب را امضا فرموده الزموهم بما المزموه علي انفسهم در شرع خود قرار داده - ممکن است حامل انوار عاليه نبوت و امامت اصلاب شامخه و ارحام مطهره بوده يعني طهارت از زنا بوده چون در کيش و آئين خود بعقد نکاح درآورده شرع هم او را امضا کرده پس صحبح شرعي شده از ولدالزنا خارج گرديده طهارت مولد پيدا کرده لذا و عاء انوار عاليه شده اميد است بهمين مقدار که اشاره شده در اين مقام کفايت نمايد لازم بزياده نباشد و الله هو الهادي الي الصواب العاشر آنکه خواجه ملا نصرالله کابلي متعصب عنيد در مطلب چهاردهم از مقصدچهارم از کتاب مواقع که رد بر اعاميه و مملو است از اکاذيب و مزخرفات گفته که اختلاف کردند در ميلاد آن حضرت پس جمعي گفتند که متولد شد صبح شب برائه يعني نيمه شعبان سنه دويست و پنجاه و پنج بعد از گذشتن چند ماه از قران اصغر چهارم از قران اکبر واقع در قوس و طالع درجه بيست و پنجم از سرطان بود و زحل راجع بود در دقيقه دوم از سرطان و نيز مشتري در آنجا راجع بود و مريخ در دقيقه سي و چهارم از درجه چهارم از اسد و ماه در دقيقه سيزدهم از درجه بيست و نهم از دلو و راس در دقيقه سيزدهم از درجه بيست و هشتم از حمل و ذنب در دقيقه پنجاه و نهم از درجه بيست و هشتم از ميزان بود و جمعي گفتند متولد شد صبح بيست و سيم از شعبان از سنه مذکور و طالع سي و هفتم از درجه بيست و پنجم از سرطان و آفتاب در دقيقه بيست و هشم از درجه دهم از اسد و عطارد در دقيقه سي و هشتم از درجه بيست و يکم از اسد و زحل دردقيقه هيجدهم از درجه هشتم از عقرب و همچنين مشتري و ماه در دقيقه سيزدهم از درجه سي ام از دلو و مريخ در دقيقه سي و چهارم از درجه بيستم از حمل و زهره در دقيقه هفدهم از درجه بيست و پنجم از جوز او اين اختلافات نص است بر اينکه آنچه گمان کردند يعني اماميه افتراء است بدون ريبه و ما اينکلام آن را بارد آن که اولا اين ترتيب زايجه از مجعولات خود آن کابلي است و نسبت دادن آن را بکتب غيبت خصوصا بکتاب اعلام الوري از اکاذيب است و ثانيا ضرر نداشتن آن بمدعاي ما که طول عمر حضرت بقيه الله است در اواخر عبقريه پنجم از بساط سيم که ملقب است بالصبح الاسفر بکمال تفصيل ايراد نموده ايم مراجعه شود



[ صفحه 15]



خاتمه للتذنيبات حاسمه للتضليلات در بشارت الظهور است که بدانکه در اخبار و احاديث تعبير از مادر والا گهر نور الله الاقهر وسراج الله الازهر خاتم الاثني عشر عجل الله فرجه باسماء و القاب مختلفه کثيره شده و بر حسب ظاهر چنان مينمايد که در نام نامي و اسم سامي آن مهين صدف بهترين گهر عز و شرف اختلافي است ليکن بعد از تتبع در اخبار بر نقادين آثار معلوم ميشود که اختلاف در الفاظ نه از بابت اختلاف در مسمي است بلکه از جهه تعدد اسماء و القابست از براي شخص واحد شاهد بر اين امر خبري است که شيخ صدوق در کمال الدين از غياث بن اسد روايت کرده قال ولد الخلف المهدي صلوات الله عليه يوم الجمعه و امه ريحانه و يقال لها نرجس و يقال صقيل و يقال سوسن الا انه قيل بسبب الحمل صقيل - گفت ولادت يافت حضرت خلف مهدي صلوات الله عليه در روز جمعه و مادر آن حضرت ريحانه است و گفته ميشود نرجس و هم گفته ميشود صقيل و سوين جز اينکه بسبب نور انيتي که در حمل او بنور مقدس در وي پديد شد او را صقيل گفتند چون اين مطلب معلوم شد حال با قدري نظر کن در ادله محکمه که جناب ابو الحجد اعني ابوالفضل گلپايگاني در مقام انکار وجود حضرت حجه بن الحسن ارواحنا فداه در کتاب بحرالعرفان اقامه نموده اگر چه ذکر اين خرافات و تعرض جواب آن مايه تضييع اوقات و اوراق کتابست ليکن ما براي تفريح خاطر دوستان در سير اين بوستان مختصري را ذکر ميکنيم و دليل بر اينکه اين اعتقادات يعني مهدويت پسر امام حسن عسکري در اول زمان رحلت امام حادي عشر حضرت امام حسن عسکري نبوده بچند وجه است وجه اول آنکه بعد از ارتحال آن حضرت اکثري از شيعيان آن بزرگوار معتقد شدند بامامت جعفر برادر آن حضرت الخ وجه ثاني آنکه بعد از انتقال آن حضرت بامر خليفه ابواب حجرات خانه آن حضرت را بند نمودند و تمام آنها را مقفل ومختوم ساختند و قابله ها را نيز خليفه فرستاد تا آنکه بدقت تمام جواري امام را تفحص و رسيدگي مخلفات آن حضرت را قسمت کردند چنانچه از براي آن حضرت خلفي باقي بود در وقت قسمت متروکات حرفي گفته شده بود وجه ثالث در اسم پدرش با احاديث و اخبار وفق نميدهد و اختلاف دارد بعلت آنکه ضروري مذهب ميدانند که قائم موعود بايد از صلب امام حسن عسکري باشد و در بسياري از کتب معتبره وارد شده چون عوالم و بحارالانوار و حديقه الشيعه و غيره که رسولل خداي فرمودند اسمه اسمي و اسم ابيه کاسم ابي عليه السلم وجه رابع در اسم والده اش هم محلي خلاف است اقول رواياتي را که در آنها باختلاف الفاظ تعبير از والده ماجده آن حضرت شده نقل کرده تا آنجا که گويد پس بنابر احاديث مذکوره نام مادرش فيما بين هشت نام خلاف است و در حقيقت معلوم و معين نيست و مفهوم نميشود که در چه سنه و کدام ماه و چه روز تولد شده چنانکه روايتي در سيزدهم شعبان بنابر خبري ديگر نيمه رمضان در حديثي بيست و سوم رمضان و بروايتي شب جمعه خبري در روز جمعه اما سنه تولد در روايتي درسنه دويست و پنجاه و چهار روايتي پنجاه و پنج الي پنجاه و هشت علي ترتيب السنه چنانکه در بحار و اصول کافي و عوالم و انوار و غيره مفصلا مرقوم و مسطور است وجه خامس در اختلاف تولد است چنانکه در بحار از حکيمه نقل ميکند که قابله آن حضرت من بودم پس از جنديکه از تولدش گذشت رفتم آن مولود را نديدم از امام حسن سئوال کردم فرمود وديعه گذاشتم او را نزد خدا پس باينحديث چنين معلوم و مفهوم ميشود که آن مولود از دنيا رحلت فرموده بود و ديگر صاحب بحارالانوار در باب تولد ميفرمايد که ابراهيم بن ادريس ميگويد که حضرت امام حسن از براي من گوسفندي فرستاده فرمود اين را از براي پسرم عقيقه نموده بخور و باهلش بده پس بفرموده او عمل کردم بعد از آن بخدمت حضرت رسيدم بمن فرمود که پسرم وفات نمود و در حديقه الشيعه روايتي نقل ميکند که حکيمه نقل ميکند بعد از سه روز از تولد قائم رفتم مادرش را ملاقات کردم لکن آن حضرت را نديدم پس دال است بر اينکه آن مولود از دار دنيا بدار عقبي ارتحال فرموده تا اينکه در صفحه 59 بعد از نقل کلام صاحب جنات الخلود گفته پس با اين اختلاف کثيره چگونه ضروري مذهب ميتواند بود که قائم موعود بايد از صلب امام حسن عسکري و بطن نرجس وحي و غائب بوده باشد اين ناچيز گويد از معجزات باهره و خوارق عادات ظاهره حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالي فرجه است که از منکر انولي حضرت منان در مقام اثبات انکار خود چنين کلمات ظاهره البطلان و ادله واهيه البنيان که مضحکه هر عارف و عامي و هر دانا و نادان است صادر شود اگر چه بحمدالله تبارک و تعالي خود اينجا حد معاند با تيشه قلم خويش قدم عقل خود را شکسته و ريشه فضل خودرا برآورده و بطلان خرافاتش را جوابي در خور نيست مع ذلک براي توضيح بر افهام بعض برادران ديني مختصر جوابي گفته ميشود جواب از وجه اول چون بعد از طلوع طليعه جمال بيمثال آخرين حجه خداوند ملک متعال حضرت امام حسن عسکري در استثار و اختفاءآن مظهر انوار حضرت ذوالجلال ميکوشيد فقط آن وجود مبارک را بخواص اصحاب و محرمان اسرار ارائه ميداد و بانها اکيدا امر ميفرمود که در زندگاني من امر را مکتوم داريد سپس شيعيان را بياگاهانيد لذا عوام از شيعه که خباياي امور بر آنها مخفي و مستور بودي پس از ارتحال حضرت عسکري که او آن شدت حيرت بودي از راه اينکه زمين را حجتي بايد و از امام حسن عسکري فرزندي نميدانستند متحير شده راه اختلاف سپردند و برخي بامامت جعفر معتقد گشتند و اينکه گفته اکثري از شيعيان بامامت او معتقد شدند کذب و افتراي است ليکن در بدايت امر بود بعد از اندک زمانيکه عوام ازشيعه رجوع بخواص نمودند و رشد ازغي متبين گرديد بر آنها معلوم آمد که حضرت عسکري را فرزندي است ارجمند و خلفي است پايه جلالش پس بلند فرق مختلفه از عقائد خود رجوع نموده بر امامت و مهدويت آن حضرت اتفاق نمودند چنانچه تا اواخر غيبت صغري ديگر نشاني از آن فرق مختلفه باقي نماند آنچه بيان گرديد بر اهل خبر و سير کالشمس في رائعه النهار آشکار است جناب ابوالجحد در همان اخباريکه وارد شده مردم بعد از فوت حضرت امام حسن عسکري جعفر کذاب را تعزيت سپس تهنيت ميگفتند تصريح شده بامامت و مهدويت فرزند آن بزرگواريکه متضمن اين معني است اول اثبات فرزندي براي حضرت امام حسن عسکري ميکند بعد از آن اشتباه بعضي از عوام شيعه را بيان مينمايد اکران اخبار صحيح است مبدا و منتهي همه صحيح است و اگر فاسد کل فاسد است ايمان ببعض و کفر ببعض يعني چه



[ صفحه 16]



افتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلک منکم الاخري في الحيوه الدنيا و يوم القيمه يردون الي الشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون جواب از وجه ثاني خلاصه وجه دوم اينست که در زمان تقسيم ترکه حضرت عسکري چون کسي پيدا نشد که بگويد من پسر آن حضرت هستم ارث مرا بدهيد پس معلوم ميشود براي آن حضرت فرزندي نبوده در حقيقت اين سخن در قبال شيعه اثني عشريه بي نهايت مضحک است زياده و هزار خبر معتبر در تحثم غيبت براي مهدي موعود وارد و زياده از هزار سال است که در همه اعصار و امصار چندين کرور شيعه اثني عشري ناله و رنين واه آتشينشان تمام اصقاع عالم را پرکرده که امام دوازدهم بحکم حضرت علام الغيوب از انصار اغيار مخفي و محجوب و در هر دوره علماء اين مذهب کتابها نگاشتند و دفترها پرداختند و مطابق اخبار متواتره غيبت امام ثاني عشر را با ادله قاطغه روشن و مبرهن نمودند واز روي احاديث متکاثره مدلل داشته اند که مهدي موعود از بيم فراعنه اين امت حمل و ولادتش بر سنت حضرت کليم است تازه شما از خواب گران بيدار شده دست بچشم خود نماليده ميگويد چون نيامده با جعفر کذاب معارضه کند و دعوي ارث نمايد پس وجود نداشته براستي شما آن گرد را مانيد که بامر حاکم مفلتي را بر شترش سوار و از اببام داد ثامثام در هر کوي و بازار گردانيده منادي در جلوش همي ند در دادي شعر مفلس است و او ندارد هيچ چيز - قرض تا ندهند او را يک پشيز کرد صاحب شتر از صبح نجواست مفلس آن کرد بيمايه را گفت - طبل افلاسم بچرخ سابعه رفت و تو نشيده اين واقعه - گوش تو پر بوده است از طمع خام - پس طمع کر ميکند گوش ايغلام - آري طمع و غرص گوش را کر و چشم را کور ميکند صم بکم عمي فهم لا يرجعون چون غرض آمد هنر پوشيده شد - صد حجاب از دل بروي ديده شد - سبحان الله کسيکه پدران بزرگوارش پيش از ولادتش حالات و خصائص او را خبر دادند که حمل و ولادت و رضاع و نشو و زندگاني او مخفي است بلکه از شر اعادي امر فرمودند که تصريح بنام مبارکش نکنند و بالقاب و کنايات و تلويحات و اشارات تعبير از وي نمايند کدام عاقل عدم ظهور شراب براي دعوي ارث دليل عدم وجود او قرار ميدهد جناب ابوالجحد مگر شما اين خبر را نديده ايد که در حق مهدي موعود فرمودند و هوالذي يقسم ميراثه و هو حي چنانچه در اخبار بشارت حسين گذشت و هم جد ديگرش حضرت باقر فرمود ان للغلام غيبه قبل ان يقوم و هوالمطلوب ترانه چنانچه در احاديث بشارت آن حضرت روايت شد جناب ابوالجحد خود نوشته ايد که خليفه قابله ها را بر جواري آن حضرت فرستاد تا آنکه بدقت تفحص نمودند و بر يکي از آنها که احتمال حمل ميرفت قابله گماشت تا بطلان حملش معلوم شد اقرا کتابک کفي بنفسک اليوم عليک حسيبا از شما ميپرسم اين دقت و اهتمام خليفه براي چه بود اگر بگوئي که براي بدست آوردن حمل و کشتن او بود چنانچه مفاد اخبار متواتره است پس فرزند امام حست عسکري چگونه خود را طاهر نمودي و اگر بگوئي که اين اهتمامات خليفه از روي شفقت و عطوفت و براي ترتيب ارث بوده بر هيچ کس پوشيده نيست که اين سخن فقط از روي عناد و الحاد است و در حقيقت مايه رسوائي خود تست آري - چون خدا نخواهد که پرده کس درد ميل او بر طعنه پاکان برد جواب از وجه ثالث بدانکه اخباريکه در خصوص حضرت مهدي موعود وارد شده بر سه قسم است بسياري از اخبار نسبت بنسب آن برگزيده پروردگار لساني ندارند و در زياده از دويست خبر معتبر مرويه از طرق عامه و خاصه که ما جمله را در اينکتاب با اسناد آنها ذکر نموديم تنصيص و تصريح شده که قائم منتظر و مهدي موعود امام ثاني عشر و فرزند صلبي امام حسن عسکري ميباشد و اخباريکه در آنها تصريح نشده ليکن ظهور دارند يا تلويحا و اشارتا دلالت دارند از حوصله شمار خارجند و يگصنف از اخبار روايت شده از طرق عامه و خاصه که مصمون آنها يکيست هر چند درباره الفاظ مختلفند و آن اينست لولم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلک اليوم حتي يبعث الله رجلا مني يواطي اسمه اسمي يملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما - و سلسله اين اخبار متحد المال منتهي بچهار نفر ميشود اميرالمومنين و ام سلمه و ابو سعيد و عبدالله مسعود و ابو هريره و در تمامت آن اخبار فقط اسمه اسمي ميباشد مگر در خبريکه ابي داود سجستاني از عامه در سنن روايت کرده ازطريق زائد از عاصم و شيخ طوسي از خاصه در کتاب غيبت روايت کرده از علي بن قادم از قطر از عاصم اما خبري را که ابي داود روايت کرده محدثين عامه خود تضعيف کرده اند و نزد آنها از درجه اعتبار ساقط است کفايتست براي بي اعتباري از آنچه را که ابو عبدالله محمد بن يوسف گنجي شافعي که تعبير از او در لسان اعامه بشيخ و حافظ ميشود در کتاب البيان في اخيار صاحب الزمان بيان فرموده ما ترجمه عببارات او را عينا ذکر ميکنيم پس از ايراد خبر گفته ترمذي اين خبر را ذکر کرده و لفظ و اسم ابيه اسم ابي را ذکر نکرده و ابي داود اين کمله را در روايت خود ذکر نموده و در معظم روايات حفاظ و ثقاه از ناقلين اخبار فقط اسمه اسمي ميباشد و آنکس که روايت کرده و اسم ابيه ابي مرديست زائده نام و او را عادت اين بود که بر احاديث ميافزوده و بر فرض که اين خبر صحيح باشد پس معني او اين است که کنيت پدر او يعني حسين نام پدر من است يعني ابو عبدالله در اين مقام اسم گفته و کنيت اراده فرموده است کنايه از اينکه او ازفرزندان حسين است نه حسن و محتمل است که فرموده باشد اسم ابيه اسم بني يعني نام پدرش نام پسر منست که حسن باشد زيرا که پدر مهدي را نيز نام حسن است پس راوي بوهم افتاده و تصحيف نموده ابني را ابي گفته پس واجب است حمل خبري براين معني تاجمع ميان روايات شود و اين تکلفي است در اويل اين روايات و قول فصل در خصوص آن چيز آنست که امام احمد حنبل با کمال حفظ و انقاني که در نقل احاديث دارد اينحديث را در مسند خود در چند موضع روايت کرده بدون کلمه و اسم ابيه اسم ابي اين ناچيز گويد بعد از روايت خبر بسند متصل از احمد بن حنبل نيز گفته و جمع کرده حافظ ابو نعيم طرق اينحديث را از جمع بسياري در کتاب مناقب المهدي که تمامه آن طرق پيوند گيرد بعاصم بن ابي النجود از زربن جيش از عبدالله مسعود از حضرت رسول اقول سي و يکنفر را اسم برده که اغلب بطرق کثيره سند خبر را متصل کرده اند بعاصم بعد گفته تمامه اين اشخاص روايت کرده اند اسمه اسمي را مگر خبريکه از طريق عبيدالله بن موسي از زائده از عاصم روايت شده چه او منفردا و اسم ابيه اسم ابي را و هيچ عاقل را شک و ريبي روي ندهد



[ صفحه 17]



در اينکه اعتباري باين زيادتي نيست باجتماع ائمه فن برخلاف آن چون اين مقدمه معلوم شد در جوابب گوئيم اولا اينخبر که مشتمل بر اين زيادتي است در نزد مهره فمن حديث و افاخم محدثين خود عامه در نهايت و هن و بکلي از درجه اعتبار ساقط است و ثانيا اين خبر نزد اماميه با قطع نظر از معايب متوجه بان بهيچ وجه حجتي ندارد چه مروي ابو داود و چه مروي شيخ طوسي زيرا که رواه اينخبر امامي مذهب نيستند و ثالثا بر فرض صحت اين خبر چون در مقابل اخبار متواتره قطعيه دارد از قبيل شبهه در بديهيات است و کليه هرگاه خبر شاذ نادري هر چند در نهايت صحت باشد معارض با اخبار متواتره قطعيه شود قانون عقلائي اينست اگر قابل توجيه باشد توجيه ميشود وگرنه مطرود و مردود و مضروب بر جدار است و براي اين خبر علماء عامه و خاصه توجيهاتي کرده اند اول آنکه ابي مصحف ابني باشد چنانکه شيخ حافظ گنجي شافعي گفته و ما را بر اين توجيه شاهديستکه خبر مروي از امالي شيخ طوسي است چنانچه در بشارات مطلقه رسول خدا در مقصد اول مسطور گرديد دوم آنکه مراد از پدر جد و مراد از اسم کنيه باشد چنانچه محدث مزبور اجمالا اشارت نمود بنابراين توجيه معني عبارت خبر اين ميشود که کنيت جد او نام پدر من است يعني ابو عبدالله است الشيخ الامام کمال الدين بن طلحه شافعي اين توجيه را بتمهيد دو مقدمه وجيه نموده اول آنکه در زبان عرب اطلاق لفظ پدر بر جد اعلي شايع است چنانچه خداي فرموده مله ابيکم ابراهيم و همچنين خداي تعالي حکايت از يوسف فرموده و اتبعت مله آبائي ابراهيم و در حديث معراج است که جبرئيل گفت هذا ابوک ابراهيم مقدر دوم آنکه لفظ اسم بر کنيت و بر صفت اطلاق ميشود چنانچه بخاري و مسلم روايت کرده اند ان رسول الله سمي عليا ابا تراب و لم يکن اسم احب اليه منه بعد از اين دو مقدمه گفته چون حجت از فرزندان حضرت ابي عبدالله الحسين است پس حضرت رسول خداي اطلاق فرموده بر کنيت لفظ اسم را و اين اشارتي است بطريق جامع موجز بودن حجه منتظر از فرزندان حسين عليه السلام توجيه سيم آنکه چون کنيت حضرت امام حسن عسکري ابو محمداست پس اطلاق اسم بر کنيت شده است اين توجيه را مجلسي ره از بعض معاصرين خود نقل فرموده و مادر صبيحه پنجم از عبقريه اول از بساط سيم اين خبر زائده را با توجيهات آن بکمال تفصيل ذکر نموده ايم مراجعه شود خلاصه کلام آنکه با وجود آنهمه اخبار متکاثره و نصوص قطعيه متواتره که ما جمله را در اين کتاب ذکر نموديم بواسطه يک خبر غير معتبر مردود متشابه که صراحتي هم بر خلاف ندارد نام پدر حضرت مهدي موعود را مختلف فيه شمردن بر هيچ منصف خرمند و فرزانه هوشمند پوشيده نيست که راه الجاج و عناد سپردن و صرف از حق و حقيقت چشم پوشيدن نيست فماذا بعد الحق الا الضلال جواب از وجه رابع آنکه اولا در ساق بيانشد که در اسم والده ماجده حضرت حجه بن الحسن ارواحنا له الفداء اختلاف نيست بلکه در هر خبري تعبير از آن مخدره عظمي بلقبي از القاب بارکه شده و ثانيا بر فرض که اختلاف در اسم مادر آن حضرت باشد اختلاف در اسم مادر کسي دليل بر عدم وجود آنکس نشود چنانچه در اسم مادر بسياري از بزرگان عالم که از آنجمله غالب ائمه هدي هستند اختلافست و ثالثا بر فرض که اسم مادر آن حضرت بهيچ وجه معلوم و مذکور نباشد ابدا ضرري بضرورت و جودان غايه ايجاد هر موجود نميرساند زيرا که ما بالضروره علم داريم بموجود شدن حضرت نوح و ادريس و ابراهيم و بسياري از عظماء سلاطين و علماء و حکماء و بالجمله مردان تاريخي دنيا با اينکه علم باسم مادر آنها نداريم پس بنابر بيان ابوالجحد بايد علم بطلان محض و ليس صرف و عدميت بحت بر صفحه وجود جميع رجال بزرگ و اشخاص تاريخي دنيا که اسم مادرشان بر ما معلوم نيست کشيده شود و رابعا بر خردمندان پر هويدا است که کثرت اختلاف در جزئيات و فروعات امري از امور با اتفاق در اصل و مابه الاشتراک کل دليل بر ثبوت و تحقق و وجود اصل مشترک است نه برهان بر عدم و نفي او از عقلاء عالم انصاف ميخواهيم که حکايت شخص واحد واقعه از وقايع را بيشتر مايه حصول علم و يقين باصل واقعه ميشود يا حکايت جمعي کثير با اختلاف در جزئيات و اتفاق در اصل وقوع جناب ابوالجحد از شما سئوال ميرود اگر يک خبر روايت شده بوددر اسم مادر حضرت حجه بن الحسين و کيفيت ولادت آن حضرت اصل وقوع ولادت را بهتر اثبات مينمود يا روايات کثيره و فيره که بزبان واحد وقوع ولادت را حکايت کنند نهايت در نام والده آن حضرت و پاره جزئيات ديگر باختلاف سخن رانند و خامسا پس از وضوح جواب سابق ميگوئيم بحمدالله که شما من حيث لا يشعر خواستيد قدح کنيد مدح گرديد اراده فرموديد نفي نمائيد اثبات کرديد زيرا که اگر ما را نباشد مگر همين اخباريکه شما در اثبات اختلاف اسم والده حضرت حجه بن الحسن و اختلاف تاريخ ولادت و ساير اختلافات ذکر کرده ايد هر آينه ما را کفايتست چه اين اخبار کثيره که متواتر يا قريب بحد تواترند اصل ولادت و وجود و حيات آن حضرت را که ما به الاشتراک کل است بالقطع و اليقين براي غير معاند متعصب ثابت ميمنمايد بديهي است که شما وجود باب و بها را باين درجه نتوانيد اثبات نمود قال عز من قائل و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله از اين مضحک تر و بامزه تر استدلال او است بر عدم ضرورت بودن مهدي موعود فرزند صلبي امام حسن عسکري نزد شيعه اثني عشريه در همين وجه رابع باختلاف در تاريخ ولادت آن حضرت بر حسين روز و ماه و سال خلاصه سخن او اينکه چون خبري دلالت دارد بر وقوع ودلات در روز جمعه و خبري در ماه شعبان و خبري در ماه رمضان و هکذا در سال نيز اختلافاتي است پس ضرورت وجود او باطل است جواب اولا عرض ميکنيم که الحق جناب ابوالجحد باقامه اين ادله محکمه متقنه بر نفي وجود و مهدويت حضرت حجه بن الحسن ارواحنا لتراب مقدمه الفداء روان جنابان ميرزا علي محمد باب و ميرزا حسينعلي بها را از خود شاد و خرسند و چهره بابيان و بهائيان را سفيد و درخت آرزوي آنان را شاداب و برومند فرموده اند و ثانيا با کمال ادب خدمه جناب ابوالجحد عرض ميکنم ديگر ما گله از شما نداريم که چرا وجود فرزند حضرت امام حسن عسکري را منکر هستيد زيرا که بنابراين بيان شما بايد کليه وقايع عظيميه تاريخيه عالم را که ملل سائره بر وقوع آن متفقند منکر شويد بلکه رجال بزرگ دنيا را که ضروري الوجود داند غير مولود پنداريد براي اينکه اگر بخواهيد يکواقعه مهمه نشان بدهيد که در روز و يا ماه و يا سال و يا جميع آنها اختلاف نباشد نميتوانيد چرا که تواريخ دنيا ما را ملزم ميکند که در جزئيات کليه حوادث مهمه ضروريه الوقوع اختلاف واقع شده خواه آن واقعه را اختصاص بقوم و ملتي باشد يا نباشد مثلا در دوره اسلاميه تاريخ وقوع حادثه عظمي



[ صفحه 18]



و مصيبت کبري و داهيه دهيا شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام اختلافش از جميع وقايع بزرگ اسلامي کمتر است زيرا که باتفاق جميع محدثين و مورخين در روز دهم محرم که معروف بعاشوراء است واقع شده مع ذلک اختلافست در اينکه جمعه بوده يا شنبه يا دوشنبه و اگر بگوئيد اختلاف در تاريخ جزئيات آن وقايع ضرري بضرورت اصل وقوع واقعه ندارد در جواب گوئيم همچنين است حال در ولادت و وجود حضرت حجه بن الحسن و اگر بخواهيد فرق بگذاريد البته اين تفکيک شما تحکم و بلا دليل خواهد بودپس مخيريد ميان دو امر يا اختلاف در تاريخ ولادت و هم اختلاف در نام مادر و سايرجزئيات احوال فرزند صلبي حضرت عسگري را منافي با ضرورت وجود او ندانيد يا ضرورت وجود جمله انبيا و اوصياء و ضرورت تحقق بسياري از حوداث فخيمه عالم را نيز انکارکنيد اگر شق اول را اختيار ميفرمائيد نعم الوفاق و اگر مختار شما قسم ثاني است پس ديگر حق نداريد به آيات کتاب عهد عتيق و عهد جديد و آيات قرآن مجيد و احاديث نبويه و اخبار ائمه عليهم السلام استدلال نمائيد چه وجود هيچيک در نزد شما مسلم نيست زيرا که در تاريخ ولادت و وفات و جزئيات حالات تمامه آنان اختلاف است و هم نام مادر اغلب غير معلوم و يا مختلف فيه است فاختر لنفسک ماشئت و ثالثا شما با اين سليقه و طريقه از عهده اثبات چه امري از امور توانيد برآمد اگر کسي از شما اثبات وجود باب و بها را بخواهد بکدام دليل توانيد با اينمسلک وجود آنها را ثابت نمائيد که خصم خود را ملزم کنيد خوبست در مقام نفي ديگران يک پرده از پيش چشم خود برداشته راه اثباتي براي خود باقي بگذاريد و رابعا اينکار خانه قوه سوفسطائيه را چرا فقط در وجود و مهدويت حضرت حجه بن الحسن بکار مياندازيد در ميدان اثبات ميرزا علي محمد و الوهيت ميزا حسينعلي که قدم ميگذاريد قلب ماهيت شما شده گذشته از اينکه آن خيالات و توهمات سوفسطائيه بکلي از کله شما بيرون ميرود اول قطاع دنيا و نخست خوش باور عالم ميشويد عمومات و مطلقات و متشابهات رانص صريح و خبر واحد شاذ ضعيف را متواتر صحيح ميشماريد حديث اذا سمعتم بالمهدي فاتوه فبايعوه را برهاني قاطع بر مهدويت باب ميدانيد و هر خبر که در لفظ عجم يافت شود آن را دليل ساطع بر الوهيت ميزا حسينعلي ميپنداريد همانا شما آن مرد بني اسرائيلي را ماننده ايد که حضرت موسي پس از عودت از ميقات پروردگار او را بر پرستش گوساله معتکف ديد در معرض عتابش درآورده فرمود تو آنهمه معجزات و خوارق عادات از من ديدار کردي مع ذلک در پذيرفتنم به پيغمبري انديشه ها نمودي و بگمان خود فطانت و متانت ورزيدي ليکن چه شد آن انديش هاي نو بديشه که بيک صداي گاو بر الوهيت آن يکدل و يکجهت شدي عجب اينست که اين مرد با ايندرجه عناد و الحاد و سينه پر غرض و دل پر مرض و انحراف از مسلک استقامت و انصاف و آن غمار در لجه لجاجت و اعتساف و اعراض و اغماض از حق وانهماک در باطل و اعمال اعلي درجه لجاج و اعوجاج در مقام استدلال و احتجاج که بر هيچ منصف پوشيده نيست آيت وافي هدايت و من جاهد فينا لنهدينهم سبلنا ميخواند و خويش را مصداق اين آيت فرقاني و کلام رباني ميداند غافل از اينکه او از افراد جليه اين آيات بيناتست و ان يروا سبيل الرشد لا يتخدوه سبيلا و ان يروا سبيل الغي يتخذوه سبيلا - افرايت من اتخذ اله هويه واضله الله علي علم - ثم کان عاقبه الذين اساوا السوي ء ان کذبوا بايات الله و کانوا بها يستهزون - قل هل انبئکم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم في الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا - و من الناس من يجادل في الله بغير علم و لا هدي و لا کتاب منير ثاني عطقه ليضل عن سبيل الله له في الدنيا خري و نذيقه يوم القيمه عذاب الحريق جلال الدين رومي اين اشخاصي را گويد - اي حزي کاين از توخر باور کند خويش را بهتر تو کور و کر کند - خويش را از رهروان کمتر شمر - تو ح ريف ره زناني که مخور - خويشتن را عاشق حق ساختي - عشق با ديو سياهي باختي - الکلام جواب از وجه خامس بر حسب تصريح خودش وجه خامس را اختلاف در تولد قرار داده سپس بسه روايت بر اثبات مدعاي خودشان استدلال کرده اول خبر مروي از بحار که عين عبارتش اينست چنانکه در بحار از حکيمه نقل ميکند که قابله آن حضرت من بودم پس از چندي که از تولدش گذشت الخ دوم خبر ابراهيم بن ادريس سيم خبر حديقه الشيعه از حکيمه اولا هر بيشعور ميداند که اين ادله ضد مدعاي او را ثابت ميکنند چه اينسه خبر نص صحيح صريحند بر وقوع ولادت و هيچيک بهيچ نحو بر عدم وقوع ولادت ندارند و ثانيا فرض ميکنيم که جناب ابوالجحد در اينمقام بغلط افتاده خواسته بگويد اختلاف در حيات و ممات گفته اختلاف در تولد با اين فرض گوئيم اما خبر ابراهيم بن ادريس در سابق شرحي از آن بيان شد که جناب ميرزا تدليس کرده خبر را تقطيع کرده اند و اين خبر را مادر بشارات حضرت امام حسن عسکري ذکر کرديم و اما خبر از بحار اولا در بحار باينعبارت خبري روايت نشده بلکه عبارت خبر مروي در بحار اينست استودعته عند الذي استودعته ام موسي - يعني امانت گذاشتم فرزندم را نزد کسيکه مادر موسي فرزند خود را نزد او امانت گذاشت - بر هر خردمند و بيخرد هويدا است که اينکلام نص است در حيات و محروسن بودن آن مولود در کنف حمايت حضرت مجيب المسئلات و استدلال او بعبارت مرويه بر موت مولود ادل دليل و بهترين معرف است از براي مراتب فهم و فضل و يا مجاهده او براستي در راه خداي و ثانيا بر فرض که چنين عبارتي در خبري باشد بهيچ وجه دلالتي بر موت ندارد بلکه صراحت در حيات دارد زيرا که در عرف شايع است که اينکلمه را در مقام اخبار از بقاء محروسا عن الافات يا دعاء بر بقاء محفوظا عنها استعمال مي نمائيد چنانچه حضرت رسول خداي درحق حسنين ميفرمايد استودعکما الله و صالح المومنين در عرف عجم هم کلمه تو را بخدا سپردم يا او را بخداي سپردم در استبقاء و استحفاظ استعمال مينمايند نه در موت و ثالثا بر فرض که در لفظ چنين احتمالي برود اخبار ديگر که حکيمه در همين مقام روايت نموده و در آنها حضرت عسکري در جواب حکيمه تصريح بغيبت فرموده قرينه است بر همان معني عرفي و هر کس از روي انصاف در روايات صادره از جناب حکيمه خاتون نظر نمايد بر فرض که چنين عبارتي در خبري باشد احتمال اراده موت از آن نميدهد و اما خبري را که از حديقه الشيعه نقل کرده اولا در هيچ خبر از اخبار حکيمه خاتون توقيت رفتن بعد از سه روز نشده مگر در يکي از روايات شيخ طوسي قدس سره که علامه مجلسي ره در جلد سيزدهم بحار نقل فرموده و ما اندکي از آن را سابقادر ذکر کرديم مضمون آن خبر اينست که حکيمه خاتون ميفرمايد بعد از سه روز از ولادت با سعادت



[ صفحه 19]



آن مولود رفتم وي را نديدم حيا کردم از حضرت عسکري پرسش کنم خود آن حضرت ابتدا بسخن کرده فرمود يا عمه في کنف الله و حرزه و سره و غيبه حتي ياذن الله له الخ ورابعا بر فرض که چنين خبري بدون ضميمه وارد شده باشد گفتن حکيمه که من در روز سوم ولادت رفتم خانه حضرت عسکري و مولود را نديدم چه دلالت دارد بر موت مولود چه مسلم است که عدم الوجدان لا يدل علي عدم الوجودد تا چه رسد که دلالت کند بر اثبات العدم از خردمندان پرسش ميرود که اگر کسي بگويد من زيد را در حمام يا در مسجد يا بازار نديدم آيا اينکلام هيچ دلالتي بر موت زيد دارد خامسا ما شبهه را قوي ميگيريم که اينعبارت احتمال موت هم بدهد آيا نه احتمال هم ميرود که نديدن مستند بامور ديگر باشد از اجاء الاحتمال بطل الاستدلال و سادسا بر فرض که جناب ابوالجحد خود را بزحمت انداخته يک خبر يا دو خبر بدست بياورد که نص صريح بر موت باشد از قبيل شبهه در مقابل بداهت است زيرا که خبر واحد در مقابل اخبار متواتره قطعيه مقاومت ننمايد واضح تر آنکه يک خبر يا دو خبر که چند صد نص قاطع معتبر معارض او باشد در نزد هيچ خردمند مولد و هم و قابل اعتناء نبوده و نيست گذشته از تمامه اينها اگر فرض شود که انسان عاقلي تازه از ينگي دنيا آمده باشد يا از ميان زمين بيرون آيد که يک خبر از اخبار غيبت را نديده و شنيده باشد اين عبارت را در صفحه نوشته بدست او دهند که شخصي گفته من سه روز بعد از ولادت فلان مولود در منزل وي رفته وي را نديدم البته از اين عبارت موت مولود نميفهمد پس چرا اندازه تعجب است که ابوالجحد با اينکه دو هزار خبر معتبر در تحتم وقوع غيبت براي مهدي موعود و قائم آل محمد ديده و فرياد و فغان چندين کرور شيعه اثني عشريه را شنيده مع ذلک در کمال بيحيائي در کتاب خود مينويسد و در حديقه الشيعه روايتي نقل ميکند که حکيمه ميگويد بعد از سه روز از تولد قائم رفتم مادرش را ملاقات کردم لکن آن حضرت را نديدم پس دال است بر اينکه آن مولود از دار دنيا بدار عقبي ارتحال فرموده تنبيه بر خردمندان پر هويداست که اين ترهات و هذياناتيکه در مقام نفي و اثبات از جناب ابوالجحد مسمي بابي الفضل صادر شده گذشته از ابوالفضل عاقل معقول نيست که از هيچ ابوالهزل جاهل صدور يابد پس امر از دوشق بيرون نيست يا اين مرد در نفس الامر از عادي باب و بها است و اراده نموده باين مايه و لباس سستي پايه واساس مذهب فاسد جديد الاختراع وسواس خناس را با وضح بيان آشکار نمايد و يا آنکه هنگام آهنگ جنگ يا حجه بالغه الهيه خلاق متعال و خداوند قادر ذوالجلال نظر بعنايت قديمه که بدين قويم و منهاج مستقيم خود دارد براي احقاق حق و ابطال باطل عقلش را در ربوده و خرد از وي مسلوب فرموده تا بتفوه بدين ادله سخيفه و تکلم باين براهين ضعيفه بر اهل عالم معلوم و مدلل گردد که هر کس با دين مبين رباني و آئين متين سبحاني درافتد و هر کس در مقام معارضه با مظهر حق قويم الهي برايد هر چند صاحب عقل و فضل باشد جز جهل و هزل از وي نتراود سبحان باقل و رسطا ليس جاهل شود چنانچه در زمان نزول قران مجيد و فرقان حميد فصحاي عدنان و بلغاي قحطان که همه فرسان ميدان فصاحت و خداوند آن ايوان بلاغت بودند چون انديشه نمودند با کلام معجز نظام رباني و وحي و اللهام آسماني معارضه نمايند هر چند در بحر تفکر سياحت و در بر تدبر سياحت کردند بجاي جزل جز هزل نيافتند و در قبال آيات بينات قران غير از کلماتي پر از تعقيد و تنافر نيافتند کارشان از فصاحت بفضاحت کشيده و از بلاغت ببلادت و شناعت رسيد تا بالاخره از ميدان معارضه با قران گريختند و سلاح حرب ريختند همي اعتراف بعجز و انکسار خويش نمودند و جبهه ذلت و مسکنت بر درگاه عظمتش سودند ما حوربت قط الاعاد من هرب اعدي الاعادي اليها ملقي السلم سنه الله في الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنه الله تبديلا وگرنه يکي از دو احتمال مزبور باشد خردمند آن را بانصاف ميخوانيم چگونه توان تصور نمود که شخص عاقلي از روي حقيقت بخواهد بر ابطال مذهب خصم خود اقامه دليل و برهان کند آنگاه ادل دلائل و اعظم براهين او براي ابطال ضرورت وجود امام آنطايفه نزد خود آنها وقوع اختلاف در نام مادر و تاريخ ولادت او باشد و در مقابل کسانيکه اساس مذهب آنها تحتم او است تمسک جويد و استدلال نمايد و از آنطرف در مقام اقامه برهان بر اثبات مذهب خود حديث اذا سمعتم بالمهدي را براي مهدويت بار دليلي کافي شمارد و خبر ولکن الله تبارک و تعاي لم يزل منذ قبض نبيه هلم جر ايمن بهذا الدين علي اولاد الاعاجم را که در صفحه 0000 مذکور شد بجهت اثبات الوهيت ميرزا حسينعلي برهاني وافي پندارد و در حقيقت خود را در پيش عقلاء و خردمندان بني آدم مفتضح و رسوا دارد و کتابي را که بر خرافات عقل و سخافت راي و بمفاد کتاب المرء عنوان عقله برهاني است باهر در صفحه روزگار بيادگار گذارد چون شق اول در نهايت بعيد مينمايدپس متعين است شق ثاني ذلکم و ان الله موهن کيد الکافرين - و ان الله لا يهدي کيدالخائنين - ليحق الحق و يبطل الباطل و لوکره المجرمون - ان کيد الشيطان کان ضعيفا - يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و يابي الله الا ان يتم نوره ولوکره المشرکون صدق الله العلي العظيم تنبيه للنبيه هي بدانکه عالم جليل معاصر الواصل الي رحمه الله الملک الودودي الحاج شيخ احمد الشاهرودي را در آخر کتاب الحق المبين خود که در رد طايفه بابيه نوشته است کلماتي است تنبيهيه و بياناتي است نصحيه خوشداشتم که آنها را بجهه مناسبت مقام و ارمغان از جهه برادران خواص و عام در حيز تسطير و ارقام درآورم در خاتمه کتاب مذکوره فرموده در بيان حال ادله اين طايفه و مباني فاسده استدلالات ايشان چون غالب برادران نوعي و اخوان اسلامي بواسطه عدم اطلاع از صحت و فساد ادله و عامي بودن بسيار ميشود که کول و خدعه و فريب پاره از طراران و لسانهاي شيطان را ميخورند که صورت استدلالي از قرآن يا توريه و انجيل يا از اخبار و آثار بعوام القاء ميکند و آن بيچاره بواسطه بيخبري و عدم اطلاع گمان دليل تمام مينمايد لذا محض تنبيه غافل و ارشاد جاهل حال آن ادله را اجمالا عرض مينمايم که اختلال و فساد هر يک از چه طريقست و اما بيان تفصيلي و ذکر شواهد هر يک چون مورث طول کلام ميشود پس اعتراض از آن مينمائيم ولي تکليف آن بيچاره که مبتلا ميشود آنست که رجوع باهل خبره و عالم دانشمندي نمايد تاباو بفهماند عيب آن دليل را پس ميگوئيم که تمام



[ صفحه 20]



استدلالات اين طايفه از طرق است که تمامي فاسد است اول تمسک آنها بمتشابهات و مجلاتست که نهي صريح از آن شده و عقلاء بان امور استدلال نميکنند و از همين باب است آنچه استدلال بکتب عهد عتيق و جديد و امثال نموده اند از قبيل انبائات دانيال و مکاشفات يوحنا مثلا و حال آنکه تمامي فرمايشات دانيال و يوحنا و اشعيا و پاره از ملاحم که در لسان انبيا در خبر از حوادث بعد واقع شده از قبيل رمز و کنايه و سخنان سربسته که مبدء و منتهي آنها غير معلوم و احتمالات عديده در آنها واقع و بطرق عديده ميتوان آنها را صرف و تاويل نمود چنانچه معلوم ميشود از ملاحظه آنها و معلوم است شرعا و عقلا که امور متشابه مجمله دليل نميشود خاصه در مقابل محکمات دويم تمسک آنها بظواهر و باخبار احاد در مسئله اصول دين که عدم حجت آنها و مطلق ظن در اصول عقايد مبرهن شده عقلا خاصه در برابر قطعيات و مسلمات و متواترات سيم فتح باب تاويل عليل و تصرف بلا دليل در کملمات حجج الهيه که آنهم برخلاف رويه عقلا است طرا چهارم تحريف در کمالات انبياء و اولياء بزياد کردن چيزي در آنها و تغيير دادن صورت آنها پنجم اسقاط کردن صدر خبر ياذليل آن را بجهه موافقت با مقصود خود ششم داخل کردن وضم مقدمات غير مسلمه بهواي نفس خود در ادله خود براي تماميت استدلال هفتم تطبيقات مفاهيم کليه بر مصاديق جزئيه و معلوم است که انطباق دليل نخواهد بود هشتم قياسات بر وجه معالطه و بياناتي بر وجه طريق تمويه و تلبيس نهم جعل و افترا و تهمت و دروغ در خبر يا اسناد بمخبر دهم استحسانات ظنيه و اعتبارات ذوقيه حدسيه و التجاء بذکر اشباه و نظاير غير مطرده نصيحه فصيحه و ايضا در آنجا فرموده در نصيحت برادران نوعي است از کسانيکه از ديانت اسلاميه و شريعت محمديه خارج شده و دست کشيده و دين اخري اختيار نموده و از عقيده اماميه و اعتقاد باينکه قائم مهدي حجه بن الحسن است ارتداد و رجوع نموده و غير او را قائم مهدي دانسته و در اندرز ايشان است و خدا را شاهد حال و گواه مقال ميگيرم که جز خير انديشي و صلاح بيني غرض و مقصودي ندارم چه آنکه غالب اين برادران خود را ميبينم که در اين امر دين خود سهل انگاري و بي مبالاتي نمودند و تحقيق نکرده دست از دين خود برداشتند و با آنکه خود را عوام ميبينند رجوع بعلماء و دانشمندان عصر خود نکرده و نميکنند تا شبهات ايشان را رفع نمايند دعات اين طايفه بزبان چرب و شيرين القاء شک و وسوسه در دلهاي ايشان ميکنند و ايشانهم رجوع باهل خبره و بصيرت نکرده با عامي بودن و بي الطلاعي فريفته سخنان آنها ميشوند و در چنين مهلکه که مايه هلاکت و خسران ابدي است داخل ميشوند و قدر دين را ندانسته آن را کوچک ميشمرند لا محاله اينمتاع باقيه را که مايه حيات ابدي و نور باطني و رو سفيدي نزد خدا و سربلندي نزد اوليا است باندازه زخرف فانيه اعتنا نمايند که اگر از خزف دنيا بايشان داده شود البته بصراف و اهل خبره نشان ميدهند و سراغ حالش مينمايند ولي از جان عزيزتر را يعني دين شريف و آئين منيف رابسهولت و بزودي بدون رجوع بخبره دست برميدارند و حال آنکه ناله جانسوز پدران مهربان بلند است که الله الله في اديانکم لا يزيلنکم عنها احدا و الحذر الحذر اذا فقد الخامس من اولاد السابع پس ميگوئيم آيا سزاوار است که با آنهمه تاکيدات و صريح از بيانات حجج پروردگار در بقاء اسلام و عدم نسخ آن که اشاره ببعض آنها در دليل اول از مقاله ثانيه شد که لا اقل از براي شما شبهه و ترديدي حاصل نشود که لا محاله در مقام تحقيق برائيد که شايد اين شريعت هم مانند ساير شرايع کاذبه باشد که صاحبان آن خود را مظاهر خدا دانسته و کتابي نسبت بخدا داده و پيرواني تحصيل کرده و سالهاي دراز امرشان پايدار بوده بلکه جمله از آنها تا کنون باقيند و آيا سزاوار است که از تمامي نصوصات سابقه از اخبار معتبره و زيارات وادعيه که بالغ به سيصد فقره بود بدون تفحص و تجسس درباره مهدي موعود دست برداشته بواسطه زمزمه دعات بدون تفتيش و احتمال خطاء و شبهه در خودت ندهي مگر نه اينست که خبر از ارتداد مردم از دين خود دادند مگر نه اينست که درباره قائم مهدي فرمودند که ظاهر نشود تا آنکه کسانيکه قائل بامامت او بودند از او برگردند و تا آنکه بيشتر مردماني که او را موعود و مهدي ميدانسته از اين اعتقاد رجوع کنند و بسيزدهمي قائل شوند آيا از پيروان سيد باب که او را مهدي ميدانسته اند کسي برگشته و آيا قبل از ظهور سيد باب کسي سيد عليمحمد شيرازي را مهدي ميدانسته و منتظر اين شخص بوده که بعد از او برگشته باشد بلکه منکرين باب قبل از ظهورش و بعد از آن از اصل اعتقادي باو نداشته نه آنکه داشته و برگشتند پس رجوع کنندگان همان کساني هستند از شيعه که قائم را حجه بن الحسن ميدانسته اند پس از آن از او رجوع بباب کردند آيا احتمال نميدهيد که شما از آن اشخاص باشيد چرا تحقيق نميکنيد مگر نه اينست که خبر دادند از ظهور کاذبان و مفتريان باسم مهدويت و نبوت و مسيحيت و بلند شدن رايات مشتبه و صداهاي باطله آيا احتمال نمي دهيد که اين مدعيان از آنها باشند چرا تامل نميکنيد مگر نه اينست که فرمودند موعود کسي است که درباره او گفته ميشود مات او هلک يعني اعتقاد موت درباره او دروغ است آيا غير شما کسي قائل موعود بوده و آيا کسي قبل از موت باب قائل بموتش شده آيا نميترسيد از ممتحنان و غربال شدهگان باشيد آيا نميترسيد از رفتني ها باشيد آيا نشنيديد که طول غيبت اسباب حيرت و ضلالت و شک و شبهه ميشود آيا سزاوار است که بهر صدا و ندا گوش داد آيا سزاوار است که نصيحت پدران را فراموش کرد که تحذير از رفتن آخر الزمان نمودند آياسزاوار است که دستور العمل ايشان را پس پشت انداخت که امر بصبر و سکون و بودن فرش خانه فرمودند و باقي بودن بر امر اول و اعتقاد اول تا اين امر بخودي خود واضح شود مثل صبح صادق و مثل روشنائي آفتاب آيا سزاوار است که در اين ظلمات و يافت شدن راهها و بلند شدن صداها از گوشه و کنار دليل راه تحصيل ننمود و بي چراغ و دليل و راهنما داخل در مهالک شد آيا جان ديگري داريد که اگر هلاک شديد بانجان زندگي کنيد آيا نميترسيد که عاق پدران مهربان باشيد و کفران نعمت کرده باشيد و نقض بيعت و نکث عهد کرده باشيد و با دوست دشمني و با دشمن دوستي کرده باشيد و درعوض نيکيها بديها کرده باشيد باري مقصود از اين جمله آنست که لا اقل احتمال خطا در خودتان بدهيد و رجوع بعلماء کاملين و اهل بصيرت و خبره و ملاحظه کتب سابقين کرده تفحص و تجسس نموده کور کورانه و عاميانه و غافلانه خود را در تيه جهالت و ضلالت نيندازيد و من جاهد فينا لنهدينهم سبلنا و ما علي الرسول الا البلاغ و نختم الکلام فهذا المقام



[ صفحه 21]